eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
@zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
عطر افشاني ملائك نويسنده: م. عليان نژادي نام شفا يافته: ماه شيرين – اهل پاكستان نوع بيماري: ضربه مغزي شب، پرده سياه خود را روي تاقديس روز كشيده، و غبارش را همه جا پاشيده بود. اتوبوس، جاده آسفالت را ميشكافت، و نور چراغهايش مثل خنجري در دل شب فرو ميرفت؛ در آن دور دستها، چراغهاي شهر سوسو ميزد. مسافران، به شوق زيارت دوست، پاي در راه نهاده بودند، يكي دعا ميخواند و ديگري ذكر ميگفت. دختر جوان به صندلي تكيه داده و نگاهش را به دور دستها سپرده بود. گرچه بيش از شانزده بهار از عمرش نميگذشت ولي از نشاط و شور حال جواني كمتر اثري در او ديده ميشد. چند سال بود كه تحرك و شادابي براي او معناي خودش را از دست داده و بيماري مثل خوره به جانش افتاده بود و نيروي جوانياش را به تحليل ميبرد. پدر و مادر، كه سالها چون شمع در غم فرزند دلبندشان ميسوختند، حالا خسته از آن همه طبابتهاي بينتيجه، بار سفر بسته و ميآمدند تا خاضعانه در خانه بزرگواري را بكوبند كه دست رد به سينه كسي نميزند. فاطمه نگاهي به ماه شيرين كرد و گفت: دخترم گرمته؟ پاسخ مادر، سكوت بود. سكوتي كه پنج سال، آتش به جان او زده بود. مادر پنجره را باز كرد. نسيم، صورت دختر را نوازش داد. حرم را، هالهاي از معنويت فرا گرفته بود و دلباختگان جذب آن گشته و عاشقانه گردش جمع شده بودند تا امامشان را زيارت كنند. وقتي كه غلام محمد و خانوادهاش وارد حرم شدند، شوق زيارت بيش از پيش در دلشان ريشه دواند، حس كردند اين زيارت با زيارتهاي چند روز گذشته فرق ميكند، اما ترس از اين كه فكرشان در غالب يك رؤيا باقي بماند، لحظهاي آرامشان نميگذاشت. مرد، صندلي چرخدار را به جلو ميراند، بر روي آن جسم معلول ماه شيرين قرار داشت؛ هر كس او را ميديد، تأثر و تألم در چهرهاش موج ميزد. زن با بغض و اضطراب گفت: ميگم اگه آقا جواب رد بهمون بده، كجا بريم؟ مرد آهي كشيد و گفت: توكل به خدا كن زن، اميدوار باش. آستان قدرس از طرف امام ما رو دعوت كرده و حتما آقا ميخوان مرادمون رو بدن. قلب مرد به شدت ميتپيد و رنگ به چهره نداشت، گرچه اين كلامها را براي آرامش و اميدواري همسرش ميگفت، ولي در دلش غوغايي بود، او محكم دستههاي صندلي چرخ دار را در دست فشرد با اين عمل سعي داشت به اضطرابي كه از لرزش دستانش مشهود بود غلبه كند و آن را به اختيار خود درآورد. داخل صحن مملو از زواري بود كه وجود سراسر از عشقشان تشنه زيارت بود، فاطمه به سوي پنجره فولاد رفت و انگشتانش را به مشبكهاي عشق سپرد گره نياز را لمس كرد و غرق در اشك خالصانه زمزمه كرد: آقا، يه ماهه دل از وطن بريديم و بهت پناه آورديم، خواهش ميكنم بچمونو شفا بده خواهش ميكنم... ناله او در ميان همهمه ساير زوار گم شد، همه دستي سبز يافته بودند كه قادر بود گره از دشوارترين كارها بگشايد. مرد نگاه زلالش را از ميان پلكهاي مرطوبش، به گنبد طلا دوخت. گنبد در دل سيا شب درخشش خيره كنندهاي داشت او متوسل به هشتمين اختر آسمان امامت و ولايت شد و با دلي شكسته به درگاه خدا التماس كرد و طلب حاجت نمود، به طرف فرزندش كه پشت پنجره فولاد به خواب رفته بود راهي شد و كنار او چمباتمه زد، همسر محمد براي زيارت به داخل حرم رفته بود. مرد، سرش را بر روي دستانش گذارد و به گذشتهاي نه چندان دور انديشيد: درست پنج سال قبل بود كه ماه شيرين همراه با ساير بچهها به مدرسه ميرفت. در راه همچون بچه آهويي تيز پا ميدويد و مسير خانه به مدرسه و بالعكس را ميپيمود، هنگامي كه از مدرسه باز ميگشت، با سخنان شيرين كودكانه خود به تن خسته از تلاش روزانه والدينش جاني دوباره ميبخشيد. آنها زندگي خوب و سعادتمندي داشتند و به رغم بيبضاعتيشان از مستمندان دستگيري و دلجويي ميكردند. وقتي آنها قسمتي از اندك البسه و غذايي كه داشتند را ميبخشيدند و خود در مضيقه به سر ميبردند غلام محمد ميگفت: تو نيكي ميكن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز. روزها از پي هم ميگذشت، و ميرفت كه غنچه زندگي محمد و فاطمه، تبديل به گل زيبايي شود تا فضاي خانه را معطر به حضور خود كند، كه ناگهان بر اثر حادثهاي كه در راه مدرسه براي دختر پيش آمد، باعث ضربه مغزي و در نتيجه بر هم خوردن تعادل فكري و از بين رفتن قدرت تكلم ماه شيرين شد. از آن روز، ديگر شادي و خنده براي خانواده غلام محمد معنا نداشت و رنج بيماري ماه شيرين از يك سو و ضعف مالي آنان از سوي ديگر، اعضاي خانواده را رنج ميداد؛ تا اينكه پس از نااميد شدن از درمان، با ارسال درخواستي نيازشان را به سوي آستان نور و اميد مرقد مطهر حضرت رضا (ع) آوردند و پس از دريافت دعوتنامه با هزينه امام راهي شدند، در ايران، آستان مقدس امام رضا (ع) براي آنان مسكن و ساير نيازها را تأمين كرده و پس از گذشت يك ماه كه متوسل به امام هشتم شدهاند، تا به حال نتيجه نگرفته و قرار است فردا رهسپار وطن خود شوند، اما اگر دست خالي برگردند در پاسخ انتظارات دوست و آشنا چه بگويند؟
دكترهاي ايران نظر اطباي پاكستان را تاييد كردند و همه رأي به صعب العلاج بودن بيماري ماه شيرين دادند. فقط ميتوانست معجزهاي او را نجات دهد تا دوباره با پرتو افشانيثاش محفل خانواده را روشن كند و شادي را به آنها بازگرداند. پدر با سينهاي پردرد، قلبي شكسته و دلي گرفته، در خلوت خود، اشك ميريخت و از آقا ياري ميجست. مادر كه تازه از زيارت بازگشته بود، بر زمين نشست، آرام سر دختر را بر زانو نهاد و با گوشه شال سرش، عرق را از روي گونههاي دختر زدود و عاجزانه از امام خواست تا سلامتي را به فرزندش باز گرداند. كمي آن سوتر تعدادي از زائران، دعاي توسل ميخواندند. فاطمه، از صميم قلب با آنان همراهي ميكرد اشك ميريخت و با مولا راز دل ميگفت. كشتي شكسته فاطمه غرق در درياي بيكران معشوق بود. ماه شيرين از خواب بيدار شد، چشم گشود، برق شادي در نگاهش ميدرخشيد، خواست حرفي بزند اما زبانش او را ياري نميكرد، با تلاش زياد توانست فريادهاي پياپي رضاجان سر دهد. شاخه اميد، به يكباره به شكوفه نشست، فريادهايش سرشار از شادي شد، نگاهها متوجه او گشت، مادر از هوش رفت و پدر از شادماني در پوست خود نميگنجيد. اشك، به صورتها دويد. فضا آكنده از عطر ملائك شد. گويي در تمام صحن و سرا، سجادههاي عبوديت گسترده شد و نسترنها در قيام خود بر مشبكهاي پنجره فولاد پيچيدند و سر به آسمان عشق ساييدند. جمعيت گرد آنان حلقه زد، ماه شيرين و والدينش، جبهه بر آستان رضوي ساييدند و سر به سجده شكر نهادند. گويي اعجاز عشق شكل گرفت. آسمان آبي به رنگ عشق شد و كبوتران در جشن آب و آينه و عشق پر و بال زنان در پهنه آسمان رها گشتند. خانواده غلام محمد كه راضي نشده بودند اميد نيازمندي كه در خانهشان را ميكوبد، نااميد بكنند و سعي بر آن داشتند به سنت اهل بيت (ع) كه همانا دستگيري از مستمندان است، عمل كرده و با انجام اين كار، موجب ترويج فرهنگ احسان شوند؛ وقتي كه دست نياز آنها در خانه امام را ميكوبيدند، پاداش نيكوكاريشان را گرفتند. و بدين سان، ثمره آن همه خيرخواهي، انسان دوستي و محبت غلام محمد و فاطمه در شفا يافتن فرزندشان متجلي شد. السلام عليك يا علي بن موسي الرضا (ع). @zandahlm1357👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهی تضمینی💯 برای و عنایت امام رضا 🎙استاد دانشمند این توصیه واقعا کارسازه دوستان👆🏻 اگر گره مادی و معنوی شدیدی در زندگی براتون ایجاد شده، به این توصیه عمل کنید ______________________ @zandahlm1357 «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ع) 💐 امام رضا علیه‌السلام مخالف سفره مخصوص بودند❗️ ⬅️ ماجرای جالب کیسه کشیدن امام رضا علیه‌السلام در حمام❗️ (البته بحثهای امنیتی جداست) استاد @zandahlm1357👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ویژگی های نفاق و منافقین ✅ جلسه 7 (بخش ششم) 🎙آیت الله مجتبی تهرانی(ره) 📖ریشۀ نفاق ریا است ✍️در یکی از روایات در باب رابطۀ بین ریا و نفاق، امام‌صادق(ع) فرمودند:«لَا تُرَاءِ بِعَمَلِكَ‏»؛ با عملت ریا نکن، «مَنْ لَا يُحْيِي وَ لَا يُمِيتُ»1️⃣؛ معنای ریا در عمل این است که کاری را برای رضای شما انجام بدهم، حالا هر کسی که هست، در حالی که باید برای رضای خدا باشد. رضای خدا در نظرم نیست. یا فقط برای رضای شماست یا شما هم در آن شریک هستی و فرقی نمی‌کند. می‎فرماید: با عملت ریا نکن، برای کسی که نه می‎تواند زنده کند و نه می‎تواند بمیراند؛ یعنی هیچ است. «وَ لَا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً»؛ و تو را هم نمی‌تواند از هیچ چیزی بی‌نیاز بکند، توان هیچ کاری را ندارد؛ یعنی مخلوق است. «وَ الرِّيَاءُ شَجَرَةٌ لَا تُثْمِرُ إِلَّا الشِّرْكَ الْخَفِيَّ»؛ ریا، درختی است که میوه‎اش جز شرکِ خفی نیست، «وَ أَصْلُهَا النِّفَاقُ»؛ ریشۀ این درخت نفاق است، «يُقَالُ لِلْمُرَائِي عِنْدَ الْمِيزَانِ»؛ به شخص ریاکارِ منافق هنگامی که سنجش اعمال در قیامت می‌شود، می‌گویند: «خُذْ ثَوَابَكَ مِمَّنْ عَمِلْتَ لَهُ مِمَّنْ أَشْرَكْتَهُ مَعِي»؛ دو صورت را حضرت به شکل دقیقی می‎فرماید: اوّل، پاداشت را از آن کسی بگیر که عمل را برای او انجام دادی. دوّم، یا او را در عملت شریک کردی. « ». نگاه کن که از چه کسی می‎خواستی مدد بگیری؟ به چه کسی امید بسته بودی و از کی می‎ترسیدی؟ به ابنای دنیا بود.ص125 1️⃣مصباح الشریعه، ص32 - بحار الأنوار، ج‏69، ص 300 - @zandahlm1357👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میگن دفتر یکی از مراجع مجوز داده برای تعطیلی شنبه ها! ⁉️سوال: برای ورزشگاه رفتن زنها از کدوم مرجع مجوز گرفتید ؟! چرا مراجع فقط اینجور مواقع براتون مهم میشن؟! @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کارشناس در صدا و سیما: اینکه زن ها را به سراغ درس و علم و دانشگاه بفرستند مانند فرستادن دنبال نخود سیاه است...تشویق زنان به سواد، توطئه برای کاهش جمعیت است. @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۱۶۲ پهپاد، ۳۰موشک کروز و ۱۰۰ فروند موشک بالستیک تعداد کل موشک و پهپادهایی بود که ایران در عملیات صهیونیست‌ها را تنبیه کرد. @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدئویی پر بازدید این روزها از پلیس آلمان که برای سرکوب حامیان سگ آورد اما سگ به خودشان حمله کرد. @zandahlm1357
برپا مردان خدا همت کنید 1.mp3
3.36M
برپا مردان خدا همت کنید جنگ است بر تن جامه ی عزت کنید برپا مردان خدا همت کنید خیزید از بهر نجات کربلا سازید قصد فتنه جویان برملا تازید تا سرحد معراج بلا اسلام را با جان و دل نصرت کنید برپا مردان خدا همت کنید صحراست پر از نعره ی شیران نگر سنگرها نورانی از قرآن نگر میدان را جولانگه گردان نگر دین را یاری با همه قدرت کنید برپا مردان خدا همت کنید رهبر شاد از رزم و پیکار شما باشد ذات حق خریدار شما نیروی غیبی نگهدار شما کوشش در پیروزی امت کنید برپا مردان خدا همت کنید باید در راه خدا از جان گذشت با شوق از سر در ره جانان گذشت در این ره از مال و فرزندان گذشت زیباست گر خود درک این رحمت کنید برپا مردان خدا همت کنید برپاست شور و ولوله در جبهه ها دارد اردوی الهی خود صفا جان بخش بوی زائران کربلا وقت است شکر این همه نعمت کنید شاعر: حاج حبیب الله معلمی @zandahlm1357👈
🍂 🔻 ۱۴۰ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند اواسط بهمن ماه، سرما در سلول بیداد می کرد. زمستان تمام شدنی بود. هر روز سرما سوزنده تر می شد. بعد از ظهر یک روز چهارشنبه، حدود ساعت یک و نیم، در حالی که دراز کشیده بودم وصلوات می فرستادم، سروصدایی از راهرو شنیدم. همراه اكبر و عباس، به سرعت، پشت دریچه رفتیم تا ببینیم چه خبر شده. دیدم یک گروه، که لباس زرد اسارت به تن دارند، پشت سر هم، وارد سالن می شوند. روی پیراهنشان علامت P. W نوشته شده بود، که علامت اسرای جنگی است. نگهبانان آنها را در سلولها جای دادند. سروصدای آنها بلند شد: «مگر می شود اینجا سی نفر زندگی کنند؟» نگهبان فریاد زد: «فضولی ممنوع! هر کس اعتراض کند، او را به دادگاه می برم.» از پشت پنجره، وقتی قیافه آنها را برانداز کردم، فهمیدم آدم های باشخصیت و تمیزی هستند. به قول معروف، اسرای باکلاسی بودند. از نوع لباسشان معلوم بود اردوگاهی بوده اند. چون صلیب به اسرایی که ثبت نام می کرد، لباس زرد با علامت مخصوص PW می‌داد. نگهبان ها بعد از کلی غرولند در سلول را بستند و از محوطه خارج شدند. احتمال می‌دادم تعدادشان سی و دو نفر باشد. اکبر گفت: «علی، خدایی اش را بخواهی در این سلول پنج نفر هم جا نمی شود. چطور شانزده نفر را در یک سلول جا داده اند؟!» گفتم: برادر من، اینها شعور این حرفها را ندارند. پدرسوخته ها نمی دانند اگر شانزده نفر در این سلول نفس بکشند، همه شان خفه می شوند؟» ده دقیقه سروصدای مهمانان تازه وارد ادامه داشت. یکی از آنها گفت: «فعلا کاری است که شده. باید تحمل کرد تا ببینیم خدا برایمان چه مقدر کرده است.» وقتی این حرف به گوش آن سی و دو نفر رسید انگار سکوت رادیویی برقرار شد. از کسی صدا درنمی آمد. تعجب کردم و به اكبر گفتم: «مثل اینکه شخصی به آنها گفت ساکت شوند. حتما آن شخص پیر و مرادشان است که با دستور او همه ساکت شدند.» هنگام عصر، ما را برای هواخوری به حیاط بردند، ولی تازه واردها را بیرون نیاوردند. از نگهبان پرسیدم: «اینها که هستند؟» - باز شروع کردی. چه کار داری؟ اسیرند. خوب شد؟. - می دانم اسیرند، نگفتم که اجته اند؟! - بعدا خودت می‌فهمی. ولی بدان آنها آدم های متمردی هستند. از آنها فاصله بگیر! شب، بعد از شام خوردن، عملیات جیمزباندی را شروع کردم تا اطلاعاتی درباره تازه واردها به دست بیاورم. از جمله آخر نگهبان فهمیدم این گروه تازه وارد حال عراقی ها را گرفته اند و عراقی ها اسم متمرد» روی آنها گذاشته اند. تصمیم گرفتیم کمی آنها را سر کار بگذاریم. معلوم بود عراقی ها آنها را از اردوگاه به محجر آورده اند تا اذیت های آنان را تلافی بکنند. از بالای در صدا زدم: «برادرها،سلام شما که هستید؟» یکی از آنها گفت: «شما که هستید؟» ما ایرانی ایم و اسیر شده ایم. - صلیب سرخ شما را دیده؟ - نه، ما نیازی به صلیب سرخ نداریم. در کمال راحتی مشغول زندگی هستیم و کاری به صلیب نداریم! - خوب، پس شما را چرا اینجا آورده اند؟ - ما هم اسير صدام هستیم. - شما اسیرید؟ - بله. چطور مگر؟ گفتم، چه جور اسیری هستید که نان و نمک صدام را می خورید و نمکدان می‌شکنید؟! این شرط مردانگی است که انجام می دهید؟! حتما از آپاچی های اردوگاه هستید که اغتشاش کرده اید و حالا قرار است تنبیه بشوید. بله؟ خجالت بکشید! این کارها کارهای خوبی نیست. لااقل حق صاحب خانه را رعایت کنید. اگر شما را اعدام می کردند، خوب بود؟ شما باید ممنون صدام باشید که کاری به کارتان ندارد! همراه باشید ════°✦ 💠 ✦°════ @zandahlm1357👈
Part14_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
13.75M
قسمت 4⃣1⃣ جلسه چهاردهم: فلسفه نبوت 🌿صفحات ۳۸۱ تا ۴۰۵ @zandahlm1357👈