10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنان زینبی دختر شهید قاسم سلیمانی
🔹دختر شهید سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.
#انتقام_سخت
#قيام_تهران
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔰 مالک اشتر را در راه رسیدن به مصر و فرمانروایی آنجا ، عمروعاص به شهادت رساند به خیال اینکه علی (ع) را تنها بگذارد
💠 نقل در تاریخ است که معاویه چون از مرگ مالک آگاه شد خطاب به مردم گفت: « علی را دو دست بود یکی در صفین بریده شد و آن عمار بن یاسر بود و دیگری امروز که مالک اشتر است»
✳️ اما خبر نداشت نیروهایی که مالک تربیت کرده بود، چند ماه بعد در جنگ نهروان ، آن چنان ضربتی به دشمن تکفیری زدند که کمتر از 10 نفر از نیروهای دشمن زنده ماندند !!!
💠 و خبر نداشت که چند سال بعد ، پسر مالک ، ابراهیم بن مالک اشتر ، می شود یکی از خونخواهان خون امام حسین (ع) و قاتل یکی از اشقیای عالم، عبیدالله بن زیاد
👈 امروز هم حتما دشمنان ما اعم از منافق و کافر ، در مستی به شهادت رساندن #سردار_سلیمانی ، سرگردانند اما نمی دانند که نیروهای تربیت شده در مکتب #حاج_قاسم ، گفته اند که #انتقام_سخت در راه است.
👈 امروز آن ها که لباس معاویه را پوشیده اند حتما در خلوت های خود به این فکر می کنند که مالک اشتر را از سیدعلی خامنه ای گرفته اند ، اما نمی دانند و قطعا هم نمی دانند که این خاک و بوم ، ابراهیم بن مالک اشتر های زیادی خواهد داشت که آماده اند به زودی ، سر عبیدالله بن زیادهای دوران را از بدن کثیفشان ، جدا کنند.
🔰 آری ، دشمن باز هم اشتباه محاسباتی کرد، اما این بار نه رهبر امت اسلام تنهاست ، و نه جنگ روانی معاویه های دوران ، می تواند کارساز باشد.
🔰بعد از شهادت مختار ، مصعب بن زبیر ، هفت هزار اسیر را گردن زد، به چند وقت نکشید که خودش کشته شد و در خون آن اسیران ، غرق شد. مطمئن باشید زیاد طول نخواهد کشید که سردمداران کفر هم در خون #سردار_سلیمانی و همرزمانش ، غرق خواهند شد. 🌺 در وعده خدا ، هیچ تخلفی نیست 🌺
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - مدافعان حرم - علیرضا افتخاری.mp3
5.11M
#علی رضا افتخاری
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
خبرآمیخته با بغض گلو گیر شده است
سر دین طعمه سر نیزه تکفیر شده است
ما قسم خورده عشقیم به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم به زینب سوگند
بذر غیرت سر خاک شهدا می کاریم
پاسخ شیعه همین است که صاحب داریم
بیشتز زان که از این قوم بدی می جوشد
از زمین غیرت هجربن علی می جوشد
شرق ذر فته از آب به شمال افتاده است
بر رخ غرب از این حادثه خال افتاده است
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کنند
وای اگر دست کجی پا به نجف باز کند
ما قسم خورده عشقیم به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم به زینب سوگند
بذر غیرت سر خاک شهدا می کاریم
پاسخ شیعه همین است که صاحب داریم
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 "یک اتفاق سمبلیک بسیار بزرگ و مهم"
⭕️ گزارش تلویزیون برزیل درباره برافراشته شدن #پرچم_سرخ (انتقامجویی بزرگ) بر فراز مسجد مقدس #جمکران در شهر مقدس قم
🔻به خونخواهی سردار سپهبد #شهید_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طواف پیکر گلگون سردار بی ادعای مقاومت حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش به دور ضریح حضرت معصومه علیها السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
زندگینامه شهیدمحمدحسین یوسف الهی/جوان ترین فرمانده شهید سپاه که حاج قاسم از او یاد کرد

همزمان با شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی و درخواست وی که تاکید داشتند بعد از شهادت در گلزار شهدای کرمان و در کنار شهید والا مقام محمد حسین یوسف الهی به خاک سپرده شوم، شخصیت این شهید که جانشین واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله بود توسط مفدا قم بازکاوی شد.
به گزارش مفدا کاشان به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مفدا از قم، شهید محمد حسین یوسف الهی سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.
علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال در عرصه سیاست داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.
آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.

جوانی که دستور «حاج قاسم سلیمانی» را اطاعت نکرد
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من به قرارگاه خبر نمیدهم. گفتم: حاج قاسم ناراحت میشود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم.
«حسین یوسفاللهی» را همه بر و بچههای لشکر ۴۱ ثارالله مثل ستارهای میدانستند که درخشانتر از ستارههای کویر کرمان است. او جوانی است که در روزهای جنگ جانشین فرمانده واحد اطلاعات لشکر خودش بود و به خاطر پاکیاش،به صفای باطنی دست یافته و بعضی از راز و رمزهای پیرامون خود را کشف کرده بود. از زندگی این جوان بزرگ، کتابی با عنوان «پوتین های سوخته» منتشر شده است.

آن چه خواهید خواند، یکی از خاطرات این عارف جوان و مجاهد است که پس از تطبیق روایات چهار نفر از همرزمانش(حمید شفیعی، علی نجیب زاده، مرتضی حاجباقری و ابراهیم پسدست)، به این ترتیب ثبت شده.
در سال ۱۳۶۲ بعد از عملیات خیبر، «لشکر ثارالله» در محور «شلمچه» مستقر شد. بین مواضع رزمندگان اسلام و دشمن حدود چهار کیلومتر آب فاصله بود و رزمندگان برای شناسایی مواضع دشمن میبایست از آن عبور میکردند.
یک شب که با موساییپور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آنها از ما جدا شدند و جلو رفتند. مدتی که تاخیر کردند، فکر کردیم کار شناساییشان طول کشیده، منتظرشان ماندیم. وقتی تاخیرشان طولانی شد فهمیدیم برایشان اتفاقی افتاده است.
با قایق جلو رفتیم، هر چه گشتیم اثری از آنها نبود. بالاخره کاملا از پیدا کردنشان ناامید شدیم و فرصت زیادی هم برای مراجعت نداشتیم. بناچار بدون آنها عقب برگشتیم. «حسین یوسفاللهی» با دیدن قایق ما جلو آمد. ماجرا را که تعریف کردیم، خیلی ناراحت شد. شهادت بچهها یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبتی دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچهها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین سعی کرد هر طور شده خبری از بچه ها بگیرد. او ما را برای پیدا کردن بچه ها به اطراف فرستاد ولی همه دست خالی برگشتیم.
حسین به خاطر حساسیت موضوع، با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر تماس گرفت و او را در جریان این قضیه گذاشت. حاج قاسم، هم خودش را رساند و با حسین داخل سنگری رفت و مشغول صحبت شدند. وقتی بیرون آمدند، حسین را خیلی ناراحت دیدم. پرسیدم: چی شد؟
گفت: حاجی میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من الان به قرارگاه خبر نمیدهم. گفتم: حاجی ناراحت میشود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم و فردا میگویم برای آنها چه اتفاقی افتاده است.
بعد از این که حاج قاسم رفت، باز بچهها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت جلو رفتند، ولی فایدهای نداشت. صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم . با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم صادقی را.
پرسیدم: کجا هستند؟
گفت: جایی نیستند. دیشب آنها را خواب دیدم که هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سر او.
بعد گفت: چهره اکبر خیلی نورانیتر بود. میدانی چرا؟
گفتم: نه.
گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمیشد. ولی حسین اینطور نبود. نماز شب میخواند، ولی اگر خسته بود نمیخواند. دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد ما