eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
46.5هزار عکس
33.5هزار ویدیو
1.5هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : دنیای بدون مرز کم کم داشتم فراموش می کردم ... خطی رو که خودم وسط اتاق کشیدم از بین رفته بود ... رفتار هادی، اون خط رو از توی سرم پاک کرد ... . هر چه می گذشت، احساس صمیمیت در وجود من شکل می گرفت ... اون صبورانه با من برخورد می کرد ... با بزرگواری اشتباهاتم رو ندید می گرفت ... و با همه متواضع بود ... حالا می تونستم بین مفهوم صبور بودن با زجر کشیدن و تحمل کردن ... تفاوت قائل بشم ... مفاهیمی چون بزرگواری و تواضع برام جدید و غریب بود ... برای همین بارها اونها رو با ترحم اشتباه گرفته بودم ... سدهایی که زندگی گذشته ام در من ساخته بود، یکی یکی می شکست ... و در میان مخروبه درون من ... داشت دنیای جدیدی شکل می گرفت ... با گذر زمان، حسرت درون من بیشتر می شد ... این بار، نه حسرتی به خاطر دردها و کمبودها ... این حس که ای کاش، از اول در چنین فرهنگ و شرایطی زندگی کرده بودم ... این حس غریب صمیمیت ... دوستی من با هادی، داشت من رو وارد دنیای جدیدی از مفاهیم می کرد ... اون کتاب های مختلفی به زبان فارسی بهم می داد ... خنده دار ترین و عجیب ترین بخش، زمانی بود که بهم کتاب داستان داد ... داستان های کوتاه اسلامی ... و بعد از اون، سرگذشت شهدا ... من، کاملا با مفهوم شهادت بیگانه بودم اما توی اون سرگذشت ها می تونستم بفهمم ... چرا بعد از قرن ها، هنوز عاشورا بین مسلمان ها زنده است ... و علت وحشت دنیای سرمایه داری رو بهتر درک می کردم ... کار به جایی رسیده بود که تمام کارهای هادی برام جالب شده بود ... و ناخودآگاه داشتم ازش تقلید می کردم ... تغییر رفتار من شروع شد ... تغییری که باعث شد بچه ها دوباره بیان سمتم و کم کم دورم رو بگیرن ... اول از همه بچه های افغانستان، من رو پذیرفتن ... هر چند، هنوز نقص زیادی داشتم ... تا اینکه ... آخرین مرز بین ما هم، اون روز شکست ... . هادی کلا آدم خوش خوراکی بود ... اون روز هم دیرتر از همه برای غذا رسید ... غذا هم قرمه سبزی ... وسط روز چیزی خورده بودم و اشتهای چندانی نداشتم ... هادی در مدتی که من نصف غذام رو بخورم، غذاش تموم شده بود ... یه نگاهی به من که داشتم بساط غذام رو جمع می کردم انداخت ... و در حالی که چشم هاش برق می زد گفت ... بقیه اش رو نمی خوری؟ ... سری تکان دادم و گفتم ... نه ... برق چشم هاش بیشتر شد ... من بخورم؟ ... بدجور تعجب کردم ... مثل برق گرفته ها سری تکان دادم ... اشکالی نداره ولی ... . با خوشحالی ظرف رو برداشت و شروع به خوردن کرد ... من مبهوت بهش نگاه می کردم ... در گذشته اگر فقط دستم به ظرف غذای یه سفید پوست می خورد ... چنان با من برخورد می کرد که انگار آشغال بهش خورده ... حتی یه بار ... یکی شون برای اعتراض، کل غذاش رو پاشید توی صورتم ... حالا هادی داشت، ته مونده غذای من رو می خورد ... . ⬅️ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
●❥ ﷽ ❥● 🌺هم نشینی آیات 🌺 🔷إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا ۖ -------------------------------- 🔶ما تو را به حق فرستادیم که مردم را (به نعمت بهشت) مژده دهی و (از عذاب جهنم) بترسانی، ------------------------------- 🔸Indeed, We have sent you, , with the truth as a bringer of good tidings and a warner, -------------------------- 📙بخشی از آیه۱۱۹ بقره 📬 پیام ها 💌 📤1- در برابر هر تضعيف روحيّه‌اى از طرف دشمن، نياز به تقويت و تسليت و تسكين روحى از طرف خدا است. «أَرْسَلْناكَ‌ بِالْحَقِّ» (در آيه قبل بهانه‌هاى كفّار نقل شد، در اين آيه پيامبر صلى الله عليه و آله با كلمه «بالحقّ» تأييد وتقويت مى‌شود.) 📤2- بشارت وتهديد، همچون دو كفّه ترازو بايد در حال تعادل باشد، وگرنه موجب غرور يا يأس مى‌شود. «بَشِيرا ًوَنَذِيراً» https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
آیا میدانید؟ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......: ✍ خیابانی که به صورت زیر گذر وسط آب ها احداث شده👌 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......: ✍ همچین چیزی دیده بودین...😳 سونامی ابرها در ایالت ایلینویز ...👌 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: ✍در بازارهای روستایی عربستان خرید و فروش شپش بین زنان گسترش یافته است! آن ها چنین تصوری دارند که این جانوران خونخوار، سبب پر پشتی و براق شدن موها میشوند. قیمت هر یک شپش تا 9/5 دلار میرسد https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫🌴 ﷽ 🌴💫 📢📢📢.. ۱ روز به عید غدیر خم، روز حمد الهی و شکرگزاری باقی است ..(۱) 📇 در روز یکشنبه ۱۷ ذی الحجه سال ۱۰ ھ۔ق؛ ۲۹ اسفند سال ۱۰ ھ۔ش، ۱۷ مارس سال ۶۳۲ میلادی؛ چه اتفاقی افتاد؟؟ ▪️➖◽️◽️🔸🔸¤¤ 🕝🕔🕓..کاروان بزرگ غدیر به همراهی وجود مقدس پنج نور پاک، پیامبر ، امیرمؤمنان ، حضرت صدیقه‌ی کبری، امام مجتبی و سیدالشهداء علیهم السلام - که این کاروان را بر افلاکیان شرف می‌بخشد - پس از گذشتن از "عُسفان" به "قُدَيد" رسیده است؛ ...و اینک تا "جُحفه" که "غدیر خم" در آن قرار دارد، راهی باقی نیست.... ..آنچه در غدیر برای مردم بیان می شود بزرگترین پیام اسلام، یعنی ولایت اهل بیت علیهم السلام می‌باشد، که اهمیت آن از هر اصل دیگری در اسلام برتر است؛ ..🎴.. نماز که خود ستون دین است، به هنگام سفر، کوتاه و شکسته خوانده می‌شود و در حالاتی، ساقط است یا روزه بر کهنسال و بیماران و مسافران حرام شمرده شده است؛ اما ولایت ✨ اهل بیت علیهم السلام بر هر زن و مرد، پیر و جوان، کوچک و بزرگ ... در هر حال واجب است و تخلف از آن در هیچ هنگامی جایز نیست؛ غدیر خود حکایتِ متخلف از ولایت را چنین گزارش می دهد : ...🕝🕛🕔...در آخرین ساعات روزِ سوم واقعهء غدیر ، یعنی ۲۰ ذی الحجه "حارث فِهْرى" با ۱۲ نفر از یارانش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می آید : ای محمد ! سوالی دارم: این که درباره‌ی علی بن ابی طالب گفتی : "مَن كُنتُ مولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ ..." از جانب پرودگار بود یا گفته‌ی خود توست ؟ ✨پیشوای اسلام پاسخ می‌دهد : 💠 خداوند به من وحی کرده است و واسطه‌ی بین خدا و من، جبرئیل است ؛ من اعلام کننده‌ی پیام خداوندم و بدون اجازه‌ی پروردگارم خبری نمی‌دهم. ..مرد نگون بختِ‌ بد نهاد می‌غرد : "خدايا! اگر آنچه محمد می گوید حق و از جانب توست، سنگی از آسمان بر من بیفکن و عذابی دردناک فرو فرست." ..🎴..همین که سخن حارث تمام می‌شود و به راه می‌افتد، خداوند سنگی از آسمان بر او می‌فرستد که وی را در دم هلاک می‌گرداند و ماجرای اصحاب فیل، در برابر دیدگان یکصد و بیست هزار حاضرِ در وادی غدیر، تکرار می‌شود؛ آنگاه فرشته‌ی وحی فرود می‌آید : 💠 سوال کننده‌ای، عذابی را که وقوعش حتمی است طلب می‌کند؛ (او بداند که این عذاب) کافران را در بر می‌گیرد و هیچکس را توان دفع آن نیست.(معارج آیات ۱،۲) (۲) ▪️➖📚📚➖▪️ 1⃣ 📚اشاره به روایتی از امام صادق عليه السلام : بحارالانوار ۱۷۰/۳۷ 2⃣ 📚تفسیر قرطبی الفصول المهمه ص۲۶ تذکره ابن جوزی ص۱۹ فیض الغدیر مناوی ۲۱۸/۶ (همه از مدارک اهل تسنن) https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
مبلغ غدیر باشیم ...... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : رسم بندگی حال عجیبی داشتم ... حسی که قابل وصف نبود ... چیزی درون من شکسته شده بود ... از درون می سوختم ... روحم درد می کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین می اومد ... . تمام سال های زندگیم از جلوی چشمم عبور می کرد ... تمام باورهام نسبت به دنیا و انسان هایی که توش زندگی می کردن فروریخته بود ... احساس سرگشتگی عجیبی داشتم ...تمام عمر از درون حس حقارت می کردم ... هر چه این حس و تنفرم از رنگ پوستم بیشتر می شد ... از دنیا و انسان هایی که توی اون زندگی می کردن ... بیشتر متنفر می شدم ... . هر چه این حس حقارت بیشتر می شد ... بیشتر دلم می خواست به همه ثابت کنم ... من از همه شما بهتر و برترم ... اما به یک باره این حس در من شکست... برای اولین بار ... قلبم به روی خدا باز شد ...برای اولین بار ... حس می کردم منم یک انسانم ...برای اولین بار ... دیگه هیچ رنگی رو حس نمی کردم ... وجودم رنگ خدا گرفته بود ... یه گوشه خلوت پیدا کردم ... ساعت ها ... بی اختیار گریه می کردم ... از عمق وجودم خدا رو حس کرده بودم ... . شب ... بلند شدم و وضو گرفتم ... در حالی که کنترلی در برابر اشک هام نداشتم ... به رسم بندگی ... سرم رو پایین انداختم ... و رفتم توی صف نماز ایستادم ... بچه ها همه از دیدن من، جا خوردن ... اون نماز ... اولین نماز من بود ... برای من، دیگه بندگی، بردگی نبود ... من با قلبم خدا رو پذیرفتم ... قلبی که عمری حس حقارت می کرد ... خدا به اون ارزش بخشیده بود ... اون رو بزرگ کرده بود ... اون رو برابرکرده بود ... و در یک صف قرار داده بود ...حالا دیگه از خم کردن سرم خجالت نمی کشیدم ... بندگی و تعظیم کردن ... شرم آور نبود ... من بزرگ شده بودم ... همون طور که هادی در قلب من بزرگ شده بود ... ⬅️ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💐 🍃 💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......: تواشیح و سرود زیبا در مدح امام علی(ع) 💥توسط بزرگترین گروه تواشیح ایران (گروه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم) https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
●❥ ﷽ ❥● 🌺هم نشینی آیات 🌺 🔷 وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ 🔶(پسرم!) با بىاعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبّر مغرورى را دوست ندارد.» 📙سورهٔ (لقمان/18) 📬پیام ها 💌 📤1- با مردم، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، با خوشرویی رفتار کنیم. «لاتصعّر خدّک للنّاس» 📤2- تکبّر ممنوع است، حتّی در راه رفتن. «لاتمش فی الارض مرحا» 📤3- از عامل خشنودی خداوند برای تشویق و از ناخشنودی او برای ترک زشتیها و گناهان استفاده کنیم. «انّ اللّه لایحبّ» 📤4- به موهومات، خیالات و بلندپروازیها خود را گرفتار نسازیم. «مُختال» 📤5 - بر مردم فخر فروشی نکنیم. «انّ اللّه لایحبّ کلّ مُختال فَخور» https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: ❤️خیلی ها می خواهند اول به آسایش و خوشبختی برسند بعد به زندگی لبخند بزنند ولی نمی دانند که تا به زندگی لبخند نزنند به آسایش و خوشبختی نمی رسند☺️ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: .......: قدیما تلویزیون تا ساعت 12شب برنامه داشت و در آخر سرود ملی پخش میشد بعدش این آرم میومد و درِ صداوسیما را میبستند و همه میرفتن میخوابیدن #نوستالژی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: .......: هیچی تو دنیا سر جای خودش نیست...😄 تازه کولرگازی و آبی با برق کار میکنن، اره برقی با بنزین کار میکنه، سه تار، ۴ تا تار داره و صائب تبریزی هم اصفهانیه! ‌https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کیا اسم این خانم تو سریال یادشونه؟ .......: .......: ‌https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : گرمای عشق رفتم توی صف نماز ایستادم ... همه بچه ها با تعجب بهم نگاه می کردن ... بی توجه به همه شون ... اولین نماز من شروع شد ... . . از لحظه ای که دستم رو به آسمان بلند کردم ... روی گوشم گذاشتم ... و الله اکبر گفتم ... دوباره اشک مثل سیلابی از چشمم فرو ریخت ... اولین رکوع من ... و اولین سجده های من ... . نماز به سلام رسید ...الله اکبر ... الله اکبر ... الله اکبر... با هر الله اکبر ... قلبم آرام می شد ... با هر الله اکبر ... وجودم سکوت عمیقی می کرد ... . . آرامش عجیبی بر قلبم حاکم شده بود ... چنان قدرتی رو احساس می کردم ... که هرگز، تجربه اش نکرده بودم ... بی اختیار رفتم سجده ... بی توجه به همه ... در سکوت و آرامش قلبم ... اشک می ریختم ... از درون احساس عزت و قدرت می کردم ... . . با صدای اقامه امام جماعت به خودم اومدم ... سر از سجده که برداشتم ... دست آشنایی به سمتم بلند شد ... قبول باشه ... تازه متوجه هادی شدم ... تمام مدت کنار من بود ... اونم چشم هاش مثل من سرخ شده بود... لبخند شیرینی تمام صورتم رو پر کرد ... دستم رو به سمتش بلند کردم و دستش رو گرفتم ... دستش رو بلند کرد ... بوسید و به پیشانیش زد... . . امام جماعت ... الله اکبر گفت ... و نماز عشاء شروع شد ... اون شب تا صبح خوابم نبرد ... حس گرمای عجیبی قلب و وجودم رو پر کرده بود ... آرامشی که هرگز تجربه نکرده بودم ... حس می کردم بین من و خدا ... یه پرده نازک انداختن ... فقط کافیه دستم رو بلند کنم و اون رو کنار بزنم ... حس آرامش، وجودم رو پر کرد ... تمام زخم های درونم آرام گرفته بود ... و رفتار و زندگیم رو تحت شعاع خودش قرار داد ... تازه مفهوم خیلی از حرف ها رو می فهمیدم ... حرف هایی که به همه شون پوزخند زده بودم ... خدا رو میشه با عقل ثابت کرد ... اما با عقل نمیشه درک کرد و شناخت ... در وادی معرفت، عقل ها سرگردانند ... تازه مفهوم عشق و محبت به خدا رو درک می کردم ... دیگه مسلمان ها و اشک هاشون برای خدا، پیامبر و اهل بیت برام عجیب نبود ... این حس محبت در وجود من هم شکل گرفته بود و داشت شدت پیدا می کرد ... من با عقل دنبال اسلام اومده بودم ... با عقل، برتری و نیاز مردم رو به تفکرات اسلام و قرآن، سنجیده بودم ... اما این عقل ... با وجود تمام شناخت دقیقی که بهم داده بود ... یک سال و نیم، بین من و حقیقت ایستاد ... و من فهمیدم ... فهمیدم که با عقل باید مسیر صحیح رو به مردم نشون داد... اما تبعیت و قرار گرفتن در این مسیر، کار عقل نیست ... چه بسیار افرادی که با عقل شون به شناخت حقیقت رسیدند ... ولی نفس و درون شون مانع از پذیرش حقیقت شد ... . . به رسم استاد و شاگردی ... دو زانو نشستم جلوی هادی و ازش خواستم استادم بشه ... هادی بدجور خجالت کشید ... - چی کار می کنی کوین؟ ... اینطوری نکن ... . - بهم یاد بده هادی ... مسلمان بودن و بنده بودن رو بهم یاد بده ... توهم مثل من تازه مسلمان بودی اما حتی اساتید تو رو تحسین می کنن ... استاد من باش ... . ⬅️ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💐 🍃 💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا