eitaa logo
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
256 ویدیو
4 فایل
وقتی حـالِ یہ زن خوبہ😊 حالِ یہ زندگے خوبہ👪 داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
مشاهده در ایتا
دانلود
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . اونوقت باهمین دستای خودم خفت میکنم .یقه لباسش رو چنگ زد
📜 🩷 . منیژه هم داشت تاوان زبون درازی های تورو میداد حالا صبر کن به وقتش میفهمی سکینه کی هست وچه کارهایی میتونه انجام بده .بلند خندیدم وگفتم میدونم کی هستی عزیزم لازم نیست خودتو خسته کنی اگه خوب بودی که تا چهل سالگی ور دل ننت نمیموندی که .چقدر دلم خنک شده بود که حالشو گرفته بودم تصمیم گرفته بودم دیگه سکوت نکنم .یه چند وقتی بود از خواهرم اعظم خبری نبود آقام رفت شهر به خونه شهرش که دست مستاجر بود سر بزنه وقتی برگشت گفت هرچقدر در زدم اعظم درو باز نکرد .همسایه هاشم ازش خبری نداشتن وندیده بودنش خیلی نگران بودم برای آبجیم .ازاون طرف هم بچه های عموم هم زن آقاشو اذیتشون میکرد وهرروز مثل کلفت ها بچه های کوچیک رو میفرستاد برای مردم کار رفتم بهشون سر بزنم .دروباز کردم حیاط کثیف لباسهای بچه ها کثیف وپاره از دم در ظرف نشسته بود تا اتاقهای مهمون .صدا زدم زنعمو زنعمو .آقا بل خونس (آقا بل پدر عموم بود آخه عموم ناتنی بود با آقام ولی ماهم پدر بزرگ صداش میکردیم اسمش بلال بود ما آقا بل صداش میکردیم)گفت آره تو خونه کوچیکه است .رفتم بدبخت پیرمرد رو تو یه خونه گوشه حیاط که بیشتر انباری بود تا خونه .گذاشته بودن سرد ونمور بود .درباز کردم پیرمرد چشماش رو به زور باز کرد وگفت کی اومده کی هستی .گفتم سلام آقا بل مریمم .ای درد به جونم دخترم تویی موخرمایی من .بیا ببینم بابا بیا این کرسی دوروزه یخ یخ انگار آتیشش خاکستر شده .هرچقدر هم صدا میزنم کسی به دادم نمیرسه مگه تو مدتی یه بار بهم سربزنی وگرنه این در ماهی یه بارم باز نمیشه .کرسیش آتیش نداشت ظرفای غذاش کنارش تلمبار شده بود ولباسهای نشستش اونورتر بو گرفته بودن .ته مونده غذاش کپک زده بود .فرشی کف خونه نبود فقط یه گلیم کهنه انداخته بودن زیر پاش .واقعا وضعیت خیلی بدی داشت اصلا دلت نمیومد تو اون اتاق پا بزاری .همه رو ریختم بیرون کرسی وگلیم خونه رو خالی کردم واب پاشیدم وشروع کردم جارو کردن .بعد همه رو گردگیری کردم وخاکشونو گرفتم ودوباره بردمشون تو اتاق .لباسهای آقابل رو عوض کردم وآتیش کرسیش رو گرم گرم کردم وبردمش تو اتاق .زیر کرسی نشست وگفت الهی عاقبت به خیر بشی رولمی .داشتم بو میگرفتم اینجا .الهی خیر ببینی قدوبالات قربون .گفتم آقابل تو بخواب من برم کهریز برات لباسها وظرفاتو بشورم آبم بیارم برات .باشه رولمی باشه .من موندم ویه دوتا گونی ظرف ولباس نشسته رفتم سرکهریز آب یخ کرده بود با هربدبختی بود یخ روشکستم وشروع کردم شستن .صابون نداشت ازخونه خودمون صابون بردم برای لباسهاش طفلک اینقدر کثیف بودن.
الـهی تـا جهان بـاشد🕊🌸 به شادی درجهان بگشاید🕊🌸 الـهی از همه غـم‌هـا بـه دور و در امـان بـاشید🕊🌸 ســـــلام عزیزان صبح زمستونیتون پر از شادی و قشنگی🕊🌸
سلام بابت کانال خوبتون خسته نباشید، در مورد دل شکستن میخ‌ام بگم هیچ وقت ادمی نبودم که دل کسی رو بشکنم، ولی جاریم با طعنه هاش دله منو شکوند که امید دارم یه روزی زندگیش مثل من بشه من شوهرم خیلی بی توجهی نیکنه وخیانت مجازی میکنه ، ولی جاریم بهم طعنه زد گفت تو اگه خوب بودی شوهرت اینجورت نمیکرد،با کفتن حرفش واقعا صدای شکستن دلمو شنیدم ولی امید دارم روزی درد منو بکشه ،که بفهمه چقدر من اه وناله میکنم تا صبح وشب کنم افسردگی شدید گرفتمه سه ساله ،روزی ده بار فقط گریه میکنم دل مرگ میخواد برام دعا کنید یا شوهرم برگرده به زندگی یا من تموم کنم ،گاهی اوقات هم مرگ خوبه برا ادمهای بی کس مثل من،فقط بخاطر دخترم موندمه ،برای دل شکسته من هم دعا کنید تو رو خدا،😭😭😭😭 لینک کانالمون👇👇 @zan_v_zendegi داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸 ✅سلام راستش من هرچی فکر کردم هیچ کس منو اون طور که هستم نمیشناسه فکر هیچ کس برام مهم نیست ولی این که شوهرم هنوز بعداز ۱۲ سال زندگی مشترک بدون هیچ دلیلی بهم اعتماد نداره و حرفامو باور نمیکنه این که هروقت درد دارم یا حالم بده فکر میکنه دارم تمارض میکنم و فیلم بازی میکنم اینا خیلی عذابم میده . راستش شوهرم این قد تو خانواده ش این رفتارا رو از مادرش دیده که فکر میکنه همه زن ها همین طور هستن . به هرحال دیگه تلاش نمیکنم خودم و بهش ثابت کنم همین قد که خودم با خودم صادق هستم کافیه . یه اخلاقی که دارم و خیلی خیلی دوست دارم تغییرش بدم اینه که خیلی زود واکنش نشون میدم و زود عصبی میشم و چند دقیقه بعد شدیدا پشیمون میشم کاش بتونم بی خیال تر رفتار کنم . لینک کانالمون👇👇 @zan_v_zendegi داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
خدایا کوله پشتی ماراپر کن از آرزوهای زیبا و دوست داشتنی تا صبح فردا خنده رو و از غم واندوه جدا باشیم خوابتون شیرین 🌺🍃‎‌‎﷽🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️سلام خوبان،صبحتون زیبا 💗و پراز عشق و امید 🌺همراه با کلی اتفاقهای عالی ☕️امیدوارم 💗زندگیتـون عسل 🌸خوشبختی سرنوشتتون ☕️و عشق مهمان ❤️ 💗همیشگی قلب تون باشه صبحتون بخیر و حال دلتون خوب خوب 💗🌷
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . منیژه هم داشت تاوان زبون درازی های تورو میداد حالا صبر ک
📜 🩷 . اینقدر لباسها کثیف بودن که یه چهارپنج ساعتی طول کشید شستنشون بردم گذاشتم تو خونه وشامشو دادم وباهزار تا دعای خیر برگشتم اما دعاهای آقا بل هم نتونست سرنوشت شوم منو عوض کنه .وقتی رسیدم خونمون آقام باز هم مثل برج زهرمار نشسته بود کدوم گوری بودی ها میخواستی شبم نیای خونه با باز زود اومدی اگه من جای تو بودم دوروز دیگه میومدم .گفتم آقابه آقا بل سر بزن خیلی تو وضعیته بدیه رفته بودم خونشو تمیز کنم طفلک دوروز تو اون خونه سرد بدون کرسی بود .لباسها وظرفاش نشسته بود یه صابون نداشت واسه لباسهاش .زبون درازی نکن تو کار نداشته باش خودم بعدا بهش رسیدگی میکنم برو اگه زحمتی نیست یه دستی به این قالی به صاحابت بزن ازدیشب که ته اون گل رونشوندی‌یه‌دورم‌نبافتی .همیشه همین کارو میکرد نشونه میزاشت حتی وقتی میخواست بره شهر نشونه میزاشت رو قالی که وقتی برگشت بفهمه بافتیم یا نه مبادا یه روز بیکار بمونیم .فردا صبح نوبت نون پختنمون بود .تا دم دمای صبح خمیر درست کردنم طول کشید .سردرد خیلی خیلی بدی داشتم سرمو با دستمال بستم ورفتم زیر کرسی چوب کرسی رو بغل کردم تا خوابم برد .فردا صبح آقام وسکینه منو زیر کرسی ندیده بودن همه جارو برام گشتن .خونه غوغایی شده بود .سکینه حسابی داشت جلون میداد که رو بهش دادی هرروز هرروز میزاره میره بیرون بی خبر .از کرسی بیرون اومدم ورفتم جلوشون وایسادم آقام کجا بودی .گفتم زیر کرسی تا دم صبح خمیر کردم سرم درد میکرد خوابیدن زیر کرسی .پس چرا ما ندیدیمت .نمیدونم والا من که خواب بودم .از صبح مشغول نون پختن بودم تا شب دیگه حالی برام نمونده بود سردرد وحالت تهوع داشتم .بی حال وبی شام رفتم گرفتم خوابیدم .صبح با سروصدا بیدار شدم .وای خدایا یه روز نشد تو این خونه بی دردسر چشم باز کنم .چیه محبوبه چی شده بقیه کجان چه خبره .مریم پاشو آقا بل مرده میگن دوروزه مرده وهیچکی خبر نشده صبح اقات رفت بهش سر بزنه دیده جلو در افتاده انگاری طفلک میخواستی بره بیرون یا کسی رو صدا کنه که همون جا میوفته .وای خدای من آقابل مهربونم رفت .دوسه روز پیش چقدر درحقم دعا کرد چقدر نازونوازشم کرد .خدایا شکرت که رفتم تمیزش کردم ورفتم برای آخرین بار دیدمش چقدر خوشحال بودم که تمیز بود ومردم خودش وخونشو تو اون وضعیت نمیدیدن اخه مردم با آبرویی بود تموم نونهایی که پخته بودم رو بردن مسجد واسه ختم آقابل .آخ آقای مهربونم کاش دستم میشکست ونون عزاتو نمیپختم من کاش اون روز بیشتر پیشت میموندم کاش کاش کاش.بعد از ختم آقا بل ورفتن جمعیت آقام عموم رو صدا کرد. .
👗همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برای موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین. موهاتونو شونه بزنین و کرم مطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه.😴 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎💟         
بچه که بودم وقتی کار اشتباهی میکردم مادرم میگفت " اشکال نداره حالا چیکار کنیم تا درست بشه" اما مادر دوستم بهش میگفت "خاک برسرت یه کار درست نمی تونی انجام بدی" امروز هر دو بزرگسال و بالغیم. وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری که به ذهنم میاد "خب چیکار کنم؟" و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل میکنم. اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه "خاک بر سر من که نمی تونم یه کار درست انجام بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟" حرفای امروز ما و احساسی که به فرزندمان می دهیم تبدیل به صدای درونی فرزندمان خواهد شد. مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان می دهیم ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎💟
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . اینقدر لباسها کثیف بودن که یه چهارپنج ساعتی طول کشید شست
📜 🩷 . رو صدا کردو شروع کرد دعوا کردن بی غیرت تو شرف داری تو دین داری تو آدمی که اون پیرمرد رو گذاشتی آشغال دونی اومدیمو مریمم نمیرفت تمیز کنه اگه مریم میدیدن چی میگفتن به ما ها .مگه روز اول من به زنت نگفتم که باید ازش نگهداری کنه پس چی شد .حالا یکی نبود بگه مگه تو زن نگرفتی که بچهاتو بزرگ کنه پس چی شد .روزها میگذشت و خبری از اعظم نبود به هرکی که میخواست بره شهر التماس میکردم بره درخونشو برامون خبری بیاره .ولی هرکی میرفت دست خالی برمیگشت دیگه واقعا ترسیده بودم بلایی سرشون اومده باشه .یه چند روزی سکینه حالش بد بود وهی توی اتاق میخوابید وبیرون نمیومد .راستش منم ازاین وضع خوشحال بودم لااقل کاری به کار ما نداره.خبر دادن که پدرو مادرش میان خونمون واسه احوالپرسیش .آقام یه گوسفند کشت وگوشتشو گذاشت تو یخچال وما هم دو روز تموم خمیر میکردیم ونون میپختیم .آقام رو فرستادم شهر تا بره وسیله های ترشی بگیره تا ترشی بندازیم .وای چقدر هممون خوشحال بودیم که آقام میره شهر ونیست وسکینه هم بیرون نمیاد .اون روز بهشت بود خونمون .ناهار درست کردیم خوردیم وعصرونه خوردیم .سه تا قوری چایی دم کردیم .اخه بیشتر از یه چایی صبح به صبح حق چایی خوردن نداشتیم دیگه آقام خوشش نمیومد همیشه خدا یه طرف دلمون گرسنه بود .رفتم نشستم خونه خانم معلمها یکیشون بهم درس یاد میداد واینکه اسم خودمو بنویسم یکیشون هم بافتنی یادم میداد تا دستگیره ببافم .خیلی خوش گذشته بود خواهرم عشرت رو فرستادم پشت بوم که تا ماشین پیچید تو جاده ده بیادو خبر بده که آقام اومده تا ما زود بشینیم رو قالی که نگه بیکار بودید وجنگ ودعوا راه بندازه .تند تند داشتیم چایی میخوردیم که صدا زد اومد اومد ماشین اومد .قوری واستکان وهمه رو نفهمیدیم کجا وچه جوری قایم کردیم .تفاله چایی رو ریختیم تو پلاستیک وازدر پشتی پرت کردیم رو پشت بوم همسایه ننه وآقای سکینه اومدن خونمون ننش مثل خودش فضول وسرکش بود وبه همه جا وهمه چیز کار داشت ولی آقاش مرد خوبی بود فقط یه گوشه مینشست وبا آقام قلیونشو میکشید .ننه پرگل از در اومد وگفت کو کجاست سکینه شنیدم ناخوشه رفت تو اتاقو یه نیم ساعتی پچ پچ کردن بعد از اون سریع اومد بیرون ورفت پیش آقام وشوهرش وگفت :حاجی حاجی مشتولوق بده زودباش تا مشتولوق ندی نمیگم که شوهرش گفت:چیه باز زن حالا بزار ازراه برسی باز چی تو سرته .پرگل :هیچی حاجی خیره خیر .بزار حالا مریم سیاه هم بیاد بعد بهتون میگم .آقامم گفت اون قوچ چاقه که قهوه ای.
یـاد خـوبـان 🌸 نه حساب اسـت 🌸 که فرامـوش شـود 🌸 نـه چراغ اسـت کـه 🌸 خاموش شود و نـه سـال اسـت کـه🌸 به آخر برسد جویباریست زمحبت 🌸 که همیشه جاریست 🌸 شبتون دل انگیز🌸
راه های حفظ ارزش سرمایه: [حتی یک میلیون] ۱. سکه یا طلای آب‌شده ۲. دلار و یورو ۳. ارزهای دیجیتال ۴. بورس واسه همش باید بدونی کی بخری کی بفروشی! تحلیل های ایشون اینقد دقیقه که بعضیا میگن به بالا وصله. مطمئن باش کمکت میکنه: • @.Sarmaye_Gozari • @.Sarmaye_Gozari