eitaa logo
🤵‌ خاطرات‌ عروس و داماد 👰
8.3هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
177 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده برای کانالداران محترم پذیرفته میشود👇🧿 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدمت ادمین وشمادوستان 🌹❤️چندسال پیش دهه شصت 7سالم بود داداشم 9سال داشت اون ازبچگی آدم عاقل وباایمان بود 🌹🌹🌹🌹🌹🌹یه روزگرم تابستان بعدناهاررفتیم بخوابیم داداشم کلاس خداشناسیش گل کرد بعدبه من گفت آدم باید ازخدابترسه گفت من ازخدامیترسم منم توعالم بچگی متوجه حرفاش نمیشدم فقط مثل اسکلا نگاه میکردم بهش گفتم من ازخدانمیترسم چون مهربونه 💖💖💖 طفلکی داداشم همش میخواست به من بفهمونه منم تو کتم نمیرفت داداشم خوابید منم متفکرانه به سقف نگاه میکردم خودمو توبیابون تصور کردم که خدازبانم لال یه غول بزرگ هست ومیاد پاشومیزار روی سرم وله میشم 🙈🙈اونجابود که من بزرگترین کشفیاتمو کشف کردم 🙃🙃🙃یه موفقعیت خواصی توچشمم موج میزد 🤓🤓بالا سردادشم نشستم تابیدارشد باگفتن کشفم به فیض رسوندمش اونم اولش 😳😳😂😂بعدچقدرخندید بعدگفت خنگ خدا بایدازخشم وغضب خداترسید توچشماش یه خواهرم به فنا رفته خاصی بود ☺️☺️☺️ زهرا ازقزوین 🌻🌻🌻🌻 / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
🤵‌ خاطرات‌ عروس و داماد 👰
#بسم_رب_العشاق #قسمت_اول #حق_الناس براساس واقعیت✅ بازم بابا راهی جاده بود -باباجون زود بیاید دل
بسم رب العشاق رمانی براساس واقعیت✅ من عاشق شده بودم عاشق مردی که تمام فکر و ذهنش سوریه بود 😔😔😔 عاشق مردی که یه بار نگفت منم مثل بقیه مدافعین حرم قبل از اینکه مدافع حرم بی بی باشم مدافع زن و بچه ام باشم الان که شما دارید این داستان که دوستم مینویسه میخونید شاید بگید همه جا تو اون یک سال زندگی من خطا کردم اما من فقط عاشق بودم 😔😔😔 خلاصه بگذریم بریم سر اصل داستان به خاطر شدت گریه فشارم افتاده بود وارد خونه که شدم رنگ و روخم مادرم رو ترسوند با استرس گفت یسنا تا الان کجا بودی ؟ چیکار میکردی؟ ومن در برابر تمامی سوالات مادر فقط سکوت کرده بودم هنوز وارد اتاق نشده بودم که از حال رفتم وقتی چشمام باز کردم دیدم شبه فاطمه پیشمه تو بیمارستان فاطمه:یسنا جان خواهری چیکارکردی باخودت ؟ میدونی فشارت چند بود خدا رحم کرد منو علی همون موقعه اومدیم خونتون صدای دراومد فاطمه گفت بفرمایید علی و محمد باهم واردشدن علی :یسناخانم خوبی ؟ با چشمهای اشک بار و صدای که از ته چاه درمیومد گفتم بله محمد:آجی کوچولو با خودت چیکار کردی؟ دلم میخواست داد بزنم لعنتی نگو آجی کوچولو 😭 خلاصه بگم اون شب دکتر منو مرخص نکرد چون فشارم ۵/۵بود فردا صبحش مادر و فاطمه و محمد اومدن دنبالم ما با خانواده علی ،محمد،فاطمه خیلی صمیمی بودیم حالا این دل لعنتی عاشق محمد شده بود 😞😞😞 فرداصبحش مادرو فاطمه و محمد اومدن دنبالم علی آقا سپاه بود نتونسته بود بیاد فاطمه :یسنا جان خواهری خوبی ؟ اشکام جاری شد فاطمه بیا خونمون پیشم باش تاشب ،شب بریم هئیت باهم فاطمه:تو چته حرف بزن بگو چته -بریم خونه فاطمه فاطمه پیشم باش همیشه فاطمه:آروم باش عزیزم آروم باش خب😢 فاطمه تا شب چندین بار ازم خواست باهش حرف بزنم تا یه راه حلی پیدا کنه فاطمه نسبت به من خیلی عاقل بود اما من احساسی بودم بالاخره شب شد من با فاطمه و علی راهی هئیت شدم مداح هئیت محمد بود شروع کرد به مداحی حضرت علی اصغر خیلی گریه کردم از باب الحوائج حسین خواستم کمک کنه اونشب برخلاف تمام وقتایی که میرفتم هئیت اصلا پا نشدم برای کمک برگشتنی چون علی آقا همراهمون بود نشد با فاطمه حرف بزنم اونشب که از هئیت برگشتم باخودم خیلی فکر کردم آخرشم به این نتیجه رسیدم باید برم بامحمد حرف بزنم و از این مهر لعنتی بگم اره باید دلمو بزنم به دریا باید این بازی تمومشه صبح فاطمه اومد دنبالم قرار در فکرم بود فاطمه:یسنا کجایی؟ -فاطمه من از محمد آقا خوشم اومده خوشم میاد که نه 😔😔😔 عاشقشم حسم مال الان و دیروز نیست خیلی وقته فاطمه:خب - میخوام برم باش حرف بزنم یسنا:دیگه چی 😡😡😡 میفهمی حرفتو -من میرم حرف میزنم امشب یسنا:فاطمه جان خواهرم تو یه دختر محجبه و عالی هستی محمدآقا هم که قصد ازدواج نداره کلا هدفش سوریه است فاطمه هی سعی میکرد منو قانع کنه نرم و با محمد حرف نزنم اما تصمیم جدی بود من دیگه از این بلاتکلیفی خسته شده بودم باید میرفتم نمیخواستم مدیون قلبم بشم
سلام عزیزم D هستم. اولین باره خاطره تعریف میکنم. ی چند روز بعد از عقد رفته بودم خونه مادرشوهرم، کسی خونه نبود من و شوهرمم خسته از دانشگاه اومده بودیم. دیگه هیچی زدیم تلویزیون. بعد بغل هم بودیم چشامونم خواب الود. دیگه نفهمیده بودیم کی مادر شوهرمینا اومدن. صدای تلویزیون هم که بلند اصلا هیچی.... مادرشوهرم اومد بالا سرمون گفت عجب!!! (رودرباسی هم داشتم من..😑) قبلا عقدم میکردیم زنو شوهر همو نمیدیدن. عجب! الان که... 🙈 ما هم ترسیدیم یهو از خواب بیدار شدیم... کلا مث این گربه ها هستن خوابن یهو یکی میترسونتشون میپره بالا موهای تنش سیخ میشه. دیدید؟ اینطور شده بودیم. البته خنده هم زیاد نداشت. دیگه ببخشید😁 / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلام خدمت ادمین ❤️🌹💋وشمادوستان 💖❤️ من 7سالم بود داداشم 9 سالش این داداش من ازبچگی عاقل وباایمان بود 💋💋💋یه روز تابستون بعدازناهارمیخواستیم بخوابیم دادشم کلاس خدا شناسیش گل کرد به من گفت آدم بایدازخدابترسه من که خیلی ازش میترسم منه خنگ نگاهش میکرد چون ازبچگی شنیده بودم خدامهربونه ازحرفای دادشم تعجب میکردم😳😳😳بعدگفتم نه من که ازخدانمیترسم چون مهربونه اونم لفطکی همش میگفت نه آدم بایدازخدابترسه اسکل اسکل دوتای نشستیم کلاس خداسناسی راه انداختیم دادشم خوابید منم رفتم توفکر چرابایدازخداترسید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعدچشممو بستم تصورکردم تویه بیابونم وخدا زبانم لال یه غول خیلی بزرگی هست که اگه بیادپاشوبزارروسرم من له میشم وانجابودکه من به بزرگترین کشف زندگیمورسیدم 😅😅😅😅👏👏👏یه موفقعیت خاصی توچشم بود بالای سر دادشم منتظر تا ازخواب بیداربشه ازاین کشفیات به فبض برسونمش بعدبهش گفتم چندثانیه دادشم 😳😳😁😁انقدرخندید گفت بایدازخشم غضب خداترسید تازه فهمیدم توخداشناسی خنگم / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلام ازخاطرات مدرسه گفتید منم یادگذشته افتادم زمان راهنمایی مدرسه ی مابرای اجرای برنامه صبحگاهی بین کلاسها نوبتی کرده بودن همه خیلی مرتب بابرنامه اجرامیکردن یه روز نوبت کلاس ما شد نمیدونم چرابچه ها کلاس ما این پاشون به اون یکی پاشون پنارتی میزد اونی که مسئول قرآن بوداومدبخونه بلد نبود اول صبحی قرانو حجی میکرد🙈🙈🙈 یه معلم بالا سرش غلط املایی میگرفت 😂😂😂 ما توافق محو شدیم / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلام خدمت ادمین عزیز💖💖💖💖وشماخواهران گلم وبرادران بزرگزوار🌹خواهری گفته بودن پدرشون اجازه نمیدن خواستگاربرای خودش وخواهرش که بزرگترهستن بیاد و دوست دارن ازدواج کنن وازلحاظ بی محبتی اذیت میشن خیلی خیلی براشون ناراحت شدم 😔😔😔😔وبا یه پسری دوست بودن وبعدبه هم زدن وکمک خواسته بودن واقعا نمیدونم چطور کمکشون کنم وخطاب به خودش میگم خواهرگلم خواهردلشکستم توزندگی مشکلات زیادی وجودداره میتونم به جرات بگم امتحان خداس همه ی ماها به نوعی تواین امتحان هستیم ولی هیچ وقت ازخداناامیدنشو ازخودش کمک به خواه وهرروزبعدنمازمتوسل چهارده معصوم شو ومیتونی بعدنمازچله زیارت عاشوار بخون یا صلوات بگووهدیه کن محضرخانم حضرت زهرا علیه السلام وازته قلبت ازشون کمک بخواه واقعامعجزه میکنه حتی میتونی بری مزارشهدا ازاوناکمک بخوای من کوچکترازاین حرفام که شمارو نصیحت کنم من هم مثل خیلی ازدوستان توزندگیم مشکل دارم وهمه این کارانجام دادم و خداشاهدجواب گرفتم چندسال پیش مشکل زیادی داشتم وازلحاظ روی به حدی به هم ریخته بودم که دوبارخواستم خودکشی کنم خدامنو ببخش هروقت یاداون روز ا می افتم ازخداشرمنده میشم رفتم سرمزارشهدا گریه کردم خواهش کردم واسطه بشن به خداقسم یکی دو روزبعدش مثل معجزه شدبرام چله صلوات وزیارت عاشورا رو انجام دادم جواب گرفتم خواهران گلم تومشکلات هیچ وقت به جز خدا واهل بیت علیه السلام درخونه هیچ کس نرید به هیچ نامحرمی پناه نبرید چون من باتمام مشکلاتم ازاین بزرگواران معجزه ها دیدم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹بادل پاکتون برای ظهور نجات بخشمون امام زمان (عج) دعاکنیدکه بااومدشون تمام مشکلات تموم میشه / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلام سلام ام 😂 من اومدم با یه خراب کاری دیگه 😂 جونم براتون بگه که من بچه که بودم خیلی شیطون بودم و معمولا هم گم میشدم که یکی شو تعریف کردم براتون 😂اینو البته خودم یادم نیس مامانم میگه حدود یک سالم بوده که مامانم میبینه خبری ازم نیس این ورو بگرد اون ورو بگرد نخیر خبری نیس خلاصه میره تو کوچه کل همسایه ها بسیج میشن که منو پیدا کن اینا فک میکردن که امکان داره رفته باشم بیرون به پلیس خبر میدن و اینا چهار پنج ساعت میگذره پیدا نمیشم که نمیشم مامانم میگه یک دفعه دیدم صدای جانکو میاد گویا شیر میخواسته با همین حال بدش پا میشه برای این شیر درست کنه که در کابینت پاین رو باز میکنه میبینه تمامم لوبیا ها و نخود ها ریخته منم وسطشون خوابیدم نگو رفتم برا خودم بازی کنم خوابم برده همونجا 🥺😥 اخه از این گوگولی ترم میشه 😂 / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلام من عاشق کانالتم آزاده جون😘😌 چندسال پیش که عقد بودمو هنوز ازدواج نکرده بودم ..یبار با خواهرم و شوهرش رفتیم گرگان برای گشتن...بعد 4 روز که داشتیم برمیگشتیم...شوهر خواهرم خیلی خسته بود و توراه هی تیکه تیکه نگه میداشت و میخوابید دوباره راه میوفتاد...منم که همش خواب ...یبار که چشامو باز کردم دیدم شوهر خواهرم سرش رو فرمونه و خوابیده فکر کردم ماشین درحال حرکته..یه جیغی زدم که همه شونو جنی کردم..😂😂ولی خیلی ترسیده بودم شوهر خواهرم..اصلا یه وضعی شده بود دیگه خوابشم پرید..یکم جلوتر به آبجیم گفتم نمیتونم خودمو کنترل کنمو یه جا وایسن من برم آبجیمم گفت منم همینطور ..بعد شوهرش مارو برد یه جایی که قطار رد میشد ...من رفتم بالاتر ..خواهرمم رو ریل نشسته بود یهو قطار اومد با چنان سرعتیم میومد که آبجیم مثل جکی جان خودشو پرت کرد اینطرف منم سریع اومدم پیشش تا قطار رد شه چنان جیغی میکشید و گریه میکرد منم از خنده غش کرده بودم..وقتی قطار رفت ..شوهرخواهرم دیگه قاطی کرده بود حسابی فکر کرده بود تمام شده وزنش با قطار رفته..یه دعوای کرد مارو بعدم راه افتاد و تا خود تهران حرف نزد و قاطی بود ماهم فقط یواشکی میخندیدیم..دیگه منو هیجا نبرد شوهرش😂😂😂😂😂😂 / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلاااممم😍 خب حالا که بحث فوتبالی شد بزار منم سوتی فوتبالی رو بگم من کلا در نظر فامیل و خانواده خیلی بچه مثبتی هستم نميدونم با چه استدلالی این خصلت رو به من نصبت دادن جام جهانی 2018بود بازی ایران و پرتغال فامیل هم خونه ما بودن 😐 ماهم نشسته بودیم و داشتیم میدیدیم😁 که یهو من خواستم بگم منم یه چیزهایی حالیم میشه گفتم این رونالدو چند تا بچه داره ولی هنوز ازدواج نکرده 😅 که یهو داییم که فقط دو سال اختلاف سنی داریم گفت چطور بچه داره ولی ازدواج نکرده منم سرخ شدم جلوی اون همه آدم اینم یک سر میپرسه خب آخه نميشه که مگه اول نباید ازدواج کرد بعد بچه دار شد 😩 من واقعا نميدونم اون با 18سال سن نمیدونست 😑یا منو اسکل کرده بود / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلااام توی داهات عروسی دوست خودم که قبلا دوست دختر شوهرمم بود دعوت بودم تیریپ اسپورت مشکی زده بودم شلوارم جنسش مثل نخ و کتان مانند جذب بود ...گن کرم رنگ هم زده بودم خلاصه انقد شیک شده بودم همه ی دخترای داهات عاشف من شده بودن و عاشق رقصم من جوگیر شدم براشون خارجی با آهنگ لوکه لوکه شکیرا رقصیدم دیدم از یه جایی به بعد پچ پچ و از خنده ریسه میرن موقعی که اومدم نشستم دختره گفت شلوارت پاره شده نگاه کردم دیدم دیگه خشتکی برام باقی نمونده😐😐😐 تا دو سال پامو داهاتمون نزاشتم در ضمن تو فیلم عروسی هم هسدم 🤨😣😣😣 اصن دیگ خشتکی نمونده بود برام خشتکم اویزون بود اصن!!! چطور ندیده بودمش وسط رقص!!! اخه با اون شلوار و رقص خارجی !🤦‍♀️ خدایا کاش قبل از رقصیدن پام خووورد میشدددو نمیرفتم وسط بعد دو سه سال با کلی واسطه و جلسه و شورای 4 تا ریش سفید پا به داهاتمون گشودم😐😐😐 / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه🌸 من یه خاطره دارم از دایی کوچیکم که از زبون مادربزرگم شنیدم☺️ دایی من چند سال پیش صورتش قارچ میزنه و میره دکتر و دکتربهش یه شربت میده که بکشه به صورتش اما دایی من متوجه نمیشه و فکر میکنه باید اون شربتارو بخوره! خلاصه میاد خونه و چون شب بوده میگه بیخیال فردا صبح میخورم دارو رو و فردا صبح خیلیییی زود بیدار میشه که بره سرکار یه دو قاشق پر پر از اون شربتا میخوره و میره سرکار تا این موقع هیچکس نمیفهمه چه اتفاقی میوفته تا اینکه شب پسر دایی مامانم اینا میاد خونشون به مامان بزرگم میگه عمه جون من صورتم حساسیت بالا داده و فکر کنم قارچ زدم نمیدونم چیکار کنم هرجا میرم و دارو بهم میدن کاری براش‌نمیکنه😔بعد دایی من که اونجا بوده و میشنوه میگه الکی نمیخواد بری اینور اونور خرج کنی بیا این داروهای من هست بعد میره شربتا رو با یه قاشق میاره میده به پسر داییش و میگه بخور خوب میشی😌 مامانبزرگم میگه مجتبی(داییم)اینو که نباید بخوره چرا مسخره بازی درمیاری؟! داییم میگه مسخره بازی چیه من خودم از اینا صبحی خوردم الان حالم بهتر شده اینا😃 مامانبزرگم میگه وای‌خاک به سرم شد الان میمیری بدو بریم دکتر😖و دایی من همونجا متوجه میشه که چرا داروهایی که خورده طعم غیر عادی داشته😂😂 ولی بعد از اون تمام قارچ ها وبیماری‌پوستی و هرچی‌بوده و نبوده خوب میشه و تا الان که الانه هیچ مریضی پوستی نگرفته🙂😅 / / / هاتونو ارسال کنید👇 🆔 @virane1 😜 @zaN_shOhar 😜
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||