#هر_دو_بخوانیم
#لحن_بیان
خانمها و آقایان ،مراقب لحن کلام خود باشید او تنها فردیست که قرار است تا پایان عمر در کنارش باشید (مهمترین فرد زندگی شما)
اگر میخواهید همسرتان را متوجه اشتباهی که مرتکب شده کنید:
💢 آن را به شکل بد منتقل نکنید
💢 سرکوفت نزنید
💢 لحن تحقیرکننده در پیش نگیرید.
#همسرداری
❤️پدرم عقیده داشت:
یه زن نیرومند، می تونه از یه مرد هم قویتر باشه، مخصوصاً آگه توی دلش عشق هم باشه ...
فکر میکنم یه زن عاشق، تقریباً نابود نشدنی باشد
.
◽️آرام کردن شوهران خشمگین
▫️نگذارید همسرتان درگیر خشم خود بشود، اگر دیدید عصبانی است، او را تنها بگذارید. اگر فکر میکنید که مسئله خاصی باعث عصبانیت همسرتان میشود، از طرح آن موضوعات اجتناب کنید.
▫️عصبانیت به آسیبهای فیزیکی و عاطفی میانجامد. با شوهرتان لجبازی نکنید. در عوض سعی کنید راههایی برای درک و حمایت او بیابید.
▫️شما باید درون خودتان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید. باید به این فکر کنید که چرا همسرتان عصبانیت خود را برسر شما خالی کرد. غر نزنید، زیرا نتیجهای جز انفجار عصبانیت و بدتر شدن شرایط ندارد.
▫️طوری رفتار کنید که همسرتان با شما احساس راحتی کند، گفتوگو با همسرتان به هیچ وجه او را ناراحت نخواهد کرد. پس از اینکه با او گفتوگو کردید، درخواهید یافت که همه چیز به حالت عادی بازگشته است.
▫️شوهرتان را درک کنید. درک شما طغیان خشم او را کمتر میکند. در ضمن شنونده خوبی باشید.
▫️اگر متوجه شدهاید که شوهرتان بیش از اندازه عصبانی میشود، میتوانید از یک روانشناس کمک بگیرید. از او بخواهید که خود را متعهد به انجام برنامههای مدیریت خشم
#یک_فرمول_خوب
#آقایان_بخوانند
💠 خانمها در مقایسه با مردها نسبت به #دیدار با خانواده و پدر و مادر خود بیشتر، حساس بوده و #تعصب دارند.
💠 خوب است مرد گاهی پیش از درخواست همسرش #پیشنهاد بدهد که برویم منزل پدر و مادرت و نسبت به خانواده وی ابراز #دلتنگی کرده و یا به آنها خدمترسانی کند.
💠 این پیش قدمی شما در برقراری رابطه با خانواده همسرتان، شما را #محبوب میکند.
💠و نیز اگر گاهی بخاطر #مشغله نتوانستید به آنها سر بزنید و یا زمان ملاقات شما با آنها کوتاه شد همسرتان #گلایه نکرده و زمینه ایجاد مشاجره، در این مسئله از بین میرود.
💠 زن دوست دارد بداند که آیا #همسرش واقعا ارتباط با خانواده او را دوست دارد یا نه
💠 اینکار میتواند عامل برطرف شدن برخی دلخوریهای دیگر نیز شود.
┈┈•°.⤳❁ ♥️ ❁⬿.°•┈┈
پسرعموم پرستاره و دوتا از دوستای بابام یکی به خاطر ریه هاش و یکی به خاطر سکته در همون بیمارستانی که پسرعموم هست بستری بودند، اومد برامون تعریف کرد: بابام و دوتا دوستاش تو فضای سبز بیمارستان قایم شده بودندو سیگار میکشیدند😳
پدرمن لااقل میری ملاقاتی بیمار لااقل آبمیوه ای کمپوتی چیزی ببرید ، آخه بیماری که سیکار براش سمه باید شما ارشادش کنی 😅😂😂
🤭
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
شب خسته و کوفته رسیدم خونه ساعت ۹ خواهر علیرضا زنگ زد .. گفتم دوس دارم با برادرتون بیشتر آشنا بشم ای
اگه روزا رو با عذاب وجدان میگذروندم اما شاد بودم لااقل گیر کسی افتادم که در درجه اول خودمو خونوادم رو از این محل ُ از این تهمتا نجات میده بعدشم منو با همه ی کم و کاستیام پذیرفته
از طرفیم روزا با دلهره میرفتم سرکار به خاطر این آدم از خدا بیخبر که تنم رو میلرزوند ... همه ی اینا دلیل خوبی بود تا به علیرضا جواب مثبت بدم . عشق آرش رو هم واسه همیشه تو قلبم مخفی میکردم .. موافقتم رو به مامان بابام اعلام کردم و اینکه بالاخره از این محل ُ آدماش که چندین سال باهاشون زندگی کردیم اما هنوز ما رو نشناخته بودن ! اینکه نون حلال خوردیم ُ هیچوقت دستمون به خرابی ُ دزدی نمیره ! بعد از چندین سال نون ُ نمک خوردن تو این محل به اراجیف یه پست فطرت گوش میدادن ُ ازمون فاصله میگرفتن چون خراب بودیم ُ دزد !!
مامان بابام جفتشون چشماشون پر از اشک شد ُ خدا رو شکر گفتن .. اینکه بالاخره دُردونه شون میره زیر بال بخت .. اینکه خراب نشده فاسد نشده حالا یکی هست تا اونو از بدبختی نجات بده ! از گشنگی ُهلاک نشدن
صبح علیرضا بهم زنگ زد بهشو گفتم جوابم مثبته ... با خوشحالی گفت پس به خواهرش میگه تا همه ی کارار رو سریع کنه .. ته ِدلم شاد بودم .. امیدوار بودم همونطور که مهرش به دلم افتاده عشقشم جاشو تو قلبم باز کنه ! در ِخونه رو باز کردم هوایی قورت دادم ُ با دلی شاد رفتم سرکار .. سعی کردم همه ی انرژی منفیا که شامل مجید میشد رو از ذهنم پاک کنم ُ به زندگی ای که قرار بود بعد از اینهمه بدبختی بیاد سراغم فکر کنم .. من بـــایـد خوشبخت میشدم ! بعد از اینهمه حسرت خوردن ُعذاب کشیدن باید طعم شاد بودن رو بچشم ...
خوشبختانه مجید تو هتل نبود ُ همینَ م شادی ای بود که به شادیام اضافه شد .. در حین کارم sms از طرف علیرضا دریافت کردم که نوشته بود تمام سعیشو میکنه تا منو خوشبخترین دختر بکنه .. میگفت من لایق خوشبختی َم ! واسم جالب بود که انگار همه ی فکرای صبح ِمنو خونده بود .. ته ِدلم ذوق کردمو گفتم به این میگن " تفاهم " .
به آرش فکر کردم که هنوز نمیتونستم از فکرش بیام بیرون ... اگه قرار بود با علیرضا باشم دیگه نباید آرشی باشه حتی تو قلبم آرش اگه میخواست میتونست. حرمتا شکسته بود ُمن باید عشق ِآرشم میشکستم ! میخواستم تو ذهنم از آرش دیو ِسیاهی بسازم تا دلیلی باشه واسه نفرت ازش ... اما ذهن هر چی دروغ بگه دل نمیتونه دست ورداره! دلم پیش دل آرش بود نمیشد ازش جدا بشه !
علیرضا بهم زنگ زد تا عصر بیاد دنبالم ... دم هتل منتظرم بود میگفت اگه اشکالی نداشته باشه شام رو باهم باشیم .. به مامانم اینا خبر دادم که شام بیرونم .. دوباره با علیرضا کلی از آینده گفتیم اینکه دنبال یه دختر نجیب بوده اینکه همه ی حُسنا تو من یه جا جمع شده .. زیبا نجیب دوست داشتنی ! میگفت تو خیالشم نمیرفت همچین کسی زنش بشه ! گفتم یه سوالی ازتون دارم تو رو به ارواح خاک پدرومادرتون راستش رو بهم میگید ؟؟؟ گفتم واقعاْ خونه زندگیمون ٬ خونوادم ٬ فقیریمون واسش مهم نیست !؟
ــ به ارواح خاک پدرومادر نه ! خدا گواهه از وقتی شما رو دیدم دل تو دلم نیس ایندفعه که میرم باهم بریم ! اونقدر از مال و ثروت غنی هستم که چشم به مال کسی نداشته باشم ... بارها و بارها بابام از نداریش گفته واسمون٬ اینکه با چه ضجرایی به اینجا رسیده خودش تنهایی ! بدون هیچ کمکی ! همیشه بهمون میگفت به زیردستامون پشت نکنیم کمک کنیم .. همه ی ما بنده های خداییم .. همینکه تو و خونوادت نجیبین ٬ساده و صادقین واسه من ارزش داره ..
صحبتاش بدجور به دلم نشست ... با تک تک گفته هاش یه اشکی از سر شوق رو لپام گل انداخت
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
اگه روزا رو با عذاب وجدان میگذروندم اما شاد بودم لااقل گیر کسی افتادم که در درجه اول خودمو خونوادم ر
صحبتاش بدجور به دلم نشست ... با تک تک گفته هاش یه اشکی از سر شوق رو لپام گل انداخت ! حتماْ خدا این فرشته رو واسم فرستاده تا من رو از این فلاکت نجات بده ! علیرضا نمره ی قبولی ِمن ٬تو آزمون خداس بی برو برگرد !!
با هزار امید پیاده شدم ازش خدافظی کردم اومدم در رو باز کنم یکی صدام زد ! آرش بود ! کسی که جونم به وجودش وصل بود !
ــ مبارک باشه !! خبریه ؟؟؟
ــ چه خبری ؟؟؟
ــ امر خیری ُ اینا دیگه ... رسوندنتون خونه ؟ شام بیرون بودید ؟ میدونی از کی تا حالا در خونه منتظرم تا لااقل ببینمت ُ برم ؟!
آشوبی تو دلم بود .. بین دل ُ عقله باز قیل وقالی شد .. مونده بودم بپرم بغلش کنم بگم دلتنگشم یا بگم برو من دیگه متعهدم به این آقا
آرش گفت :
ــ پس چی شد اون قولی که بهم دادی ؟ اینجوری قرار بود پشتم وایسی ؟ اینجوری ؟ به همین راحتی عشق چندین ساله رو یادت رفت؟؟
ــ تو چی ؟ تو واسه رسیدن به من چیکار کردی ؟؟؟ به خاطر تو خوار شدن ِخودم ُخونوادمو تحمل کردم .. به خاطر تو انگ ِفاسدی خورد رو پیشونیم
مُهر دزدی َم خورد تو پیشونی مامانم تا تو دومادش نشی !! دیگه بس نیس ... تو بگو بم ؟؟ واسه رسیدن به من چه تاوانایی رو دادی ؟؟؟
ــ از خونوادم گذشتم ...
اومد ادامه بده پریدم وسط حرفاش گفتم به اون پست فطرتا میگی خونواده ؟؟؟ کسایی که به آبروی مردم میزنن .. کسایی که تحقیر و توهین ُتهمت به دیگرون واسشون مثه آب خوردنه .. آرش تو َم یکی از اون آدمای ِاون خونه ای .. تو هم تو ُاون خونواده بزرگ شدی بعید نیس مثه اونا باشی!
ــ این تو نیستی .. تو روخدا بیا .. بیا همونی بشو که بودی کسی نباش که نمیخوایی باشی
بغض کرده بودم .. عشقم بود عشق اولم ٬عشق جوونیم که الان روبه روم بود ُبا بغض ازم میخواست خودم باشم با همون احساس ! رومو کردم طرف در تا بدون هیچ حرفی برم تو ُتا اشکامو نبینه ُ با همین اشکای لعنتی بفهمه هنوز همونم با همون حس !!
ــ به خدا موندم چیکار کنم دیگه ... بیا یه کاری کنیم بیا خونوادم رو تو عمل انجام شده قرار بدیم بیا با هم عروسی کنیم بعد بهشون میگم که کار از کار گذشته و ...
ــ برو .. برو دیگه برنگرد
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
صحبتاش بدجور به دلم نشست ... با تک تک گفته هاش یه اشکی از سر شوق رو لپام گل انداخت ! حتماْ خدا این ف
رفتم تو خونه درو محکم بستم .. نه !! دیگه نباید گریه کنم .. باید از این به بعد شاد باشم ُشاد زندگی کنم دیگه غصه تعطیل !!! اَه ... مُرده شور این اشکا رو ببرن که همش دم مَشکمن .. لعنت به این حس ..
مامان بابا دوئیدن تو حیاط .. ترسیده بودن هی میگفتن چی شده؟ چی شده ؟! گفتم چیزی نیس .. رفتم توو دستشویی قایمکی ازشون ٬زار ردم .. ای بمیری دل ِلعنتی که نمیتونی پرتش کنی بیرون ! خدایا میخوای باهام چیکار کنی ؟ خدایا بَسمه دیگه بسمه ...
نمیدونم اگه این زار زدنا نبود اگه این اشکا نبود چه جوری میتونستم این بی رحمی ُ این بی عدالتی رو از تموم وجودم بریزم بیرون ! واقعاْ اگه کسی میخواد یکی رو نفرین کنه باید بگه الهی عاشق بشی !! بعد از تخلیه روحی صورتمو شستم اومدم بیرون ٬ مامان بیرون از دستشویی با نگرونی گفت آقاعلیرضا بود چیزی گفته؟ جریان رو واسش گفتم اونم کلی قربون صدقم رفت که اینجوری جواب آرش رو دادم میگفت منو اون نمیتونیم جفت بشیم جفت من شخصایی مثه علیرضا هستن
باز قسمم داد دیگه جوابشو ندم ... حوصله نداشتم رفتم رخت خوابمو انداختم بخوابم sms از آرش داشتم ٬ نوشته بود ایشالا خوشبخت بشم .. نوشته بود تاوان اون اینکه تا آخر عمر مجرد بمونه تا ثابتم کنه عاشق واقعی اونه نه من !! اهمیتی ندادم با اینکه دلم واسش پر میزد . با دلخوشی مامان بابام دلخوش بودم٬ من چه اهمیتی داشتم عقل دستور میده با علیرضا باشم گوربابای دل !!!
دوباره واسم sms اومد فکر کردم دوباره آرش ِ اما علیرضا بود .. یکی دیگه .. چندتا اس ام اس عاشقانه فرستاده بود .. اس ام اس آخرش زده بود تا آخر عمرم میپرستمت ! لبخندی رو لبام نشست .. این اونی ِکه بــاید باهاش باشم !
فرداش خواهر علیرضا زنگ زد ُ قرار روز نامزدی رو گذاشت . گفت علیرضا هفته آینده میخواد بره ُ اصرار داره هرچه زودتر عقد کنه بعد بره .. ما هم مخالفتی نکردیم .. در حین کارم باز خرمگس پیداش شد ! ازش متنفر بودم از نگاه هیزش از رفتارای زشتش ! یه دوری تو اتاق زد یه خنده ی چندشی کرد رفت بیرون !
پیش خودم گفتم بهش بگم دارم نامزد میکنم تا دست از سرم برداره اما ترجیح دادم فعلاْ چیزی نگم ! عصر باز با علیرضا رفتم خونه .. بازم درباره آیندمون کلی حرف زدیم . منم هرچی بیشتر باهاش آشنا میشدم بیشتر مجذوب متانتش میشدم . رسیدم خونه .. مامان بابام شاد بودن ُ در فکر تدارکات نامزدیم ! بابام با ناراحتی میگفت : بابا جهازیت رو چیکار کنم ؟؟ یعنی بامون میسازه تا یکی دوسال تا جهازت جور شه ؟! خنده ی تلخی کردم گفتم آره بابا .. به فکر هیچی نباش خودم همه چیز رو درست میکنم ... چرا ٬ چرا اون ته ته های دلم رضا نیس ؟! چرا هنوز عشقش قلمبه نشده تو وجودم ؟!
یه مدتی خبر از خواهر علیرضا نشد ..
◾️روز را آغاز می کنیم
🍃با نام دوست
جنبش عالم همه
🍃با یاد اوست
◾️آن خدایی
🍃که عشق را در ما نهاد
◾️مهر و محبت
🍃هرچه زیبایی در اوست
◾️ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم ◾️
◾️اللهم عجل لولیک الفرج ◾️
🌸🌹🥀🍂🍁🌺☘🌿🍃🍂🍁🌺
۱۰ کاری که نباید در بحث انجام داد :
۱. فرار نکنید!
۲. میون حرف هم نپرید!
۳. به همدیگر توهین نکنید!
۴. تهدید به رفتن از رابطه نکنید!
۵. بچهها رو قاطی بحثهاتون نکنید!
۶. اگر حرف بدی زد، شما حرف بدتری نزنید!
۷. بیش از حد از ناراحت شدن طرف مقابل نترسید!
۸. به جای اهمیت به حاشیه، روی حل مسئله تمرکز کنید!
۹. از در میون گذاشتن احساسات و نیازهاتون چشمپوشی نکنید!
۱۰. با پیش کشیدن بحثهای قدیمی، مشکل اصلی و فعلی را فراموش میکنند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟🖤🕊❀✾••┈┈•
@zan_v_zendegi
💑 #سیاست_همسرداری
گاهی کارهایی غیر از کارهای همیشگی در زندگی مشترکتان انجام دهید...
زوجهایی که نهایت لذت را از باهم بودنشان میبرند از کره ای دیگر نیامده اند...
آنها فقط برای لحظاتشان فکر میکنند و ایده های جدید دارند...
لازم نیست ایده های خارق العاده و دست نیافتنی داشته باشید...
همین که روال همیشگی زندگیتان کمی دستخوش تغییر شود حس امید را به زندگیتان برمیگرداند...
خوشبختی همین احساس رضایتهاست...💛💚💖
•┈┈••✾❀🕊◍⃟🖤🕊❀✾••┈┈•
@zan_v_zendegi
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
رفتم تو خونه درو محکم بستم .. نه !! دیگه نباید گریه کنم .. باید از این به بعد شاد باشم ُشاد زندگی کن
یه مدتی خبر از خواهر علیرضا نشد .. همه مون متعجب بودیم .. از علیرضا هم همینطور !! روزی نبود که زنگ نزنه یا نیاد دنبالم اما حالا بیخبر بودیم ازش ! یه دو روزی که گذشت مامانم گفت بهشون یه زنگ بزن یه اتفاق بدی نیوفتاده باشه ! به علیرضا زنگیدم اما جوابمو نداد !! همه مون شوک بودیم یعنی چه اتفاقی میتونه افتاده باشه ؟؟ .. روز بعدش علیرضا بهم اس ام اس داد عصر میام دنبالت .. کنجکاو بودم بعد از چند روز بی خبری یعنی چی شده