eitaa logo
| ضَـمیـرِ مُـشْتَـرَک |
78 دنبال‌کننده
314 عکس
16 ویدیو
10 فایل
ضـَمیـرِ مُـشـْتَرَکَـــم، آنْچِـنان کـه خـود پـیـداسـت کـه در حِـصـار تـو و ما و من نِـمـی گُنـجَم # کتاب_بخونیم
مشاهده در ایتا
دانلود
بازم کم کاری کانال رو ببخشید ان شاالله بعد از امتحاناتم به همون روند قبلی برمی گردیم‌‌.‌‌...
پیمـودن راه حـق، کار دل است، نـه عقل. راهنمایت همیشه دلـت باشد، نه سری که بالای شانه هایت اسـت. از کسانی باش که به نفس خود آگاهـند نه از کسانی که نفس خود را نادیده می گیرند. 📖 @Zamire_moshtarak
امام با دست های لرزانش خون را از سر و صورت و لب و دندان علی می سترد و با او نجوا می کرد‌: تو پسرم رفتی و از غم های دنیا رها شدی و پدرت را تنها و بی یاور گذاشتی! و بعد خم شد و من گمان کردم به یافتن گوهری خم شد و من با خودم گفتم به بوسیدن طفل نوزادی و خم شد و من به چشم خودم دیدم که لب بر لب علی گذاشت و دیدم که شانه های او چون ستون های استوار جهان تکان می خورد و می رود که زلزله ای آفرینش را درهم بریزد. و با گوش های خودم از میان گریه هایش شنیدم که دنیا بعد از تو نباشد.. بعد از تو خاکبرسر دنیا... و با چشم های خودم، بی قراری پسر را دیدم. جنازه علی اکبر را که با این کلام پدر آرام گرفت و فرو نشست... علی آرام گرفت... اما چه آرام گرفتنی! این بار چندم بود که پا به آن سوی جهان می گذاشت و باز به خاطر پدر از آستانه در سرک می کشید و برمیگشت... مگر پدر دل از او نکنده بود که او به کندن و رفتن رضایت نمی داد؟ 📚🍂 @zamire_moshtarak
امتحانات عزیزم! قطعا وقتی تموم شدین انتقام این مدت که نذاشتین کتاب بخونم رو می گیرم!
کتاب جدید😍🌸 #هتل_نیوسایت #شهید_محمد‌علی_رهنمون #ابوالقاسم_وردیانی
- به علامه عرض کردم آقا! من عجول وبی صبرم، حوصله معطلي ندارم! در يک جمله برايم عصاره همه معارف اسلام را بيان کنيد؟ + خنده مليحي کرد و فرمود: با همه مهربان باش... 📚 آشنای آسمان، صفحه ۱۶۰
منم زایو رو خوندم و شاید چون تخیلی بود دوستش نداشتم ولی خب اگه بخوام جدای از سلیقه خودم بگم، داستانش خوب بود و جزو کتاب هاییِ که خوندنش خالی از لطف نیست...
راس میگن حقیقتا! لازم نیست حتما حتما بگین آقا من این دوساعت توی روز رو میذارم برای کتاب خوندن، این کار خیلی خوبه و قطعا کسی که این کار رو انجام میده موفق ترینه! ولی بیاین از وقتای مُرده مون استفاده کنیم. من همیشه تو کیفم یه کتاب دارم، وقتایی که میبینم داره وقتم تلف میشه کتاب میخونم... تو تاکسی، تو اتوبوس، تو مطب دکتر، تو صف انتظار جایی، تو جاده و... قبلا هم گفتم که چند تا کتاب دویست، سیصد صفحه ای رو توی همین تاکسی و اتوبوس و‌‌.... تموم کردم. فکر کنم خوندن هر کتاب هم فقط یه هفته زمان برد... حتی وقتایی که نمی تونم خودم کتاب بخونم فورا هندزفری م رو درمیارم کتاب صوتی گوش میدم فقط و فقط توی همین ماه رمضون سه تا یا چهار تا کتاب صوتی گوش دادم! ما وقتای مرده و تلف شده تو طول روز زیاد داریم! از همینا استفاده کنیم برا خوندن کتاب!
خب اولین کتاب تابستونی تموم شد... کتاب درباره داستان زندگی شهید محمد علی رهنمون بود... فکر میکردم باید کتاب خیلی جذاب باشه! اما متاسفانه اصلا اصلا اینجوری نبود! نویسنده به جای اینکه این کتاب رو روایت گونه بنویسه و کتاب به صورت مستند باشه، داستان گونه نوشته بود و همین داستانی بودنش اصلا و اصلا جلوه خوبی به کتاب نداده بود و کاملا واضح بود که نویسنده یه سری جاها رو از خودش درآورده و نوشته! در کل کتاب ضعیفی بود و حتی می تونم بگم زندگی شهید و ویژگی های شهید رو اصلا خوب بیان نکرده بود! خیلی خیلی بهتر میتونست روی ویژگی های شخصیتی و کارهای شهید مانور بده که این کار رو نکرده بود. در واقع حس میکنم این اولین اثر نویسنده بود‌. کتاب های خیلی خیلی قوی تری تو زمینه دفاع مقدس هست ، واسه همین اصلا خوندن این کتاب رو توصیه نمیکنم. قیمتش هم به نسبت کتاب یه کم گرون بود.
بی وقفه میریم سراغ بعدی 🌹🍂
یک عمر تو کله ی ما کرده اند که فرنگ بهشت روی زمین است‌. کتاب می گوید. معلم می گوید. رادیو می گوید. روزنامه ها می گویند.. کسی هم نمی آید بگوید بابا این فرنگ چندان تخم دوزرده ای نیست! مسافر بر می گردد با چشم های گرد شده، محصل برمی گردد با جبّه صدارت، تاجر بر می گردد با نمایندگی کمپانی، فیلم می آید پر از سبزپری و زردپری. و ماشین، از همه مهم تر. یکی روزی بود که اسکندر به ظلمات می رفت دنبال سرچشمه آب حیات. اما حالا همه می روند دنبال سرچشمه ماشین‌. ظلمات تو هند بود، اما سرچشمه ماشین اروپاست و آمریکا‌. برق می دهد، منبع نور است‌، اما آب حیات توی ظلمات بود‌. @zamire_moshtarak
ادامه را گوش میکنم که از بعد از ماه رمضون نصف و نیمه ولش کرده بودم
بعدتر با صنعت گرِ آزاده‌ای ایران‌دوست آشنا می‌شوم که در پروژه‌ای برای آمریکایی‌ها از جنس ایرانی استفاده میکند. او به من می‌گفت که 《ده کارگرِ افغان معاش می‌دادم از جیب به مدت ده روز تا با تیغ ، "مِید این ایران" را زدوده کنند از روی جنس ، که آمریکایی‌ها نفهمند...》 وَ بعضی از ما چقدر کاسب‌کارانه تا کرده‌اند با این مردم... . @zamire_moshtarak
ایرانی‌ها خیلی بامعرفت هستند... خیلی... وقتی ایران بودم، دیدم خیلی رسم است که چیزی بزنند به موتر ، مثلِ اینجا که یک‌چیزی نوشته می‌کنند ، روی کامیون. نه مثلِ پاکستانی‌ها که شلوغش می‌کنند... عکس زن و بچه و گاو و گوسفند و... ایرانی‌ها فقط یک‌چیز نوشته می‌کنند.. پس باید چشم‌گیر باشد نوشته... من خیلی اندیشه کردم که چه بنویسم که تک باشد... برای همین روی بادگیرِ کامیون‌م دادم خطاط نوشته کرد،《یا پیرِ هرات!》 زیرش هم خردتر نوشت ، 《خواجه عبدالله انصاری》... این‌قدر ایرانی‌ها با معرفت هستند که کم از چند ماهِ بعد، در مسیرِ بندر که من می‌رفتم ، چندین و چند موترِ سنگین نوشته کرده بودند ،《یا پیرِ هرات!》الآن هم ایران حتم دیده‌اید... چه‌قدر این را نوشته کرده‌اند... از بس که معرفت دارند... اما اول نوشته‌ی 《پیرِ هرات》کارِ من بود! . . @zamire_moshtarak
کتاب درباره سرگذشت چهار بانوی نمونه تاریخ، یعنی فاطمه بنت اسد، نرجس خاتون، هاجر و رابعه عدویه‌‌‌‌ است.... من خودم کتاب رو نخوندم اما یکی از اعضای کانال این کتاب رو خوندن و ازش کلی تعریف کردن:) شما اگه این کتاب رو خوندید حس تون بعد از خوندن این کتاب رو به ما بگین
- اقتصاد تک پایه یعنی این که تو هر آبادی مردم دست به دهان یک محصول بمانند. فقط یک محصول، رییس. این جا گندم، امیر آباد جو، حسین آباد میوه، حسن آبا صیفی و چغندر. پرسیدم : خوب؟ استکان خالی را گذاشت و گفت: خوب ندارد رییس. یعنی ما دست به دهن نفتیم، اندونزی دست به دهن کائوچو، برزیل دست به دهن قهوه و هند و پاکستان دست به دهن کنف، مگر روزنامه نمی خوانی رییس؟ گفتم: من از شهر در رفته ام که این پرت و پلاها را نشنوم‌. اما به هر صورت این چه ربطی دارد به آسیاب موتوری که در روستا نصب شد؟ گفت: ربطش این است رییس، که ما نفت داریم. خیلی هم داریم. می دانی چه قدر رییس؟ رادیو که می شنوی؟ ۷۰ درصد ذخایر نفت دنیا، در حوزه خلیج فارس خوابیده. که یک پنجمش مال ماست‌، رییس. مال ما که نه، یعنی زیر خاک مملکت ما خوابیده. و همین بس مان است رییس. این جوری که شد آسیاب آبی عهد بوقی می شود. می فهمی رییس؟ باید جنس کمپانی را بخریم تا متمدن شویم. نفت را هم که می برند، موتور و ماشین می دهند. و بعد که مملکت پر شد از موتور و ماشین، آن وقت باز هم نفت را می برند و گندم و گوشت می دهند‌. حالا فهمیدی رییس؟ @zamire_moshtarak
با عبد‌الرزاق قرار می‌گذاریم برای دیدنِ سایرِ ابنیه‌ی تاریخی هرات. عبد‌الرزاق توی راه ، به سنتِ رانندگانِ بیابانی برای من از ترموز که همان فلاسک باشد ، چای سبز می‌ریزد و به‌جای قند هم شیرپره ، که حلوایی است هراتی ، تعارف می‌کند . شهر پر است از تابلو‌های فراوانِ تبلیغاتِ آمریکایی ، عمدتاََ با تصاویری از کمکِ نیروهای خارجیِ مستقر به مردم و البته جملاتی در مدحِ صلح مثلاََ تصویری می‌بینی از سربازی با کلی دم و دست‌گاه که خم شده در لیوانِ سفالینِ کودکی از داخلِ قمقمه‌اش آب می‌ریزد ! یکی نیست بگوید که این همه راه کوبیده‌اید بیایید برای همین؟ سقایتِ یک لیوان آب ، که _مطابقِ تصویر_ این همه جی.پی.اس. و ام.۱۶ و جلیقه‌ی ضد گلوله و کلاهِ فلزی و ... نمی‌خواهد ! . @zamire_moshtarak
تا وقتی آدم انتظار چیزی را دارد یا وقتی کسی به انتظار آدم نشسته آدم تنها نمی ماند. اگر هم تنها بماند، تنهایی اش مثل یک تب تند است‌ که زود می گذرد نه مثل تب لازم که دم به ساعت برمی گردد. @zamire_moshtarak
حقیقتا حس میکنم خوندنش خیلی طولانی و فرسایشی شده برام!
🚩مراسم رونمایی از کتاب "مربع‌‌های قرمز" خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا 🔹️زینب عرفانیان (نویسنده): مربع های قرمز یک نیاز است برای همه جاماندگان از قافله 🔹️صفارهرندی:حسین یکتا صحیفه‌ای بلند از یک انسان بزرگ است که هیچ‌گاه کم نمی‌آورد، هیچ‌گاه دچار تجدیدطلبی و انحرافی نمی‌شود http://tn.ai/1775066 📡, @tasnimnews
فک کنم باید از اون کتاب خوندنی ها باشه😍🌸🍃
[ نخونـیدنـم نخوندید.] با عشـق و علـاقه، آن مانتویِ فیـروزه ای که تازه برایِ مهـمانی خـریده ام را می پوشم. روسریِ سورمه ایم را که در آن ترمه دوزی هایِ آبی لاجوردی است، از داخل کمد بر می دارم و آن را لـبـنانی می بـندم. بهترین لباس هایم را پوشیده ام همیشه همینجور است. هر وقت لباس تازه ای میخرم. اولین جایی که می پوشمش حـرم توست تا به خیالِ خودم آن را متـبرک کنـم. با ذوقو شـوق سوار ماشین می شویم و راه می افتـیم سویِ حـرم عمه جان! این لفظِ صمیمی را اولین بار از پدرم شنیدم که به شما می گفت عمه جان! ارادتِ او نسبتِ به شما به مـاهم منتقل شد. و ماهم بعد از آن شما را عمه جان صدا کردیم. به سمت پارکینگ شرقیِ حرم حرکت کردیم. از دور آن گنـبد و گلدسته هایِ زیبایت معلوم است.. چشمانم با دیدن گنبد باصفایت برق می زند و بی اراده لبخندی بر لبم می نشیند. زیر لب سلامی می دهیم. السلام علیک یا فاطمه المعصومه یا بنت موسی بن جعفر ماشین را پارک می کنیمُ میان هیاهویِ دست فروش هایِ نزدیکِ حرم راهیِ حرم می شویم. قدم هایمان را آرام و شمره به نشانه ادب بر می داریم.. بعد از اینکه وسایلامان وارسی می شود وارد حرم می شویـم. یک در بزرگ مقابل خود میبنیم. به سمت در میروم. نمیدانم چرا؟ اما به تقلید از همه در را می بوسم دو قدمِ دیگر بر می دارم. واین منم و گنبد با صفایت دوباره سلامی میکنم و سرم را به نشانه ادب خم مـیکنم... صحنِ آینه کاری شده یِ روبرویم چه قدر زیباست. معطل نمیکنم و از همان صحن وارد قسمـت بانوان می شوم.. کفشم را به کفشداری می دهم.. به تابلویِ به سمت ضریح دقت میکنم گرچه بارها و بارها این مسیر را آمده ام... چشم هایم پر از اشک است که به ضریح می رسم. دوباره سلام میدهم. گوشه ای از اطراف ضریح را خالی می بینم. می روم و انجا می نشینم و به کرامت زیبای تو فکر میکنم به آن روزهایی که خواهرم به امید همسایه شدنـت هر روز زیارتت را می خواند و دعایش مستجاب شد.. به آن روزهـایی که برا حل شدن مشکلم پیش شما آمدم و آن را برایم حل کردی. به اطرافم نگاه میکنم. خادم هایت را می بینم. چشمانم پر از اشک می شود. یعنی می شود من هم روزی خادم بارگاه زیبای تو شوم؟☹️😢 بـرای نماز از ضریحِ با صفـایت دور می شوم وبه شبستان امام خمینی میروم... خودم را میان صف های جـمـاعت جا مـی دهم و قامت میبندم نمازِ آیت الله شیبریِ زنجانی و چه زیارت دلنشینی عمه جانم میخواستم تولدت را تبریک بگویم.. اما دلتنگی است دیگر! شب تولدت هم به جایِ تبریک، درد و دل کردم... تولدت مـبـــــارڪ
اپلیکشین سوره مهر به مناسبت روز دختر روی این سه تا کتاب تخفیف زده:) دوست داشتید اپلیکشین رو نصب کنید و کتاب رو با ۳۰ درصد تخفیف خریداری کنید🍂🌸