🍁زخمیان عشق🍁
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
3⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰آخرین دیدار حضوری ما روز #دوازدهم_تیرماه سال پیش بود، آن روز #رضا را برای آخرین بار دیدم و شب🌙 هم منزل برادرش با هم بودیم. حتما خودش می دانست که #آخرین دیداره ، چون خیلی از کارهای ما را سروسامان داد.
🔰مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری🔋 مناسب خرید، دوچرخه🚲 محمد مهدی را درست کرد، به همه خواهرها و برادرش #سرزد ، به دیدن دایی اش رفت ، حتی سراغ دوستان نوجوانی اش را هم گرفته بود و با چندتا از آنها دیدار داشت .
🔰انگار میخواست #بیدغدغه برود و حتما در دلش❤️ با همه وداع کرد . البته سه روز قبل از #شهادتش تماس گرفت 📞و با من و پدرش صحبت کرد، همهاش میگفت: من حالم خوبه.
🔰خیلی با بغض با او صحبت کردم😢، به من گفت: مادر هروقت دسترسی به تلفن☎️ داشته باشم باز زنگ میزنم. #باخنده برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند گفت: #مادر من 11روز است که به تلفن دسترسی نداشتم🚫.
🔰در حالی که میدانستم #ایران نیست✘ اما همیشه حضورش را کنارم👥 حس میکردم. دیدار بعد ما شد روز #دوازدهم_مرداد ماه که پیکر رضا ⚰را برایم آوردند.
🔰از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف #مادران_شهید باشم، شکرگزارش هستم. راضیام به رضای خدا😊. #شهادت_مبارک_رضاباشد ، خودش خواست ، خدا هم بهش داد.👌
#شهید_رضا_کارگر🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
شر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💢شاید دور از حقیقت نباشد وقتی می گویند همه #شهدا شبه هم هستند👥 نگاه به زندگی مهدی عزیزی که عزیز محل
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰کوله بار او همیشه یک ساک با لباس های #خاکی بود. اما #آخرین_بار رفتن مهدی با همه رفتن ها فرق داشت. این را می شد به راحتی از سکنات شهید🌷 خواند.
🔰روزهای آخر مهدی با روزهای دیگرش تفاوت بسیار داشت😔 یکبار من را صدا کرد و گفت #مادر یک سوال می پرسم صادقانه👌 جواب بده. پرسید اگر زمان #امام_حسین(ع) بود و من می خواستم بروم شما چه می گفتید⁉️ گفتم یقینا صدتای تو فدای امام حسین(ع).
🔰گفت مادر الان هم آن زمان است و هیچ فرقی نمی کند❌ اگر ما نرویم🚷 گویی دوباره دست حرامی ها به #حضرت_زینب(س) رسیده است و او را به اسارت برده اند😭 اگر امروز نرویم بر خلاف دستور #رسول_خدا(ص) عمل کردیم که فرمودند اگر صدای مظلومی را آن سوی عالم شنیدی و نروی #کافری. با این حرف ها اجازه رفتنش را از ته دل♥️ دادم.
🔰شهید قبل از رفتن از پدر و مادر تنها یک چیز می خواست و آن اینکه بعد از خبر #شهادتش آبرو داری کنند و نگویند ای کاش ...❌ به پدر مادر گفت که با #اختیار خود می رود و هیچ اجباری در رفتن نیست.
🔰شهید از مال دنیـ🌍ــا چیزی نداشت جز یک موتور که آن را در ایام #فاطمیه از وی دزدند. وی وقتی خبر دزدیده شدن موتورش را به #مادر داد گفت" درویش بودیم و درویش تر شدیم"
🔰مهدی در 31 سالگی📆 و یک روز مانده به ماه مبارک کوله بار به سمت #سوریه می بندد اما هنوز نام کسی به نام همسر💞 در شناسنامه اش نقش نبسته بود. ما برای وی #دختر_شهیدی را پیدا کرده بودیم که از هر لحاظ مناسب بود 💥اما مهدی می گفت "نه✘ دست بردارید. آن بنده خدا چه گناهی کرده که هم فرزند شهید و هم #همسرشهید باشد"
#شهید_مهدی_عزیزی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💚❤💚❤💚❤💚❤💚 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #بیست_و_هفت از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی
💫✨💫✨💫✨💫✨💫
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_هشت
مهسا داشت تلویزیون نگاه می کرد، محمد هم خونه نبود، رفتم تو اتاق مامان،
مامان سرش گرم لباسی بود که داشت برای من می دوخت ..
کنارش نشستم و دستاشو بوسیدم:😘
_سلام مامان جونم خسته نباشین که انقدر زحمت می کشین
رو سرم رو مادرانه بوسید و گفت:
_قربونت بشم عزیزم😘😊
پس دل این مادر طاقت نیاورد بیشتر از این به دخترش بی محلی کنه،
فقط تو چشمای مهربونش خیره بودم..
#مادر چه #نعمت_بزرگی بود، از نگاه کردن بهش یک لحظه هم سیر نمی شدم ..
لبخندی رو لبش نشست و گفت:
_رفته بودی پیش بابات😊
آروم چشمامو رو هم گذشتم به نشانه تایید،
نمیدونم چرا قلبم انقدر آروم بود ... ملاقات با بابا کار خودشو کرده بود ..
دلم کم کم داشت از کاری که می خواستم انجام بدم مطمئن میشد ..😊
با اطمینان به چهره ی پر نور و مهر مامان نگاه کردم و گفتم:
_مامان جون ..من بیشتر فکر کردم .. با بابا هم مشورت کردم ..
با اوردن کلمه ی "بابا" بغض😢 سعی داشت خودشو به چشمام برسونه
باهمون حالت آرومم همراه بغضی که سعی در پنهان کردنش داشتم ادامه دادم:
_به ملیحه خانم بگین جوابم مثبته....🙈
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
مبتلایم کرده ای، درمان نمی خواهم که عشق بی گمان شیرین ترین بیماریِ دورانِ ماست... #شهید_حسن_رکنی🌷
#خاطرات_شـهدا
🌹وقتي حسن آقا از #عمليات تنگه ي چزابه برگشته بود 😇خاطره اي را اين گونه برايمان نقل کرد:" در تنگه ي #چزابه سه شبانه روز مبارزه ي تن به تن⚔ داشتيم و اين چند روز را بدون آب و غذا گذرانديم #شهدايي که در اينجا تقديم انقلاب شد مانند شــ🌷ـهداي کربلا با لب #تشنه به شهادت رسيدند 😔در حالي که شروع به #گريه کرد گفت: نمي دانم چرا من به سعادت اين که به همراه آنها شهيد شوم را پيدا نکردم😰. اين که شهيد نمي شوم بخاطر اين است که #مادر از من راضي نيست. شما مادر را راضي کنيد.💯
🌹وقتي حسن براي #اولين بار مجروح 🥀و به پايش تير خورده بود، به ما چيزي نگفت و ما از #مجروحيت او بي خبر بوديم. تا اينکه يک روز در زدند. من رفتم و درب 🚪را باز کردم. يکباره برادرم را با #عصاي زير بغل و پاي در گچ جلوي درب حياط ايستاده ديدم.🙂 چون براي اولين بار بود که او را به اين #صورت مي ديدم ناگهان از ترس فريادي🗣 کشيدم. برادرم #خنديد و گفت:
🌹"هيس، هيس ساکت باش،😬 سر و صدا نکن مامان جوش مي زند" من خودم را #کنترل کردم و به طبقه پايين منزل🏡 رفتم و با حالتي ناراحت و خيلي يواش به مامانم گفتم: مامان، #مامان حسن آمده. او گفت:" خوب چرا اينجوري مي گويي⁉️ و يواش حرف مي زني بايد با #خوشحالي بگويي." من ديگر چيزي نگفتم.
🌹 مامانم همين که #حسن را ديد، خواست عکس العمل نشان دهد. 😱حسن گفت: #ساکت باشين چيزي نشده من خوب هستم. مامانم هم ساکت شد🚫..زماني که #خرمشهر آزاد شد حسن روي ايوان منزل نشسته بود. وقتي خبر آزادي خرمشهر را از راديو📻 شنيد، شروع به #گريه کرد و گفت: چرا الان من آنجا نيستم من بايد حالا آنجا 😭مي بودم.
✍ به روایت خواهر بزرگوار شهید
#شهید_حسن_رکنی🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
اَلا #مــــــادر بہ قـــربــــونِ جمــــالِتــــ
#رخ چون بدر و ابروےِ ڪمانِتــــ
برو میــدان ڪہ تو نذرِ #حسینے
سـَروِ رعناے من، #شیرم حلالتــــ
#شهید_مهدی_رمضانی
#شبتون_حسینی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خوشا ! آن گُل كه دستانت مُعطّٓر كرده ، عطرش را . . . #شهید_جهانپور_شریفی🌷 #سالروز_شهادت نشر معار
#خاطرات_شـهدا
🌺🌱به یاد می آورم : هنگامی که میخواستم به کلاس #قرآن بروم، فراموش کرده بودم پدرم تا چند دقیقه دیگر میخواهد برود؛ و فقط خدا حافظی کردم . داشتم کفشم را می پوشیدم که پدر گفت: زهرا جان، عزیز بابا، بابا من که نبوسیدمت، دارم میرم ماموریت. گفتم : #ببخشید یادم رفته بود که شما میخواید برید ماموریت. من را در آغوش گرفت و بوسید.برای همیشه . . .
🌺🌱در آن لحظه #اشک شوق پدرم را دیدم ؛شوق به شهادت،انگار می دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. وقتی در سوریه بود هفته ای یکبار با ما #تماس می گرفت، هفته ها به سختی می گذشت و انتظار کشیدن ، کلافه ام می کرد.
🌺🌱در آن هفته ، از روز تماس بابا دو سه روزگذشت...خیلی بی تابی می کردم...به #مادر گفتم: چرا بابا تماس نمی گیره؟مادر که خودش هم چند روز بود سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد ولی ما را آرام کرد. همان روز دایی من به جهرم آمد و ما را به هر بهانه ای بود به روستای پر زیتون بردند. آنجا که رفتیم کم کم خبر #شهادت پدر را به ما دادند. آری بابای عزیزم به آرزویش رسید. ...
✍راوی: دختر شهید
#شهید_جهانپور_شریفی🌷
#سالروز_شهادت
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
گاهی اوقات مهران در ایام ولادت #حضرت_زهرا (س) در دانشگاه افسری بود😊. برای همین تلفنی روز مادر را تبریک میگفت، ابتدا به مادربزرگش، بعد به مادر من و بعد هم به من زنگ میزد.😍 مهران در آخرین مناسبت #روز_مادر به من پیام داد و برایم نوشت: چیست بهترین عیدی ما از زهرا /
یک سحر وقت اذان صحن اباعبدالله (ع)🍃. پیشاپیش روز مادر را به شما تبریک میگویم. ولادت خانم حضرت زهرا(س) مبارکتان باشد.🌹
بعداز شهادت مهران هرسال اینپیام روزمادر برایم مرور میشود😔
یک سال قبل از شهادتش، مهران برایم تسبیحی خریده و در حرم حضرت معصومه (س)، مزار علما و شهدا تبرک کرده بود. تسبیح هدیه روز #مادر بود❤️. آن را به من داد و گفت چون شما شبها ذکر میگویید این تسبیح را تبرک کردم و این را دست بگیرید.☺️
من هم تسبیح را بوسیدم و گذاشتم روی چشمم. از آن شب به بعد تسبیح را از خودم جدا نکردم.
روز تولد حضرت زهرا سالگرد شهادت مهران است😔. مهران روز تولد خانم زهرا (س) تشییع و به خاک سپرده شد💔
امنیت اتفاقی نیست☝️
شهید مرزبان مدافع وطن مهران اقرع🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
به مناسبت سالروز ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه و آله و حضرت خدیجه سلام الله علیها 🌿❤️
🍃آسمان را ریسه کشیده اند و #فرشته ها، با طبق های گل راهی زمیناند.
.
🍃نورِ چشم #آمنه در خلعت #دامادی چون ماهِ شب چهارده میدرخشد و اطرافیان متحیر از این همه زیبایی😊
.
🍃آن سوتر، یگانه عروسِ عبدالله، پشت پرده در انتظار مردِ اَمینش نشسته است...وَه که چه انتظار شیرینی😍
.
🍃بانویی که سراسر متانت و نجابت است.
متانتی که او را شهره شهر کرده و خواهانش را فراوان... اما چه میشود کرد که چشم خدیجه_سلاماللهعلیها_ تنها، #جوانِ_امینِ مکه را میبیند.
.
🍃چه پیوند مبارکی😍
عقد در آسمانها بسته میشود...صدای هلهله #عرشیان؛ گوش عالم را پر کرده و اینجا، روی زمین ، #محمد_صلواتاللهعلیه_ از همیشه خوشحال تر است!
چرا که یار و یاورش در راهِ خدا را پیدا کرده⚘
.
🍃زن ؛ پابه پای مردش، در راه رضایت #معبود از تمامِ #ثروتِ خود میگذرد و خوشنود است از این عهد و پیمان
خوشنود است که در راه #اسلام هر چه دارد فدا میکند و خود نیز قطره ای از دریای عاشقان میشود.
.
🍃اما ثمره ازدواجشان؛ $إِنَّا_أَعْطَيْنَاكَ_الْكَوْثَرَ
"یقینا به تو خیر کثیری عطا کردیم"
دختری از جنسِ نور، که شود #مادرِ عالمین💚
خورشیدی که یازده #ستاره از دامنش در آسمانِ ظلمت بدرخشند🌟
.
🍃چه پیوند مبارکی😍
سراسر نور و برکت🍃😊
.
نویسنده: #زهرا_قائمی
.
به مناسبت سالروز #ازدواج_پیامبر_و_حضرت_خدیجه
.
📅تاریخ انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #حضرت_محمد #زهرا #علی #ربیع_الاول
🍁زخمیان عشق🍁
به مناسبت سالروز شهادت شهید علی شفیعی🌹 نشر معارف شهدا درایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍃 به قول خودش، در تمام #تنهایی و بی کسی اش ، دست هایش فقط در خانه #خدا را زد وچشم هایش بهانه او را گرفت و بارید.😢
.
🍂 پدرش را سرطان در هم پیچید و آسمانی شد...♡
#مادر ، شد نان آور خانواده ،آن هم چه نانی...!
نانی که ، چرک از رخت ها می ربود و خشت خشت آماده می کرد برای سر پناه مردم.
.
🍂 علی در #یازده_سالگی وارد عرصه مبارزه شد وفعالیت هایش را از مسجد محل آغاز کرد.
.
🍃نام مادر#شهید، ننه علی " سکینه پاکزاد " است وبه راستی فرزند پاکی زاده .پاکزاد و زاده پاک هردو در جبهه ها حضور داشتند.👊
.
🍂گویی جسم اثیری اش در کالبد جسم اسیری نمی گنجید که#ازدواج هم نتوانست طعم ، لعبت دنیا را به او بچشاند .
.
🍂چهار ماه بعد از ازدواجش بود که به سوی #عشق حقیقی پر کشید❤️
.
بر مزارش نوشتند:
.
زادروز: ۱۳۴۵/۸/۱۸
.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴
.
🍃بعد از این #تاریخ تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب ،چشم شان به در خشک بود
بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥
.
✍نویسنده : #سودابه_حمزه_ای
.
❣به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_علی_شفیعی
.
📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۴۵
.
📅تاریخ شهادت: ۴ دی ۱۳۶۵
.
📅تاریخ انتشار: ۳ دی ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : گلزار شهدا کرمان
.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🎧 #بشنوید | #پادکست چادر مادر ☑ معلوم نیست من دیگر زنده بمانم بگذارید این را به شما بگویم...
مَادر آخرین دُعا را هم کرد ...
إلهی وَ سَیِّدی
بِحَقِّ
گریه های حَسَنْ و حُسَینَم ...
در فراقم
از گناهان شیعیانم در گُذر ...
▪️یَا کَثِیرَ الْخَیْرِ #مادر
سرخط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#علیاکبرهای_خمینی:
🌹اصطلاح شیر زن رو خیلی شنیدید نه ؟
از جیگر گوشه گذشتن میدونین چه سخته؟ نمیدونم چی بگم...
زبون بعضی وقتا بند میاد...
انگشت ها یاری گرفتن قلم و نوشتن نمیکنند...
چشم هم میبیند هم نمی بیند...
گوش ها حرفهایی را می شنود که گویی از دهان فرشته ها بیرون می آید...
.
🌹 دوتا پسرش شهید شدن، میگه سه تا پسر دیگه هم دارما، پنج تاشونو واسه پنج تن کنار گذاشتم، هم اکبرم و هم اصغرم رو خودم کفن کردم و گذاشتم تو قبر به همون خدایی که جون به تن هممون کرده....
.
#مادر
#شیر_زن
#اسلام
#قرآن
#علی_اکبر_های_خمینی
#ام_البنین_های_تاریخ
🕊همیشه دوستت دارم ای شهید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۱۶ سال بیشتر نداشت که #مادر شد
و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود...
احمد قد کشید و بزرگ شد
و حالا از مادر اجازه #رزم مےخواست...
این #شیرزن_لبنانی با جنگ بیگانه نبود
#لبنان سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید...
اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد...
پسر رفت و مادر به چشم خود مےدید که
پسرش، دوستش، هم بازی اش، پاره تنش
دارد مےرود
اما سر بلند کرد و گفت:
#جوان_رشیدم_فدای_عمه_سادات
#پسرم_فدای_مهدی_عج
عجب صبری دارند این #مادران_شهدا...
عجب دل بزرگی دارند ...
راست گفته اند هیچ تیری، بر پیکر شهید اصابت نمی کند مگر آنکه اول... از قلب مادرش گذشته باشد
همیشه "قلب مادرشهید"، زودتر شهید می شود !
#سلام_بدر_الدین
#مادر_شهید_احمد_محمد_مشلب
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
•
فرموده بود از نشانه های مومن،
محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند
و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛
اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند...
دختر بچه ها اما؛
دوست داشتنی تر اند!
سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛
مدام توی این #خیمه و آن خیمه گشت می زنند
و زبان می ریزند و #دل می برند و یک بغل
وان یکاد ِ #عاشقانه جمع می کنند!
خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها
توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای
هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی
#ارباب و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق
من حیث لایحتسبشان شود!
این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ
است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ
نازهای حضرت ِ #بانو شوند!
برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی
از جنس ِ #علی، مشتری همیشگی زبان ریختن
های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش
علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ
تماشای سیمای #فاطمی اش می شوند...
جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین
و عبّاس ترین ِ همبازی های #رقیه بوده که هیبت
ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش
گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر
#عمو گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام
و حضرت ِ خواهر؛
سیمای #حیدری اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ
ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول
اجلال می دهد...
این وسط اما #رقیه خوب فهمیده
از وقتی به کربلا رسیده اند؛
جنس ِ بغل کردن های #بابا حسابی
فرق کرده است...
این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا
را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد
برای خنداندن ِ بابا؛
امام بیش تر می بارد...
رقیه اما شکایت ِ #اشک های بابا را فقط به علی
می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه
گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای
می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ #مادر ِ
شش ماههها را بازی کند...
خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل
کمتر نشنیده و اگرچه شب های #کربلا زیادی
شب اند و تاریک؛
اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است...
آخر اینجا پاسبان ِ خیام #عباس است و #عمو
هست و #امن هست و #بابا هست و #داداش
علی هست و #آب هست و عـ طـ شـ نیست...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است...
.
عطر سیب می آید حس نمی کنی؟
امروز آسمان اصفهان ستاره باران میشود،
چرا که حسینی دیگر از قبیله حسینیان به دنیا
می آید صاحب آن آستین خالی رها در باد را
می گویم علمدار لشکر امام حسین علیه السلام...
حاج حسین خرازی علمدار جبهه ها ۶۴ ساله شد ...
به نیت فرج و سلامتی آقا
صلوات + و عجل فرجهم
#سالروز_ولادت
#حاج_حسین_خرازی
#عطر_سیب
#علمدار_جبهه
#شهید_خرازی
#شهادت
#مادر
#اصفهاننشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
اولین شعر در رثای مادر شهیده فاطمه اسدی، توسط استاد امیری اسفندقه سروده شد:
دست در دست نور میآید
زنی از راه دور میآید
چه زنی شیرزن، زنی دیگر
زنی از نور نیز روشن تر
زنی از نسل روشن باران داغدار شهادت یاران
تهی از ترس و یأس و دلشوره
قلب تاریخ، نبض اسطوره
اسوه عشق، اسوه ایثار
خفته در کوه و همچنان بیدار
ابر و آتش، بهار و تابستان
آبروی تمام کردستان
میرسد باشکوه چون خورشید
زنی از پشت کوه چون خورشید
همه فرهنگ و فر، همه آیین
زینبی واره فاطمه آیین
میرسد تا که داغ تازه شود
کوچه با چلچراغ تازه شود
میرسد داغ همچنان خبرش
داغدار دو گوشه جگرش
با وقار و صبور و سنگین است
زن دیگر که گفتهاند این است
زنی از شام روضههای دمشق پاسدار عفاف و عزت و عشق
زنی آیینه دار بیداری
زنی آیینه وفا، آری
آری، آری زنی شهیده و پاک
رفته از خاک تا دل افلاک
آسمان حبس کرده آهش را
باد جارو کشیده راهش را
میزند آب کوچه را باران
موج در موج گریهی یاران
به زنان قبیلهی سوگند بسپارید تا که کل بکشند
دست در دست نور میآید
زنی از راه دور میآید
زنی از نسل روشن باران داغدار شهادت یاران
✍مرتضی امیری اسفندقه
#مادر
#همسر_وفادار
#عشق
#مادر_شهیده_عشق
#فاطمه_اسدی
#کانال_زخمیان_عاشق
آن شب از كوچه ها كسى می رفت
كوله بارش پر از #شهادت بود
دست #مادر، دوباره يك قرآن
و نگاهش اسير #غربت بود
آن شب از كوچه هاى بارانى
كاروانهاى عشق می رفتند
باز هم غرق عود و آيينه،
ميهمانهاى عشق می رفتند
صبح فردا، ميان هر تابوت
دشتى از ياس و لاله می رويد
آه! مادر هنوز #منتظر است!
دشت را سينه خيز می بويد
#وداع
#مادر
#جگرگوشه
#کانال_زخمیان_عاشق
آن شب از كوچه ها كسى می رفت
كوله بارش پر از #شهادت بود
دست #مادر، دوباره يك قرآن
و نگاهش اسير #غربت بود
آن شب از كوچه هاى بارانى
كاروانهاى عشق می رفتند
باز هم غرق عود و آيينه،
ميهمانهاى عشق می رفتند
صبح فردا، ميان هر تابوت
دشتى از ياس و لاله می رويد
آه! مادر هنوز #منتظر است!
دشت را سينه خيز می بويد
#وداع
#مادر
#جگرگوشه
#کانال_زخمیان_عاشق
#دل_نوشته_برای_مادر💔
سلام #مادر...
من نبودم آن روزها❗️❕❗️
سوختنت را ندیدم...
نه میخی دیدم نه زخم بازویی...
اما به اندازه ی تمام شنیده هایم زجر کشیدم...
#گریه کردم...
برای غربت غریبانه ات...😭
و اکنون در حرارت آتشی می سوزم که بیادم می اورد #غربت شما آنقدر عظیم بود که حتی نمیتوانم ضریحت را بغل بگیرم و در آغوشت برای همه ی مصائبت #اشک بریزم...
اما مادر نمیگذارم قبر پنهانت پرچمهای عزاداری مرا پایین بکشد...
اینجا را به #عشق شما قدم به قدم حَرمت میکنیم❗️
#پرچم عزا علم میکنیم...🏴
همه ی ما #ایران را حَرمت میکنیم.... ☝️
🌴🕯🥀🕯🌴
💔
اگر ننه علی را نمیشناسید این پست را بخوانید
مادری بود بنام ننهعلی
وقتی پسرش شهید شد، آلونکی ساخت در بهشتزهرا بر قبر فرزند شهیدش
شب و روز اونجا زندگی میکرد
قرآن میخواند
و همان جا دعا میکرد...
اصلا زندگی اش پیش علی اش بود
سنگ قبر پسرش بالشش بود
آخر هم همانجا هم چشم از دنیا میبندد و کنار فرزندش خاک میشود
این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
#شهید_قربانعلی_رخشانی_مهماندوست یار آخرالزمانی #امام_زمان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
این تصویر را هیچ گاه از خاطر مَبَـــر‼️
" مادری در حال شانه زدن موهای جگر گوشه شهیدش"
دلہای مادران زیادی سوخته 🥀
تا این انقلاب و نظام به من و تو برسد
مبادا شرمنده شان شویم
#شهید
#مادر
#حجاب
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
مادری بود بنام ننهعلی
آلونکی ساخته بود در بهشتزهرا بر قبر فرزند شهیدش
شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند
سنگ قبر پسرش بالشش بود و همونجا هم چشم از دنیا میبندد و کنار فرزندش خاک میشود
این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
یاد کنیم همه ی مادران و همسران شهدا را با ذکر صلوات بر محمد وآل محمد
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
مادری بود بنام ننهعلی
آلونکی ساخته بود در بهشتزهرا بر قبر فرزند شهیدش
شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند
سنگ قبر پسرش بالشش بود و همونجا هم چشم از دنیا میبندد و کنار فرزندش خاک میشود
این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
یاد کنیم همه ی مادران و همسران شهدا را با ذکر صلوات بر محمد وآل محمد
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh