سلام
من قرار بود برم باشگاه ثبت نام کنم بعد صبحا خانم ها بود عصر ها اقاییون
من اشتباهی فکرکردم باید عصر برم
رفتم از پله ها پایین دیدم همه مردا بالا تنه لخت دارن وزنه میزنن
جالب اینجاست رفتم سلامم کردم تازه دوهزاریم جا افتاد😂😂😂
سریع اومدم فرار کنم آستینم به در گیر کرد اوناهم فقط برگاشون ریخته بود که این موجی کیه😂😂😂
هیچی دیگه از باشگاه اومدم بیرون احساس کردم تو این دو دقیقه بیست کیلو لاغر کردم نیاز به باشگاه ندارم😂😂😂
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
وای یبارم رفته بودیم بیرون دیدم یارو وایساده بلال میفروشه...بادوستام بودم اونجام پر پسر بود....گفتم اقا اینا ک شیر بلال نی...گفت چرررا خانم شیرررر بلاله....منم ی بادی ب غبغبه انداختم و گفتم تو داری ب من یاد میدی؟؟؟
یهو نمیدونم چ مرگم شد زبونم نچرخید برگشتم گفتم من اگه بلالارو نشناشم بایت بلم بمیلم😣😣😣
هنوز قیافه اون پسره ک بلال تو دستش بود و داشت با دهن باز نگام میکرد یادمه😑
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
حالا منم يه بار باد شكم داشتم داشتم فيلم ميديدم حوصله تكون خوردن نداشتم
مي خواستم برم كه شوهرم قبل از من رفت توالت
من فكر كردم رفته داخل
يه دفعه مثل بمب در رفت
شوهرمو ميگي اومده بود بيرون جيغ كف هورااااااا
آفرين الان فهميدم زن منيييييييي😂😂😂😂😂😂😂😂😂
من از خجالت رفتم اتاق در وبستم
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
🤵 خاطرات عروس و داماد 👰
#ارسالی_اعضا سلام.اسم من باشه خاشوک از روزی که یادمه خانوادم از نظر مالی ضعیف بودن.بابام کارگر ساخت
سلام درحواب خانمیکه گفتن صیفه بودن و پسره دیگه نمیخواد
دوست عزیز وقتی مردی همون ماه های اول که به قولی بهترین روزای هرکسی هست اینطوری طردتون کرده شما باید حساب کار دستتون بیاد. هییییچ کس و نمیییشه به زور نگه داشت.
مشکل شما اینه که فقط با احساست تصمیم میگیری وفقط چند ماه جلوترو میبینی فمزکن به ده سال بعد ببین اونوقت میتونی بازم با این آقا زیر یک سقف با دوسه تا بچه بازم کنار بیای.
به نظرم اگر تونستی اون آقارو راضی هم بکنی باید تا آخر زندگی غیر چشم وبله چیز دیگری نگی بهش اگر میتونی اینطوری بکنی برو دنبالش و به زور راضی به زندگیش کن
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
سلام منم جوگیر که نه اما وقتی هیجانزده میشم کنترل حرفام سخته😆
زندایی مامانم از یه سفر تور خارج برگشته بودن بعد تو یه مهمونی دیدنش سلام علیک و این حرفها گفتم خوش گذشت؟ گفت آره و داشت تعریف میکرد منم ذوق زده از تعریفاش ناخودآگاه زدم تو کمرش گفتم خب چرا برگشتین دیونه؟؟؟
یه لحظه خودم هنگ کردم نمیدونستم چی بگم 😐😐😐 خندید و برو خودش نیاورد منم عذرخواهی کردم😖
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
🤵 خاطرات عروس و داماد 👰
#ارسالی_اعضا سلام.اسم من باشه خاشوک از روزی که یادمه خانوادم از نظر مالی ضعیف بودن.بابام کارگر ساخت
#پاسخِدوستان
سلام درحواب خانمیکه گفتن صیفه بودن و پسره دیگه نمیخواد
دوست عزیز وقتی مردی همون ماه های اول که به قولی بهترین روزای هرکسی هست اینطوری طردتون کرده شما باید حساب کار دستتون بیاد. هییییچ کس و نمیییشه به زور نگه داشت.
مشکل شما اینه که فقط با احساست تصمیم میگیری وفقط چند ماه جلوترو میبینی فمزکن به ده سال بعد ببین اونوقت میتونی بازم با این آقا زیر یک سقف با دوسه تا بچه بازم کنار بیای.
به نظرم اگر تونستی اون آقارو راضی هم بکنی باید تا آخر زندگی غیر چشم وبله چیز دیگری نگی بهش اگر میتونی اینطوری بکنی برو دنبالش و به زور راضی به زندگیش کن
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
آقا این چالش رفتارای ننگین گفتین یه چی یادم اومد که یه دور دیگه برگام ریخت😣
من تازه نامزد کرده بودم. حمل برخودستایی نباشه صدام خیلی خوبه برای آواز..🎼برای نامزدمم بارها خونده بودم و اونم خیلی کیف میکرد خوش خوشانش بود😄.. یه سری گف بیا این سری بریم جلو مامان و آبجیمم بخون اونام حال کنن و فلان.. منم که خجالت میکشیدم میگفتم عمرا..😑 خلاصه انقد اصرار کرد تا راضی شدم. رفتیم خونه و آقا این نامزد مام کلی نشست تعریف کرد جوری که مادرشوهر و خواهر شوهرم کلی مشتاق شدن یه دهن بخونم براشون.😓. منم خلاصه شروع کردم .. چشمتون روز بد نبینه دو سه ثانیه از خوندنم شروع نشده بود که اصلا نمیدونم چیشد یهو صدام خروسی شد بیا و ببین.. چشم همه شون دراومده بود😳 مادرشوهرم خیلی ریز ب نامزدم نگاه کرد که این بود این همه تعریف میکردی؟😐
ینی انقد وضعیت بدی بود که حاضر بودم تا اخر عمر لال شم🥺😂
گرچه بعد ها بارها براشون خوندم و درست حسابی از آب دراومد اما خاطره اون روزو هیچوخ فراموش نمیکنم😖😖
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
🤵 خاطرات عروس و داماد 👰
#ارسالی_اعضا سلام.اسم من باشه خاشوک از روزی که یادمه خانوادم از نظر مالی ضعیف بودن.بابام کارگر ساخت
#پاسخِدوستان
اون خانومه که اسم شون خاشوکه میخواستم یه چیزایی بهش بگم
اینکه موردشون خیلی شبیه مورد من بود. با این تفاوت که من صیغه و حتی نامزدم نکردم .منم بعد از دوسال عاشقی و گریه بلاخره خرداد ۹۹ همه چی اوکی شد و رفتیم برای خرید عقد.بعداز ظهر رفتیم خرید خیلی خوشحال و راضی شب منو گذاشت خونه تا فردا بریم ادامه خرید رو کنیم که مادرش فرداش زنگ زد گفت ما دیگه نمیخواییم... پسرمم گفته بهم نمیخورییم چون دختر شما احترام مارو نداشته😭درصورتی که برداشت اونا اشتباه بود و مناصن قصد توهین نداشتم.اونا میگفتن چرا خودش خریدشو انتخاب میکرده ماباید نظر میدادیم🥶هیچی دیگه بهونه اوردن با اینکه مادرش خیلی خیلی منو دوس داشت پسره خودشم واقعا عاشق بنده بود ولی تو یه چشم بهم زدن بهم خورد و منموندم و یه دنیای تنهایی😔اینقدر گریه کردم ولی غرورم رو نشکوندم فقط ی بار زنگ زدم خود پسره گفتم چیشد ی دفعه؟ گفت هیچی دیگه مامانم میگه نه...منمخداحافظی کردم و تمام.از اون روز تا امروز تقریبا داره میشه یکسال.میخواماینو بگم که من میمردم برای اون پسر خیلی دوسش داشتم ولی الان کامل فراموشم شده و خیلی خوشحال و راضیم😁 خدارو هم شکر میکنم.یکم بگذره از سرت میوقته. میدونم خیلی سخته برای من عین مرگ بود. ولی بدون تا خودت نخوای نمیتونی فراموش کنی تو سنت از من کمتره با آدم های بیشتری و بهتری اشنا میشی که پشیمون میشی از دوست داشتن این اقا. واقعا لیاقت نداره.بزارش کنار از خدا بخواه که کمکت کنه.اجازه بده خواستگارای دیگه ات بیاین تا ببینی ادم خوب چیه.خواهش میکنم بهش فکر نکن. قسمت هم باشین حتما میشه.تو همه تلاشتو کردی حتی التماس(که نباید میکردی ) بقیه شو بسپار بخدا.
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜
||✨بِسمِاللهِالرَّحمنالرَّحیم🧿🦋||
||✨روزتونبخیر😍✋🏻||
||✨سلام❤️||
🤵 خاطرات عروس و داماد 👰
بسم رب العشاق #رمان #حق_الناس #قسمت_هفتم رواے فاطمه داشتم لباسهای یسنارو جمع میکردم تا ببرمش خو
بسم رب العشاق
#رمان
#حق_الناس
#قسمت_هشتم
بعد از رفتن علی
پلک رو هم نذاشتم
فکرم درگیره یسنا و علی بود.
دیروز دکترش میگفت نیاز به یک شوک اساسی داره😔
آخه چه شوکی!!
یهو با صدای اذان به خودم اومدم
اذان شد
نمازم خوندم سر جانماز فقط برای یسنا دعا میکردم
بعد از نماز یه ساعت خوابیدم
ساعت ۶:۳۰از خواب پاشدم
محمد فنقلی حاضر کردم
رفتیم حوزه
اول رفتم اتاق کودک محمد گذاشتم اونجا
اسم مسئول اتاق کودک مریم بود
از دوستای منو یسنا
مریم در حالی که خیلی تو فکر بود :فاطمه انتراک میشه بیا حرف بزنیم
-باشه عزیزم
کلاس که تموم شد رفتم پیش مریم جان
مریم :فاطمه همسر مدافع حرم داشتن سخته ؟
-برات خواستگار مدافع حرم اومده ؟
مریم :اوهوم
-مریم مدافع شغل نیست یه ویژگیه فردا و پس فردا ان شالله داعش ازبین بره
همه اینا برمیگردن سر خونه زندگیشون
اما تا این زمان باید صبور باشی
ببین مریم اگه بجای امتیازی زمینی مثل پول و مقام دنبال یه مردی مدافع بی بی مرده
مریم الان مرد کمه
مریم :اوهوم
راستی یسنا چطوریه ؟
-مثل قبل
من دیگه کلاس ندارم
برم دیدن یسنا
مریم :وایستا من زنگ بزنم خواهرم
باهم بریم
-باشه
اتفاقا مریم تو همون بیمارستان یه آقایی هست که جانباز مدافع حرمه علی میگفت همرزم برادر شوهرمه
موج انفجار گرفته ایشونو،
میخای زنگ بزنم به خانمش
باهاش صحبت کنی؟
مریم :وای
چندساله خانمش؟ ۲۲-۲۳
مریم :بعد مونده؟
-آره میگه عباس الان واقعا عباس شده
بیشتر از قبل دوسش دارم
مریم :باشه میشه زنگ بزنی
شماره خانم فلاح گرفتم
الو سلام مرضیه جان خوبی؟
عباس آقا خوبه ؟
مرضیه:..........
-مرضیه جانم میتونی بیای بیمارستان ببینمت
البته یکی از دوستامم هست
مرضیه :...........
_باشه عزیزم
یاعلی
مریم گفت من یه ساعت دیگه بیمارستانم
مریم :اوهوم پس بریم
تا برسیم بیمارستان یه ساعتی طول کشید
ما که رسیدیم مرضیه اومده بود
رفتیم سمتش
-سلام مرضیه جان
مریم :سلام خانم فلاح
مرضیه : سلام خواهرای عزیزم
-حال عباس آقا چطوره ؟
مرضیه: الحمدالله
فردا مرخصه
-خوب خداروشکر
مرضیه :فاطمه ماشاءالله پسرت چه بزرگ شده
-نوکر خالشه😉
من برم پیش یسنا
فهلا دخملا
مرضیه :خخخخخخ
برو شیطون
به سمت ایستگاه پرستاری رفتم
-سلام من میتونم برم پیش یسنا؟
پرستار:بله بفرمایید
برای یسنا گل نرگس خریده بودم
یسنا عاشق گل نرگس بود
نشستم کنارش
یسنا خواهری سه ماه گذشت نمیخای حرف بزنی😔😔
ببین محمد آوردم دیدنت😊
یسنا یادته میگفتی
بچه ها تو سوریه پیروز بشن
میخام شیرینی پخش کنم
یسنا پاشو تا یه سال دیگه داعش کلا از بین میره
محمد گذاشتم تو بغلش
دیدم دستش برد سمت دست محمد و لمس کرد😍
دکترشو صدا کردم
میگفت عالیه
نشونه خیلی خوبیه☺️
بسم رب العشاق
روای علی
دوهفته ای از اعزام به سوریه میگذشت
ما تیم پاکسازی منطقه هستیم
هرمنطقه که از داعش میتونستیم پس بگیریم ما میرفتیم پاک سازی که خدای ناکرده
موشکی ، نارنجکی، کار ناکرده یی مونده باشه
و بعدا منفجربشه
برای همین جانبازای ما خیلی بیشتر بودن
دیروز فرمانده میگفت
تا یه سال دیگه ان شالله کل سوریه پس میگریم
دیشب به این فکر میکردم داداش رو ببینم و حال یسناخانم و فوت محمد بگم
یاد دو سال پیش افتادم
اون موقعه یسنا تازه ۱۵سالش شده بود
قشنگ یادمه اون موقعه تو خونه ما حرف ازدواج بود
مادر خودش فاطمه برای من درنظر گرفت الحمدالله عالی هم هست
تازه فاطمه نشون کرده بودیم
مادر به مرتضی گفت
علی میگه تا مرتضی زن نگیره من زنمو عقد نمیکنم
داداش گفت:من قصد ازدواج ندارم
مادر:عزیزدل مادر ازکی خوشت میاد
که شرم و حیات مانع است
داداش :مادر برام برو با یسناخانم حرف بزن
فرداشبش رفتیم خونه یسنا اینا
یسنا قبل از هر حرفی گفت میخوام با آقا مرتضی حرف بزنم
نمیدونم یسنا به مرتضی چی گفت
اما بعد از اون خواستگاری
مرتضی خودش کشت تا از سپاه ماموریت خارج کشور بگیره
روای مرتضی
منطقه حمص
درگیری ما با داعش بالا گرفته
تلفات ما بالا رفته بود
شنیده بودم بچه ها اومدن برای پاکسازی
دیروز که با مادر حرف میزدم میگفت علی هم برای پاکسازی اومده
خداکنه منطقه ما هم بیان
دلم برای برادرم تنگ شده
سه هفته است منطقه حمص هستیم
منطقه نیمه دردست
بچه ها میگفتن امشب بچه های پاک سازی بهمون تزریق میشن برای جنگ
ساعت ۸:۳۰ بود بچه ها رسیدن علی رو بین بچه های اعزامی دیدم
فرمانده داد زد
یاعلی بچه ها وقت برای دیدن زیاده
فعلا بریم سراغ خولی و حرمله
یکی از بچه ها گفت ان شالله میزنیم گردن دشمن عمه سادات رو میشکنیم💪💪💪همه یک صداویکدست فریاد یاحیدر سردادن
۱۲ساعت بکوب جنگیدن
داعش به عقب زد
عقب نشینی شیرین که شیرینیش مثل عسل بود
بعد از ۱۲ساعت قرار براین شد
به گروهای ۱۰نفره تقسیم بشیم
و بزنیم به دل دشمن
گرفتن حم
ص و حلب همزمانـ
یعنی فلج کردن کامل دشمن
بعد از نیم ساعت
با ذکر یا أمیرالمومنین مددی
به دل دشمن زدیم
🤵 خاطرات عروس و داماد 👰
#ارسالی_اعضا سلام.اسم من باشه خاشوک از روزی که یادمه خانوادم از نظر مالی ضعیف بودن.بابام کارگر ساخت
#پاسخِدوستان
در جواب به اون دوستی نامزدیشون بهم خورده
بگم که
مردی که تو رو به خاطر یا حرف گفته نمیخواد
بهتره دیگه دنبالش نری چون اون مرد پس فردا تو رو با یک بچه ول میکرد خیلی برات سختتر بود
به خدا اطمینان داشته باش دیگه هم دنبالش نرو
کار زن ناز کردنه و مرد باید خریدارش باشه
شاید الان برات خیلی سخت باشه ولی خوب شد که الانم خودت سرگرم کن با کارهای مختلف اگه میتونی یه مسافرت با خانواده ات برو حالت بهتره بشه
این مرد لیاقت تو نداره
#سوال / #سوتی/ #تجربه/ #خاطره هاتونو ارسال کنید👇
🆔 @virane1
😜 @zaN_shOhar 😜