#مقتل_گودال
#مصرع_الحسین_علیه_السلام_مقتل_گودال 1
#قتل_صبر
#وقایع_روز_عاشوراء
قتل صبر .
قتل صبر آن است که انساني يا حيواني را بسته نگهدارند و بکشند.در حديث است که پيامبر «ص» کسي را اينگونه نکشت و از اين گونه کشتن چهار پايان نهي شده است، يعني اينکه جانداري را زنده نگهدارند و آن قدر به او ضربه بزنند تا بميرد.[1] به شهدا و اسيراني که کشته ميشوند نيز «مصبور» گفته ميشود.در مورد حيواناتي که زجرکش ميشوند نيز به کار ميرود.[2] از مظلوميت سيدالشهدا «ع» و قساوت کوفيان يکي هم آن بود که حسين بن علي «ع» را در حالي که هنوز رمق در بدن داشت، مورد ضربههاي شمشير و نيزه قراردادند. امام سجاد «ع» بعنوان افشاگري از ستم يزيديان، در خطبهاي که در کوفه در حال اسارت خواند و خود را به مردم فريب خورده و به خواب سياسي رفته معرفي کرد، ازجمله فرمود: «انا ابن من قتل صبرا و کفي بذلک فخرا»[3] من پسر کسي هستم که به «قتلصبر» کشته شد و همين افتخار مرا بس! در مورد مسلم بن عقيل نيز در تاريخ آمده است که ابن زياد او را به «قتل صبر» کشت.[4] .
فرهنگ عاشورا / جواد محدثي
[1] مجمع البحرين، کلمه «صبر».
[2] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 14، ص 137.
[3] اعيان الشيعه، ج 1، ص 614، مقتل الحسين، مقرم، ص 411، مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 115.
[4] تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 5، ص 21.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#مقتل_گودال
#مصرع_الحسین_علیه_السلام_مقتل_گودال 2
#حضرت_زهراء_سلام_الله_علیها_و_عاشوراء
#وقایع_روز_عاشوراء
متوسل شدن حضرت زهراء در قیامت برای داد خواهی به پیراهن مقدس امام حسین ع
تُحْشَرُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ ع يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَعَهَا ثِيَابٌ مَصْبُوغَةٌ بِالدِّمَاءِ تَتَعَلَّقُ
2- ن، [عيون أخبار الرضا عليه السلام] أَحْمَدُ بْنُ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَيْهَقِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْجُرْجَانِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْقَطَّانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِيِّ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الطَّائِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تُحْشَرُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ ع يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَعَهَا ثِيَابٌ مَصْبُوغَةٌ بِالدِّمَاءِ تَتَعَلَّقُ بِقَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ تَقُولُ يَا عَدْلُ احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ قَاتِلِ وُلْدِي قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ يَحْكُمُ اللَّهُ لِابْنَتِي وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ
باب 8- تظلمها صلوات الله عليها في القيامة و كيفية مجيئها إلى المحشر بحارالأنوار ج : 43 ص : 220
نکات پیراهن خونی در دست فاطمة س
1- پیراهن های خونی در دست فاطمة س در روزقیامت در دادخواهی از فرزندانش
2- حکم خدا در باره قتلة اولاد فاطمة س در روز قیامت
3- نقل امام رضا ع از پدرانش در باره داد خواهی فاطمة س در روز قیامت
(2) 2- نيز در كتاب: عيون اخبار رضا عليه السّلام از پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله روايت ميكند كه فرمود:
دخترم فاطمه در حالى وارد صحراى محشر مىشود كه لباسهائى غرقه بخون همراه خود دارد. وى پايه عرش خدا را ميگيرد و ميگويد:
اى خداى عادل و عالم! بين من و آن افرادى كه فرزندان مرا كشتند حكم كن! بحق خداى كعبه كه آن روز پروردگار عادل براى دخترم قضاوت خواهد كرد.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#وقایع_روز_عاشوراء
#وقایع_عصر_عاشوراء_ذوالجناح
#غارت_خیام_امام_حسین_ع
#خلخال
خلخال
نوعي زينت ساقه پا، حلقهاي از طلا و نقره و امثال آن که در پاي کنند،[1] پاي برنجن. به نقل فاطمه دختر امام حسين «ع»، سپاه عمر سعد پس از شهادت امام، به خيمهها حمله ور شدند و به غارت پرداختند، از جمله دو خلخال، از پاهاي او در آوردند و بردند.[2] راوي اين نکته و گفتگوهاي ميان آن غارتگر و دختر امام حسين «ع»، خود دختر آن حضرت است.[3] .
فرهنگ عاشورا / جواد محدثي
[1] لغت نامه، دهخدا.
[2] بحار الانوار، ج 45، ص 83.
[3] امالي صدوق، ص 140.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#وقایع_روز_عاشوراء
#وقایع_عصر_عاشوراء_ذوالجناح
#آتش_در_خیام_امام_حسین_ع
#غارت_خیام_امام_حسین_ع
قال: فأشهد أنه استحيا، فذهب لينصرف. و حمل عليه زهير بن القين في رجال من أصحابه عشرة، فشد علي شمر بن ذيالجوشن و أصحابه، فکشفهم عن البيوت، حتي ارتفعوا عنها، فصرعوا أباعزة الضبابي، فقتلوه، فکان من أصحاب شمر. و تعطف الناس عليهم، فکثروهم، فلا يزال الرجل من أصحاب الحسين قد قتل، فاذا قتل منهم الرجل و الرجلان تبين فيهم، و أولئک کثير لا يتبين فيهم ما يقتل منهم. [20] .
الطبري، التاريخ، 439 - 437/5 مساوي عنه: القمي، نفس المهموم، /270 - 268؛ القزويني، الامام الحسين عليهالسلام و أصحابه، 285 - 283/1؛ المقرم، مقتل الحسين عليهالسلام، /300 - 298؛ بحرالعلوم، مقتل الحسين عليهالسلام، /397 - 396؛ المحمودي، العبرات، 38 - 37، 35 - 34/2
گويد: تا نيمروز سختترين جنگي را که خدا آفريده بود، به آنها کردند و چنان بود که نميتوانستند جز از يک سوي به آنها حمله کنند که خيمهها فراهم بود و راست و چپ به هم پيوسته بود.
گويد: و چون عمر بن سعد چنين ديد، کساني را فرستاد که خيمهها را از پاي درآرند که آنها را در ميان گيرند. ياران حسين سه و چهار ميان خيمهها ميرفتند و به هر که خيمه را از پاي در ميآورد و غارت ميکرد، حمله ميبردند و ميکشتند و از نزديک تير ميزدند و از پاي ميانداختند. در اين وقت عمر بن سعد گفت، خيمهها را آتش بزنند و وارد آن شوند و از پاي بيندازند.
گويد: آتش بياوردند و سوزانيدن آغاز کردند.
حسين گفت: «بگذاريد بسوزانند که چون آتش در آن افتاد، نميتوانند از آن جا به شما دست يابند.»
و چنين شد و نميتوانستند جز از يک سوي با آنها جنگ کنند.
گويد: زن آن مرد کلبي برون شد و به طرف شوهر خويش رفت و بر سر وي بنشست و خاک از آن پاک ميکرد و ميگفت: «بهشت تو را خوش باد.»
گويد: شمر بن ذيالجوشن به غلامي رستم نام گفت: «سرش را با چماق بزن!»
و رستم سر او را بزد و بشکست و در جا بمرد.
گويد: شمر بن ذيالجوشن حمله برد و نيزه در خيمهي حسين فرو برد و بانگ زد: «آتش بياريد تا اين خيمه را بر سر ساکنانش آتش بزنم.»
گويد: زنان فرياد زدند و از خيمه برون شدند.
گويد: حسين بدو بانگ زد: «اي پسر ذي الجوشن! تو آتش ميخواهي که خانهي مرا بر سر کسانم آتش بزني، خدا تو را به آتش بسوزاند.»
حميد بن مسلم گويد: به شمر بن ذي الجوشن گفتم: «سبحان الله! اين کار شايستهي تو نيست. ميخواهي دو چيز را بر خويشتن بار کني. مانند خداي عذاب کني و فرزندان و زنان را بکشي. به خدا همان کشتن مردان، امير تو را خشنود ميکند.»
گويد: گفت: «تو کيستي؟»
گفتم: «به خدا نميگويمت کيستم.»
گويد: «به خدا بيم داشتم که اگر بشناسدم به نزد حکومت زيانم زند.»
گويد: يکي که شمر نسبت به وي مطيعتر از من بود، يعني شبث بن ربعي، بيامد و گفت: «سختي بدتر از سخن تو نشنيدهام و رفتاري زشتتر از رفتار تو نديدهام. ترسانندهي زنان شدهاي؟»
گويد: شهادت ميدهم که شرمنده شد و ميخواست بازگردد که زهير بن قين با گروهي از ياران خويش که ده کس بودند، حمله برد و به شمر و يارانش تاخت و آنها را از خيمهها عقب راند که از آن جا دور شدند. ابوعزهي ضبابي را که از ياران شمر بود از پاي درآوردند و خونش بريختند.
گويد: جماعت به آنها حمله بردند و بر ايشان فزوني گرفتند و پيوسته از ياران حسين کشته ميشد و چون يک کس يا دو کس از آنها کشته ميشد، نمودار بود؛ اما آن گروه بسيار بودند و هر چه از آنها کشته ميشد، نمود نميکرد.
پاينده، ترجمهي تاريخ طبري، 3041 - 3040/7
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#وقایع_روز_عاشوراء
#اشک_های_امام_حسین_ع_در_روز_عاشوراء
نقل قسمتی اشک های امام حسین ع در روز عاشوراء به نقل مرحوم شوشتری
گريه بر مصائب اهل بيت از اعظم عبادات است
يکي آنکه خود گريه بر مصائب اهل بيت از اعظم عبادات است، ديگر آنکه به جهت اضمحلال دين خدا بوده، سوم اينکه ايشان از لوازم بشريه خالي نبودند، همچنان که گرسنگي و تشنگي وخستگي از براي ايشان بود، لابد در مصائب دلسوختگي نيز عارض ايشان ميشد، چنانکه حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در فوت طفلش ابراهيم گريان شد و فرمود: «دل ميسوزد و اشک ميريزد، و ليکن نميگويم حرفي را که موجب غضب الهي باشد» [1] و آن حضرت نيز تأسي به جد بزگوارش نموده، آيا چگونه ممکن است بشر را که به بيند خود را تنها و بيکس بعد از کثرت اصحاب و برادران و اولاد، در حالتي که مظلوم باشد، و روي زمين را بر او تنگ گرفته باشند، و از اطراف دشمنان، او را احاطه نموده باشند، در ميان عيال و اطفالي که همه گرسنه و تشنه، يکي ناخوش، يکي در غش، و ديگري محتضر، و مهيا شده که ايشان را بگذارد و برود به سوي مرگ، و به آنها ميگويد: که مهياي اسيري باشيد، و صبر کنيد، و صيحه و جزع نکنيد، پس ميخواهد روانه شود دختر صغيرهاش سر برهنه ميآيد، و به جامهاش ميچسبد و عرض ميکند: اندکي توقف کن تا توشهاي از تو بگيرم که اين وداع آخر است، پس دست و پاي او را ببوسد، پس بنشيند و او را بدامان خود بنشاند، در چنين حالت گريان نشود، اين بود که حضرت گريان شد و اشک خود را با آستين پاک نمود، و ميفرمود:
سيطول بعدي يا سکينة فاعلمي
منک البکاء اذ الحمام دهاني
يعني: اي سکينه بدان که بعد از من گريهاي طولاني برايت هست، آنگاه که مرگ مرا فرارسد.
اين يک وقت بود از اوقات گريهي آنحضرت [2] .
دوم: آن وقت بود که آمد به نزد جسد برادرش عباس، ديد بر خاک افتاده مشک سوراخ شده در يک طرف، و دستهاي قطع شده هر يک در يک طرف، پس گريهي شديد مينمود. [3] .
سوم: وقتي که قاسم ارادهي قتال نمود، پس او را در بغل کشيد و آنقدر گريست که غش کرد. [4] .
چهارم: وقتي بود که آمد بنزد جسد قاسم و ديد که از سم اسبان پامال شده. [5] .
پنجم: وقتي که پسرش علياکبر به ميدان رفت اشکش جاري شد و محاسن شريفش را به روي دست گرفت و سر به آسمان کرد و مناجات نمود. [6] .
ششم: وقتي که تسلي ميداد خواهرش زينب را از گريه و جزع، در آنحال گريه بر خودش غالب شد و چند قطره اشک از چشمش فروريخت باز خود را نگاه داشت [7] و هر گاه تأمل کني در اين حالت مذکوره، ميداني که عادتا محال است که صاحب قلب رئوف و مهربان گريان نشود در اين احوال.
خاتمه: بدانکه عنوان سابق در خصايص صفات آنجناب بود در تمام ايام حيات، و اين عنوان در خصائص خصائص آن حضرت بود که در روز عاشورا ظاهر شد، و اين خاتمه در بيان خصائص خصائص خصائص خصائصي است که در روز عاشورا بروز نمود، و حاصل آن دو صفت عجيبه است:
اشگ روان بر امیر کاروان [ صفحه 129] [ صفحه 130]
[1] بحار 157:22. فروع کافي 72:3.
[2] مناقب ابن شهر آشوب 257:3.
[3] بحار 42:45 - مثير الاحزان ص 71 - لهوف ص 51.
[4] بحار 35:45.
[5] بحار 36 - 35 :45.
[6] بحار 42:45 - مقتل خوارزمي 30:2.
[7] بحار 2:45 - ارشاد مفيد 96:2.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
#وقایع_روز_عاشوراء
#استغاثه_امام_حسین_علیه_السلام
#لبیک_یا_داعی_الله
استغاثهي امام و تأثير آن بر دو نفر از لشگر ملعون عمر سعد
پس از کشته شدن گروه بسياري از اصحاب، امام عليهالسلام محاسن شريف خود را به دست گرفت و فرمود: خشم خداوند وقتي بر يهوديان سخت و شديد شد که براي او فرزندي قائل شدند، و خشم خدا بر ترسايان شديد شد که بخدايان سهگانه (خداي پدر، خداي پسر، روحالقدس) قائل شدند، و خشم او بر گبران وقتي فزوني يافت که آفتاب و ماه را به جاي خدا پرستش کردند، و خشم و غضب خدا بر قوم ديگر وقتي شدت يافت که براي کشتن پسر دختر پيغمبرشان دست بههم داده و متحد شدند.
پس از آن فرمود: بدانيد، به خدا قسم من به هيچ يک از خواستههاي اينها پاسخ مثبت نخواهم داد (بر عقيدهي خود استوار ميمانم) تا با محاسن رنگين شدهي از خون خود بلقاء الله برسم «اما والله لا اجيبهم الي شيء مما يريدون حتي ألقي الله و أنا مخضب بدمي». آنگاه صدايش را به استغاثه بلند کرد: «اما من مغيث يغيثنا؟ اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله» آيا فريادرسي نيست که به فرياد ما برسد؟ آيا کسي نيست از حرم رسول خدا (ص) دفاع کند؟
چون صداي امام بگوش بانوان حرم رسيد صدايشان به گريه بلند شد و بسيار گريستند.
و دو نفر ديگر به نام سعد بن حارث انصاري و برادرش ابوالحتوف انصاري که در لشکر عمر سعد بودند صداي استغاثه و مظلوميت ابيعبدالله و گريهي زنان را که شنيدند تغيير عقيده داده و سلاح خود را به سوي همراهيان خود کج کردند و پس از مقاتلهي شديدي در رکاب امام شهيد شدند.
خدايشان رحمت کند.
سالار کربلاء [ صفحه 384]
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk
شمر گفت: «لَکَ ذلِکَ يا ابن فاطمةَ!» فرزند فاطمه! اين حق را به تو ميدهيم.
سپس سپاهيانش را صدا کرد:
«اِلَيکُم عَن حَرَمِ الرّجُلِ وَ اقْصُدوهُ بِنَفْسِهِ...»؛ دست از حرم وي برداريد و به خود وي حمله ور شويد...
به اين ترتيب، متجاوزان، از محاصره خيام حرم دست برداشتند و ديگر باره به حضرت حمله ور شدند.
3. امام هنگامي که به اجساد اصحاب و يارانش، که چون سروهاي بي سر، رويزمين افتاده بودند؛ نگاه کرد. و به جوانان بني هاشم، که با پيکرهاي خونين، چون شاخهايجدا شده از نخل، روي خاک گرم کربلا آرميده بودند، چشم دوخت؛ دلش به درد آمد و خطاب به آنها فرمود:
«اين اخي، اين مساعدي، اين العباس، يا اخي الآن قِلَّت حِيلَتي... يا اخي ترکتنيوحيداً غريباً بين الاعداء؛ فنادي يا مسلم بن عقيل! و يا هاني بن عروه، يا حبيب بن مظاهرو يا زهير بن قين... مالي اناديکم فلا تجيبوني، و ادعوکم فلا تسمعوني، انتم نيام ارجوکم تنتبهون، ام حالت مودتکم عن امامکم فلا تنصرونه، فهذه نساء الرسول لفقد کم قدعلاهن النحول فقوموا عن نومتکم ايها الکرام البررة و ادفعوا عن حرم الرسول،...»برادر و ياورم عباس کجاست؟ برادرم! من در ميان جمع لشکر، غريب و تنها ماندهام و برايم سخت است که تو را در خون غوطه ور ببينم.
اي مسلم بن عقيل! اي هاني ابن عروه، اي حبيب! اي زهير...! چرا جواب مرا نميدهيد؟ چرا صداي مرا نميشنويد؟ آيا به خواب رفتهايد و يا از پيشواي خود، رشته محبت بريدهايد که به ياري اش بر نميخيزيد. اين زنان رسول خدايند که آواي غريبيشان بالا گرفته است. پس از خواب برخيزيد، اي نيک مردان کريم! از حرم رسول خدا،دشمن را دور سازيد...
4. کاروان سالار عشق، در گودي قتلگاه افتاده بود. پيشاني اش بر اثر سنگ جفا شکسته بود. تير ستم، به قلب نازنينش فرو رفته بود. تنها بود و بي کس! جز کودکان و زنان، يار و مددکاري نداشت. لحظه به لحظه بر درنده خويي دشمن، افزوده ميشد. نه مِهر مکتبي داشتند و نه نشان آدمي. حيوانانهاي درنده خويي که لباس آدمي بر تن کرده بودند.
از بدن مبارک امام، خون بسيار رفته بود. کم کم قواي بدنياش به تحليل رفت. از ديدگانش اشک پيروزي سرازير شد. صداي گريهاش در گودي قتلگاه پيچيد. در آن واپسين لحظات زندگي، چنين استغاثه نمود:
«واجداه، وامحمداه، واابتاء، واعلياه، وااخاه، واحسناه، واعباساه، واغربتا،واغوثاه، واقلة ناصراه، اقتل مظلوماً و جدي محمد المصطفي، اذبح عطشاناً و ابي عليالمرتضي، اترک مهتوکا و امي فاطمة الزهراء»
آه جدم! آه پدرم! آه برادرم! امان از بي کسي و بي ياوري. من مظلومانه کشته ميشوم، در حالي که جدم محمد مصطفي است؛ آيا مرا تشنه لب ميکشيد، در حالي که ميدانيد پدرم علي مرتضي است؟!
آيا احترام مرا از ميان ميبريد، در حالي که مادرم فاطمه زهرا است؟
5. قتلگاه شاهد بود که در آخرين لحظات زندگي اش، نگاه طولاني و ممتدي به آسمان انداخت. دلش را به مهر خداي بزرگ گره داد. چون بنده فرمانبردار که بار مسئوليتش را به سامان رسانده باشد، چنين به درگاه فرياد رس عالميان استغاثه کرد:
«صَبراً عَلي قَضائِکَ يا رَبِّ، لا اِلهَ سِواکَ يا غِياثَ المُسْتَغيثين، مالِيَ رَبُّ سِواکَ،وَ لا مَعْبُودٌ غَيرَکَ، صَبراً عَلي حُکْمِکَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، يامُحْيِي الْموتي، يا قائِماً عَلي کُلِّ نَفسٍ بِما کَسَبَتْ، اُحْکُمْ بَيني وَ بَينَهُم وَ اَنْتَ خَيرُالحاکِمينَ»
...اي پروردگاري که به جز تو خدايي نيست، در مقابل قضا و قدرت، شکيبايم. مراجز تو پروردگار و معبودي نيست، اي فريادرس داد خواهان! برحکم و تقديرت صابر و شکيبايم. اي فرياد رس آنکه فريادرسي ندارد! اي هميشه زندهاي که پايان ندارد! اي زنده کننده مردگان! اي خدايي که هر کسي را با اعمالش ميسنجي، در ميان من و اين مردم حکم کن که تو بهترين حکم کنندگاني.
يکي درد و يکي درمان پسندد
يکي وصل و يکي هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
و در حالي که عبارت «بِسمِ الله و بالله و في سَبيلِ الله و علي مِلّةِ رسولِ الله.» را زيرلب زمزمه ميکرد، روحش به آسمانها پر گشود و بعد از تحمل آن همه زخم شمشير،خنجر، سنگ و سنان، به ميهماني خداي کريم و رسول عظيم و امامان مبين شتافت.
سلام حق جويان و حق پژوهان بر تو اي قرباني راه حق و اي درخت سرسبز باغستان نبوت و امامت!
لعن و نفرين باد بر قاتلان سنگدلت که حقت را نشناختند و با نهايت شقاوت، بالبان تشنه شهيدت کردند؛ و با خاموش ساختن نور و بي توجهي به فضايلت، جهاني را ظلماني کردند. غافل از اين که نور خدا هرگز خاموش نميشود!
دشمنت کشت ولي نور تو خاموش نگشت
آري آن نور که فاني نشود، نور خداست
راز ماندگاری عاشوراء
#وقایع_روز_عاشوراء
#استغاثه_امام_حسین_علیه_السلام
#لبیک_یا_داعی_الله
#باب_توبه_حر_بن_ریاحی
استغاثه امام و منقلب شدن حر بن يزيد رياحي و توبه نمودنش و ملحق شدن آن با سعادت به اردوي کيوان شکوه
به نوشته ابومخنف همينکه از در خيمه ناله غريبي مظلوم کربلاء به هل من ناصر ينصرنا و هل من مجير يجيرنا بلند شد صداي استغاثه و زاري آن بزرگوار در آن صحراي وحشتزا پيچيد و به گوش حر بن يزيد رياحي رسيد دلش از جا کنده شد، بدنش به لرزه درآمد و در درياي حيرت فرو رفت و غرق در بحر تفکر شد، بنا کرد در غرق حميتش به زدن و خون تشيعش در جوشيدن، نور هدايت در ساحت دل آن مقبل تابيد و صورتش مثل قرص قمر درخشيد و دست قدرت سبحاني وي را از جنگ وساوس شيطاني نجات داد و حضرت پروردگار خطاب به شيطان فرمود:
ان عبادي ليس لک عليهم سلطان يعني وي از عباد مخلص ما است تو را قدرتي بااين صاحب همت نيست، پس حر دلاور تازيانه بر مرکب زد و خود را به پسر سعد بداختر رسانيد فرمود:
أتقاتل انت مع هذا الرجل، آيا با اين غريب بييار خيال مقاتله و کارزار داري يا اينکه اينها اسباب چيني است براي بيعت گرفتن؟
آن ناپاک گفت: اي و الله قتالا شديدا يعني آري به ذات خدا جنگي سخت خواهم کرد که آسانترش آن باشد که سرها از تن و دستها از بدن جدا شود.
حر فرمود: آنچه پسر فاطمه از شما خواهش کرده به عمل نخواهيد آورد؟
پسر سعد گفت: اگر اختيار با من بود هر آينه خواهش حسين را اجابت ميکردم اما چکنم حکم امير است يا بيعت و يا جنگ.
رخسار حر زرد شد، سر بزير انداخت، خود را به عقب کشيد در موقف خود ايستاد، پسر فرخنده سيرش هم با سنان و سپر در لشگر ايستاده بود، يک طرف حر، قرة بن قيس رياحي که پسر عموي حر بود قرار داشت، حر به او فرمود: هل سقيت فرسک آيا مرکب خود را آب دادهاي؟
گفت: نه يابن عم
حر فرمود: چرا کوتاهي کردي، حالا نميخواهي آب بدهي؟
قره از گفتار حر به خيال افتاد با خود گفت: اين شيرمرد ميخواهد از جنگ طفره بزند و با پسر فاطمه روبرو نشود
گفت: من اسب خود را آب نخواهم داد.
حر گفت: پس من ميروم مرکب خود را آب بدهم، حر در اين خيال بود که ناگاه دو مرتبه ناله استغاثه و زاري حضرت به گوشش رسيد که ميفرمود:
اما من مجير يجيرنا، اما من معين يعيننا، اما من ناصر ينصرنا.
ابومخنف ميگويد: حر دلاور که اين نداي امام عليهالسلام را شنيد رو کرد به قره فرمود:
پسر عم آيا نميشنوي صداي غريبي امام ابرار و ناله بيکسي سلطان بييار را؟
اما تنظر الي الحسين عليهالسلام کيف يستغيث و لا يغاث و يستجير و لا يجار
آيا نگاه نميکني چگونه در خيمه تکيه به نيزه بيکسي داده هر چه استغاثه ميکند کسي به فريادش نميرسد فهل لک ان تسيربنا اليه و نقاتل بين يديه آيا ميتواني با ما يار شوي اين لشگر را بگذاري دست از اين عالم برداري با هم برويم خدمت جگر گوشه مصطفي اگر بناي کارزار شد ياريش کنيم فان الناس عن هذه الدنيا راحلة و کرامات الدنيا زائلة فلعلنا نفوز بالشهادة و نکون من اهل السعادة.
اي پسر عم دنيا جاي ثبات و قرار نيست و نعمتهاي دنيا بر هيچ کس پايدار نميماند، شايد از دولت اين غريب دولت شهادت نصيب ما گردد و نام ما در زمره اهل سعادت مرقوم شود در حشر با پسر پيغمبر محشور شده و از نعم باقيه مسرور گرديم.
قره بيسعادت گفت: مرا با اين کار حاجت نيست.
حر سعادتمند روي از آن بيگانه برگردانيد و روي به پسر فرخسير خود آورد و فرمود:
يا بني لا صبر لي علي النار و لا علي غضب الجبار و لا ان يکون غدا خصي احمد المختار.
پسرم مرا طاقت حرارت جهنم نبوده و نميتوانم غضب حق تعالي را تحمل کنم و توان اينکه در فرداي قيامت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دشمن من باشد ندارم، شنيدي صداي استغاثه جگر گوشه پيغمبر را هر چه زاري کرد کسي ياري ننمود يا بني سر بنا اليه برو تا به سوي حسين رو نهيم.
فرزند ارجمند حر گفت: يا ابه حبا و کرامة به چشم فرمان تو بر من مطاع است.
فجعل يدنوا من الحسين عليهالسلام قليلا قليلا، پس به قصد شرفيابي حضور سلطان العالمين آهسته آهسته، کم کم پيش آمدند و صفوف را شکافتند و از کنار اوس مهاجر عبور کردند اوس مهاجر پرسيد: اي دلير چه خيال داري، ميخواهي ميدان داري و اظهار شجاعت و دلاوري کني؟
حر جواب مهاجر را نداد فاخذه مثل الافکل بدن حر در پشت زين مثل بيد ميلرزيد که صداي استخوانهاي بدنش شنيده ميشد.
مهاجر گفت: اي حر بالله حالت تو را دگرگون ميبينم، من تو را در معارک ديدار کردهام دليريهاي تو را سنجيده و پسنديدهام اگر کسي از اشجع شجاعان کوفه از من سؤال ميکرد من تو را نشان ميدادم حال چطور اين قدر مضطرب و ترسان ميباشي؟
حر گفت: و الله اخير نفسي بين الجنة و النار، اي مهاجر به ذات پروردگار خود را ميان بهشت و نار ميبينم ولي بهشت را اختيار ميکنم، اين بگفت تازيانه بر مرکب نواخت مثل باد صرصر تاخت.
مرحوم سيد در لهوف مينويسد:
و يده علي رأسه و هو يقول: اللهم اليک انبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائک و اولاد بنت نبيک.
حر سعادتمند و سرافراز دست بر سر گذارده با حالتي زار و گريان و از روي عجز و نياز ميگفت:
پروردگارا به سوي تو بازگشتم، توبه مرا قبول و گناهم را ببخشاي که دل دوستان تو را بترس انداختم و اولاد دختر پيغمبر تو را مضطرب ساختم از کردار زشت خود پشيمانم.
همين نحو زمزمه ميکرد و گريان گريان ميآمد تا خود را به صف اصحاب حضرت رساند، ياران راه دادند آن مرد ديندار چون چشمش بر جمال پر ملال حسيني افتاد ناله از دل کشيد خود را از مرکب به زير انداخت صورت به خاک ماليد، قدم امام عليهالسلام را بوسيد و زار زار گريست و عرضه داشت:
شعر
آمدم اي دوست با حال خراب سينهام شد از غم هجرت کباب
جان نباشد آنکه از بهر تو نيست خشک باد آبي که در نهر تو نيست
يابن رسول الله التوبه التوبه، از سر تقصير من در گذر
ابومخنف مينويسد:
ثم بکي بکاءا شديدا و قال الامام عليهالسلام: ارفع رأسک يا شيخ.
بعد از گريه بسيار امام ابرار فرمودند: اي جوانمرد سر بردار زيرا فرد جوانمرد:
سر نامور لايق خاک نيست سزاي ثريا جز افلاک نيست
به روايتي خود حضرت دست آورد و سر حر را از روي خاک برداشت با دست مرحمت گرد و غبار از سر و صورت آن فرخنده اقبال پاک کرد.
مقتل از مدینه تا مدینه [ صفحه 457]تا [ صفحه 460]
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk