eitaa logo
| ضَـمیـرِ مُـشْتَـرَک |
78 دنبال‌کننده
314 عکس
16 ویدیو
10 فایل
ضـَمیـرِ مُـشـْتَرَکَـــم، آنْچِـنان کـه خـود پـیـداسـت کـه در حِـصـار تـو و ما و من نِـمـی گُنـجَم # کتاب_بخونیم
مشاهده در ایتا
دانلود
ذکر همه سینه زنا حب الحسین یجمعنا‌...
شد همه زندگی م حرم... دلیل نوکری م حرم‌‌‌... خونه مادری م حرم‌‌‌..
تو هر شرایطی باز اربعین میخواست خرج زیارتم پای امام رضاست....
عشقم به کربلا فوق تصوره هیچ کس به درد من جز تو نمی خوره....
برای یکی از اعضای کانال خیلی دعا کنید که کربلاش جور شه🌸🍃
استادمون میگفتن امام علی (علیه السلام) سجده شکر بداهه خیلی داشتن! تا نعمت رو می دیدن یا درک می کردن همون جا سجده شکر به جا می آوردن! ایشون سوال پرسیدن که به نظرتون اولین سجده شکر امام علی (علیه السلام) کجا بوده؟ تصور همه ما این بود که اولین سجده شکر امام علی وقتی بود که با حضرت زهرا ازدواج کردن ولی استادمون گفتن شب لیله المبیت وقتی پیامبر به امیرالمومنین گفتن که تو امشب جای من در بسترم بخواب، امیر المومنین فرمودند اگه من جای شما بخوابم، جان شما حفظ میشه؟ پیامبر فرمودند بله و اونجا بود که امیر المومنین اولین سجده شکر رو به جا آوردن 😍
تا کی ز تمنای وصال تو یـگانـه اشـکم شود هر مـژه چـون سیـل روانـه... #شب_جمعه #شب_زیارتی_ارباب
عصبی میشم وقتی به حجم کتاب هایی که نخوندم فکر میکنم!!!
الـسـلــام عـلیــک یا صـاحِـبَ الـزمان الـسلـام علیـک ایـها المنُتَظَرُ الـمـهـدی و رحمــَة اللهِ و بَرَکـاتـُه صبـحـتـون بخـیـر🍃 چـه قدر قـشنـگه که صبـحمـون با سـلامِ به آقـا شـروع شـه نـه؟😍😌
همین سر صبحی قول بدیم وقت بذاریم حداقل ۱۰ دقیقه کتاب بخونیم!
تنها پناهگاه ما جامونده ها :)
جوانِ دانشجویِ اصفهانی را برای شکنجه بردند. بعد ازظهر بود که او را به سلول بازگرداند. او در گوشه ای از سلول کز کرد و دقایقی ساکت بود. به کنار او رفتم و دستم را زیر سرش گذاشتم. بغضش ترکید و شروع به گریه کرد. گفتم: برای چه گریه می کنی؟ خب کتک خوردی، این دفعه اولت که نبود. فکر می کنم که این بار، آخرین مرحله بود. دیگر تمام شد، چرا گریه می کنی؟ گفت: نمی دانی چه بلایی برسرم آوردند. مایل نبود بگوید که چه بر او گذشته است، ولی پس از کمی دلجویی گفت: از این در که رفتم بیرون منوچهری یقه ام را گرفت و کله ام را به آهن ها کوبید. من افتادم زمین. بعد او رفت روی پاهایم ایستاد. تاول پاهایم ترکید و چرک و خون بیرون زد. از درد فریادم به آسمان‌، بلند شد، قلبم از جا کنده می شد که بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم، دیدم دست هایم را به آهن ها بسته اند و بدنم شل و آویزان است، سرم را بلند کردم.... مصیبت تازه شروع شد.... گفتم:چه مصیبتی؟ دانشجو گفت: این بی شرف، بی پدر و مادر، منوچهری، وقتی دست هایم را به آهن ها بسته بودند، آمد و دست هایش را به نرده آهنی گرفت و رفت روی شانه ام، شلوارش را پایین کشید و ادرار کرد. از فرق سر تا نوک پایم نجس شد. حرفش که به اینجا رسید هق هق شروع به گریه کرد.... 📚 @Zamire_moshtarak
بالاخره بعد از یک ماه و سه روز تموم شد:) کتاب،درباره خاطرات فردی به نام احمد احمد‌‌ِ و فعالیت های احمد رو قبل از انقلاب به تصویر می کشه شاید قسمت دردناک کتاب، مبارزه و شکنجه های طاقت فرساییِ که احمد تحمل کرده و اطلاعات سوخته به ساواک داده و به قول خودمون نم پس نداده:) از قسمت های جذاب کتاب میشه به تعامل احمد احمد و بچه های مسلمان با مارکسیست ها و گروه های دیگه تو زندان اشاره کرد. به علاوه یِ اون، احمد یک مدت زمان کوتاهی رو با آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری، کروبی و.. هم بند بودند که وقتی خاطرات احمد رو می خونی علت کج روی و بهتره گفت انحراف از مسیر ِ بعضی از آقایون بعد از پیروزی انقلاب رو بهتر میشه درک کرد. از قسمت های خیلی خیلی خیلی خوندنی کتاب، عضویت و درگیر شدن احمد با سازمان مجاهدین خلق‌ِ. که برای یک مدت هم خودش و هم خانواده ش رو به صورت کامل وقف سازمان و اهدافش میکنه، اما احمد بعد از اطلاعِ از تغییر ایدئولوژی سازمان با مشقفت زیاد از سازمان جدا میشه ولی همسرش متاسفانه با سازمان همراه می مونه ..... بعد از جدا شدن از سازمان احمد، ارتباط هایی با شهید اندرزگو و آقا (آیت الله خامنه ای) پیدا می کنه که خوندن خاطرات خالی از لطف نیست و میتونه خواننده رو سر ذوق بیاره... خلاصه که اوصیکم به خوندنش 📚
پست معرفی کتاب و طولانی بودنش:) خلاصه که ببخشید:)
کریم کاری به جز جود و کرم نداره....
آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره...💔
غریب اونیه که همدم اشک و آهه دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه...
مرد سیاست و حکومت نیست آن که فردا را به قیمت امروز بخرد... 📚 @zamire_moshtarak
من مانده ام و ابن ابی غانم، که ابوالحسن می رسد و کنار قبر هارون می نشیند و جانب قبله قبر با دست، خطی بر خاک می کشد: اینجا تربت من است و مدفنم.... پر سوال در چشمان ابن ابی غانم خیره می شوم که، از اینجا تا مرو فرسخ ها راه است و افزون که بعید کسی را جرات و اجازه دفن بالای سر خلیفه مرحوم (هارون) باشد و اما حضور ابوالحسن و کیفیت احوالش مانع از پرسیدن می شود و او همچنان آرام: و خداوند این بقعه را، محل آمد و شد شیعیان و اهل محبتم قرار می دهد... بغض در گلویش می نشیند: و به خدا سوگند زائری مرا زیارت نکند و محبی سلام نفرستد، مگر که رحمت و مغفرت ربوبی بر او واجب شود به شفاعت ما... ابوالحسن بی هیچ کلام دیگر، بر همان خاکی که به دست نشان کشیده بود، به نماز می ایستد و سجده ای طولانی، که می شمارم از کنجکاوی.... به پانصد تسبیح... و بر می خیزد با چهره ای به اشک نشسته و من مستاصل از برخورد با کسی که بر سر قبر خود نماز می خواند و تسبیح می گوید..... ابوالحسن بار دیگر جانب قبله قبر را دستی می کشد و زمزمه می کند: هرکس زیارت کند مرا در غربتم، در سه وقت قیامت به دیدارش خواهم رفت و می رهانمش از هول و ترس حشر; اول آن زمان که کتاب اعمال به دست خلق دهند، و دیگر به وقت گذر از صراط و سوم چون اعمال بر میزان گذارند و هنگام محاسبه آید... و بیرون می رود... 📚 @Zamire_moshtarak
خدا حفظش کنه استادمون رو بهمون گفت: می دونید چرا به امام رضا (علیه السلام) میگن «رضا» ؟؟ رفتیم دنبال دلیلش و هر کدوممون یه چیزی گفتیم، اینکه این لقب رو مامون داده به امام و بعد از امام جواد(علیه السلام) سوال شد که آیا راسته؟ و امام جواد (علیه السلام) گفتن نه و علت اینکه به پدرم می گفتن رضا این بوده که علاوه بر اینکه دوستان ما از ایشون راضی بودند، دشمنان هم راضی بودند و..... خلاصه جواب ها رو بردیم برای استاد و استاد گفتن همه ش درسته اما یه جواب دادن که به دل همه مون نشست... تو صلوات حجج طاهره میخونیم «الَّذِی ارْتَضَیْتَهُ وَ رَضَّیْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِکَ» یعنی خدایا سلام و درودت برای علی بن موسی (علیه السلام) که او رو پسندیدی و به وسیله او هر کدوم از آفریده هات رو که خواستی راضی کردی! یعنی هر وقت دیدی کسی از دستت ناراحته و هیچ جوره راضی نمیشه از دستت برو سراغ خود امام رضا، امام رضا بلده چی جوری راضی ش کنه:) +جانم به فدای خودش و اسم قشنگش😍🍃
من باب اینکه دیشب لیله المبیت بود و من یادم رفت اینو دیشب ریپلای کنم
صدا می زنم: هشام! باز می گردد. - آن رقعه که دیروز از منزل ابوالحسن به قاصدی سپرده شد، به قصد مدینه.... هشام نزدیک تر می آید: برای فرزندشان محمد نوشته بودند - مضمونش؟ پیش از آنکه سکوت هشام طولانی شود، خیره کیسه دینار ها می شوم، در می یابد و: - نوشته بودند که; شنیده ام خادمان و همراهانت از بخل، تو را از در کوچک تر خانه بیرون می برند تا با نیازمندان روبرو نشوی، به همان حقی که برگردنت دارم، میخواهمت که از در بزرگ منزل بیرون شوی و هربار و همیشه هم درهم و دینار همراه داشته باشی.... که هیچ کس از در خانه ات ناامید و تهیدست نرود.... می مانم: همین؟ هشام به موافقت سر تکان می دهد و من متحیر، که حاکم من باشم و ابوالحسن میان این همه دغدغه، اندیشه چند محتاج و نیازمند ِ هزاران فرسخ دورتر از خویش داشته باشد.... @Zamire_moshtarak
دچار شدگان به همین موضوعیم برای به بلندای آن ردا!!