مسلم در مسجد با سی نفر بماند.
چون چنین دید، بیرون آمد و روی به ابواب کنده آورد. به ابواب کنده رسید و با او ده تن بود. از آن باب بیرون آمد کسی نماند. به این سوی و آن سوی نظر انداخت کسی ندید که وی را راهنمایی کند و خانهاش را نشان دهد.
و اگر به دشمنی دچار گردد وی را در دفع او اعانت کند.
#آه
#یاسین_حجازی
عبیدالله ابن حصین ازدی که وی را در قبیلهی بجیله میشمردند، بانگی بلند برآورد و گفت «ای حسین! این آب را نبینی همرنگِ آسمان؟ والله از آن قطرهای نچشی تا از تشنگی درگذری حسین گفت «خدایا، او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز.»
حمید ابن مسلم گفت:
به خدا سوگند که پس از این، به دیدار او رفتم و بیمار بود. سوگند به آن خدایی که معبودی غیر او نیست، دیدم آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را قی میکرد و باز فریاد میزد
العطش العطش ! »
باز، آب میخورد تا شکمش آماس میکرد و سیراب نمیشد. کار او همین بود تا جان بداد.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
غروب تاسوعا، محمد ابن بشير حضرمی را گفتند « پسرت در ثغرِ ری اسیر شد.»
گفت: ثوابِ مصیبت او و خود را از خدای چشم دارم. دوست ندارم او اسیر شود و من زنده باشم.
حسين سخن او بشنید و گفت: رحمک الله من بیعت از تو برداشتم. در رهایی پسر خویش بکوش.
گفت: درندگان زنده زنده مرا ،بخورند، اگر از تو جدا شوم.
گفت: پس این جامههای بُرد را به این پسرت ده تا در فدای برادرش، بدانها استعانت جوید و پنج جامه به وی بخشید که بهای آن هزار دینار بود.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
چون سحر شد، حسین را خوابی سبک بگرفت. بیدار شد و گفت « میدانید اکنون در خواب چه دیدم؟»
گفتند «يَابنَ رسول الله، چه دیدی؟»
گفت « دیدم سگانی به من روی آوردهاند تا مرا بدرند، و در میان آنها سگی دورنگ دیدم که از همه سختتر بود بر من و گمان دارم آن که مرا میکشد از میان این مردم، مردی پیس باشد. و جد خود، رسول خدا را دیدم و با وی، گروهی از اصحاب بودند میفرمود "ای پسر من، تو شهیدِ آلِ محمدی و اهل آسمانها و صفيح اعلی از آمدن تو شادی مینمایند. امشب افطار، تو نزد من باشی. تأخیر مکن. این فرشتهای است از آسمان فرود آمده، تا خونِ تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگاه دارد. این خوابی است که دیدم. اجل نزدیک است و بیشک هنگام کوچیدن از این جهان فراز آمده است.»
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
حاملانِ سر حسین در اول منزل که فرود آمدند، به شرب و نشاط نشسته بودند که دستی از دیوار پدیدار شد و قلمی آهنین داشت و چند خط به خون نوشت:
امتی که حسین را کشتند
قیامت شفاعتِ جدش را امید دارند؟
بیم و هراس آنها را بگرفت. از آن منزل کوچ کردند. در راه به دیری رسیدند. فرود آمدند تا بخوابند. همان نوشته را
بر دیوار دیر دیدند.
راهب را از آن خط و نویسنده ی آن پرسیدند. گفت این خط پانصد سال پیش از آنکه پیغمبر شما مبعوث شود، اینجا نوشته بود.
در راه، سنگی یافتند.
آن بر
نوشته بود:
چون در صور بدمند
فاطمه بیاید
خون حسین به پیرهنش
وای کسی که خصمش باشد او که باید شفاعتش کند.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
امسال، شب اربعینی که کربلا بودم، یه دختری رو تو حرم امام حسین دیدم که #آه دستش بود...
میدیدم که ۴ خطش رو میخوند بعد یه نگاه به در و دیوارای حرم میکرد، عینکش رو درمیآورد، کتاب رو میبست و گریه میکرد...
و دوباره...
اونجا میخواستم برم بهش بگم منم همینطور...
منم همینطور...
خاندان حسین ابن علی را از جوشن بگذراندند و زوجه ی حسین حامل بود و در آنجا جنین بیفکند. (و جوشن کوهی بود در مغرب حلب و مس سرخ از آنجا بیرون میآوردند و به بلاد میبردند.) و زوجه ی حسین از آن صنعتگران معدن که آنجا بودند آب و نان خواست اجابت نکردند و دشنام دادند.
بر آنها نفرین کرد. از آن هنگامباز، هر کس در معدن کار کند سود نبرد.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
منهال ابن عمر و گفت:
مردی پیشاپیش سرِ حسین سوره کهف میخواند تا به این آیت رسید ام حَسِبتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهْفِ والرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنا عجبا.
( پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بودند؟ )
سر [حسین علیهالسلام] به زبان فصیح گفت شگفت تر از قصه ی اصحاب کهف کشتن و به تحفه فرستادن من است.»
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak