eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.2هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان واقعی عاشقانه_ای_برای_تو 📖این داستان کاملا‌ واقعی بوده و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. 🖊نویسنده:شهید ایمانی https://eitaa.
.......: ✨ ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چــهــاردهـــم (مـن و خـداے امـیـرحـسـیــن) من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... . دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... . زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... . داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... . بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... . برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... . بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... . هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ... کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ... . ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
قابل توجه📣📣 اعلام زمان قمر در عقرب از جمعه ۲۹ تیر ماه ساعت حدود ۵ صبح وارد قمر در عقرب میشویم و در روز یکشنبه ۳۱ تیر حدود ساعت ۱۴:۴۵ اتمام قمر در عقرب می باشد. در طول این مدت از انجام امور اساسی مهم و زیر بنایی زندگی بپرهیزید عقدو ازدواج سفر شروع کار جدید امور لباس اطلاع رسانی کنید زندگیتون متعالی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......: 🌐📝جوانِ امروز حق دارد پهلوی باشد؟ در دوره ای که تمام دنیا، از قبایل عقب مانده آفریقایی تا اعراب به سمت حرکت میکنند، عده ای در فضای رسانه ای و مجازی داخل و خارج ایران با سر و صدای زیاد بدنبال و بازگشت حکومت سلطنتی پهلوی هستند و میگویند پسر فلانی باید حاکم ایران باشد چون از یک شاه بدنیا آمده پس لایق ترین فرد است.!!! حالا جوان امروزی، متولدین دهه و که دوران حکومت پنجاه و سه ساله پهلوی را ندیده اند حق دارند از حمایت کنند؟ ✅جوان امروزی نیست و ندیده اند که زمان پهلوی، مانند یک کالای لوکس بود، معمولا خانواده های پولدار داشتند، یادشان نیست مردم هفته به هفته فقط در حمام عمومی به آب گرم دسترسی داشت. نیست و ندیده اند که در هر محله یک خانواده داشت و همسایه ها باهم از آن استفاده میکردند، یادشان نیست، داشتن تلویزیون آرزویمان بود، آن هم سیاه و سفید، نیست برای خرید هم باید در صف می ایستادیم، یادشان نیست زمستان ها برای یک ساعتها باید در صف می ماندیم، گاز که هنوز مال از ما بهترها بود. جوان امروزی ندیده اند که مادرها در روستاها بخاطر دوری تنها بیمارستان شهر می مردند. ✅ جوان امروزی نیست را در کاباره ها میکردند تا برای برقصد! نیست و ندیده اند فساد و و پهلوی را، نسل امروز هویدا و ایادی را نمیشناسد، از فساد جهانبانیان و خانواده انصاری و رشیدیان خبر ندارد، نسل امروز زورگویی های بنیاد پهلوی و خرج های آن را ندیده است. ✅ جوان امروزی یادشان نیست و ندیده اند وقتی را که ایران پر بود از پزشکان و ، یادشان نیست که برای کوچکترین درمانها باید به خارج میرفتی آن هم در توان پولدارها بود. یادشان نیست و ندیده اند روستاها آب و برق نداشتند، جاده نداشتند، خانه بهداشت نداشتند، مدرسه ها کم بود، نرخ بالا بود. ✅ جوان امروزی نیست ساواک چه غول ترسناکی بود، ندیده اند منوچهری چگونه میکرد، نصیری و ثابتی را نمیشناسند. نیست اگر یک با ماشینش شهروند ایرانی را زیر میگرفت، دادگاه ایران حق نداشت او را کند. نیست که دوران پهلوی استان نفت خیز بدون از ایران جدا شد و ارتش ایران حتی نتوانست یک دقیقه بجنگد تا ایران از ایران جدا نشود. ✅جوان امروزی، پهلوی را از مستندهای شبکه و صدای آمریکا میشناسد. حق دارد چون منحوس ترین دوره تاریخی ایران را مانند یک ترسیم کرده اند. راستی زمان پهلوی کل ایران چقدر داشت؟ کمتر از نصف الان؟ چقدر کشور درآمد داشت؟ جوان امروزی حق دارد سوال کند که برای ما چکار کرده است، اما باید تحقیق کند، مطالعه کند، تاریخ بخواند. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
⁉️ متن شبهه 👇👇👇👇 💢معنی سلام https://goo.gl/tyPGvy به دروغ می گویند سلام، سلامتی می آورد، یا با سلام سلامتی می آید، چنین چیزی درست نیست، در زمان حمله اعراب، ایرانی های شکست خورده در کوچه و خیابان در هنگام برخورد با یک فرد عرب از ترس جان و اینکه مورد حمله قرار نگیرد و به دردسر جزیه دادن و غیره نیفتد، هنگامی که از کنار عرب ها رد میشدند دستان خود را به علامت تسلیم بالا می بردند و می گویند سلام یعنی تسلیم وهر کسی که اعلام تسلیم شدن می کرد یعنی می گفت سلام از خوردت تازیانه و شلاق و مشت و لگد در امان می ماند. امروز 1400 سال است که از حمله اعراب گذشته است اما آثار آن حمله در مغز و دل ایرانی پا بر جا مانده است. بجای سلام که همان من تسلیم اعراب هستم باشد درود را به کار ببرید تا سنگر به سنگر این بلای ایران سوز را از مغز و دل خود بیرون بیندازیم. پس درود بر شما که این مطلب رو میخونی... ۱۰۰ درود بر شما که این مطلب رو انتشار میدهید ... هزاران درود بر تو که هنگام رسیدن به یه هموطن درود را به زبان میاودید... ✅ پاسخ شبهه 👇👇👇👇👇 در فرهنگ لغات اصلا چنین معنایی برای سلام نشده است سلام . [ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ دعایی مأخوذ از تازی ، به معنی بهی که در درود بر کسی گویندیعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت و درود و خیر و عافیت و تعظیم و تکریم و با فعل دادن ، کردن ، و زدن و گفتن آید. (از ناظم الاطباء). درودگفتن . تهنیت گفتن . (فرهنگ فارسی معین )  سلام سلامتی است . رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. سلام سنت است و جواب آن واجب . (از جامع التمثیل ). https://goo.gl/95NQjY فقط کافی است به منابع معتبر رجوع کرد کلمه درود هم در واژگان ما زیاد استفاده میشود و تقریبا همان معنی را میدهد متاسفانه عده ای بیکار بدون اینکه تحقیق کنند مطالبی را در جهت ایجاد اختلاف بین مسلمانان مطرح میکنند اما بقول قدیمیها ((شنونده عاقل باشد)) هر مطلبی را بدون تحقیق نپذیرید و هر مطلبی حتی ارزش پاسخگویی هم ندارد 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰           https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی عاشقانه_ای_برای_تو 📖این داستان کاملا‌ واقعی بوده و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. 🖊نویسنده:شهید ایمانی https://eitaa.
.......: ✨ ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت پــانــزدهـــم (دسـت هــاےخـالـے) توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... . دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... . انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... . اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... . حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... . مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... . سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... . اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... . ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه بنده خدایی تعریف می کرد : با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم، یه بچه ی ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش، هی میگرفت طرف من هی میکشید طرف خودش.!! منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم! بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.! خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.!! ولی وای خدا! یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته..! رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.! خلاصه حل شد، اما یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.!! دوباره رفتم…! سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.!! اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…!! رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟؟! گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!! خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم، خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟!! گفت بله و یکی داد..! رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین، الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.! خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام..! ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!! منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود! شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم! نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند، سعی کنید یه کاری کنید درکتون کنند😄!!! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 🌹گذر ڪردم به گورستان ڪم و بیش 🌹بدیدم حال دولتمند و درویش 🌹نه درویشی در آنجا بی ڪفن ماند 🌹نه دولتمند بُرد از یک ڪفن بیش #باباطاهر https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: عبارت بالا كه غالبا از باب طنز وتعریض و كنایه گفته می شود مراد از این است كه فلانی از دار دنیا رفت. ضمنا این عبارت، درمورد افرادی كه از مشاغل حساس بركنار شده و توانایی آنان فروكش كرده نیز استفاه میشود. در قدیم اگر مرد یا زن بیماری به هنگام شب از دار دنیا می رفت با آهنگ مخصوصی كه می توان آن را به آهنگ عزا تعبیر كرد بوق می زدند تا سكنه آن آبادی آگاه شوند و صبحگاه در تشییع جنازه متوفی شركت كنند. پس از انجام این مراسم اگر احیانا افراد بی خبر از جریان مرگ آن شخص ، از حال و احوالش می پرسیدند مخاطب از باب طنز یا كنایه جواب می داد "بوقش را زدند" یعنی از این دنیا رفت. این عبارت رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد و اكنون نه تنها در مورد اموات و مردگان به كار می رود بلكه درباره افرادی كه از مشاغل حساس بركنار شده باشند نیز مورد استشهاد و تمثیل قرار می گیرد، فی المثل می گویند فلانی بوقش را زدند یعنی دیگر كاره ای نیست و از گردونه خارج شده است. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دقت کن نگاهشان به توست بعد از آنها چه کردی؟ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود و می رفت❗️ رسید به چراغ قرمز 📍 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله ...👌 خلاصه چراغ سبز شد 🍃 و ماشینا راه افتادن 🚗 و رفتن من رفتم سراغش بهش گفتم: چطور شد یهو❓ حالتون خُب بود که❗️ یه نگاهی به من انداخت 👀 و گفت: 🗣 "مگه متوجه نشدی ؟  پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌ به خودم گفتم چکار کنم❓ که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: کودکان هر آنچه را که شما میگویید حتی به شوخی، جدی میگیرند. کودک کوچکترین تغییر از آنچه شما قول داده اید را دروغ تلقی میکند پس در قول دادن هوشیار و دقیق باشید قولی ندهید که ممکن است عینا عمل نکنید.
.......: .......: ‌تلاش برای تربیت فرزندا‌نمان بی فایده است، آنها در نهایت شبیه ما خواهند شد.خودمان را تربیت کنیم آنها هم تربیت خواهند شد. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌷🍃🌷🍃 #کوچولوهای_خالی_بند اگر کودکتان #دروغ می گوید قسمت اول 👇👇👇 1️⃣ رازدار خوبی برای کودکتان باشید 2️⃣ به کودک خود دائماً برچسب «دروغگو» نزنید 3️⃣ صداقت و راستگویی را در کودکتان تشویق کنید 4️⃣ زمینه مناسب برای دروغگویی کودکتان را مهیا نکنید https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اگر کودکتان #دروغ می گوید قسمت دوم 👇👇 5️⃣ در برابر ناتوانایی ها و خطاهای کودکتان بردبار باشید 6️⃣ سعی کنید صداقت و راستگویی در زندگی تان پررنگ باشد 7️⃣ اگر کودکتان آگاهانه به شما دروغ گفت، برای او توضیح دهید که حرفش برای شما قابل قبول نیست 8️⃣ قوانین روشن و قابل اجرایی برای کودکتان برنامه ریزی کنید. در این صورت امکان دروغگویی کودکان کاهش می یابد. https://ei
داستان واقعی عاشقانه_ای_برای_تو 📖این داستان کاملا‌ واقعی بوده و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. 🖊نویسنده:شهید ایمانی https://eitaa.
.......: ✨ ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت شــانــزدهـــم (اسـیــر و زخـمــے) از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورتش مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ... مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... . وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... . هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... . اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... . بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... . چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... . اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃