🔶اخذ تاییدیه طلب مالی از اداره کل ثبت اسناد و املاک استان خراسان رضوی
👤 اتحاد، مدیر پروژه مطالبات و تدارک مالی شهرداری مشهد:
🔹شهرداری مشهد؛ به عنوان اولین دستگاه موفق به اخذ تاییدات طلب از اداره کل ثبت اسناد و املاک خراسان رضوی به عنوان اولین دستگاه اجرایی استان، شد.
🔹در راستای اجرایی نمودن بخشنامه خزانهداری کل کشور بابت تسویه بدهی دستگاههای دولتی از طریق سازمان برنامه و بودجه کل کشور، شهرداری مشهد موفق به دریافت تاییدیه اداره کل ثبت اسناد و املاک استان به میزان بیش از ۳۶۸ میلیارد تومان شد.
🔹همچنین طی مکاتبات به عمل آمده با اداره کل ثبت اسناد و املاک استان، تعداد ۲۴۵ مورد از آرای کمیسیون ماده ۷۷ با مبلغی در حدود ۵۵۰میلیارد تومان اعلام و در حال پیگیری جهت دریافت تاییدیه است.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📳 در ارتباط با سقوط بالگرد رئیسجمهور هیچ عامل خارجی در کار نبوده است.
🔻ابراهیم رضایی سخنگوی کمیسیون امنیت ملی در پاسخ به ادعای یک نماینده گفت: درحوزه کمیسیون ما از ابتدا بر این موضوع متمرکز بودیم، اینکه عامل خارجی و بحث ترور مطرح باشد واقعا نرسیدیم و ما هم به بیانیه ستاد کل رسیدیم.
من خودم هم سوار این هلیکوپتر شده بودم، هدایت آن هلیکوپترها بخاطر امنیت بیشتر بدون جی پی اس است.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
نظام و صباح از وقایعی که بین حسن صباح و نظام الملک وزیر روی داد این بود که: ملک شاه دستور داد سنگ م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرص
در دیوان منسوب به امام علی علیه السلام آمده است:
وفی قبض کف الطفل عند ولوده
دلیل علی الحرص المرکب فی الحمی
وفی بسطها عندالممات مواعظ
الا فانظرونی قد خرجت بلا شی
قاضی میرحسین
قاضی میرحسین، اینگونه دو بیت را به شعر ترجمه کرده است:
در طینت آدمی خدا حرص نهاد
زانست کفش بسته در آن وقت که زاد
و آنگاه که مرد پنجه اش یافت گشاد
یعنی مرا نیست به کف غیر از باد
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 عباس بحر العلوم، تقى محسنی فر بهروز قیصری و حسن طاهریان که با دستور محمد جهان آرا به پاسگاه «حدود» رفته بودند، با پاسگاه خالی مواجه میشوند. چند سرباز ژاندارمری که در این پاسگاه مستقر بودند به خاطر اینکه از سوی بچه های سپاه و ارتش حمایت نشدند پاسگاه را تخلیه کرده بودند. بچه ها از روی برجک نگهبانی پاسگاه میبینند انبوهی از تانکهای دشمن به ستون از پاسگاه شلمچه عبور کرده و به طرف "پل نو" در حرکت اند. با محمد جهان آرا تماس میگیرند. محمد میگوید سریعاً برگردید و به بچه هایی که در پاسگاه «مؤمنین» هستند خبر بدهید. ما در پاسگاه مؤمنین بودیم، سمت درگیریمان به طرف نهر خین بود و دشمن از پشت سر به سمت ما می آمد. بچه ها سراسیمه آمدند، گفتند شما دارید محاصره میشوید، عراقی ها از جاده آسفالت به طرف شما می آیند، قبل از آنکه اسیر شوید خودتان را نجات دهید.
با شنیدن این خبر متوجه شدیم وسط دشمن قرار گرفته ایم، هیچ نیرویی جلوتر نیست و در حال محاصره هستیم. هم از سمت نهر خین هم از طرف جاده شلمچه در تهدید بودیم. توپخانه و خمپاره اندازهای عراق آتش سنگینی میریخت. بچه ها با تعصب می جنگیدند. چیزی نگذشت که نیروهای عراقی ما را دور زدند. مسیر را میشناختم. به بچه ها گفتم با من بیایید تا از محاصره بیرون برویم. دلمان نمی آمد صندوق های مهمات را بگذاریم و خودمان را نجات دهیم. هنگام فرار در حالی که اسلحه روی دوشمان بود هر دو نفر یک جعبه مهمات را با خود می آورد. عراقی ها هر لحظه نزدیک تر میشدند.
«مرتضی رفیعی» از بچه های سپاه خرمشهر هیکل چاقی داشت، خودش را به زحمت این طرف و آن طرف میکشید. بچه ها به خاطر هیکلش فکر میکردند زورش بیشتر است. یک تیربار هم به او داده بودند. بنده خدا در تلاش بود مهمات را هم بیاورد. نفسش بریده بود و دیگر نمی کشید. لحظات آخر به او گفتم: «اینها را بینداز، بدو عراقی ها دارند میرسند!» صندوقهای مهمات را انداختیم و از بین نخلها و راه فرعی از حلقه محاصره فرار کردیم. مرتضی رفیعی و لطفی اسیر شدند. به زحمت خودمان را از دهکده ولیعصر به پل نو رساندیم، از روی پل عبور کردیم، آن طرف پل نو ایستادیم و پشت «نهر عرایض» موضع پدافندی گرفتیم. بچه های آغاجاری ماشین داشتند، در آن شرایط بحران توانستند مهماتشان را بیاورند و آنطرف پل نو خالی کنند.
بعد از ظهر روز دوم مهر در اوج خستگی محمد جهان آرا را در مقر سپاه دیدم. اوضاع را شرح دادم. به دقت به حرف هایم گوش کرد گفت: خدا بهتان قوت بدهد بروید قدری استراحت کنید.
هوای پر از غبار و دود روی شهر سایه انداخته بود. حتی محمد هم نمیدانست چه کار باید بکند. از سپاه خارج میشد، مدتی بعد بر می گشت، هی میرفت و می آمد؛ بی تاب بود. هرکس به او می رسید حرفی و نظری برای گفتن داشت؛ ولی کوچکترین ضعفی از خود نشان نمیداد. با صلابت به گزارش و اخبار گوش میکرد. با بچه ها بحث نمیکرد. با جملاتی مثل خدا خیرت بده، انشاءالله خدا کمک می کند، افراد را دلداری میداد و از او دور میشد.
سوم مهر، عراقی ها خودشان را به جاده اهواز خرمشهر، در هفت کیلومتری شهر رساندند. ما در منطقه پل نو درگیر بودیم. فردای آن روز، فرمانده سپاه دستور داد خودمان را به آن محور برسانیم، مقابل دشمن مقاومت کنیم و نگذاریم به طرف شهر پیشروی کنند. با ناجی شریزاده، بهروز قیصری، پرویز عرب، وهاب خاطری و سه چهار نفر دیگر از بچه ها به طرف سیل بند در هفت کیلومتری بیرون شهر حرکت کردیم. بعد از ظهر به پشت سیل بند رسیدیم. دو کامیون بزرگ ارتشی آنجا بود. دولا دولا با احتیاط به آن نزدیک شدیم. کامیونهای ارتش خودمان بود. کسی توی کامیونها نبود داخلشان پر از اورکت و آذوقه و مهمات بود. بچه ها پیش از اینکه موقعیت دشمن را ببینند سراغ مواد خوراکی مثل کنسرو گوشت، کنسرو لوبیا نان خشک و شکلات جنگی رفتند. عده ای میگفتند حرام است. اشکال شرعی دارد. بعضی هم می گفتند چه اشکالی؟ اینها را برای جنگ آورده و خودشان نیستند. گفتم: «اگر برگردند، آبرویمان میرود. یکی از بچه ها گفت: "می خواستند بمانند از اموالشان مراقبت کنند."
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
Part23_ خار و میخک.mp3
15.95M
📗کتاب صوتی
#خار_و_میخک
اثر یحیی سنوار
قسمت 3⃣2⃣
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فصل هفدهم جرايم عليه اشخاص و اطفال ماده ۶۱۲ هركس مرتكب قتل عمد شود و شاكي نداشته يا شاكي داشته ولي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا