امشب با تموووم وجودم گفتم الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا امیرالمومنین😍❤️
خوشبخت ترینیم چون آقامون علی (علیهالسلام) رو داریم😍😍
اسم حیدر که میاد دلم از هیبت این نام هم میلرزه و هم یه ذوق شیرین رو حس میکنم🌱🌸
سفری پیش آمد و عجالتا قافِ قطور و پرحجم را کنار گذاشتم و این کتاب را برای سفر انتخاب کردم. با روند کتابخوانیِ این چند وقته، بعید میدانستم که کتاب تا پایان سفر تمام شود و حدسم این بود که تمام شدنش موکول میشود به دو سه هفته بعد از سفرم!
بعد از رهشی که نصفه و نیمه رها شد، سعی کردم به اینکه از همین نویسنده ارمیا و داستان سیستان و من او و... را خواندم و شگفت زده شدم، توجه نکنم. توقعم را پایین بیاورم که اگر کتاب را دوست نداشتم، بعدا توی ذوقم نخورد!
کتاب اما خیلی روان بود با توصیفهای خوب.
موضوع کتاب هم برایم جذاب بود!
سفرنامهی تقریبا ۱۴ روزه به کره شمالی! کشوری که همانند ما، با تحریم دست و پنجه نرم میکند و دستاورد هستهای و موشک دارد. با این تفاوت که ما سلاح هستهای نداریم و آنها دارند. کشوری بسیار بسته و به تعبیر قرآن و بعدتر نویسنده، کشوری استخفافی! کشوری که راز اطاعت مردمش از رهبرش، همان روش فرعونی است و ضعیف نگه داشتن مردم!
کتاب به خوبی ایده جوچه که یکی از عقاید این ملت و با تمام جهان متفاوت است، رفتارهای مردم کره شمالی و... را توصیف میکند.
از احترام بیش از حدشان به رهبر کره شمالی، جناب کیم جونگ اون میگوید و از مردم عادی که هراس دارند از صحبت با هرکسی که از هموطن آن ها نباشد!
نویسنده، از زمان حضورش در کره میگوید که همزمان شده با مذکرات ترامپ و رهبر کره شمالی! میگوید از اینکه بعد از مذاکرات، هیچ کس به خیابانها نیامد و شادی نکرد! میگوید از اینکه همه زندگی روتین و روزمره خود را داشتند و میگوید از اینکه مفاد مذاکرات از اخبار تلوزیونشان که تنها راه ارتباطی آنها با دنیای خارج است گفته نشد وفقط این نکته به آنها القا شد که جناب کیم جونگ اون در مذاکره با ترامپ قطعا پیروز است!
من با کتاب، یک سفر به کره شمالی داشتم و از این سفر لذت بردم. تجربهای که نویسنده داشت را من هم خواندم و انگار با او چیزهایی را تجربه کردم! کشور خود را با کرهشمالی مقایسه کردم و با تمام کم و کاستیهایی که ایران دارد برای هزارمین بار شکر کردم که یک ایرانیِ مسلمان هستم. از کتاب خیلی برایتان نگفتم که به قول خارجکیها اسپویل نشود!
خودتان بخوانید و لذت ببرید!
#نیم_دانگ_پیونگ_یانگ
#رضا_امیرخانی
#پست_معرفی
@Zamire_moshtarak
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MzkwMTMwOTMx
شما هم اگه کتاب رو خوندید نظرتون رو اینجا بگید🌱🌸
دور بودن از کتابها و کتابخانهام، باعث شد سری به طاقچه بزنم. از خیلی وقت درنظرم بود شماس شامی را بخوانم و تخفیف ۵۰ درصدی و بیکاری در قطار، مرا مصمم کرد که بخوانمش.
داستان، روایتی تازه از واقعه کربلا و ماجرای اسارت اهل بیت (علیهمالسلام) از زبان یک فرد "رومیِ مسیحی" را بیان میکند. جالوت، سفیر رومی ها در شام است و یکی از طرفداران خلیفه جوان، یزید.
یزید اینگونه در شام خبر را پخش کرده که "شورشیان و مخالفانش" را کشته و به یک فتح بزرگ دست زده....
جالوت در طی جریاناتی با حقیقت اصلی روبه رو میشود و....
دیدهای متفاوت به یک واقعه، با روایتهای مختلف، همیشه ابعاد یک واقعه را برایم روشن و روشنتر میکند. به همین دلیل داستان برایم تازگی داشت و دوستش داشتم. ولی بهنظرم قلم داستان میتوانست جذابیت و کشش بیشتری برای مخاطب داشته باشد. من به این کتاب نمره ۳ از ۵ میدهم:)
#شماسشامی
#مجید_قیصری
#پست_معرفی
@Zamire_moshrarak
خبر ورود کاروان، کذب نیست. کاروان را با چشم خویش می بینم؛ از دروازه عبور کرده و در کوفه است.
زنانی را میبینم؛ گمانم بیستتن، سوار بر آسترانی معیوب، کمرهاشان خم، جامههاشان غرق خاک و طفلانی در آغوششان بهحال زار. زنان و طفلانی دیگر نیز هستند که پای در زنجیر دارند و دشوار قدم بر میدارند. تا یکی اشک از چشمش جاری میشود، شاطران، نیزه بر سرش میزنند و به خاکش میافکنند. یکی که بر زمین میافتد دیگری نیز نقش زمین میشود و آن قدر یکایک، به رد هم، بر خاک میافتند که ایستادهای نمیماند.
مردان و پسرکان نیز گمانم دهتن باشند، که آنها نیز رنجور و مجروح و پای بسته. و نمیخواهم بیش از این ببینم؛ سر میگردانم به دیگر سوی.
ناگاه چشمم میافتد به بیرقهایی که پی درپی ظاهر میشوند، پیکانهایی بر آنها فرو شده است و سرهایی بر نوک پیکانها، که جملگی خونین اما منور.
#فردا_مسافرم
#مریم_راهی
@Zamire_moshtarak
زينب تند قدم برمیدارد و علی اکبر را صدا میزند:
جان عمه به فدایت! آیا نوبت به تو رسیده است، ای افتخار لیلی؟
میرسد و علی اکبر بوسه وداع بر دستان عمه میزند و رجزخوان به میدان میرود.
- من علىام، پسر حسین بن علی... به خانه خدا سوگند! ما به پیامبر خدا نزدیکتریم... و پسر بی نسب نمی تواند بر ما حکم براند...
آنقدر دشمن را یک به یک، به ضرب شمشیر، بر زمین میافکند که ضجه کوفیان بلند میشود از بسیاری کشتگان. مره بن منقذ خود را از خیل سپاه عمر سعد، سوی میدان میکشد و به آنان که خونشان به جوش آمده از شجاعت علی اکبر میگوید:
- تمام گناهان عرب به گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و باز این رجز را بخواند و من پدرش را به عزایش نشانم...
على أكبر همچنان شمشیر به دست، میتازد و خون دشمن بر زمین میریزد و رجز میخواند
- من علىام، پسر حسین بن علی.
به خانه خدا سوگند! ما به رسول الله نزدیکتریم... و پسر بی نسب نمیتواند بر ما حکم براند......
که مره دست به تیر و کمان میبرد و نشانه میرود. تیر بر تن علی بر مینشیند و او را از اسب بر زمین میافکند. سپس جماعتی محاصرهاش میکنند و هر یکی با شمشیری، جراحتی.
حسین خود را به تعجیل میرساند و سر علی اکبر را آرام بر پای خویش میگذارد. تنش یکپارچه خونین است و درد میکشد. نفسش سخت بالا میآید، اما دهان پرخون را میگشاید و بریده بریده میگوید:
- پدر جان! این جدم... رسول الله است... که نزدیک ... میشود و تورا... سلام میرساند..
نفس آخر است که دست بلند میکند تا پدر دستش را بگیرد :
- جدمان میگویدت: زودتر به سوی ما بیا...
دستش در دست پدر، بر زمین میافتد و حسین به گریه، گونه بر گونه علی میگذارد و زینب همانند خورشید به گاه طلوع، پرشتاب سوی میدان میدود.
#فردا_مسافرم
#مریم_راهی
@Zamire_moshtarak
اگر قلبت با نام حسین بن علی احیا شود، از آنِ اوست. به دست دیگری نسپار...
#فردا_مسافرم
#مریم_راهی
@Zamire_moshtarak
تمام شد!
نجوی، دخترِ یکی از کوفیانی است که بیعتنامه با امام را امضا کردند و بعد بعیت را شکستند و به یاری امام نرفتند و بعدترهم پشیمان شدند از این یاری نکردنشان!
نجوی، هنگام ورود کاروان اسرا به کوفه، خودش را در میان اسرا جا میکند و با آنها همراه میشود و....
قلم نویسنده روان بود و داستان هم بدک نبود.
شاید اگر یک دختر بچهی دبیرستانی بودم، از خواندن کتاب نهایت لذت را میبردم. اما حالا که در دهه دوم زندگیام هستم و کتابهای تاریخی بیشتری خواندهام و سر کلاسها و منبرهای بیشتری نشستهام، محتوای کتاب ضعیف برایم جلوه میکرد.
من خواندن این کتاب را پیشنهاد نمیکنم.
همین!
#فردا_مسافرم
#مریم_راهی
#پست_معرفی
@Zamire_moshtarak
اصحاب بهترین وسیله ارتباط با امام هستند. بهترین مسیر برای وصوب به امام عاشقان، اصحاب عاشقش بودند، هستند. باید از اصحاب درس آموخت، چه درسی؟ در جواب میگوییم هزاران درس! ولی مهمترین درسی که میتوان آموخت، "معیت" با امام است.
اصحاب یه لحظه، همنفسی و معیت با امام را ترک نکردند و این معیت باعث شد که هم در دنیا در حرم اربابشان باشند و هم دربهشت مصاحب امام باشند.
#الی_الحبیب
#سید_علی_اصغر_علوی
@Zamire_moshtarak
پارسال این موقعها آویزون بودم بین رفتن و نرفتن!
التماس میکردم که بطلبن و جزو جاموندهها نباشم.
امسال؟
حسرتزدهی همین مستاصلبودنِ پارسال:(
حبیب با اینکه حدود هشتاد سال از سنش گذشته بود، همچنان پرنشاط بود. خستگیناپذیری در کارها یکی از شاخصههای حبیب تشکیلاتی است.
در شب هفتم که تازه به کربلا رسیده بود، استراحت نکرد. رفت به سوی بنی اسد برای آوردن نیرو.
در شب عاشورا به بنیهاشم و اصحاب روحیه میداد.
حبیب با اینکه سنش بالا بود، اینگونه خستگیناپذیر بود. حال اگر جوان بود دیگر چه میکرد؟!
جوانان باید خستگیناپذیری را از حبیب بیاموزند.
حسین در سپاهش فرد خسته نمیخواهد.
جوان عاشورایی!
خستگی ناپذیر باش!
#الی_الحبیب
#سید_علی_اصغر_علوی
@Zamire_moshtarak