eitaa logo
| ضَـمیـرِ مُـشْتَـرَک |
78 دنبال‌کننده
314 عکس
16 ویدیو
10 فایل
ضـَمیـرِ مُـشـْتَرَکَـــم، آنْچِـنان کـه خـود پـیـداسـت کـه در حِـصـار تـو و ما و من نِـمـی گُنـجَم # کتاب_بخونیم
مشاهده در ایتا
دانلود
با عبد‌الرزاق قرار می‌گذاریم برای دیدنِ سایرِ ابنیه‌ی تاریخی هرات. عبد‌الرزاق توی راه ، به سنتِ رانندگانِ بیابانی برای من از ترموز که همان فلاسک باشد ، چای سبز می‌ریزد و به‌جای قند هم شیرپره ، که حلوایی است هراتی ، تعارف می‌کند . شهر پر است از تابلو‌های فراوانِ تبلیغاتِ آمریکایی ، عمدتاََ با تصاویری از کمکِ نیروهای خارجیِ مستقر به مردم و البته جملاتی در مدحِ صلح مثلاََ تصویری می‌بینی از سربازی با کلی دم و دست‌گاه که خم شده در لیوانِ سفالینِ کودکی از داخلِ قمقمه‌اش آب می‌ریزد ! یکی نیست بگوید که این همه راه کوبیده‌اید بیایید برای همین؟ سقایتِ یک لیوان آب ، که _مطابقِ تصویر_ این همه جی.پی.اس. و ام.۱۶ و جلیقه‌ی ضد گلوله و کلاهِ فلزی و ... نمی‌خواهد ! . @zamire_moshtarak
تا وقتی آدم انتظار چیزی را دارد یا وقتی کسی به انتظار آدم نشسته آدم تنها نمی ماند. اگر هم تنها بماند، تنهایی اش مثل یک تب تند است‌ که زود می گذرد نه مثل تب لازم که دم به ساعت برمی گردد. @zamire_moshtarak
حقیقتا حس میکنم خوندنش خیلی طولانی و فرسایشی شده برام!
🚩مراسم رونمایی از کتاب "مربع‌‌های قرمز" خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا 🔹️زینب عرفانیان (نویسنده): مربع های قرمز یک نیاز است برای همه جاماندگان از قافله 🔹️صفارهرندی:حسین یکتا صحیفه‌ای بلند از یک انسان بزرگ است که هیچ‌گاه کم نمی‌آورد، هیچ‌گاه دچار تجدیدطلبی و انحرافی نمی‌شود http://tn.ai/1775066 📡, @tasnimnews
فک کنم باید از اون کتاب خوندنی ها باشه😍🌸🍃
[ نخونـیدنـم نخوندید.] با عشـق و علـاقه، آن مانتویِ فیـروزه ای که تازه برایِ مهـمانی خـریده ام را می پوشم. روسریِ سورمه ایم را که در آن ترمه دوزی هایِ آبی لاجوردی است، از داخل کمد بر می دارم و آن را لـبـنانی می بـندم. بهترین لباس هایم را پوشیده ام همیشه همینجور است. هر وقت لباس تازه ای میخرم. اولین جایی که می پوشمش حـرم توست تا به خیالِ خودم آن را متـبرک کنـم. با ذوقو شـوق سوار ماشین می شویم و راه می افتـیم سویِ حـرم عمه جان! این لفظِ صمیمی را اولین بار از پدرم شنیدم که به شما می گفت عمه جان! ارادتِ او نسبتِ به شما به مـاهم منتقل شد. و ماهم بعد از آن شما را عمه جان صدا کردیم. به سمت پارکینگ شرقیِ حرم حرکت کردیم. از دور آن گنـبد و گلدسته هایِ زیبایت معلوم است.. چشمانم با دیدن گنبد باصفایت برق می زند و بی اراده لبخندی بر لبم می نشیند. زیر لب سلامی می دهیم. السلام علیک یا فاطمه المعصومه یا بنت موسی بن جعفر ماشین را پارک می کنیمُ میان هیاهویِ دست فروش هایِ نزدیکِ حرم راهیِ حرم می شویم. قدم هایمان را آرام و شمره به نشانه ادب بر می داریم.. بعد از اینکه وسایلامان وارسی می شود وارد حرم می شویـم. یک در بزرگ مقابل خود میبنیم. به سمت در میروم. نمیدانم چرا؟ اما به تقلید از همه در را می بوسم دو قدمِ دیگر بر می دارم. واین منم و گنبد با صفایت دوباره سلامی میکنم و سرم را به نشانه ادب خم مـیکنم... صحنِ آینه کاری شده یِ روبرویم چه قدر زیباست. معطل نمیکنم و از همان صحن وارد قسمـت بانوان می شوم.. کفشم را به کفشداری می دهم.. به تابلویِ به سمت ضریح دقت میکنم گرچه بارها و بارها این مسیر را آمده ام... چشم هایم پر از اشک است که به ضریح می رسم. دوباره سلام میدهم. گوشه ای از اطراف ضریح را خالی می بینم. می روم و انجا می نشینم و به کرامت زیبای تو فکر میکنم به آن روزهایی که خواهرم به امید همسایه شدنـت هر روز زیارتت را می خواند و دعایش مستجاب شد.. به آن روزهـایی که برا حل شدن مشکلم پیش شما آمدم و آن را برایم حل کردی. به اطرافم نگاه میکنم. خادم هایت را می بینم. چشمانم پر از اشک می شود. یعنی می شود من هم روزی خادم بارگاه زیبای تو شوم؟☹️😢 بـرای نماز از ضریحِ با صفـایت دور می شوم وبه شبستان امام خمینی میروم... خودم را میان صف های جـمـاعت جا مـی دهم و قامت میبندم نمازِ آیت الله شیبریِ زنجانی و چه زیارت دلنشینی عمه جانم میخواستم تولدت را تبریک بگویم.. اما دلتنگی است دیگر! شب تولدت هم به جایِ تبریک، درد و دل کردم... تولدت مـبـــــارڪ
اپلیکشین سوره مهر به مناسبت روز دختر روی این سه تا کتاب تخفیف زده:) دوست داشتید اپلیکشین رو نصب کنید و کتاب رو با ۳۰ درصد تخفیف خریداری کنید🍂🌸
قابل توجه شیرازی های عزیز👆 یه عصرونه مختصر و مفید ☺️
مرگ و میر در شهرها کم کم دارد از صورت یک امر آسمانی در می آید. یعنی دست کم رابطه اش را با آن قسمت از امور سماوی بریده که فصل ها باشد. یا سرمای زیاد، یا سوز زننده، یا گرمای کشنده. و به جاش ربط پیدا کرده به خوراک و رانندگی و چاقو کشی و تریاک و گلوله و از این قبیل‌‌‌.... و به هر صورت در شهر ها کمتر می توان مرگ را به گردن عزرائیل انداخت‌‌. آن ها اجل معلق، جای اجل محتوم را گرفته. و نکند به همین دلیل در شهرها اعتقاد به عالم ماورا کمتر است؟! @zamire_moshtarak
و مگر نه اینکه از "پا افتادن" یعنی "مردن"؟ و بعد این روی پا ایستادن، فقط روی پای بدن که نیست، روی پای کار خود ایستادن هم هست‌، و روی پای اراده ی خود. و فایده ای که در زندگی داری‌‌. پس از کار که افتادی یعنی مردی! 📚 @zamire_moshtarak
داستان این کتاب درباره تابلوی نقاشی به اسم چشم هایش بود که توسط یکی از استاد های برجسته نقاشیِ زمان رضاخان، به نام استاد ماکان کشیده بود‌. تابلوی چشم هایش، چشم های زنی را به تصویر کشیده بود که روزی استاد ماکان عاشق چشم های او شده بود‌ و‌... توی این کتاب علاوه بر بیان داستان تابلو، به ظلم و جور زمان رضاخان هم اشاره شده. در کل کتاب خوبی بود و خوندنش یا گوش دادنش خالی از لطف نیست. 📚
کتاب صوتی بعدی: خاطرات همسر شهید جلیلوند خاطره نگار: سید قاسم یاحسینی
چشم هایش رو می تونید از طاقچه بخرید و گوش کنید:)
بالاخره تموم شد! داستان از زبان معلمیه که زمان شاه او را برای تدریس به یک روستا می فرستند. نویسنده توی این داستان وضع اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و.... مردم روستا رو از زمان معلم روستا به تصویر کشیده! در واقع نویسنده با نوشتن این کتاب میخواسته به نوعی اعتراض خودش رو به وضع اون زمان نشون بده! نقدی که به کتاب وارده اینکه یه سری مبانی رو گفته که یه جورایی با مبانی اسلام همخوانی نداره! کتاب توصیف های خیلی ظریف و قشنگی داره و یکی از دلایل زیبایی کتاب، همین توصیفاتش هست. به نحوی که انقد این توصیف ها واضح هستند که به راحتی بدون اینکه خودتون بخواید تو ذهن مجسم می شن! و درواقع خوندن این جور کتاب ها، با چنین توصیف های قوی ای می تونه به نوعی تمرین نویسندگی هم باشه. این رو هم بگم که نویسنده از سبک خاصی برای نوشتن این کتاب استفاده کرد. جملات کوتاه و... که اگه خوندید خودتون متوجه سبک خاصش می شید. در کل اگه می خواید با اوضاع و احوال مردم قبل از انقلاب آگاه بشید و بیشتر بدونید خوندن این کتاب توصیه میشه!
این کتاب صوتی رو هم یه روزه گوش دادم و حقیقتا فکر نمی کردم انقدر زود تموم شه گوش دادنش! کتاب، خاطرات همسر شهید رضا جلیلوند رو بیان می کرد. رضا اهل ارومیه و آذر (همسر شهید جلیلوند) اهل کازرون بود و تقدیر اینجوری برای آن دو رقم زد که در بوشهر باهم آشنا بشن و همون جا با هم ازدواج کنن. میتونم بگم از بین ۱۰ تا تِرَکی که گوش دادم، فقط ۳ تاش درمورد شهید و اخلاق و زندگی شهید بود و بقیه ش مسائل حاشیه ای رو بیان می کرد‌. میشه گفت در کل بد نبود ولی خیلی خیلی خیلی میتونست بهتر از این ها باشه!
به عبدالرزاق که اموراتِ خرید و ایاب و ذهابِ هم‌سفرِ اول را به او سپرده‌ام می‌گویم: بسیار بعید می‌دانم که بتوانم جوان‌مردی تو را جبران کنم روزی... او تعارف می‌کند و بعد جواب می‌دهد: هر جای عالم که مردکی به مردکی جوان‌مردی کند، جبرانِ جوان‌مردی دیگری است... جوان‌مرد به مزد کار نمی کند. .
دیشب از رو شروع کردم و امروز تمومش کردم‌. یه کتاب ۱۱۰ صفحه ای کم حجم که داستان یک دختر ایرانیِ زرتشتی، به نام سیندخت رو بیان می کرد که پدرش سلطان بهادر، یکی از معروف ترین تجار فیروزه ایران بود. سیندخت و پدرش، به حجاز مسافرت می کنن و در راه راهزن ها به اون ها حمله می کنن و فقط سیندخت جان سالم به در میبره و یک قبیله بعد از اینکه چهل از اون مواظبت می کنه، او رو به همراه کاروانی که قصد داشته به زیارت امام رضا در مرو بره، همراه می کنه.... کاروانیان در راه از عشق شون به حضرت معصومه و امام رضا می گن و سیندخت تحت تاثیر حرف های آن ها قرار میگیره و عشق به حضرت معصومه توی دلش شکل میگیره! داستان خوبی بود! اما فقط در حد داستان! اطلاعات زیادی بهتون نمی ده چون چیزایی توش نوشته شده بود که قبلا هممون تو سخنرانی ها و یا از زبون پدر مادرامون شنیدیم و یا تو کتاب های دیگه خوندیم‌. من باشم خوندنش رو خیلی پیشنهاد نمی کنم و در عوض خوندن کتاب رو توصیه می کنم:) 📚
بریم سراغ کتاب های جدی کتاب خونه م:)
اگر ما مردم قدر یکدیگر ندانیم و قدرِ کشور ندانیم و قدر نظام ندانیم و افسارِ مملکت را بدهیم دستِ جاه‌طلبی چهار نفر قدرت‌طلبِ بی‌فرهنگِ سیاسی ، یقین بدانیم که ظرفِ ۵ سال بدل خواهیم شد به نسخه‌ی برابرِ اصلِ همسایه(افغانستان). گسل‌ها اگر تعمیق شوند و من و تو یک‌دیگر را دشمن بپنداریم، هزاران خطِ جنگِ دیگر بینِ ماهای دیگر و شماهای دیگر پدید خواهد آمد و... شاید دوباره در همین خانه‌ها زندگی کنیم، اما کنارِ خانه‌هامان بایستی کسی با کلاشینکف راه برود... خدا کند که او از سرداران‌مان نباشد... . . @zamire_moshtarak
می‌گوییم آقا در نماز حضور قلب داشته باش می‌گوید نمی‌شود! اگر نمی‌شد نمی‌گفتند داشته باش مراقبه نداری، اگر نه می‌توانی در نماز حضور قلب هم داشته باشی، مراقبه کن! خیال تو نیز در اختیاراتت قرار می‌گیرد .. استاد شهید مطهری آزادی معنوی ۱۹۰ @ir_tavabin
عیدتون مبارررک 😍🌸 امشب از آقا حتما عیدی بگیرید😍 اگه مشهد هستید هم ما رو فراموش نکنید🍃
در فیزیک حالتی هست در ماده به اسمِ تغییرِ فاز. مثلا تغییرِ حالتِ جامد به مایع. وقتی یخ ذوب می‌شود و به آب تبدیل می‌شود. در حالتِ تغییرِ فار، اگرچه سیستم در حالِ گرفتن یا دادنِ انرژی است اما دماش ثابت می‌ماند . یعنی به یخ گرما می‌دهیم، اما تا مدتی که به آب تبدیل می‌شود، دما در همان صفر درجه ثابت می‌ماند... فیزیک‌دانی که فقط به دماسنج اتکا کند، متوجهِ تغییرِ فاز نمی‌شود... جامعه‌شناسِ بی‌توجه به تعمیقِ گسل هم، وقتی جامعه را آرام می‌یابد، مثلِ فیزیک‌دانِ دماسنجی، تصور می‌کندکه همه‌چیز در سکون و آرامش است... شاید جامعه در حالِ تغییرِ فاز باشد... یعنی تبدیلِ ترک به شکاف و شکاف و به گسل... . @zamire_moshtarak
آتشِ تهیه یِ نیروهایمان به شدت ادامه داشت. عراقی ها داشتند مرا به سمت خاکریزشان که در نزدیکی مان بود، می بردند. یک سرباز عراقی که قد بلند، لاغر و سیه چرده بود، به طرفم آمد. سر لوله اسلحه اش را که تیربار کلاش بود، روی سینه ام قرار داد و زل زد توی چشم هایم. دست برد سمت کلاهم. آن را از سرم برداشت. همان لحظه، یاد عکس امام افتادم که زیرِ توریِ داخلِ کلاهم جا داده بودم. عکس کوچکی بود. به ما گفته بودند اگر احساس کردید می خواهید اسیر شوید، قبل از رسیدن عراقی ها همه مدارکی را که همراه دارید، معدوم کنید. اشهدم را خواندم‌‌. مطمئن بودم عکس امام را ببیند، مرا می کُشد. سرباز لاغر اندام، دست کرد داخل کلاه و عکس امام را از زیر توری کلاه، کشید بیرون. به عکس نگاه کرد. تند تند زیر لب اشهدم را می خواندم. او این را فهمید. در کمال حیرت، عکس امام را برداشت، نزدیک صورتش برد‌. بوسید و گفت: الله اکبر، خمینی رهبر، صدام کافر! احساس کردم چند سربازی که اطراف ما بودند، شنیدند او چه گفت اما توجهی نکردند‌. از رفتار او حیرت زده شدم‌. کلاهم را گرفته بود روبرویم تا ببینم. لحظه ای که چشمم به کلاه افتاد، باورم نمی شد این کلاه روی سر من بوده. و سر من سالم است. آنقدر جای تیر و ترکش در کلاه بود که مثل آهن قراضه مچاله شده بود. 📚 @zamire_moshtarak
اگر شکافِ سیاسی، بدل شد به گسلِ قومی، مذهبی، اجتماعی دیگر حنای عبارتِ دشمن رنگ‌ش را از دست می‌دهد و عملا دشمن که تا دیروز باعث و بانی وحدتِ ملی بود، تبدیل می‌شود به یکی از طرفینِ دعوا. ورودِ دشمن به دعوای دو جبهه‌ی سیاسی در طرفینِ یک شکاف، باعثِ اتحادِ دو جبهه و عملا فراموشی اختلاف و پرشدنِ سطحِ روئینِ شکاف می‌شود. اما اگر جامعه پذیرفت که گسلی وجود دارد، از طرفینِ گسل ، حتا وابستگی مشروط به دشمن را می‌پذیرد. و این خطرِ بسیار بزرگی است برای جوامعی که بخش بزرگی از وحدت و هویتشان را مدیونِ دشمنی دشمنان هستند... . . @zamire_moshtarak