eitaa logo
زندگی در آخرالزمان
69 دنبال‌کننده
902 عکس
718 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ادامه👇🔻👇 خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول كردم. بعد مرا به سمت محل بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب توصيف شده را كامل مشاهده كردم. درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و به -زهرا افتادم. همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا به من فرصت جبران بده. خدا... تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم. اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده. از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم، مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده! دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم. من به ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم. ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟ اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد. من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از رباني را به ايشان معرفي كنم. @zandagi313
🔴 داستانی عجیب از کرامت حضرت رقیه سلام الله علیها یکی از علمای ساکن به نام سید ابراهیم دمشقی ۳ تا دختر داشت و هرچه میکرد خدا فرزند پسری بهش عنایت نمیکرد. یک شب بزرگ ایشون، حضرت رقیه (س) رو در خواب میبینه و حضرت بهش می‌فرمایند: «به پدرت بگو که به حاکم شام بگه که بین سنگ لحدو من آب افتاده و بدن من در اذیته، بیاد و قبر رو تعمیر کنه». دختر بزرگ صبح قضیه رو به پدرش میگه ولی سید از ترس اهل‌سنت به خواب دخترش اعتنا نمیکنه! شب دوم همین اتفاق برای دختر وسطی میفته و باز اعتنا نمیکنه! شب سوم دختر کوچیک همین خواب رو میبینه و باز پدر ترتیب اثر نمیده! شب چهارم -رقیه به خواب خود سید میان و میفرمایند چرا حاکم شام رو خبر نمیکنی؟! سید از خواب میپره، میره پیش حاکم شام و قضیه رو تعریف میکنه. حاکم شام دستور میده علمای و همه بیان، غسل کنن و لباس تمیز بپوشن و به دست هرکس که قفل درِ باز شد همون شخص بره و حرم رو تعمیر کنه. همه اومدن و کلید در قفل گذاشتن اما درِحرم جز به دست -ابراهیم باز نشد! اومدن توی حرم همهٔ علما کلنگ رو به زمین زدن که قبر رو بشکافن ولی زمین تکونی نمیخورد تا اینکه سید کلنگ زد و زمین شکافت. همه فهمیدن این کار رو سید باید انجام بده! حرم رو قرق کردن، سید رفت و لحد رو کنار زد، دید بدن حضرت که بیش از هزار سال از دفنشون میگذره هنوز صحیح و سالمه اما قبر رو آب گرفته! سید تا نگاهش به بدن مبارک افتاد غش کرد. زیر بغلاشو گرفتن گفتن چی شد؟ گفت ما شنیده بودیم یزید لعنة الله غساله و کفن فرستاده اما الان فهمیدم دروغ بوده چون بی‌بی رو با لباس مبارک دفن کردند! من بدن رو از حرم بیرون نمی‌برم چون میترسم دیگه این بدن رو به نام رقیه بنت الحسین (س) نشناسن و من شرمنده بشم! سید بدن حضرت رو رو پاهای خودش گذاشت و مدام گریه می‌کرد تا قبر رو تعمیر کردن! وقت نماز با احترام بدن رو بالای بلندی میذاشت و میخوند و باز بدن مبارک رو نگه میداشت! و با بی‌بی در طول این سه روز نه نیازی به غذا پیدا کرد نه آب نه استراحت نه تجدید وضو! موقع دفن دعا کرد خدا پسری بهش عنایت کنه و با عنایت بی‌بی در پیری به او پسری عنایت شد! حاکم شام بعد از این قضیه تولیت حرم رو به سید ابراهیم واگذار کرد. منابع: ۱-اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦. ۲-منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸. ۳-مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸. ۴-تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه ۱۰۳.