eitaa logo
ضمـــــــیر
540 دنبال‌کننده
262 عکس
327 ویدیو
0 فایل
پراکنده نویسی های یه موجود بی حوصله و سرشلوغ... پیام ناشناس به من: https://daigo.ir/secret/9824085201 ارسال پیام عادی: @admin_po
مشاهده در ایتا
دانلود
ضمـــــــیر
بهتر بود در کل کشور عزای عمومی اعلام می شد نه فقط در خراسان جنوبی! ناسلامتی ۵۱ شهید دادیم ها... #م
زمان ما روز شروع سال تحصیلی معلم ها همیشه اول کار دوتا سوال میپرسیدند. اسم و فامیل و شغل پدر! کاری با درست و غلط بودن این مواجهه و سوال ندارم اما باور کنید بچه های کلاس یکجورایی خلاصه ی شغل پدرشون بودند.از لباس، لوازم تحریر و پول تو جیبی گرفته تا اخلاق و چهارچوب شخصیت. من بچه ی کارگر بودم. هنوز هم بچه ی کارگرم. من تا آخر پسر یک کارگرم. پسری که بابای کارگرش غروبها با خستگی و دستهای سیاه و زبر از سرکار برمی گشت. بابایی که عادت داشت شبها حتما ساعتی بعد از شام با خانوادش بشینه و چای و میوه بخوره و بگو بخند کنه. شب قبل از خواب از نادرشاه گرفته تا کلیله و دمنه و از اشعار اقبال لاهوری،امام خمینی و... گرفته تا روایات حضرات معصومین رو برامون بخونه و هرشب خدا تاکید کنه که انسانیت و اخلاق بر هر چیزی مقدمه. صبح هم ساعت ۴ صبح باز بلند شه و بره سرکار و فرداش باز حدود ساعت ۸ شب برگرده. هنوز هم وقتی کسی از اقوام و...به من میگه شبیه باباتی تمام وجودم پر از غرور و افتخار میشه.از اینکه شبیه یک قهرمانم! @zamiirr
کارگری... نزدیک ده سال پیش یک جایی کارمند بودم.پژوهشگر بودم.خوش می گذشت.هم مطالعه و تحقیق می کردم هم حقوق متوسطی می گرفتم که کفاف اجاره خانه و خورد و خوراک خانواده بود. بعد از حدود سه سال شرایط طوری شد که برای حفظ عزت نفسم نخواستم آنجا بمانم. بیرون که زدم بیکار شدم.بعد از ده پونزده روز پس انداز و...هم تمام شد.رفتم کارگری.جاهای مختلف به عنوان برقکار می رفتم کار می کردم.یکباری رفتم در یک مجتمع بزرگ تجاری در حال ساخت کارگری کنم.محل کار ما لابی سینمای مجتمع بود.تقریبا ۱۵ متر ارتفاع سقفی بود که ما باید برق کشی می کردیم. صبح اول رفتیم یک آقای مهندسی که یک زنجیر سنگین و بزرگ طلا به گردتش بود به ما آموزش ایمنی داد.آموزش ایمنی که چه عرض کنم خیلی صریح گفت خونتان پای خودتان و امضا گرفت.از کارگرانی که طی مدت پروژه همانجا کشته و فلج شده بودند هم چندتایی عکس و فیلم نشانمان داد تا حساب کار دستمان بیاید. فردا رفتم سرکار ولی خب کمی زود رسیدم.دم در داشتم "بدایه الحکمه" مرحوم علامه را میخواندم تا وقت کار برسد و در را باز کنند.هوا سرد بود و دستهام لای کتاب میلرزید. بلاخره عوامل آمدند و ما کارگرها که شاید حدودا ۷۰ نفر شده بودیم رفتیم داخل. یک آقایی داشت یک گوشه کفش و کمربند ایمنی پخش می کرد.هر کارگری که میرسید با لحن مشفقانه ای میگفت "باباجان قربون جوانیت بشم.مراقب خودت باش.خانواده ات چشم انتظارند."این را به من که گفت من خیلی یاد دختر حدودا ۳ سال و نیمه ام افتادم.که همان ساعت در خانه مان کنار بخاری خوابیده بود.البته خانه ی ما که نبود مستاجر بودیم.سال بعد هم مالک آمد رهن و اجاره را کمی بیشتر از دو برابر کردو ما هم بلند شدیم رفتیم پی خودمان. خلاصه از داربستها رفتم بالا و مشغول به کار شدم.نامردها نصف حد استاندارد داربست زده بودند و یک سوم حد لازم هم تخته بنایی گذاشته بودند.قرار بود آن روز یک لاین رایزر بکشیم.تنها نبودم و یک جوان ۳۵ ساله مجرد بچه مشکین آباد فردیس کرج با من بود.داشت پول جمع می کرد که بلاخره ازدواج کند و به قول خودش ناکام نمیرد.مادرش هم گفته بود زن نگیری عاقت می کنم! رفیقمان همان اول کار گفت فلانی اگر از این ارتفاع روی کف سیمانی مجتمع بیفتیم حتی جنازه مان هم سالم نمی ماند... ترسیدم! خدا می داند نه برای خودم؛برای پدر و برادرم که شماره تلفنشان را برای تماس های ضروری توی فرم ایمنی و...نوشته بودم. کار کردیم تا وقت نهار و نماز.رفتیم سمت کانکس ها.چندتایی از کارگرها داشتند نماز می خواندند.وضو گرفتن و نماز خواندن در آن سرما و گل و لای واقعا خداباوری میخواست. بعد از ظهر روز بعد یا روز بعدترش بود.همان بالا داشتم کار می کردم.کمربندهای ایمنی از ضعیف ترین جنس بودند و اکثرا هم با وصله و پینه و صرفا برای شکل کار سرپا بودند.برای ارزان شدن یا شاید از سر بی حوصلگی و بی اهمیتی همه را سایز کوچک خریده بودند که به ما نمی خورد.گیره های کمربند هم کوچک و ناکارآمد بود.لذا اکثر اوقات بدون کمربند کار می کردیم. داشتم روی تخته ها راه میرفتم که یکی از تخته ها تکان خورد.درست روبروی رفیق مشکین آبادی و در فاصله حدودا ۵ متری با تمام قد و هیکلم رفتم که بیفتم پایین.همکارگرم فریاد زد یا امام رضا! من حرم امام رضا زیاد رفتم.خیلی رفتم.اصلا نمی دانم چندبار رفتم.اما معنوی ترین یا امام رضایی که شنیدم همان بود.از یا امام رضاهای حاج منصور که در حرم میگفت هم معنوی تر و از یا امام رضاهای حسن حسینخانی هم خوش لحن تر! من چندسانت با سقوط فاصله داشتم.ناخودآگاه دستم را بردم لبه کانال بزرگ تهویه و نوک انگشتانم لبه نبشی دور کانال را گرفت!به زور خودم را بالا کشیدم.رفیقم داشت گریه می کرد. لحظه ای که آویزان بودم در کسری از ثانیه یاد همسر و فرزندم بودم.و جمله همکارگرم توی سرم چرخید که جنازه مان هم سالم نمی ماند... چند روز بعد از آنجا رفتم و دیگر در آن مجتمع تجاری تفریحی کار نکردم. نه برای کمبود داربستها و تخته ها نه برای ساعات زیاد کار نه به خاطر نبود حداقل امکانات ایمنی نه به خاطر اینکه خبری از بیمه و مزایا و...نبود باور کنید نه حتی از سر ترس. شکم گرسنه که ترس نمی شناسد مشتی... به خاطر اینکه حقوقی که میخواستند بدهند دست کم یک سوم کمتر از حداقل حقوقی بود که باید به ما می دادند.حقوق همان چند روز را هم ندادند... می دانی برادر! طرف از قطر آمده بود ایران مجتمع تجاری و تفریحی بسازد ولی خب اینجا کسی نبود اجبارش کند که حبیبی! حالا که آمدی ایران خب بیا و نهایتا یک دهم درصد از سود کوتاه مدتت کم کن بگذار جوانهای ما اینجا نمیرند و ناقص نشوند.و کمی بیشتر پرداخت کن که کارگر ما پیش خانواده اش له نشود. خلاصه اینکه ما آنجا کار نمی کردیم! ما داشتیم مصرف می شدیم. مثل سیمان،آجر،آهن و... ما داشتیم مصرف می شدیم... @zamiirr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه این دختر کمر خیلی هارو میشکنه... من تاریخ زیاد خوندم.از تاریخ پیداست که خدا سر یه سری مسائل با احدی شوخی نداره... @zamiirr
ضمـــــــیر
آه این دختر کمر خیلی هارو میشکنه... من تاریخ زیاد خوندم.از تاریخ پیداست که خدا سر یه سری مسائل با ا
19.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد جمله اون مداح افتادم که با لحن خاصی میگفت: ... در مورد درست و غلط خصوصی سازی و...حرف زیاد هست ولی دیدن این کلیپ خالی از لطف نیست! @zamiirr
ضمـــــــیر
آه این دختر کمر خیلی هارو میشکنه... من تاریخ زیاد خوندم.از تاریخ پیداست که خدا سر یه سری مسائل با ا
اسمش اصلا نوح نبود! اسمش سکن و لقبش عبدالغفار بود. بعد معرکه نفرین کردن و طوفان و غرق شدن مردم.یک روزی زیر آفتاب نشسته بود.خدا وحی کرد که بلند شو کوزه بساز.خیلی وقت گذاشت و کوزه ها ساخت. خدا دستور داد که محکم بزن کوزه ها را بشکن! سر خدا غر زد که این همه زحمت کشیدیم ساختیم حالا می گویی بشکن؟حیف نیست؟ خدا عتاب کرد؛ بندگان من ساخته من نبودند؟ کوزه گلی تو که نه پدر دارد و نه مادر حیف است،آدمیانی که من خلق کردم حیف نبودند که نفرین کردی و اصرار کردی همه بمیرند؟ از آن روز تا آخر عمر فقط گریه کرد آنقدر گریه کرد که اسمش شد نوح(گریه کن).و الا قبل تر اسمش اصلا نوح نبود. می دانی رفیق! خدا روی تک تک خوب و بد بندگانش غیرت دارد. کسی حق ندارد بندگان خدا را مصرف کند. چه رسد به اینکه در مصرف بندگان خدا اسراف هم بکند... @zamiirr
ضمـــــــیر
اسمش اصلا نوح نبود! اسمش سکن و لقبش عبدالغفار بود. بعد معرکه نفرین کردن و طوفان و غرق شدن مردم.یک ر
بعضی دوستان متعرض شدند که شما با این داستان داری به حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه الصلاه و السلام توهین می کنی و عصمتش را زیر سوال میبری و این ماجرا سند نداره و از این حرفها! عرض کنم که؛ باباجان! اولا عصمت انبیا با عصمت حضرات آل الله مخصوصا خمسه مبارکه متفاوته که خب الان حوصله توضیح ندارم.ولی ریشه کج فهمی دوستان ندونستن همین تفاوته. دوما عین این داستان البته به صورت کمی مفصل تر در کتاب مستطاب جامع النورین معروف به انسان(با کتاب مجمع النورین معروف به حیوان،نوشته همین مولف اشتباه نگیرید) نوشته ی مرحوم ملا اسماعیل سبزواری فقیه،محدث و فیلسوف بزرگ شاگرد مرحوم علامه ملاهادی سبزواری نقل شده. خیلی شبیه به همین داستان و روایت رو مرحوم آیت الله شهید دستغیب در کتاب گناهان کبیره ،مستند به کتاب با عظمت حیاة القلوب مرحوم علامه مجلسی نقل می کنند.البته آخرین باری که من کتاب حیاة القلوب رو دوره کردم شاید ۱۲ سال پیش بود و دقیق خاطرم نیست که در نسخه ای که من خوندم روایت فوق الذکر موجود بوده یا نه،ولی فکر می کنم خوندم.کتاب رو در کتابخانه دارم و حالا همین روزها یه سری بهش میزنم. ضمنا در مصیبت نامه مرحوم عطار نیشابوری هم این ماجرا به صورت منظوم نقل شده. بازهم تاکیدا عرض می کنم که عصمت انبیا متفاوت از عصمت حضرات آل الله بوده و توصیه می کنم کتاب شریف و دوست داشتنی حیاة القلوب مرحوم علامه مجلسی رو مطالعه کنید و بر مبنای روایات با زندگی و سیره انبیا بیشتر آشنا بشید. پ.ن:دوستان گلم تو فاز علمایی که میرید گوگولی،دوست داشتنی و جذاب میشید😍 پ.ن۲:تصویر از کتاب انسان @zamiirr
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معماری منطبق بر طبیعت جاندار... @zamiirr
ما اومدیم از یه راه پر از حادثه ی پر ریسک که حتی فهمشم در حد هاضمه ی تو نیست @zamiirr