eitaa logo
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
3.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
256 ویدیو
4 فایل
وقتی حـالِ یہ زن خوبہ😊 حالِ یہ زندگے خوبہ👪 داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
مشاهده در ایتا
دانلود
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part69 _من نمیخوام مرخص بشم نمیخوام بیام تو اون خونه. کیان بی توجه به من از اتاق بیرون رفت تا کار
با تعجب توی جام نشستم و با صدای بلند گفتم: _چی؟؟؟یعنی چی ازدواج میکنید؟ _یعنی همین. پدر من و پدر رها دوستای صمیمی بودند و باهم شراکت داشتند. این شراکت فقط در صورت ازدواج ما دوتا بهمون میرسه اگه نه همش وقف خیریه میشه. _پس... پس این وسط من چیکارم چرا ولم نمیکینی؟ _آخه رها توی یه تصادف رحمش آسیب شدید میبینه و دیگه باردار نمیشه. ما برای به دست آووردن این همه پول باید فرزند داشته باشیم. منطورشو نفهمیدم با شوک گفتم: _منظورت چیه؟ این مسخرس خوب از پرورشگاه بچه بگیرید. _وقتی میتونم بچه هم خون خودم داشته باشم چرا از پرورشگاه؟ _نه...من نمیزارم...من... تو مگه نمیگفتی رها... _چی؟ چرا حرفتو کامل نمیزنی؟ _گفتی رها کثافته همش‌ دنبال خوشیه خودشه خودت گفتی! _اون مال گذشته هاس به زودی همسرم میشه. با لج و ناراحتی جوری که تحکم لحنمو گرفته بود گفتم: _من هرگز براتون فرزندی نمیارم. _دست خودت نیست میدونی که خیلی بهم بدهکاری. _من مگه برده ی توم که برات بچه هم بیارم؟ _ببین برا من بلبل زبونی نکن اره بردمی خریدمت میفهمی؟ _نمیخوام... میون حرفم پرید و گفت: _حواست باشه زبونتو میبرم از این به بعد تو فقط برای ارضای من و حامله شدن و زاییدن تو خونمی. بازوم توی دستش گرفت و محکم فشار داد. از دردش چهرم توهم جمع شد و ناله ای کردم. با چشماش برام خطو نشونی کشید و گفت: _حواست رو جمع کن.