eitaa logo
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
3.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
256 ویدیو
4 فایل
وقتی حـالِ یہ زن خوبہ😊 حالِ یہ زندگے خوبہ👪 داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
مشاهده در ایتا
دانلود
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#سرگذشت_یک_زندگی♥️ #قسمت4 پدرم قلپی آب خورد و ادامه داد: طوبی خانم دیگه ادامه نده لطفا اول اعظم
♥️ ادامه: با شوق و ذوق شاممون رو خوردیم و بدون اینکه اندکی فکر کنیم تو ذهن آقاجون چی میگذره رفتیم داخل اتاق... شاپور سرشو از زیر لهاف بیرون گذاشته بود و به اقدس نگاه میکرد و میگفت: واقعا کی عاشق تو شده با این اخلاقت؟ میگفت و هرهر میخندید... اقدس بالشتکی به سمت شاپور پرتاب کرد و اقدس نگاهی به من که آروم گوشه ای نشسته بودم کرد و گفت: خواهر تو راضی هستی من قبلت عروس بشم؟ بغلش کردم و گفتم: خوشبختی تو آرزوی منه ماشالا جفتتون قشنگید... و زدم به تخته ی میزی که کنار دستم بود... اقدس لپم رو بوسید و همه به خواب رفتن... ولی فکر من مشغول بود. درسته دلم میخواست اقدس خوشبخت بشه ولی کاش منهم زیبایی اقدس رو داشتم تا میتونستم سهمی ازین زندگی داشته باشم... انقدر با خودم کلنجار رفتم که نفهمیدم کی خوابم برد... صبن با سر و صدای مادرمون از خواب بیدار شدیم... در رو با صدا باز کرد و داد زد: بیدار شین ببینم کلی کار داریم مادر فرهاد گفت امشب میان خواستگاری... فرهاد دیگه کی بود؟ لابد همون پسر حاج رجب بود... اقدس مثل ربات سر جاش نشست و تندی @zan_v_zendegi