eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
Part19_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
16.21M
قسمت 9⃣1⃣ جلسه نوزدهم : گروه های معارض 🌿صفحات ۵۳۴ تا ۵۶۱
قحطی از امام صادق علیه السلام پرسیده شد که چرا مردم در ایام قحطی چون حیوانات وحشی به هم حمله می‌کنند؟ فرمود: چون آنان زمین را آباد کردند. وقتی در زمین قحطی شود آنها نیز قحطی زده می‌شوند و چون زمین آباد می‌شود، آنان نیز آباد می‌شوند. معرفی خلفاء عباسی در ربیع الابرار ضمن بیان عجائب بغداد آمده است: با اینکه بغداد محل حکومت خلفاء عباسی بود ولی هیچ کدام از آنها در بغداد از دنیا نرفتند. در این کتاب آمده است مردی به خانه کسی رفت. تمام روز در خانه او بود، و صاحب خانه را به تنگ آورد. شب شد و صاحب خانه چراغی نیاورد. مهمان گفت: چراغ کجاست تا روشن کنیم؟ صاحب خانه گفت: خدا می‌فرماید: وقتی تاریک می‌شود می‌روند... وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قٰامُوا... [۸] آن مرد برخاست و رفت. ---------- [۸]: ۸) - بقره، ۲۰. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
کتاب سومین شهیدمحراب تبریز _ ناصرکاوه _ خرداد 1403.pdf
5.46M
خاطرات و زندگینامه شهید آل هاشم سلام: بمناسبت پاسداشت یاد و خاطره و زحمات شبانه روزی، امام جمعه محبوب و مردمی تبریز ، شهید سید سید محمد علی آل هاشم اثر جدید به طور رایگان 👈 خدمت شما عزیزان تقدیم میشود. لطفا ضمن مطالعه با ذکر یک صلوات با نشر دوباره آن یاد و خاطره و هیئت همراه را زنده نگه داریم و در ثواب این کار ، با هم شریک باشیم. ارسالی از مخاطب
🍂 🔻 ۱۴۶ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند ماه رمضان سال گذشته، همین موقع، در خانه خودم سحری را خورده بودم که همسرم گفت: «هنوز تا اذان پنج دقیقه ای مانده، بیا این یک لیوان آب را هم بخور.» خندیدم و گفتم: «آخر خانم، مگر قحطی آمده، ناسلامتی ماه رمضان است.» اما اکنون که در اسارت به سر می بردم، نمی دانستم این شب ها همسرم خانه خودمان است یا به اندیمشک رفته است؟ اگر الان منزل خودمان بود، حتما به او سخت می‌گذشت. می دانستم که سحری او اشک و آه و گریه است. او در ماه رمضان خیلی هوای مرا داشت. اول افطاری برای رفع عطش شربت بیدمشک و گلاب آماده می کرد. ناخودآگاه گریه ام گرفت. دلم برای همسرم و بچه هایم تنگ شده بود. باور نمی کردم آن قدر به آنها وابسته باشم. دستانم را بلند کردم و گفتم: «خدایا، خودم، همسرم، و بچه هایم را به تو می سپارم.» صدای اذان، از مسجدی که در نزدیکی زندان بود، به گوش رسید. نماز صبح را خواندم و از شدت ناراحتی خوابیدم. دعا کردم خدا به من رحم کند و خواب همسر و دخترم را ببینم. دیگر هر شب از ساعت یازده مهمانی عمومی در راهرو شروع می شد و تا ساعت دو و نیم نیمه شب ادامه داشت. کم کم با دو روحانی محترم صمیمی شدم؛ طوری که یک شب آقای جمشیدی، در حالی که بچه ها دورش جمع شده بودند، به من گفت: «علی آقا فکر می‌کنی زور تو بیشتر است یا من؟» - هر چه شما بگویید حاج آقا - نه، واقعا چه فکری می‌کنی؟ - نمیدانم؛ شاید من و شاید شما - بالاخره کدام یک از ما؟ - گفتم که نمی دانم. - من یک راه حل دارم. - چه راهی؟ - با هم کشتی می گیریم. - من و شما؟ - بله، چه عیبی دارد! - من نیستم. - چرا؟ - بی ادبی به شماست. - اگر می ترسی، بگو. لازم نیست بحث ادب را پیش بکشی. - باشد، حاضرم! کشتی شروع شد. بچه ها دو طرف ما مثل سالن های کشتی ایستاده بودند و تشویق می کردند. مثل کشتی گیرها اول با هم قدری بازی کردیم تا همدیگر را محک بزنیم. بعد از چند دقیقه، شیرجه رفتم زیر پایش تا، به قول کشتی گیرها، یک خم او را بگیرم که متوجه شد و جاخالی داد و روی زمین افتادم و او افتاد روی من احساس کردم کوه دماوند روی من خراب شده است. از شدت درد فریاد زدم: «یا علی، به دادم برسید!» نفسم داشت قطع می شد. هر چه فریاد می زدم کمکم کنید، هم حاج آقا جمشیدی و هم بچه ها می خندیدند. حاج آقا برای اینکه درس عبرتی به من بدهد که هیچ وقت در برابر او نگویم شاید من پیروز شوم شاید تو، دستم را گرفت و یک فشار محکم به پشت کمرم داد. برای یک لحظه احساس کردم بار دیگر کتفم در آمد. آن قدر داد زدم که احتمالا مردم بغداد از خواب پریده بودند! مثل یک مرغ در چنگال عقاب گرفتار شده بودم، صدا زدم: «حاج آقا، تسلیم تسلیم! غلط کردم! تو پیروزی.» التماس می‌کردم و همه می خندیدند. آخرسر، دل حاج آقا به رحم آمد و از روی سینه ام بلند شد و گفت: «بار آخرت باشد برای من روداری می‌کنی.» گفتم: باشد حاج آقا، هر چه شما بگویی عمل می‌کنم.» بچه ها از اینکه در همان سه دقیقه اول ضربه فنی شدم از خنده روده بر شده بودند. مثل یک کشتی گیر شکست خورده فقط می خواستم از زیر دست و پای حریف فرار کنم. این خودش بزرگترین پیروزی بود. حاج آقا به دیوار تکیه داد و گفت: «فکر کردم تو الان کلی فن میزنی، ولی دیدم زود تسلیم شدی. تو این کاره نیستی.» سرم را پایین انداختم و به سلولم رفتم و مثل یک مرده افتادم. صدای خنده بچه ها تا چند دقیقه به گوشم می رسید، نفهمیدم کی به خواب رفتم. همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حجت‌الاسلام : در آیۀ ۲۶ سوره یونس خداوند می‌فرمایند، اگر کسی به مردم خدمت کند ۵ جایزه به او می‌دهم. ارسالی از مخاطب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید... 💠 قلب ما سه جوره... 🎤 استاد ره ‌ارسالی از مخاطب
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎ثواب بردن تا روز قیامت با یک عمل! 🎙استاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ارسالی از مخاطب
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وداع آخر مادر شهید رئیسی‌ 🔹سفارش مادر شهید جمهور ‌به مردم‌؛ راهش را ادامه دهید. ارسالی از مخاطب