هدایت شده از
- به علامه عرض کردم آقا! من عجول وبی صبرم، حوصله معطلي ندارم! در يک جمله برايم عصاره همه معارف اسلام را بيان کنيد؟
+ خنده مليحي کرد و فرمود: با همه مهربان باش...
#علامه_طباطبایی
📚 آشنای آسمان، صفحه ۱۶۰
منم زایو رو خوندم
و شاید چون تخیلی بود دوستش نداشتم
ولی خب اگه بخوام جدای از سلیقه خودم بگم، داستانش خوب بود و جزو کتاب هاییِ که خوندنش خالی از لطف نیست...
راس میگن حقیقتا!
لازم نیست حتما حتما بگین آقا من این دوساعت توی روز رو میذارم برای کتاب خوندن، این کار خیلی خوبه و قطعا کسی که این کار رو انجام میده موفق ترینه! ولی بیاین از وقتای مُرده مون استفاده کنیم.
من همیشه تو کیفم یه کتاب دارم، وقتایی که میبینم داره وقتم تلف میشه کتاب میخونم...
تو تاکسی، تو اتوبوس، تو مطب دکتر، تو صف انتظار جایی، تو جاده و...
قبلا هم گفتم که چند تا کتاب دویست، سیصد صفحه ای رو توی همین تاکسی و اتوبوس و.... تموم کردم.
فکر کنم خوندن هر کتاب هم فقط یه هفته زمان برد...
حتی وقتایی که نمی تونم خودم کتاب بخونم فورا هندزفری م رو درمیارم کتاب صوتی گوش میدم
فقط و فقط توی همین ماه رمضون سه تا یا چهار تا کتاب صوتی گوش دادم!
ما وقتای مرده و تلف شده تو طول روز زیاد داریم!
از همینا استفاده کنیم برا خوندن کتاب!
خب اولین کتاب تابستونی تموم شد...
کتاب درباره داستان زندگی شهید محمد علی رهنمون بود...
فکر میکردم باید کتاب خیلی جذاب باشه!
اما متاسفانه اصلا اصلا اینجوری نبود!
نویسنده به جای اینکه این کتاب رو روایت گونه بنویسه و کتاب به صورت مستند باشه، داستان گونه نوشته بود
و همین داستانی بودنش اصلا و اصلا جلوه خوبی به کتاب نداده بود و کاملا واضح بود که نویسنده یه سری جاها رو از خودش درآورده و نوشته!
در کل کتاب ضعیفی بود و حتی می تونم بگم زندگی شهید و ویژگی های شهید رو اصلا خوب بیان نکرده بود!
خیلی خیلی بهتر میتونست روی ویژگی های شخصیتی و کارهای شهید مانور بده که این کار رو نکرده بود. در واقع حس میکنم این اولین اثر نویسنده بود.
کتاب های خیلی خیلی قوی تری تو زمینه دفاع مقدس هست ، واسه همین اصلا خوندن این کتاب رو توصیه نمیکنم.
قیمتش هم به نسبت کتاب یه کم گرون بود.
#هتل_نیوسایت
#شهید_محمدعلی_رهنمون
#ابوالقاسم_وردیانی
یک عمر تو کله ی ما کرده اند که فرنگ بهشت روی زمین است.
کتاب می گوید.
معلم می گوید.
رادیو می گوید.
روزنامه ها می گویند..
کسی هم نمی آید بگوید بابا این فرنگ چندان تخم دوزرده ای نیست!
مسافر بر می گردد با چشم های گرد شده، محصل برمی گردد با جبّه صدارت، تاجر بر می گردد با نمایندگی کمپانی، فیلم می آید پر از سبزپری و زردپری.
و ماشین، از همه مهم تر. یکی روزی بود که اسکندر به ظلمات می رفت دنبال سرچشمه آب حیات. اما حالا همه می روند دنبال سرچشمه ماشین.
ظلمات تو هند بود، اما سرچشمه ماشین اروپاست و آمریکا. برق می دهد، منبع نور است، اما آب حیات توی ظلمات بود.
#نفرین_زمین
#جلال_آلاحمد
@zamire_moshtarak
ادامه #چشمهایش را گوش میکنم که از بعد از ماه رمضون نصف و نیمه ولش کرده بودم
#بزرگ_علوی
بعدتر با صنعت گرِ آزادهای ایراندوست آشنا میشوم که در پروژهای برای آمریکاییها از جنس ایرانی استفاده میکند.
او به من میگفت که 《ده کارگرِ افغان معاش میدادم از جیب به مدت ده روز تا با تیغ ، "مِید این ایران" را زدوده کنند از روی جنس ، که آمریکاییها نفهمند...》 وَ بعضی از ما چقدر کاسبکارانه تا کردهاند با این مردم...
.
#جانستان_کابلستان
#رضا_امیرخانی
@zamire_moshtarak
ایرانیها خیلی بامعرفت هستند... خیلی... وقتی ایران بودم، دیدم خیلی رسم است که چیزی بزنند به موتر ، مثلِ اینجا که یکچیزی نوشته میکنند ، روی کامیون. نه مثلِ پاکستانیها که شلوغش میکنند... عکس زن و بچه و گاو و گوسفند و...
ایرانیها فقط یکچیز نوشته میکنند.. پس باید چشمگیر باشد نوشته... من خیلی اندیشه کردم که چه بنویسم که تک باشد... برای همین روی بادگیرِ کامیونم دادم خطاط نوشته کرد،《یا پیرِ هرات!》
زیرش هم خردتر نوشت ، 《خواجه عبدالله انصاری》... اینقدر ایرانیها با معرفت هستند که کم از چند ماهِ بعد، در مسیرِ بندر که من میرفتم ، چندین و چند موترِ سنگین نوشته کرده بودند ،《یا پیرِ هرات!》الآن هم ایران حتم دیدهاید... چهقدر این را نوشته کردهاند... از بس که معرفت دارند... اما اول نوشتهی 《پیرِ هرات》کارِ من بود!
.
#جانستان_کابلستان
#رضا_امیرخانی
.
@zamire_moshtarak
کتاب #چهاربانویتاریخساز درباره سرگذشت چهار بانوی نمونه تاریخ، یعنی فاطمه بنت اسد، نرجس خاتون، هاجر و رابعه عدویه است....
من خودم کتاب رو نخوندم اما یکی از اعضای کانال این کتاب رو خوندن و ازش کلی تعریف کردن:)
شما اگه این کتاب رو خوندید حس تون بعد از خوندن این کتاب رو به ما بگین
#پیشنهاد_مطالعه
#پیشنهاد_اعضا_کانال
- اقتصاد تک پایه یعنی این که تو هر آبادی مردم دست به دهان یک محصول بمانند. فقط یک محصول، رییس. این جا گندم، امیر آباد جو، حسین آباد میوه، حسن آبا صیفی و چغندر.
پرسیدم : خوب؟
استکان خالی را گذاشت و گفت:
خوب ندارد رییس. یعنی ما دست به دهن نفتیم، اندونزی دست به دهن کائوچو، برزیل دست به دهن قهوه و هند و پاکستان دست به دهن کنف، مگر روزنامه نمی خوانی رییس؟
گفتم: من از شهر در رفته ام که این پرت و پلاها را نشنوم. اما به هر صورت این چه ربطی دارد به آسیاب موتوری که در روستا نصب شد؟
گفت: ربطش این است رییس، که ما نفت داریم. خیلی هم داریم. می دانی چه قدر رییس؟ رادیو که می شنوی؟ ۷۰ درصد ذخایر نفت دنیا، در حوزه خلیج فارس خوابیده. که یک پنجمش مال ماست، رییس. مال ما که نه، یعنی زیر خاک مملکت ما خوابیده. و همین بس مان است رییس. این جوری که شد آسیاب آبی عهد بوقی می شود. می فهمی رییس؟ باید جنس کمپانی را بخریم تا متمدن شویم. نفت را هم که می برند، موتور و ماشین می دهند. و بعد که مملکت پر شد از موتور و ماشین، آن وقت باز هم نفت را می برند و گندم و گوشت می دهند.
حالا فهمیدی رییس؟
#نفرین_زمین
#جلال_آلاحمد
@zamire_moshtarak
با عبدالرزاق قرار میگذاریم برای دیدنِ سایرِ ابنیهی تاریخی هرات. عبدالرزاق توی راه ، به سنتِ رانندگانِ بیابانی برای من از ترموز که همان فلاسک باشد ، چای سبز میریزد و بهجای قند هم شیرپره ، که حلوایی است هراتی ، تعارف میکند . شهر پر است از تابلوهای فراوانِ تبلیغاتِ آمریکایی ، عمدتاََ با تصاویری از کمکِ نیروهای خارجیِ مستقر به مردم و البته جملاتی در مدحِ صلح مثلاََ تصویری میبینی از سربازی با کلی دم و دستگاه که خم شده در لیوانِ سفالینِ کودکی از داخلِ قمقمهاش آب میریزد ! یکی نیست بگوید که این همه راه کوبیدهاید بیایید برای همین؟ سقایتِ یک لیوان آب ، که _مطابقِ تصویر_ این همه جی.پی.اس. و ام.۱۶ و جلیقهی ضد گلوله و کلاهِ فلزی و ... نمیخواهد !
.
#جانستان_کابلستان
#رضا_امیرخانی
@zamire_moshtarak
تا وقتی آدم انتظار چیزی را دارد
یا وقتی کسی به انتظار آدم نشسته
آدم تنها نمی ماند.
اگر هم تنها بماند، تنهایی اش مثل یک تب تند است که زود می گذرد
نه مثل تب لازم که دم به ساعت برمی گردد.
#نفرین_زمین
#جلال_آلاحمد
@zamire_moshtarak
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
🚩مراسم رونمایی از کتاب "مربعهای قرمز" خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا
🔹️زینب عرفانیان (نویسنده): مربع های قرمز یک نیاز است برای همه جاماندگان از قافله
🔹️صفارهرندی:حسین یکتا صحیفهای بلند از یک انسان بزرگ است که هیچگاه کم نمیآورد، هیچگاه دچار تجدیدطلبی و انحرافی نمیشود
http://tn.ai/1775066
📡, @tasnimnews
[ نخونـیدنـم نخوندید.]
با عشـق و علـاقه، آن مانتویِ فیـروزه ای که تازه برایِ مهـمانی خـریده ام را می پوشم.
روسریِ سورمه ایم را که در آن ترمه دوزی هایِ آبی لاجوردی است، از داخل کمد بر می دارم و آن را لـبـنانی می بـندم.
بهترین لباس هایم را پوشیده ام
همیشه همینجور است.
هر وقت لباس تازه ای میخرم.
اولین جایی که می پوشمش حـرم توست تا به خیالِ خودم آن را متـبرک کنـم.
با ذوقو شـوق سوار ماشین می شویم و راه می افتـیم سویِ حـرم عمه جان!
این لفظِ صمیمی را اولین بار از پدرم شنیدم که به شما می گفت عمه جان!
ارادتِ او نسبتِ به شما به مـاهم منتقل شد.
و ماهم بعد از آن شما را عمه جان صدا کردیم.
به سمت پارکینگ شرقیِ حرم حرکت کردیم.
از دور آن گنـبد و گلدسته هایِ زیبایت معلوم است..
چشمانم با دیدن گنبد باصفایت برق می زند و بی اراده لبخندی بر لبم می نشیند.
زیر لب سلامی می دهیم.
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
یا بنت موسی بن جعفر
ماشین را پارک می کنیمُ میان هیاهویِ دست فروش هایِ نزدیکِ حرم راهیِ حرم می شویم.
قدم هایمان را آرام و شمره به نشانه ادب بر می داریم..
بعد از اینکه وسایلامان وارسی می شود وارد حرم می شویـم.
یک در بزرگ مقابل خود میبنیم.
به سمت در میروم.
نمیدانم چرا؟
اما به تقلید از همه در را می بوسم
دو قدمِ دیگر بر می دارم.
واین منم و گنبد با صفایت
دوباره سلامی میکنم و سرم را به نشانه ادب خم مـیکنم...
صحنِ آینه کاری شده یِ روبرویم چه قدر زیباست.
معطل نمیکنم و از همان صحن وارد قسمـت بانوان می شوم.. کفشم را به کفشداری می دهم..
به تابلویِ به سمت ضریح دقت میکنم گرچه بارها و بارها این مسیر را آمده ام...
چشم هایم پر از اشک است که به ضریح می رسم.
دوباره سلام میدهم.
گوشه ای از اطراف ضریح را خالی می بینم.
می روم و انجا می نشینم و به کرامت زیبای تو فکر میکنم
به آن روزهایی که خواهرم به امید همسایه شدنـت هر روز زیارتت را می خواند و دعایش مستجاب شد..
به آن روزهـایی که برا حل شدن مشکلم پیش شما آمدم و آن را برایم حل کردی.
به اطرافم نگاه میکنم.
خادم هایت را می بینم.
چشمانم پر از اشک می شود.
یعنی می شود من هم روزی خادم بارگاه زیبای تو شوم؟☹️😢
بـرای نماز از ضریحِ با صفـایت دور می شوم وبه شبستان امام خمینی میروم...
خودم را میان صف های جـمـاعت جا مـی دهم و قامت میبندم
نمازِ آیت الله شیبریِ زنجانی
و چه زیارت دلنشینی
عمه جانم
میخواستم تولدت را تبریک بگویم..
اما دلتنگی است دیگر!
شب تولدت هم به جایِ تبریک، درد و دل کردم...
تولدت مـبـــــارڪ
مرگ و میر در شهرها کم کم دارد از صورت یک امر آسمانی در می آید. یعنی دست کم رابطه اش را با آن قسمت از امور سماوی بریده که فصل ها باشد. یا سرمای زیاد، یا سوز زننده، یا گرمای کشنده.
و به جاش ربط پیدا کرده به خوراک و رانندگی و چاقو کشی و تریاک و گلوله و از این قبیل....
و به هر صورت در شهر ها کمتر می توان مرگ را به گردن عزرائیل انداخت. آن ها اجل معلق، جای اجل محتوم را گرفته. و نکند به همین دلیل در شهرها اعتقاد به عالم ماورا کمتر است؟!
#نفرین_زمین
#جلال_آلاحمد
@zamire_moshtarak
و مگر نه اینکه از "پا افتادن" یعنی "مردن"؟
و بعد این روی پا ایستادن، فقط روی پای بدن که نیست، روی پای کار خود ایستادن هم هست، و روی پای اراده ی خود. و فایده ای که در زندگی داری. پس از کار که افتادی یعنی مردی!
#نفرین_زمین 📚
#جلال_آلاحمد
@zamire_moshtarak
داستان این کتاب درباره تابلوی نقاشی به اسم چشم هایش بود که توسط یکی از استاد های برجسته نقاشیِ زمان رضاخان، به نام استاد ماکان کشیده بود.
تابلوی چشم هایش، چشم های زنی را به تصویر کشیده بود که روزی استاد ماکان عاشق چشم های او شده بود و...
توی این کتاب علاوه بر بیان داستان تابلو، به ظلم و جور زمان رضاخان هم اشاره شده.
در کل کتاب خوبی بود و خوندنش یا گوش دادنش خالی از لطف نیست.
#چشمهایش📚
#بزرگ_علوی