[ابرهه] را پیلان بودند که همه او را سجده بردندی و پیلی عظیم داشت و دندانِ او را مرصَّع فرموده بود به جواهر و لآلی و بدان پیل فخر آوردی بر پادشاهان و این پیل ابرهه را سجده نبردی.
ابرهه پیلبان را گفت: آن پیل را بیرون آور آراسته به همه زینتی!
چون پیل را بیاوردند و در روی عبدالمطلب نگریست، در حال در خاک افتاد و سجده برد پیش وی و به زبانی فصیح آواز برآورد و گفت: السلام علیک و علی النور الذی فی ظَهرِکَ یا عبدالمطلب! مَعَکَ النّور وَ الشَّرف. فلم تَذِلَّ و لم تُغلَب
چون ابرهه آن حال بدید، لرزه بر اندامهای وی افتاد و گمان برد که آن سِحر است. پس همه ساحران را که در لشکرِ او بودند بخواند و گفت: بگویید که این پیل چرا عبدالمطلب را سجده میبَرد؟
ساحران گفتند: آن سجده نه او را میبرد، بلکه آن نور را که از پشتِ او بیرون خواهد آمد در آخِر زمان. اکنون ما را دستوری ده تا دست و پای عبدالمطلب بوسه دهیم.
ابرهه دستور داد.
ایشان دست و پای عبدالمطلب ببوسیدند.
| صفحه ۹۱ |
#قاف
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
نه ماه در شکم آمنه بماند و آمنه را هیچ رنج نبود، چنانکه زنان را باشد.
و پدر رسول از دنیا برفت و رسول را هنوز ولادت نبود.
فرشتگان گفتند: خداوندا، پغمبر تو و برگزیده تو از جمله خلایق یتیم بماند.
خدای گفت: یار و نگاهدارنده او منم.
و آمنه چنین گفت که:
چون از مدت حمل من شش ماه بگذشت، من در خواب بودم. شخصی بیامد و پای فرا من زد وگفت: ای آمنه! تو حاملی به بهترینِ عالمیان. چون بار بنهی و او در وجود آید، او را " محمد" نام نِه و این سخن پنهان دار و با کس بِمَگوی!
#قاف
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
آدم چشم باز کرد: حوا را دید در پیشِ وی نشسته چون صد هزارنگار!
دلش به وی مایل گشت; آهنگِ او کرد.
جبریل آمد، گفت: مَه یا آدم! که او تو را حلال نیست تا مَلِک او را به تو دهد.
آدم گفت: پس تو شفیع باش تا او را به من دهد که همه دلم حب او گرفت.
جبریل بازآمد، گفت: یا آدم، خدای او را به نکاحِ درست به تو داد. کاوین (مهریه) تقد کن!
گفت: کاوینِ او چیست؟
جبریل گفت: کاوینِ حوا آن است که ده بار بر نبیِ امیِ عربیِ هاشمی، محمد صلوات دهی.
چون آدم صلوات گفت، جبریل دست حوا گرفت و فرا دستِ آدم داد
#قاف
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
مسلم در مسجد با سی نفر بماند.
چون چنین دید، بیرون آمد و روی به ابواب کنده آورد. به ابواب کنده رسید و با او ده تن بود. از آن باب بیرون آمد کسی نماند. به این سوی و آن سوی نظر انداخت کسی ندید که وی را راهنمایی کند و خانهاش را نشان دهد.
و اگر به دشمنی دچار گردد وی را در دفع او اعانت کند.
#آه
#یاسین_حجازی
عبیدالله ابن حصین ازدی که وی را در قبیلهی بجیله میشمردند، بانگی بلند برآورد و گفت «ای حسین! این آب را نبینی همرنگِ آسمان؟ والله از آن قطرهای نچشی تا از تشنگی درگذری حسین گفت «خدایا، او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز.»
حمید ابن مسلم گفت:
به خدا سوگند که پس از این، به دیدار او رفتم و بیمار بود. سوگند به آن خدایی که معبودی غیر او نیست، دیدم آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را قی میکرد و باز فریاد میزد
العطش العطش ! »
باز، آب میخورد تا شکمش آماس میکرد و سیراب نمیشد. کار او همین بود تا جان بداد.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
غروب تاسوعا، محمد ابن بشير حضرمی را گفتند « پسرت در ثغرِ ری اسیر شد.»
گفت: ثوابِ مصیبت او و خود را از خدای چشم دارم. دوست ندارم او اسیر شود و من زنده باشم.
حسين سخن او بشنید و گفت: رحمک الله من بیعت از تو برداشتم. در رهایی پسر خویش بکوش.
گفت: درندگان زنده زنده مرا ،بخورند، اگر از تو جدا شوم.
گفت: پس این جامههای بُرد را به این پسرت ده تا در فدای برادرش، بدانها استعانت جوید و پنج جامه به وی بخشید که بهای آن هزار دینار بود.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
چون سحر شد، حسین را خوابی سبک بگرفت. بیدار شد و گفت « میدانید اکنون در خواب چه دیدم؟»
گفتند «يَابنَ رسول الله، چه دیدی؟»
گفت « دیدم سگانی به من روی آوردهاند تا مرا بدرند، و در میان آنها سگی دورنگ دیدم که از همه سختتر بود بر من و گمان دارم آن که مرا میکشد از میان این مردم، مردی پیس باشد. و جد خود، رسول خدا را دیدم و با وی، گروهی از اصحاب بودند میفرمود "ای پسر من، تو شهیدِ آلِ محمدی و اهل آسمانها و صفيح اعلی از آمدن تو شادی مینمایند. امشب افطار، تو نزد من باشی. تأخیر مکن. این فرشتهای است از آسمان فرود آمده، تا خونِ تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگاه دارد. این خوابی است که دیدم. اجل نزدیک است و بیشک هنگام کوچیدن از این جهان فراز آمده است.»
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
حاملانِ سر حسین در اول منزل که فرود آمدند، به شرب و نشاط نشسته بودند که دستی از دیوار پدیدار شد و قلمی آهنین داشت و چند خط به خون نوشت:
امتی که حسین را کشتند
قیامت شفاعتِ جدش را امید دارند؟
بیم و هراس آنها را بگرفت. از آن منزل کوچ کردند. در راه به دیری رسیدند. فرود آمدند تا بخوابند. همان نوشته را
بر دیوار دیر دیدند.
راهب را از آن خط و نویسنده ی آن پرسیدند. گفت این خط پانصد سال پیش از آنکه پیغمبر شما مبعوث شود، اینجا نوشته بود.
در راه، سنگی یافتند.
آن بر
نوشته بود:
چون در صور بدمند
فاطمه بیاید
خون حسین به پیرهنش
وای کسی که خصمش باشد او که باید شفاعتش کند.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
خاندان حسین ابن علی را از جوشن بگذراندند و زوجه ی حسین حامل بود و در آنجا جنین بیفکند. (و جوشن کوهی بود در مغرب حلب و مس سرخ از آنجا بیرون میآوردند و به بلاد میبردند.) و زوجه ی حسین از آن صنعتگران معدن که آنجا بودند آب و نان خواست اجابت نکردند و دشنام دادند.
بر آنها نفرین کرد. از آن هنگامباز، هر کس در معدن کار کند سود نبرد.
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak
منهال ابن عمر و گفت:
مردی پیشاپیش سرِ حسین سوره کهف میخواند تا به این آیت رسید ام حَسِبتَ أَنَّ أَصحابَ الكَهْفِ والرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنا عجبا.
( پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بودند؟ )
سر [حسین علیهالسلام] به زبان فصیح گفت شگفت تر از قصه ی اصحاب کهف کشتن و به تحفه فرستادن من است.»
#آه
#یاسین_حجازی
@Zamire_moshtarak