اساسا بعضی از آدم ها پوست موز صفت هستند.
مترصد زمین زدن خلق الله!
قسمتی از آدم ها پوست خیار صفتند درکنارشان جوان می مانی یا دست کم خیال میکنی جوان شده ای.
یک عده پوست پرتقال صفتند تا کردن و معاشرت کردن با آن ها قلق دارد. علی ما یبدو تلخند لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضا حضور چشم گیر در نثار زرشک پلو!
عده ای دیگر پوست گردو صفتند. پوست گردوی تازه صفت!
جوری سیاهت میکند که تا مدتها اثرش بماند.
بخش دیگر اما شفاف و زلال اند لکن بعضا همزمان شکننده و ظریف هم هستند. این جماعت پوست سیر و پیاز صفتند.
گروهی موسوم اند به آدم های پوست پسته صفت. متصل نیششان تا بنا گوش باز است.
جماعتی پوست تخمه صفتند باید جوری از آن ها انتفاع ببری که کمترین تماسی با آن ها پیدا نکنی و الا شورش را در می آوردند.
تعامل با شماری آدم ها ترفند و تکنیک می طلبد. این ها پوست آناناس صفتند.
#گچ_پز📚🍂
#محسن_رضوانی
@zamire_moshtarak
عشق به دیگری یک ضرورت نیست، حادثه است.
عشق به وطن ضرورت است نه حادثه.
عشق به خدا ترکیبی ست از ضرورت و حادثه
#یک_عاشقانه_آرام❤️📚
#نادر_ابراهیمی
@zamire_moshtarak
همه ی فرمانده گردان ها و شورای فرماندهی تیپ ما و لشکر های ۲۷ و ۱۰ در جلسه حضور داشتند. فرماندهی لشکر با حاج همت بود. او را قبلا در سومار دیده بودم؛ ولی اولین بار بود که پای صحبتش می نشستم.
او با استادی تمام وضعیت ما و دشمن را تشریح کرد و یک بار دیگر، تقسیم کار و وظایف هر یگان را برشمرد. انصافا من ک خیلی ها انگشت به دهان مانده بودیم. این اندازه تسلط بر دقایق و ظرافت های جنگِ متکی بر تفکر جهادی امام، از زبان او به معجزه می مانست و ما پاسداران پیش ارتشی های خبره که سن و سال بالایی هم داشتند، احساس غرور می کردیم. غروب شد. تا برای وضو رفتم و برگشتم، دیدم که تمام آن جمع پشت سر همت به نماز ایستاده اند.
رکعت دوم بود. آن چنان در قنوتش گریه می کرد که برای لحظه ای به جای پیوستن به صف جماعت، محو تماشای او شدم.
#آب_هرگز_نمی_میرد📚💧
#حمید_حسام
@zamire_moshtarak
از کتاب های غیر داستان و به قول خودم #جدی اون هایی که وقتی خوندید خیلی بهتون چسبید و باهاش عشق کردید رو میشه معرفی کنید؟👇
@narjes_sadat
شخصیت اول داستان، فردی به نام محسن هست که اهل بجنورده و اتفاقات کودکی ش رو با همکلاسی و خانواده بیان می کنه
بعضی موقع ها تبلیغاتی که روی یک کتاب میشه خیلی گول زنکه!
مثلا پشت کتاب نوشته هنگام خواندن این کتاب آهسته بخندید همسایه ها خواب اند، این موضوع و اینکه نوشته بود داستان طنزه باعث شد که بخرمش! شاید تبلیغات خندوانه درباره این کتاب و اینکه نویسنده ش رو هم توی نمایشگاه کتاب تو انتشارات سوره مهر دیدم در خریدش بی تاثیر نبود. در کل بدک نبود اما حس کردم ریتم داستان خیلی یکنواخته و فقط آخر داستان بود که حس کردم از این یکنواختی دراومده...
به علاوه اینکه طنزهای داستان رو خیلی دوست نداشتم و فقط دو سه جاش بود که از ته دل خندیدم...
البته این نظر منه چون یه عده ای هم بودند که خلاف نظر من رو داشتن و کلی هم با کتاب خندیده بودن!
اگه این کتاب رو خوندین منتظر نظراتتون هستم:)
#آبنبات_هلدار
#مهرداد_صدقی
از امام سجاد (علیه السلام) روایت شده است که به فرزندانش در مورد #شب_عید_فطر می فرمودند:
شب فطر کمتر از شب قدر نیست.
لازم است مومنین در این شب بیش از شب قدر تلاش نمایند؛ زیرا این شب علاوه بر شرافت و عظمتی که دارد، " وقت پاداش و آخر کار" نیز هست و به همین جهت احتیاج به جدیت دارد
#المراقبات 📚🌹
#مرحوم_ملکی_تبریزی
@zamire_moshtarak
سلام
به دلیل نزدیک شدن به لحظات ملکوتی امتحانام یه کم فعالیت کانال کم رنگ تر میشه :)
اما به هم این قول رو بدیم که حتی توی امتحانات کتاب خوندن رو فراموش نکنیم😉
حتی شده پنج دقیقه!
هدایت شده از هر روز من و کتاب
#عطر_عربی رو بخونید و لذت ببرید...
۱۴ داستان کوتاه داره، که اگر حوصله اش رو داشته باشید یا کتابخون حرفه ای باشید توی یکی دو نشست تمامش میکنید...
احتمال نمناک شدن چشم هاتون هم وجود داره!!!
زنـدگی مـثل دریـاست;
پـر از حـرکت های آرام و موج ها ریـز و درشـت...
بیشـتر موج هـایی که تو زنـدگی آدم ها می افـته به خواسـت خودشـونه...
بـا فـکر خودشـون کاری می کنــن یا حرفی می زنـن که موج می ندازه تو زنـدگی شـون...
اگـه درست عمل کنـند مثـل این موج نتیـجه درست عمـلشون با زیـبایی نوازششـون میده اگـرهم بـد که...
#رنج_مقدس📖
#نرجس_شکوریان
@Zamire_moshtarak
حقیقتا از اول امتحانام تا حالا یک صفحه کتاب نخوندم و برای خودم متاسفم 😶
از بین کتاب هایی که درباره شهید چمران خوندم #مرد_رویاها رو خیلی خیلی دوست داشتم...
این کتاب لایه ی پنهانی و مبهم شخصیت شهید چمران رو بهم نشون داد
انقدر این کتاب خوب بود که ارادتم به شهید چمران خیلی خیلی بیشتر از قبل شد!
از شخصیت متفاوت شهید گفت...
از اینکه از لحاظ درسی بهترین بودن تو آمریکا و اگر اشتباه نکنم به عنوان بهترین دانشجو دانشگاه های آمریکا شناخته شدن...
کتاب از فعالیت های تاثیر گذار قبل از انقلاب توی آمریکا گفت..
کتاب از دوره های چریکی که در مصر با سخت ترین شرایط گذروندن گفت...
کتاب از لبنان، از رابطه شهید صدر با شهید چمران، از تلاش های شهید چمران در لبنان برای تاسیس مدرسه نظامی، از غذا نخوردن ها و کم خوابیدن ها و شکستن محاصره گفت...
و همین باعث شد که تا کتاب رو تموم نکردم زمینش نذارم
و قطعا اگه بخوام به کسی کتاب معرفی کنم حتمنِ حتما جز اون کتاب هاییه که به دیگران پیشنهاد میکنم...
از بین دست نوشته هاشون هم که بعدا کتاب شد #علی_آن_سروده_هستی رو خیلی خیلی دوست داشتم
+ به مناسبت سالروز شهادتشون!
هدایت شده از یادگارِ مادر
#برشی_از_کتاب
💠مصطفی گفت " من فردا #شهید میشوم"
گفتم:مگر شهادت دست شماست؟؟
جواب داد:نه!ولی من از خدا خواستم و میدانم خدا به خواسته ام جواب میدهد!!
💠یادم هست آن لحظه که چشمم به جسدش افتاد، گفتم:"تقبل منا هذا القربان"
مصطفی در آرامش کامل خوابیده بود؛ طوری که احساس کردم دارد استراحت میکند....
📚|چمران مظلوم بود
📌|داستان از زبان همسر شهید " غاده جابر"
🗓|سالروز شهادت #شهید_دکترمصطفی_چمران
بازم کم کاری کانال رو ببخشید
ان شاالله بعد از امتحاناتم به همون روند قبلی برمی گردیم....
پیمـودن راه حـق، کار دل است، نـه عقل.
راهنمایت همیشه دلـت باشد،
نه سری که بالای شانه هایت اسـت.
از کسانی باش که به نفس خود آگاهـند
نه از کسانی که نفس خود را نادیده می گیرند.
#ملت_عشق 📖
#الیف_شافاک
@Zamire_moshtarak
امام با دست های لرزانش خون را از سر و صورت و لب و دندان علی می سترد و با او نجوا می کرد:
تو پسرم رفتی و از غم های دنیا رها شدی و پدرت را تنها و بی یاور گذاشتی!
و بعد خم شد و من گمان کردم به یافتن گوهری
خم شد و من با خودم گفتم به بوسیدن طفل نوزادی
و خم شد و من به چشم خودم دیدم که لب بر لب علی گذاشت و دیدم که شانه های او چون ستون های استوار جهان تکان می خورد و می رود که زلزله ای آفرینش را درهم بریزد.
و با گوش های خودم از میان گریه هایش شنیدم که دنیا بعد از تو نباشد..
بعد از تو خاکبرسر دنیا...
و با چشم های خودم، بی قراری پسر را دیدم. جنازه علی اکبر را که با این کلام پدر آرام گرفت و فرو نشست...
علی آرام گرفت...
اما چه آرام گرفتنی!
این بار چندم بود که پا به آن سوی جهان می گذاشت و باز به خاطر پدر از آستانه در سرک می کشید و برمیگشت...
مگر پدر دل از او نکنده بود که او به کندن و رفتن رضایت نمی داد؟
#پدر_عشق_پسر📚🍂
#سید_مهدی_شجاعی
#شب_جمعه
@zamire_moshtarak
امتحانات عزیزم!
قطعا وقتی تموم شدین انتقام این مدت که نذاشتین کتاب بخونم رو می
گیرم!
هدایت شده از
- به علامه عرض کردم آقا! من عجول وبی صبرم، حوصله معطلي ندارم! در يک جمله برايم عصاره همه معارف اسلام را بيان کنيد؟
+ خنده مليحي کرد و فرمود: با همه مهربان باش...
#علامه_طباطبایی
📚 آشنای آسمان، صفحه ۱۶۰