eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 🔹وزیر صمت از توافق ایران و پاکستان برای برداشتن موانع تجارت میان دو کشور خبر داد و گفت: قرار است تا دو ماه آینده، روی فهرست کالاهای مشمول تجارت آزاد توافق شود./ صداوسیما 🔹گوترش، دبیرکل سازمان ملل: محدودیت‌های اعمال شده از سوی اسرائیل بر روی واردات کمک‌های بشردوستانه و افزایش نرخ آوارگی در داخل نوار غزه، باعث شده است که سطح گرسنگی و خطر قحطی در غزه به سطح فاجعه بار و غیر قابل‌قبول برسد./ تسنیم 🔹فرمانده یگان حفاظت محیط زیست چهارمحال و بختیاری از مهار آتش‌سوزی در منطقه حفاظت‌شده سبزکوه خبر داد و گفت: در این آتش‌سوزی یک هکتار وسعت این منطقه در آتش سوخت./ ایرنا 🔹آفریقا در هفته گذشته ۵۰ مورد مرگ و میر جدید ناشی از «ام پاکس» (آبله میمونی) را ثبت کرده است و از ابتدای سال شمار قربانیان به ۱۱۰۰ نفر رسیده است./ تسنیم 🔹قیمت جهانی هر اونس طلا امروز برای چندمین بار در ماه‌های گذشته از رکورد تاریخی‌اش عبور کرد و به ۲۷۱۴ دلار رسید./ باشگاه خبرنگاران 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
ریا عبدالاعلی سلمی فردی ریاکار بود. روزی گفت: مردم خیال می‌کنند من ریاکارم. من دیروز روزه دار بودم و امروز نیز روزه دارم و به احدی خبر نداده ام. * مردی بیابانی نماز را خیلی طول داد، پس از نماز از او تمجید کردند، گفت روزه نیز دارم. ثروت و فقر دیوجانس با رفیق ثروتمند خود در سفر بود. دزدان متعرض آنها شدند. رفیقش گفت: وای بر من اگر مرا بشناسند. دیوجانس گفت: وای بر من اگر مرا نشناسند. ستمدیده وقتی سقراط از خانه خارج شد تا مظلومانه کشته شود، همسرش گریست. گفت: چرا گریه می‌کنی؟ زن گفت: چون مظلومانه کشته می‌شوی. سقراط گفت: می‌خواستی ظالمانه کشته شوم. گویند هر دم زجهان عشق سنگی بر شیشه نام و ننگم آید چون اندیشم ز هستی تو از هستی خویش ننگم آید ضمیری شادم که داد وعده بفردای محشرم کانروز هیچ وعده به فردا نمی رسد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔅 ۲۷ ✍ شهید ابومهدی‌المهندس: |هدفِ ارزشمندِ ما رضایت خدا و خدمت به همه‌ی مردم از هر قشر و مذهبی است؛ چه سُنی باشند چه شیعه، چه مسیحی باشند چه ایزدی و ... ما برایِ اصلاح و نابودیِ تروریسم قیام کردیم. ●واژه‌یاب: ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۲۴۳ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند با بی میلی ځرده وسایلی را که داشتیم جمع کردیم و آنها را در کیسه ای گذاشتیم. آرام آرام این کار را می کردیم که یک مرتبه رائد خليل از کوره در رفت و فریاد زد: «علی، این آشغال ها را برای چه جمع می‌کنی؟ تو داری می روی ایران. ول کن اینها را!» - وسایلم اند، احتیاجشان دارم. - شما دارید آزاد می شوید. به این ها دیگر احتیاجی ندارید. اینها را ول کن. آماده رفتن باش! وقتی اصرار رائد خلیل بیش از حد شد با خود گفتم: «مگر می‌شود حضرت ام البنین در کمتر از سه ساعت حاجت ما را بدهد و زمینه آزادی مان را فراهم کند؟ یعنی توسل ما دیشب این قدر مؤثر بوده است؟» داشتم در کیسه را می بستم و آرام اشک می ریختم. یاد روضه خوانی های شب های محرم در حسینیه سپاه افتادم. وقتی حاج صادق آهنگران برای حضرت ام البنين می خواند: «فرق تو و عمود آهنینی، من باور این قول و خبر ندارم» زمین و زمان با او گریه می‌کرد. رائد نگاهی به من کرد و دید حالم عوض شده است. با لحن مهربانی گفت: «علی، من چه می بینم؟ چه شده؟ تو داری گریه می‌کنی؟ به خدا قسم شما دارید به ایران بر می گردید. دیگر گریه چرا؟ بخندید. شادی کنید.» حرف های ما و رائد به طلوع آفتاب رسید. هنوز حرف رائد را باور نکرده بودیم. وقتی دید نمی خواهیم قبول کنیم که حقیقت را می‌گوید فریاد زد: «والا دیشب تلگراف آمد و به من مأموریت داده شد شما را به مرز ببرم و تحویل صلیب سرخ بدهم!» با بی حوصلگی گفتم: «اگر این طور است که می‌گویی، ما آماده ایم برویم.» آن روز ۲۲ شهریور ۱۳۶۹ و اربعین حسینی بود. ساعت شش صبح بی آنکه چشم بندی به ما بزنند از زندان خارج شدیم. اولین بار بود فضای بیرون زندان را می دیدیم. چقدر فضای بزرگی بود. دم در زندان ایستادیم که بعد از آمدن رائد سوار ماشینی شبیه فولکس واگن شدیم. باز چشم های ما را نبستند. ماشین حرکت کرد. دیدن خیابان های زندان بعد از دو سال و اندی برایمان جالب بود. تا چشم کار میکرد ساختمان بود. خیابان های داخل زندان حاکی از این بود که چقدر مساحت زندان بزرگ است. ماشین آرام آرام از محوطه زندان خارج شد. ما وارد خیابان های بغداد، پایتخت عراق، شدیم. هر چه ماشین جلوتر می رفت جلوه های متفاوتی از شهر ظاهر می شد. مثل شهر ندیده‌ها با چشم داشتیم شهر را می‌خوردیم. زنهای چادری، مانتویی، باحجاب، و بی حجاب را بعد از دو سال برای اولین بار می‌دیدم. قسمت‌هایی از شهر مثل اروپا بود. رائد و راننده کاری به ما نداشتند و آزادانه داشتیم شهر را دید می‌زدیم. بعد از عبور از خیابان ها از پل رودخانه ای رد شدیم. از رائد پرسیدم: «این چه رودخانه ای است؟» گفت: «رود دجله. خوب به آن نگاه کن.» وقتی نام دجله را شنیدم دو خاطره برایم زنده شد. اول، نام قرینه دجله یعنی فرات و آب نخوردن حضرت عباس و دوم، عملیات خیبر و بدر که بچه ها از رودخانه دجله گذشتند و از آن آب وضو گرفتند. در عملیاتی که بدر نام گرفت احمد کاظمی، مهدی باکری، امین شریعتی، و علی هاشمی و نیروهایشان چه حماسه ماندگاری خلق کردند. یادم آمد بچه های قرارگاه نصرت، فرمانده لشکرها را تا این رودخانه آورده بودند و حتی عده ای مثل مرتضی قربانی را تا روی آسفالت بصره - العماره هم برده بودند ولی هیچ کدامشان باورشان نشده بود که کنار رودخانه تاریخی دجله آمده اند. ماشین حرکت می کرد و چشم از رودخانه دجله برنمی‌داشتم. آب موج می‌زد و رد می شد ولی نگاهم ثابت مانده بود. هزار خاطره ریز و درشت برایم زنده می شد. احساس نمی کردم نشسته ام، بلکه خودم را بین زمین و آسمان می‌دیدم. با گذشتن از آخرین حریم شهر، بغداد کم کم از چشم هایمان دور شد. دیگر خبری از شهر هزار و یک شب نبود و ما از آن خارج شده بودیم ولی هنوز یقین نداشتم این راه به آزادی ختم می شود. همراه باشید ════°✦ 💠 ✦°════ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
030201.mp3
34.46M
✳️ درس تاریخ تطبیقی 🎥 استاد مهدی طائب 🔹 ویژه علاقه‌مندان به تاریخ 🔹 جلسه سیزدهم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357