#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
شكوفه فرار، نجات نويسنده: مهدي احمدپور نام بيمار: عليرضا نوع بيماري: از كار افتادن كليهها طبيعت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شوق پرواز
شفايافته: سميه ملايى بالاخانه
۱۲ ساله، اهل زابل، روستاى بالاخانه
تاريخ شفا: نهم مهرماه ۱۳۷۳
بيمارى: فلج هر دو پا
گفتم ويلچرم را نفروش، مى خوام داشته باشمش.
پدر نگاهش را به طرف من چرخاند، دستى به سرم كشيد، آهى از دل كند و گفت روزهاى سختى رو گذرونديم دخترم، من و تو مادرت.
آه مادرم... چقدر دلم برايش تنگ شده است.
يك هفته است او را نديده ام، اما گويى سالهاست از او دورم.
اگر مى توانستم پرواز كنم اين فاصله را طى مى كردم.
بال مى كشيدم و خودم را به مادرم مى رساندم اين خبر شاد را به او مى دادم و مى گفتم: مادر ديگه نمى خواد دور از چشم من گريه كنى.
ديگه نمى خواد وقتى كه خوابم، كنار بسترم بنشينى و پاهاى خشكيده مو ببوسى، حالا شفا گرفتم مادر، حالا مى تونم راه برم، بدوم، بازى كنم و شادباشم.
شوق عجيبى داشتم، شوق يك پرواز، يك عروج.
مى خواهم حداكثر استفاده را از سلامت پاهايم ببرم كاش آن لحظات نورانى، آن زمان روحانى بيشتر طول مى كشيد كاش زمان مى ايستاد و من در خلأ آن خلسه عاشقانه، لحظاتى چند شناور و
گم مى شدم.
وقتى آقا آمدند عطر وجودشان همه فضا را پر كرد و مشامم و نوازش داد.
دستى پر نور از آستين سبزشان بيرون آمد و به نوازش بر سر و صورتم كشيده شد.
داغ شدم انگار خورشيد به زمين آمده بود و از نزديك بر من مى تابيد.
حرارت آن دست نورانى بر سر و صورتم روييد و تمامى وجودم را پر كرد حتى پاهايم جان گرفته بود و از حرارت آن دست خورشيدى داغ شده بود.
آقاى سبز پوش نگاهش را كه همه نور بود به من دوختند و پرسيدند: به زيارت من آمده اى؟ بى اختيار جواب دادم: بله آقا، به زيارت شما آمده ام، به پابوس و شفا خواهى از شما.
مهربانانه پرسيدند: چه حاجتى دارى دخترم؟ اشاره اى به پاهاى خشكيده و لمسم كردم وگفتم: پاهايم آقا، پاهايم خشكيده اند، مثل يك تكه چوب، شفا مى خواهم آقا!
لبخندى بر لبانشان نشست؛ لبخندى كه پر ستاره بود، خورشيدى بود، آبى بود، آسمانى بود، مثل آسمان آبى شبهاى زابل پر ستاره بود. هيچ وقت لبخندى بدان زيبايى نديده بودم.
گفتند: از راه دور آمده اى، خسته اى، بخواب
آرام بخواب صبح كه از خواب بيدار شدى شفايت را گرفته اى و پاهايت سالم خواهند بود.
يك بار ديگر دست مباركشان را روى صورتم كشيدند و چشمانم را بستند، بخواب رفتم.
صداى اذانى از دور شنيده مى شد و صداى نقاره
خانه مى آمد.
صداهايى قاطى با همهمه و صلوات به گوشم مى رسيد: گويى آقا به ديدنش اومدن، چهره اش نوارنى شدهنور ديدار آقاست.
نگاه كنيد پاهاى فلجش داره تكون مى خوره، به حتم مورد عنايت آقا قرار گرفته، آره شفا يافته، شفا يافته...
چشمهايم را باز كردم، نقاره خانه همچنان مى نواخت، صداى مؤذن از گلدستهها مى آمد، صبح آمده بود؛ صبح نويد، صبح اميد، صبحى كه وعده اش را آقا به من داده بود، جمعيت زيادى گردم را گرفته بودند پدر در كنارم در پهلوى ضريح امام بر زمين افتاده بود و با صداى بلند مى گريست.
سجده شكر به جاى مى آورد و خدا را سپاس مى گفت.
پس حقيقت داشت؟ من شفا گرفته ام؟ باورم نمى شد آن خواب آن رؤياى شيرين با آن ديدار روحانى واقعيت داشت، من به ديدار آقا رسيده بودم.
حال زنها گردم را گرفته بودند و چادرهاى سياهشان حجابى شده بود بين من و مردم، لباسهايم به تبرّك تكه تكه شد، هزار تكه شد، بعد دستهايى به سويم بال گشودند، آغوشهايى از محبت به سر و رويم گشوده شد خود را در بغل هزاران مادر ديدم.
اى كاش مادر خودم هم مى بود و اين لحظات عاشقانه را از نزديك مى ديد.
به زابل كه رسيديم، همين كه از اتوبوس پياده شديم، پدر ويلچر را از باز اتوبوس پايين آورد از من خواست بر
آن بنشينم، با تعجب گفتم من كه
سالمم.
با مهربانى گفت: مادرت كه اينو نمى دونه و ممكنه از ديدن تو شوكه بشه و خداى نكرده سكته كنه، وقتى كه به خونه رسيديم آروم آروم ماجرا رو براش تعريف مى كنيم، بعد مى تونى ويلچر رو براى هميشه كنار بگذارى.
قبول كردم و دوباره بر ويلچر نشستم، از اين كه ماهها زندانى اين ويلچر بودم نسبت به آن احساس بدى داشتم، در دل آروز مى كردم هيچ كس دچار اين زندان نشود.
به كوچه منزلمان نزديك مى شديم و تپش قلبم بيشتر مى شد، نمى دانستم وقتى مادر را ببينم چه حالى پيدا خواهم كرد؟ آيا طاقت خواهم آورد كه بر ويلچر آرام بگيرم و شاهد اشك ريختن او باشم؟ نه به حتم از جا بر خواهم خواست تا پيش قدمهايش خواهم دويد، خود را به پاهايش خواهم انداخت و از او عاجزانه خواهم خواست كه ديگر گريه نكند و پنهانى اشك نريزد.
آخرين پيچ خيابان را كه پشت سر گذاشتيم به كوچه منزلمان رسيديم، همان كوچه تنگ و پر ماجرا، كوچه آشنا و پر يادو خاطره كودكى.
آن روزها كه سالم بودم و همراه و همبازى با ديگر دختران محله در اين كوچه دنبال هم مى دويديم و شادى هايمان را با هم تقسيم مى كرديم.
به داخل كوچه پيچيديم، بچهها در حال بازى بودند به دنبال هم مى دويدند و چقدر شاد بودند. پدر ايستاد، به بچهها نگاه كرد من
نيز لحظه اى بازى و شادى آنها را به چشم كشيدم. به ياد روزهايى افتادم كه با حسرت از پس پنجره به آنها مى نگريستم و مى گريستم. آن روزهايى كه خانه دلم سراى غم بود. بچهها تا مرا ديدند دست از بازى كشيدند، هميشه با ديدن من بازى را رها مى كردند و در گوشه اى مى ايستادند تا من از برابرشان بگذرم، هيچ وقت در برابر نگاه من بازى نمى كردند، شايد دلشان به حال من مى سوخت.
حالا هم نگاهشان پر از ترحم و اندوه بود. به آنها گفتم نزد طبيبى مى روم كه طبابتش خدايى است اگر از نزد اين طبيب نااميد برگردم ديگر هيچ اميدى به سلامت نخواهم داشت. حالا آنها مرا مى ديدند كه بر ويلچر نشسته ام، پس ديگر هيچ اميدى به بهبودى من نداشتند.
سيمين حيرت زده جلو آمده و در برابر نگاه من ايستاد و گفت: پس تو شفا نگرفتى؟ لبخندى زدم و گفتم: با دعاى خير شما چرا، ولى... هنوز حرفم تمام نشده بود كه مادر از منزل بيرون دويد تا مرا نشسته بر ويلچر ديد فرياد كشيد و گريست.
سيمين پرسيد: ولى چى؟ مادر جلو آمد در حالى كه نگاهش پر از گريه بود، طاقت ديدن آن چشمهاى بارانى را نداشتم، دوست داشتم از جا برخيزم خود را به آغوشش بياندازم و با فرياد بگويم: ديگه بسه مادر، گريه بس، لبخند بزن و شادى كن، دخترت
شفا گرفته، حالا من مى تونم روى پاهاى خودم بايستم، بدوم و بازى كنم، مى تونم تو كارهاى خونه كمكت كنم.
سيمين پرسيد: بگو سميه چه اتفاقى برايت رخ داده؟ خوب شدى يا نه؟ نگاهم را از مادر چرخاندم تا چهره غمگين سمين، و پرسيدم: داشتين چى بازى مى كردين؟ گفت قايم باشك بازى، گفتم: كى گرگه؟ گفت هر كسى تازه بياد به بازى.
با خنده گفتم: اين دفعه رو كور خوندى، اين دفعه ديگه من گرگ نيستم از جا برخاستم و با فرياد گرفتم اين دفعه من شيرم، شير شير بچهها با صداى بلند هلهله كشيدند، مادر نگاهش مات به پاهاى ايستاده من ماند.
هنوز باورش نبود، تكيه اش را به ديوار داد و آرام زمزمه كرد: يا امام رضا! يا ضامن آهو! اى خداى بزرگ! شكر، شكر.
پدر در نگاه مات مادر خنديد.
بچهها دورم را گرفته بودند و يكصدا آواز مى خواندند، آوازى شادى و سرور...
نوشته حميدرضا سهيلى
#دانستنیهای_امام_رضا_علیه_السلام
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شفای پای مداح معروف نادعلی کربلایی
@zandahlm1357👈
30.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کمیک_موشن| آن روزها
🔺 روایتی از منتصریه ( بنایی فراتر از یک ساختمان قدیمی )
مکان ها در خاطره جمعی شهروندان یاداور خاطرات زیادی است . برخی بناها به واسطه چند کارکرد داشتند برای چند نسل تبدیل به سرمایه اجتماعی شدند.
🔸مجموعه داستانهایی از تاریخ ان روزها
@zandahlm1357👈
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
⚠️به خدا، به دین، به مسیح توهین کن اما حق نداری به مسائلی مثل صهیونیسم و همجنسبازی توهین کنی! اینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فلسطین
▪️ پاسخ استاد رحیمپور به ادعای رهگیری ۹۹٪ موشک های ایران...
#ارسالی_مخاطبین
🔻 استاد #رحیم_پور
@zandahlm1357👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ویژگی های نفاق و منافقین
✅ جلسه 2 (بخش اول)
🎙آیت الله مجتبی تهرانی(ره)
📖چگونگی شناسایی نفاق در دیگران - نفاق از ملکات خبیثۀ شیطانی
✍️ امّا در مورد شناسایی توسّط دیگران، بحث جدایی مطرح است، که چون انسان در دل دیگران نیست و –به اصطلاح- نمیداند در دل آنها چه میگذرد، راههای شناسایی متفاوتی دارد که راه شناسایی مشخّصی که دارد، در مورد همین عمل، با قول و زبان است که انسان اینگونه میتواند آن را شناسایی کند که اگر دید چیزی را از نظر درونی مدّعی است و میگوید، ولی بر خلاف آن عمل میکند، که میگوییم: قولش با عملش تطبیق نمیکند.
اگر دیدی قول با عمل تطبیق نمیکند، عمل با عمل تطبیق نمیکند، یا قول با قول تطبیق نمیکند، که سه حالت را گفتم، راهِ شناساییاش این است. ناهمگونی دو گفتار، ناهمگونی دو عمل، یا ناهمگونی گفتار و کردار، گویای این است که مبتلا به این بیماری است، اگرچه از درونش خبر نداشتیم، ولی راهِ کشف درون این است.
#مجموعه_اخلاق_ربانی
#ویژگی_های_نفاق_و_منافقین
#آیت_الله_مجتبی_تهرانی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
@zandahlm1357👈
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📸 آقا وحید شمسایی هستن سرمربی تیم ملی فوتسال ایران و دختران محجبهاش 👏 #حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اجتماع بزرگ صادقیون در میدان شهدا مشهد برگزار شد
#خبر
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حالوهوای خوش نوجوانان مشهدی در حاشیه اجتماع بزرگ صادقیون
🔹اجتماع عظیم صادقیون از جمله سنتهای حسنه و نیکی است که همه از بزرگ و کوچک میتوانند به نیت عرض تسلیت و ابراز ارادت به محضر امام رضا(ع) در آن شرکت کنند.
🔹این کودکان شیرین نیز امروز در سالگرد شهادت امام صادق(ع) و همزمان با رخت عزایی که بر تن مشهدالرضا(ع) است، سیاهپوش آقا و مولای خود امام صادق(ع) شدند و در خدمت زائران امام رئوف.
به قول خودشان: " ما دعوت شده آقاییم
#خبر
@zandahlm1357
🔶تیراندازی در عروسی پروازهای خرمآباد را لغو کرد
👤دادستان مرکز لرستان:
🔹تیراندازی در یک مراسم عروسی تالار افلاک خرم آباد باعث اخلال امنیتی در روند پروازهای فرودگاه خرمآباد شد و تعدادی از پروازهای این فرودگاه را لغو کرد.
🔹مدیر تالار افلاک خرمآباد به تذکرات داده شده برای ممنوعیت تیراندازی توجهی نکرد و این تالار بهدستور دادستان پلمب شد./تسنیم
#خبر
@zandahlm1357
🔶 نشست سران سازمان همکاری اسلامی با حضور امیرعبداللهیان
🔹نشست سران سازمان همکاری اسلامی در محل Sir Dawda Kairaba Jawara واقع در بانجول پایتخت گامبیا با حضور حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران آغاز شد.
🔹امیرعبداللهیان در این نشست مواضع جمهوری اسلامی ایران در قبال تحولات جهان اسلام و مسائل منطقهای و بین المللی به ویژه وضعیت جنگ غزه را تبیین میکند./ایرنا
#خبر
@zandahlm1357
🔶تیم والیبال ساحلی ایران سهمیه مسابقات قهرمانی جهان را گرفت
🔹تیم والیبال ساحلی ایران یک با غلبه بر نیوزلند دو به جمع چهار تیم برتر مسابقات قهرمانی زیر ۱۹ سال آسیا راه پیدا کرد و موفق به کسب سهمیه حضور در مسابقات قهرمانی جهان شد./صداوسیما
#خبر
@zandahlm1357
🔶تمدید فرصت مشاهده و تأیید سوابق تحصیلی برای داوطلبان کنکور تا ۱۸ اردیبهشت
🔹مهلت مشاهده و تأیید سوابق تحصیلی برای داوطلبان کنکور از ۹ اردیبهشت آغاز شده بود و تا امروز ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ فرصت داشت که این فرصت تا روز سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ تمدید شده است.
#خبر
@zandahlm1357
🔶اهدای اعضای بدن جوان مرگ مغزی نجاتبخش جان پنج بیمار شد
👤دکتر ابراهیم خالقی، مسئول واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد:
🔹اهدای عضو جوان ۲۸ ساله مرگ مغزی ساکن بجنورد در مشهد به پنج بیمار نیازمند عضو حیاتی دوباره بخشید.
🔹در هزار و چهارصد و نودمین عمل اهدای عضو از اهداکننده مرگ مغزی این دانشگاه، مرحوم مظفر وحدانی، بیمار مرگ مغزی معرفی شده از بیمارستان امام علی (ع) بجنورد پس از تایید مرگ مغزی و کسب رضایت خانوادهاش، در بیمارستان منتصریه مشهد زیر عمل جراحی اهدای عضو قرار گرفت.
#خبر
@zandahlm1357
🔶انتقال زائران حج تمتع از مدینه به مکه با قطار سریعالسیر
👤رئیس سازمان حج و زیارت:
🔹انتقال زائران از مدینه به مکه توسط قطار سریعالسیر اتفاق مهمی است که امیداریم این امر با تلاش خدمتگزاران زائران و همکاری حجاج به بهترین شکل صورت پذیرد.
🔹 خدمات ارائه شده به حجاج ایرانی از بالاترین سطح در بین کشورهای دیگر برخوردار است و این مهم با برنامهریزیهای مختلف صورت گرفته و هرسال تلاش می شود که کیفیت خدمات ارائه شده ارتقاء یابد.
🔹 با برنامهریزیهای صورت گرفته حج ۱۴۰۳ از جهت هزینه بیش از ۳۰۰ دلار نسبت به سال گذشته کمتر شده و علت افزایش قیمت ریالی حج امسال افزایش قیمت ارز در کشور است.
#خبر
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌷بازنشر/نغمه های ماندگار 🌹ای شهید ولا زائر کربلا ای شهید ای شهید..... 🌹ح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بازنشر/نغمه های ماندگار
🌹فضای جبهه حق شورشی افکنده برجانم/مهیای شهادت عاشق دیدار جانانم...به سوی گلشن حسینی می روم/ به فرمان امام خمینی می روم
حاج صادق آهنگران..
@zandahlm1357
🍂
🔻#پنهان_زیر_باران 6⃣7⃣
سردار علی ناصری
...... چند روزی در بیمارستان الرشید بغداد که بیمارستانی نظامی بود، بستری بودم. سپس قرار شد مرا به بیمارستان دیگری منتقل کنند. بیمارستان بعدی، ۱۷ تموز نام داشت و در حبانیه بود. حبانیه از توابع رمادیه است که مرکز استان الانبار است. این استان، هم مرز با اردن است. مرا سوار ویلچر کردند و با آمبولانس از بغداد به حبانیه بردند. دو ساعت و نیم سه ساعت در راه بودیم و بعد از ظهر رسیدیم.
برعکس بیمارستان الرشید بغداد، رفتار پرسنل و دکترهای ۱۷ تموز با من خوب نبود. گفتم:
- می خواهم نماز بخوانم. با تشر گفتند:
- نماز برای چته؟
- باید بخوانم.
- بدنت نجسه. نمی خواد بخوانی. بعد قضایش را بخوان!
_ یک نظافتچی شیعه و اهل ناصریه آنجا بود. بعدها فهمیدم دو برادرش را در جنگ از دست داده. ایستاده بود و به حرفهایم گوش می داد. من گفتم:
- مگر من مقلد توام که هر چه گفتی، گوش کنم؟ بعد پرسیدم:
- شیعه هستی یا سنی؟
- چه کار داری؟ چرا تفرقه می کنی؟
- سؤالی دارم! - من سنی ام. گفتم:
- ما شیعه ها، یا باید مجتهد باشیم یا از کسی تقلید کنیم. من مقلد آیت الله خویی ام. (با اینکه من مقلد حضرت امام خمینی بودم ولی عمدا گفتم مقلد آیت الله خویی ام. ایشان به من تکلیف کرده که در هر جا و حالی نمازم را بخوانم؛ حتی اگر خوابیده یا مجروح باشم.
یکی دیگر گفت:
- راست می گوید. حرفش منطقی است. همان سنی گفت:
- چه می خواهی؟
- خاک.
- پگلردار
ویلچرم را قفل کردم. دو پایم سست بود. روی زمین خوابیدم و ده متری سینه خیز رفتم تا به باغچه ای رسیدم. سطح باغچه اندکی پایین تر از کف حیاط بیمارستان بود. با مشقت وارد باغچه شدم، تیمم
کردم، از باغچه بیرون آمدم و نزدیک ویلچر شدم. آن شیعه اهل ناصریه کمکم کرد تا سوار ویلچر شدم. نماز ظهر و عصرم را خواندم. سپس مرا به اتاق بزرگ سالن مانندی منتقل کردند.
پیگیر باشید
@zandahlm1357👈
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_درقرآن 003📌 @zandahlm1357👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
تحقیر حکیمی گوید: سه چیز را کم نشمار، پادشاه، عالم، دوست. هرکه سلطان را کوچک شمارد دنیایش برود، و ه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا