#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام 5
#ام_البنین_سلام_الله_علیها
روضه فوق العاده زیبای ام البنین س در بازگشت کاروان بدون امام حسین به مدینه
کيف تلقت أم البنين نبأ شهادة أبنائها الطاهرين منهم العباس
چگونه خبر شهادت فرزندان ام البنین از جمله عباس ع به ام البنین رسید؟
شاه کلید روضه :
قالت قد قطعت نياط قلبي، أولادي و من تحت الخضراء کلهم فداء لأبي عبدالله الحسين عليهالسلام، أخبرني عن الحسين؟
و يستفاد قوة ايمانها و تشيعها، أن بشرا کلما نعي اليها بعد وروده المدينة أحدا من أولادها الأربعة، قالت ما معناه أخبرني عن أبيعبدالله الحسين عليهالسلام، فلما نعي اليها الأربعة، قالت قد قطعت نياط قلبي، أولادي و من تحت الخضراء کلهم فداء لأبي عبدالله الحسين عليهالسلام، أخبرني عن الحسين؟
فان علقتها بالحسين ليس الا لامامته عليهالسلام.
تهوينها علي نفسها موت مثل هؤلاء الأشبال الأربعة ان سلم الحسين، يکشف عن مرتبة في الديانة رفيعة. و اني أعتبرها لذلک من الحسان، ان لم نعتبرها من التقات
المامقاني، تنقيح المقال، 71 - 70 ، 2 - 3
حاصل فرمايش ايشان است که چون بشر وارد مدينه گرديد، از قبل زينالعابدين که خبر دهد مردم را از ماجراي اهل بيت ام البنين او را ملاقات کرد، فرمود: «اي بشر! از حسين چه خبر آوردي؟»
بشر گفت: «اي امالبنين، خداي تعالي تو را صبر دهد که عباس تو کشته گرديد.»
امالبنين فرمود: «از حسين خبر ده!»
بالاخره يکي يکي خبر قتل فرزندانش را به او داد. امالبنين همي خبر از حسين ميگرفت و گفت: فرزندان من و آنچه در زير آسمان است، فداي حسينم باد! بشر خبر قتل آن حضرت را به او داد. صيحه کشيد و گفت: «اي بشر! رگ دلم را پاره کردي.»
و صدا به ناله و شيون بلند کرد.
مامقاني گويد: اين شدت علاقهي کاشف از بلندي مرتبه او در ايمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که مرگ چهار جوان رشيد خود را که نظير ندارد، سهل ميشمارد. (حضرت امالبنين بعد از خبر شهادت فرزندان، فرموده است: أي بشر بندهاي دلم را بريدي، مرا از حسين خبر ده؟ که در آن وقت خبر شهادت امام را که شنيد صيحهي زد و غش کرد.
ملاحظه شود آقايان مترجم (رسولي و مدرس) جملهي (بندهاي دلم را پاره کردي) را بعد از خبر شهادت امام عليهالسلام آوردند؟ و آن مطابق با متن عربي منقول از کتاب مامقاني نيست!»)
محلاتي، رياحين الشريعه، 293 / 3
در جلالت و عظمت و شهامت و قوت قلب و داراي مقام تسليم و رضا بودن حضرت امالبنين همين بس که در مدينه پس از استماع شهادت چهار فرزندش فرمودند: «اولاد من بندهاي قلب مرا بريدند؛ لکن تمامي مخلوقات تحت فلک، فداي وجود مقدس ابيعبدالله الحسين عليهالسلام است. مرا از آن بزرگوار خبري دهيد!»
تا آخر قضيه. (تنقيح المقال و ج 17 ص 24 عن غيره)
مدرس، ريحانة الأدب، 292 / 8.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام 6
#القاب_حضرت_قمر_بنی_هاشم
القاب مقدس عباس ع در روایات و کتب مقتل
القاب أبي الفضل العباس
نوعان قديمة و مستحدثة، استحدثها العوالم و اشتقوها من صفاته و فضائله. «فالألقاب القديمة» کثيرة، منها ما هو مشهور عند علماء التاريخ و السير، و منها دون ذلک في الشهرة؛ و تذکر آخر المباحث ان شاء الله. فأما المشهورة عند النسابين و المؤرخين
1. فهي السقاء [أو سقا عطاشي کربلاء] و يسمي لذلک أباقربة. قاله أبوالفرج في المقاتل، و الديار بکري في تاريخ الخميس و غيرهما.
2. و [قمر العشيرة] أو قمر بنيهاشم،
3. و [بطل العلقمي] أو بطل المسناة،
4. و «حامل اللواء» أو حامل لواء الحسين عليهالسلام،
5. و «کبش الکتيبة»،
6. و «العميد» أو عميد عسکر الحسين عليهالسلام،
7. و [حامي الضعينة] أو حامي ظعينة کربلاء، و کل هذه
الألقاب مشهورة، و هو معروف بها، و هي مشتقة من أفعاله الکريمة، و صفاته الفائقة.
و حيث أن لکل واحدة من هذه الألقاب اعبتار عظيم عند العرب، قدمناها لنذکر ما لها من الميزة و الاعتبار، فاذا استوفينا شواهدها، و أکملنا شرحها تفصيلا، ذکرنا بقية الألقاب التي دونها في الشهرة، کالطيار و ما شاکله من الألقاب العامية، و نسأل الله التوفيق لما يحب، و التسديد لما نقول، و المعونة فيما نملي في فضل أهل بيت نبيه صلي الله عليه و آله و سلم.
اعلم أن جميع هذه الألقاب ممدوحة عند الجاهليين، و الاسلاميين من العرب، بل هي من مفاخرهم، و المتصف بها محبوب لديهم أتم المحبة، ينظرون اليه بعين التبجيل و الاحترام، و يرون مقامه في المفاخر العربية أسمي مقام.
المظفر، بطل العلقمي، 12 - 11 2
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام 7
#روضه_های_شب_تاسوعا
#روضه_های_شب_عاشوراء
امان نامه اوردن برای حضرت عباس غ در شب عاشوراء
فلما أخذ شمر الکتاب، کان معه عبدالله بن أبي المحل بن حزام [؟]. عند ابنزياد، و کانت عمته أمالبنين بنت حزام [؟] عند علي، فولدت له العباس، و عبدالله، و جعفرا، و عثمان، فقال لابنزياد: ان رأيت أن تکتب لبني أختنا أمانا، فافعل. فکتب لهم أمانا. فبعث به مع مولي له اليهم، فلما رأوا الکتاب، قالوا: لا حاجة لنا في أمانکم، أمان الله خير من أمان ابنسمية.
چون شمر نامه را گرفت، عبدالله بن ابيمحل بن حزام نزد عبيدالله بن زياد و همراه شمر بود. عمهي او امالبنين دختر حزام همسر علي و مادر عباس و عبدالله و جعفر و عثمان (فرزندان علي) بود. او به ابنزياد گفت: «اگر مقتضي بداني، يک نامهي امان براي خواهرزادهي ما بنويس (مقصود خواهر قبيلهاي؛ وگرنه او عمهي وي بود).»
او هم براي آنها امان نوشت. او هم با غلام خود نامه را براي آنها (فرزندان علي) فرستاد.
چون نامه (امان) به آنها (عباس و برادران) رسيد، گفتند: «ما امان شما را نميخواهيم و بدان نيازي نيست. امان خداوند از امان فرزند سميه (روسبي) بهتر است.»
خليلي، ترجمهي کامل، 161/5
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام 8
#روضه_های_شب_تاسوعا
#روضه_های_شب_عاشوراء
مقتل حضرت عباس به روایت بحار مجلسی
أن العباس لما رأي وَحَدَتهُ عليهالسلام، أتي أخاه و قال : يا أخي، هل من رخصة؟ فبکي الحسين عليهالسلام بکاء شديدا، ثم قال: يا أخي، أنت صاحب لوائي، و اذا مضيت تفرق عسکري!
چون عباس ع تنهایی امام حسین ع رادید، به خدمت برادر خود آمد و گفت: «اي برادر! مرا رخصت فرما که جان خود را فداي تو گردانم.»
پس حضرت ع با شنیدن سخنان عباس ع گریه شدیدی کرد و گفت: «اي برادر! تو علمدار مني و از رفتن تو لشکر من از هم ميپاشد.»
فقال العباس: قد ضاق صدري، و سئمتُ من الحياة، و أريد أن أطلب ثاري من هؤلاء المنافقين.
فقال الحسين عليهالسلام: فاطلب لهولاء الأطفال قليلا من الماء.
عباس ع فرمود: «اي برادر بزرگوار! سينهام تنگ شده است و از زندگي ملول شدهام ميخواهم در طلب خون برادران و خويشانم انتقام از دشمن بگیرم.»
پس امام حسین ع فرمود که: «اگر عازم سفر آخرت گرديدهاي، آبي برای کودکان طلب کن.
فذهب العباس و وعظهم و حذرهم، فلم ينفعهم، فرجع الي أخيه، فأخبره، فسمع الأطفال ينادون: العطش العطش! فرکب فرسه، و أخذ رمحه و القربة، و قصد نحو الفرات، فأحاط به أربعة آلاف ممن کانوا موکلين بالفرات، و رموه بالنبال، فکشفهم ، و قتل منهم علي ما روي ثمانين رجلا حتي دخل الماء.
عباس به نزديک دشمن رفت و ایشان را موعظه کرد وبیم از آخرت داد پس صحبت در ایشان اثر نکرد.چون ديد که نصيحت و پند در آن کافران اثر نميکند، به خدمت حضرت برگشت. و از کار حضرت را خبر کرد. ناگاه از خيمههاي حرم صداي العطش به گوش او رسيد. بيتاب شد و بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشکي برداشت و متوجه شط فرات گرديد. چون به نزديک نهر رسيد، چهار هزار نامرد که بر آن موکل بودند، آن غريب مظلوم را در ميان گرفتند و بدن شريفش را تيرباران کردند. آن شير بيشهي شجاعت خود را بر آن سپاه بيقياس زد و هشتاد نفر از ايشان را با تن تنها بر زمين افکند و خود را به آب رسانيد.
فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء، ذکر عطش الحسين و أهل بيته، فرمي الماء و ملأ القربة
و حملها علي کتفه الأيمن، و توجه نحو الخيمة، فقطعوا عليه الطريق و أحاطوا به من کل جانب، فحاربهم حتي ضربه نوفل الأزرق علي يده اليمني، فقطعها، فحمل القربة علي کتفه الأيسر، فضربه نوفل، فقطع يده اليسري من الزند
چون کفي از آب برگرفت که بياشامد، تشنگي آن امام مظلوم و اهل بيت او را به ياد آورد. آب را ريخت و مشک را پر کرد و بر دوش خود کشيد و جنگ کنان متوجه خيمههاي حرم شد. آن کافران بيحيا سر راه بر او گرفتند و بر دور او احاطه کردند و با ايشان محاربه ميکرد و راه ميپيمود. ناگاه يزيد بن ورقا از کمين درآمد و حکم بن طفيل نيز او را مدد کرد. ضربتي بر آن سيد بزرگوار زدند و دست راست او را جدا کردند. آن شير بيشهي شجاعت و نهال حديقهي امامت، مشک را دوش چپ کشيد و ششير را به دست چپ گرفت و جهاد ميکرد و راه ميپيمود. ناگاه حکم بن طفيل ضربتي بر او زد و دست چپش را جدا کرد.
فحمل القربة بأسنانه، فجاءه سهم، فأصاب القرية و اريق ماؤها، ثم جاءه سهم آخر، فأصاب صدره،فانقلب عن فرسه
پس مشک را به دندان گرفت و اسب را ميدوانيد که آب را به آن لب تشنگان برساند. ناگاه تيري بر مشک خورد و آب بر زمين ريخت و تير ديگر بر سينهي او آمد و از اسببه زمین افتاد.
و صاح الي أخيه الحسين:أدرکني. فلما أتاه، رآه صريعا، فبکي، و قال«الآن انکسر ظهري و قلت حیلتی »
پس صدا زد : «اي برادر مرا درياب.» چون امام حسين عليهالسلام صداي برادر را شنيد، خود را به او رسانيد. چون او را به آن حال مشاهده کرد،گریست و فرمود:«حالا، پشت من شکست. و راه چاره بر من کم شد.»
المجلسي، البحار، 42 - 41 / 45 ؛ البهبهاني، الدمعة الساکبة 323 - 322 / 4؛ القمي، نفس المهموم، / 337 - 336؛ الجواهري، مثير الأحزان، / 84 ، 83
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام 9
#رؤس_الشهداء
رأس العباس ع به همرا راس مطهر امام حسین ع
و الأسدي: حرملة بن الکاهل الذي جاء برأس عباس بن علي بن أبيطالب و هو قتله مع الحسين بالطف. البلاذري، جمل من أنساب الأشراف، 256 / 13
أقول قد ذکر صاحب الکامل البهائي خبر سهل بن سعد، بنحو أخصر، و فيه و رأيت الرؤوس علي الرماح و يتقدمهم رأس العباس بن علي عليهماالسلام و رأس الامام عليهالسلام کان وراء الرؤوس أمام المخدرات، و للرأس الشريف مهابة عظيمة و يشرق منه النور بلحية مدورة قد خالطها الشيب و قد خضبت بالوسمة، أدعج العينين، أزج الحاجبين، واضح الجبين، أقني الأنف، متبسما الي السماء، شاخصا ببصره الي نحو الأفق، و الريح تلعب بلحيته يمينا و شمالا کأنه أميرالمؤمنين .
القمي، نفس المهموم، 432 - 431 مساوي عنه المازندراني، معالي السبطين، 141 2
ميگويم:صاحب کامل بهايي خبر سهل بن سعد را مختصرتر بيان کرده و در ضمن آن گفته است: «سرها را بالاي نيزه ديدم و جلو آنها سر عباس بن علي عليهماالسلام بود. سر امام دنبال همه و جلو مخدرات حرم بود. هيبت عظيمي داشت و نور از آن ميدرخشيد. ريش مدوري که موهاي سپيد در آن بود، و با وسمه خضاب شده بود، در آن جلب نظر ميکرد. چشماني درشت و سياه و أبرواني پيوسته داشت. پيشاني بلند و بيني کشيده داشت. لبخندي سوي آسمان ميزد، و چشم به افق دوخته بود و باد ريش او را به راست و چپ ميبرد و گويا أميرالمؤمنين بود.
کمرهاي، ترجمهي نفس المهموم، / 205.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
بسم رب العطاشا
#قمر_بنی_هاشم_ع 10
#مقالات_عاشورایی
داستان مشگ عباس ع از زبان مشگ
اکنون بعد از مدت زمانی که از آب خالی بودم مرا فرا خواندند و از کنج خیمه بیرون آمدم هر روزکودکان با حسرت به من نگاه می کردند و گاهی با یقینی که داشتند که من آبی ندارم باز مرا وارسی می کردند دیگر طاقتم تمام شده بود بالاخره امروز بر دوش سقّا رفتم نگاه کردم عباس مرا می برد نفس راحتی کشیدم زیرا یقین داشتم که بچه ها شاد خواهند شد و من بعد از مدتی لبخند را بر لبانشان خواهم دید . من مطمئن بودم که درونم خالی نخواهد ماند .حرکت کردیم سفر پر مخاطره ای بود مرتب بر دوش عباس پرواز می کردم و این نشان از پرواز عظیمی بود که من ان را نمی فهمیدم.با چه مرارتی به شط فرات رسیدیم وصدای نعره و ضجه پهلوان عرب را پشت سر گذاشتیم .
صدای قهقهه شیطان هم بوضوح در میان آنان شنیده می شد که داشت جهنم را از اصحابش پرمی کرد و مرتب یارانش را تشویق می کرد که مانع بردن آب به خیام شوند سفر بسیار عالی برایم بود زیرا بیرونم بر اثر فشار بازوی عباس بَر مشگ از عطرش کاملا سیراب شده بود.سراسر وجودم عطر عباس بود.باید درونم را نیز سرشار از عطرش می کردم.الان لب فرات بودیم عباس بود امواج فرات ،عباس بود عطش، عباس بود و ...
و شیطان بود و حسرت، شیطان بود و دلایل شرعی و منطقی، اینبار شیطان دوباره (چون جنگ خوارج) قاری قران شده بود و می گفت: لاتهلکوا ایدیکم الی التهلکه ،خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیندازید. عباس اول اب بخور تا خوبتر بجنگی و بعد برای حسین و بچه ها اب خواهی برد و...
جواب شیطان صدای آبی بود که بر آب ریخته شد اینجا عشق حکومت می کرد آب سرد گوارا فقط درون مرا پر کرد بلافاصله و به سرعت حرکت کردیم در راه با خودم فکر می کردم اگر عباس آب می نوشید بر وزنش افزوده می شد و از حرکتش کاسته می گردید. درون خالی او بر سرعتش می افزاید فقط من سنگینی سفر او بودم (زیرا سنگینی من ازآب دنیا بود).شوق دیدار کودکان تمام وجودم را گرفته بود بی اختیار بر دوش راست عباس می رقصیدم عباس مرا چون جانش دوست داشت مرا بهتر از جانش مراقبت می کرد ناگهان پروازی کردم و بر دوش چپش رفتم غرق در خون شده بودم علتش را نفهمیدم حتما دوش راستش خسته شده بود بعد از مدتی احساس کردم دارم سقوط می کنم و بر زمین می افتم هنوز نتوانسته بودم که بفهمم جه خبر است با آنهمه تلاشی که کرده بود برای بردنم چرا داشت مرا رها می ساخت منی که عشق او شده بودم خیلی افسوس خوردم که داشتم سقوط می کردم با خودم گفتم حتما زخمی شده است. یاد بجه ها افتادم انها منتظر بودند..
در این افکاربودم که بخود آمدم دیدم عباس مرا به دندان گرفته است در اینجا به بدن عباس نگریستم و تازه فهمیدم چرا مرا با دندان می برد اوج عطش عباس بود اما درون را تهی نگه می داشت تا به آب حیات برسد. صدای آب را می شنید و بوی آب مشگ را اشتشمام می کرد لبانش ازشدت تشنگی خشگیده بود وآب مشگ می توانست مرحم لب های خشگ او گردد از شدت عطش به خود می پیچید ولی مرا با تمام نیرو به سمت خیام می برد در این هنگام تیری به قلبم خورد من مانند عباس خالی شدم او تمام بدنش زخم داشت و من تیری بر قلبم ،داستانمان یکی شد.اسب ایستاد و راه خیام را نپیمود من روی زمین افتادم و عباس در حالیکه اب مشگ از سینه و اسبش می ریخت، از من دور شد .زمین کربلاء از اب مشگ سیراب شد ولی عباس نه ،اوتشنه رفت. در حالیکه خط سرخی از خون (در پشت سرش ) بین من و او فاصله انداخت او رفت من ماندم صحرای خشگ . البته ماندن اینجا برای من بهتر از خیمه بود زیرا دیگر اشگ کودکان را نمی دیدم.بعدها شنیدم که عباس هم به خیمه نرفته است، من و او در یک داستان جای گرفته بودیم،سقای تشنه تیتر داستان ما شد. از ان روز به بعد شنیدم همه قصه گو ها برای تفهیم عشق و ایثار داستان ما را برای اصحاب عشق دیکته می کنند.من قهرمان داستان عباس شدم قبلا گفتم بیرونم را عباس معطر ساخته بود واینبار چون از اب دنیوی خالی شدم عباس درونم را چون خود،پر از آب حیات کرد.از ان روز من مشگ آب حیات او شدم و او تفسیر آیة (و سقیهم ربهم شرابا طهورا)گردید.
راستی نگفتم من هنوز بر دوش عباس هستم من شراب طهور عباس را در درون دارم و عباس ساقی تشنگان کوی دوست شده است.
امشب شب تاسوعاست شب پر کردن ساغر ها. اگر ساغر خالی از آب دنیوی داری بیاورتا عباس ع تورا سیراب کند تا در قیامت هرگز تشنه نشوی.
خادم الحسین – محمد حسین تابع منش22-9-1388
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
سه شب به اول محرم مانده است. (مقاله 70)
مقاله حقیر در 8 سال پیش
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام 11
#دفن_در_کربلاء
#دفن_امام_حسین_علیه_السلام_و_شهداء
محل دفن مقدی حضرت عباس
و لما رحل ابنسعد ، خرج قوم من بنيأسد کانوا نزولا بالغاضرية الي الحسين عليهالسلام و أصحابه، فصلوا عليهم و دفنوا الحسين عليهالسلام حيث قبره الآن، و دفنوا ابنه علي ابن الحسين الأصغر عند رجليه، و حفروا للشهداء من أهل بيته و أصحابه الذين صرعوا حوله مما يلي رجلي الحسين عليهالسلام و جمعوهم، فدفنوهم جميعا معا، و دفنوا العباس بن علي عليهماالسلام في موضعه الذي قتل فيه علي طريق الغاضرية، حيث قبره الآن
المفيد، الارشاد، 118 2 مساوي عنه المجلسي، البحار، 108 - 107 45؛ البحراني، العوالم، 368 - 367 17؛ البهبهاني، الدمعة الساکبة، 11 5؛ القمي، نفس المهموم، 388؛ القزويني، تظلم الزهراء؛ 228 - 227؛ المازندراني، معالي السبطين؛ 71 2؛ المظفر، بطل العلقمي، 230 3؛ مثله الأمين، أعيان الشيعة، 613 1، لواعج الأشجان، 199 – 198
و چون ابنسعد از آن جا کوچ کرد، گروهي از بنياسد که در غاضريه بودند، به نزد اجساد مطهرهي حسين عليهالسلام و يارانش آمده و بر آنان نماز گزارده (و آنان را دفن کردند به اين ترتيب که) حسين عليهالسلام را در همين جايي که اکنون قبر شريف او است، دفن نموده و فرزندش علي بن الحسين اصغر را کنار پاي آن حضرت و براي شهيدان ديگر از خاندان و ياران آن بزرگوار که اطرافش به زمين افتاده بودند، گودالي در پايين پاي حسين عليهالسلام کنده و همگي را گرد آورده بودند، در آن جا دفن کردند
و عباس بن علي عليهماالسلام را در همان جا که کشته شده بود، سر راه غاضريه، جايي که اکنون قبر او است، دفن نمودند.
رسولي محلاتي، ترجمهي ارشاد، 118 / 2.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام 12
علمدار
از لقبهاي قمر بني هاشم است که در کربلا، پرچم لشکر امام بر دوش او بود.نقش علمدار در ميدان نبرد، مهم بود و عامل حفظ انسجام نيروهاي سپاه محسوب ميشد.روز عاشورا، امام حسين «ع» ياران اندک خود را به سه جناح چپ و راست و قلب تقسيم کرد وبراي هر يک فرماندهي برگزيد و پرچم را به دست برادرش عباس داد.[1] .
روز عاشورا نيز چون عباس «ع» خدمت امام آمد و از او اذن ميدان طلبيد، امام گريست و ابتدا اجازه نداد و فرمود: تو علمدار مني، اگر تو بروي و کشته شوي، سپاه من از هم ميپاشد: «يا اخي انت صاحب لوائي و اذا مضيت تفرق عسکري».[2] .
فرهنگ عاشورا / جواد محدثي
[1] بحار الانوار، ج 45، ص 5 و 39.
[2] معالي السبطين، ج 1، ص 441.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
بسم الله الرحمن الرحیم
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#احادیث_ائمه_علیه_السلام_درباره_عاشوراء
#امام_صادق_علیه_السلام_و_عاشوراء
العباس في حديث الامام الصادق
حضرت عباس ع در کلام امام صادق ع
(قال) المفضل بن عمر: قال الصادق عليهالسلام: کان عمنا العباس نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع [1] أبيعبدالله الحسين عليهالسلام [2] و أبلي بلاءا حسنا و مضي شهيدا [3] [4] .
ابونصر بخاري از مفضل بن عمر روايت کرده است که حضرت صادق عليهالسلام فرمود: «عموي ما عباس بصيرت عميقي داشت و ايمان محکمي. با اباعبدالله عليهالسلام جهاد کرد و خوب امتحان داد و به شهادت رسيد و خونش در بنيحنيفه است.»
کمرهاي، ترجمه نفس المهموم، / 153 - 152
أبونصر، سر السلسلة، / 89 مساوي عنه: ابنعنبة، عمدة الطالب، / 294؛ الحائري، ذخيرة الدارين [5] ، 143 - 142 / 1؛ القمي، نفس المهموم، / 332؛ بحر العلوم، مقتل الحسين عليهالسلام (الهامش)، / 313؛ الميانجي، العيون العبري [6] ، / 168؛ المظفر، بطل العلقمي [7] ، 425 / 2؛ الزنجاني، وسيلة الدارين، / 267؛ مثله المامقاني، تنقيح المقال، 128 /، 1 - 2؛ السماوي، ابصار العين، / 26؛ الأمين، أعيان الشيعة، 430 / 7؛ المازندراني، معالي السبطين، 442، 434 / 1
[1] [تنقيح المقال و ذخيرة الدارين: أخيه الحسين] .
[2] [تنقيح المقال و ذخيرة الدارين: أخيه الحسين] .
[3] [زاد في عمدة الطالب و العيون: دم العباس في بنيحنيفة، و أضاف في المعالي: (أقول) قوله عليهالسلام صلب الايمان يعني قويا في دينه و مستحکما في ايمانه و کفي في ايمانه ما قال علي بن الحسين عليهالسلام في زيارته:
«أشهد أنک مضيت علي بصيرة من أمرک» يعني من دينک لأنه لم يجاهد الأعداء لأجل العصبية لأخيه، بل کان يعرف أن دين الله قائم بالحسين عليهالسلام و هو عمود الدين، مجاهد عن دين الله و عن شريعة المصطفي و حامي عن ابن رسول الله و عن بنات الزهراء کما قال:
اني أحامي أبدا عن ديني و عن امام صادق اليقين
[4] از امام جعفر صادق روايت کردهاند که گفت: «عم من عباس در ايمان صلب بود، جهاد ميکرد تا شهيد شد.»
کياء گيلاني، سراج الأنساب، / 174
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
ای دی حقیر برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
#وقایع_روز_تاسوعاء_شب_عاشوراء
#وقایع_دوم_محرم_از_ورودیه_تا_شب_تاسوعا
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
مرثيه روز تاسوعا 7
چون روز تاسوعا، يعني نهم محرم فرارسيد، شمر با نامهي ابن زياد که در مورد کشتن امام حسين - عليهالسلام- بود، به کربلا وارد شد و آن نامه را به عمر بن سعد داد. هنگامي که عمرد ب سعد از مضمون و محتواي نامه آگاه شد، به شمر خطاب کرد و گفت: واي بر تو! تو را چه شده است؟ خداوند تو را از جاهاي آباد دور نمايد، و چيزي را که تو آوردهاي زشت کند! سوگند به خدا، گمان مي کنم ه تو ابن زياد را از آنچه من به او نوشته بودم بازداشتي، و کاري را که اميد اصلاح آن را داشتم تباه کردي و به هم زدي. سوگند به خدا، حسين آن کسي نيست که تسليم يزيد شود و دست بيعت با وي دهد، زيرا که جان پدرش علي مرتضي در پهلوهاي او جاي دارد.
شمر به عمرد بن سعد گفت: اکنون با امر امير چه خواهي کرد، يا فرمان او را بپذير و با دشمن وي جنگ کن، و يا دست از عمل بازدار و کار لشکر به من واگذار. عمر بن سعد در پاسخ او گفت: من اين کار را انجام مي دهم و همچنان اامير لشکر هستم و تو همچنان سرهنگ پيادگان باش. اين سخنان را گفت و آمادهي نبرد با امام حسين - عليهالسلام- شد.
شمر چون ديد که عمر بن سعد آمادهي نبرد است، نزديک لشکر امام حسين - عليه السلام - آمد و بانگ زد: فرزندان خواهر من ذ عبدالله و جعفر و عثمان و عباس - کجا هستند؟ (1) امام حسين - عليه السلام - چون بانگ او را شندي، به برادران خود فرمود: جواب شمر را بدهيد، اگر چه فاسق است، زيرا با شما رابطهي خويشاوندي دارد.
آن چهار برادر به او گفتند چه کار داري؟ شمر پاسخ داد:اي فرزندان خواهر من! شما در امان هستيد و در کنار برادر خود حسين جنگ نکنيد و از او فاصله گيريد و سر در طاعت يزيد آوريد.
حضرت عباس - عليهالسلام- فرياد بر او زد که دستهاي تو بريده باد، و نفرين بر امان نامهاي باد که تو از براي ما آوردهاي!اي دشمن خدا! ما را امر مي کني که از برادر و مولاي خود حسين بن فاطمه - عليهما السلام - دست برداريم و سر در طاعت نفرين شدگان و فرزندان نفرين شدگان درآوريم؟ آيا ما را امان نامه مي دهي، ولي براي پسر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - امان نامهاي نيست؟ شمر از شنيدن اين سخنان خشمگين شد و به لشکرگاه خود بازگشت. سپس عمر بن سعد لشکر خويش را بانگ زد کهاي لشکريان خدا؛ سوار شويد و مژدهي شما به بهشت باد! آن گاه لشکريان او سوار شدند و به سوي اصحاب امام حسين - عليهم السلام - روآوردند، در حالي که حضرت در مقابل خيمهي خود شمشير به دست گرفته و سر به زانوي اندوه گذاشته و به خواب رفته بود. و اين واقعه در عصر روز تاسوعا رخ داد.
(شيخ کليني از حضرت صادق - عليهالسلام- روايت فرموده است که روز تاسوعا روزي بود که امام حسين و اصحابش - عليهمالسلام - را در کربلا محاصره کردند، و سپاه اهل شام بر جنگ با آنان اجتماع و اتفاق نمودند، و ابن مرجانه (2) و عمر بن سعد از بسياري سپاه و لشکر که براي آنان جمع شده بود خوشحال شدند. و امام حسين و اصحابش - عليهمالسلام ذ را ضعيف شمردند و يقين کردند که ياوري از براي آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را ياري نخواهند نمود. آن گاه امام صادق - عليه السلام - فرمودند: پدرم فداي آن ضعيف و غريب باد!)
چون حضرت زينب - عليهاالسلام - صداي خروش لشکر عمر بن سعد را شنيد، نزد برادر دويد و عرض کرد:اي برادر! مگر صداي خرش لشکر را نمي شنوي که نزديک شدهاند؟ حضرت سر از زانو برداشت و به خواهر خود فرمد:اي خواهر! اکنون رسول خدا - صلي الله عليه و آله - را در خواب ديدم که به من فرمد: تو به سوي ما خواهي آمد. حضرت زينب - عليهاالسلام - که اين خبر را شنيد، سيلي به صورت زد و صدا را به واويا بلند کرد. حضرت به او فرمود:اي خواهر! سکوت اختيار کن که واويلا سزاوار تو و براي تو نيست، خدا تو را رحمت کند!
آن گاه حضرت عباس به خدمت امام حسين - عليهما السلام - آمد و عضر کرد: برادر! لشکر به سوي شما رو آوردهاند. حضرت برخاست و فرمود:اي برادرم عباس، جانم فداي تو باد! سوار شو و آنان را ملاقات کن و بپرس که چرا به سوي ما ميآيند؟
حضرت عباس - عليهالسلام- با بيست سوار که زهير و حبيب از آنان نيز بودند به سوي لشکر آنها شتافت و از ايشان پرسيد که غرض و مقصود شما از اين کار چيست؟ در پاسخ او گفتند: از امير حکم آمده است که فرمان او را بپذيريد و اطاعت وي را لازم بدانيد، و گرنه با شما جنگ و مبارزه ميکنيم. حضرت عباس - عليهالسلام- به آنان فرمود: شتاب نکنيد تا من برگردم و مقصود شما را به برادرم عرض کنم.
آنان توقف نمودند و حضرت عباس - عليهالسلام- با شتاب تمام به سوي امام حسين - عليهالسلام- آمد و مقصود آنان را به حضرت عرض نمود، حضرت در پاسخ فرمودند:
ارجع اليهم، فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عنا العشية، لعلنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم اني قد کنت أحب الصلوة له و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار.
به سوي آنان برگرد و از آنها مهلتي بخواه که امشب را صبر کنند و کارزار را به فردا اندازند، تا امشب مقداري نماز و دعا و استغفار کنيم، زيرا خدا ميداند که من نماز و تلاوت قرآن و بسياري دعا و استغفار را دوست دارم.
از سوي ديگر همراهان حضرت عباس - عليهمالسلام - در مقابل لشکر عمر بن سعد ايستاده بودند و آنان را پند و اندرز ميدادند، تا اينکه حضرت عباس - عليهالسلام- برگشت و آن شب را از آنان مهلت خواست.
سيد بن طاووس - رحمة الله عليه - فرموده است که عمر بن سعد نميخواست اين درخواست را بپذيرد، اما عمرو بن الحجاج الزبيدي گفت: به خدا سوگند، اگر آنان از اهل ترک و ديلم بودند و از ما چنين درخواستي ميکردند ميپذيرفتيم، تا چه رسد به اينکه آنان از اهل بيت پيغمبر - صلي الله عليه و آله - هستند.
در روايت طبري است که قيس بن اشعث به عمر بن سعد گفت: درخواست آنان را بپذير و مهلتشان ده و به جان خودم سوگند، که اين گروه فردا صبح با تو مبارزه و
نبرد خواهند کرد و بيعت نخواهند نمود. عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر اين را بدانم، کارشان را به فردا نميافکنم.
سرانجام منافقان آن شب را مهلت دادند و عمر بن سعد فرستادهاي را با حضرت عباس - عليهالسلام- همراه کرد و براي آن حضرت پيغام داد که امشب را به شما مهلت داديم. فردا صبح اگر سر به فرمان آوريد، شما را به نزد ابنزياد حرکت خواهيم داد، و گرنه دست از شما برنخواهيم داشت و با شما جنگ خواهيم کرد. و در اين هنگام هر دو لشکر به جايگاه خود بازگشتند.
منتهي الآمال، ص 404-402 و نفس المهموم ص 227-221.
(1) مادر اين چهار برادر، ام البنين از قبيله ي بني کلاب بوده که شمر نيز از همان قبيله بوده است.
(2) ابن مرجانه همان ابن زياد است.
کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع
@zameneashk
لینک کانال ضامن اشک در ایتا
https://eitaa.com/zameneashk1