شرح و تفسير
دلايل بطلان مکتب جبر
اين کلام پربار همان گونه که در ذکر اسناد آن آمد، از سخنان مهم و معروفى است که از امير مؤمنان على(عليه السلام) در زمينه قضا و قدر (و جبر و اختيار) نقل شده و يکى از بهترين طرق حل اين مسئله است. مرحوم سيّد رضى بخشى از آن را گزينش کرده و صدر حديث را نياورده است.
ما براى روشن شدن محتواى حديث به طور کامل صدر آن را از کتاب کافى مى آوريم و آن چنين است: امير مؤمنان على(عليه السلام) پس از بازگشت از جنگ صفين در کوفه بود که پيرمردى آمد در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد: اى امير مؤمنان به ما خبر ده که آيا رفتن ما به سوى اهل شام به قضا و قدر
الهى بود؟
امير مؤمنان(عليه السلام)فرمود: آرى اى پيرمرد. شما هيچ تپه اى را بالا نرفتيد و هيچ دره اى را فرود نيامديد مگر اين که به قضا و قدر الهى بود.
پيرمرد گفت: اگر چنين باشد پس ما در برابر اين همه زحمت اجر و پاداشى نخواهيم داشت.
امام(عليه السلام)فرمود: خاموش باش اى پيرمرد! به خدا سوگند خداوند پاداش بزرگى براى شما در مسير اين راه قرار داد و همچنين در توقف هايى که داشتيد و نيز در بازگشتتان. شما در هيچ يک از اين حالات مکره و مجبور نبوديد.
پيرمرد سؤال کرد: چگونه ما مکره و مجبور نبوديم در حالى که رفت و آمد ما تمام به قضا و قدر الهى بود؟
امام(عليه السلام) فرمود: (بقيه همان گونه است که در نهج البلاغه آمده است).
مرحوم سيّد رضى از اين حديث شريف به اين چند جمله قناعت کرده مى گويد: «اين بخشى از کلام امام(عليه السلام)است که به سؤال کننده شامى هنگامى که پرسيد: آيا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود بعد از سخنى طولانى بيان فرمود که گزيده اش اين است»; (وَمِنْ کَلاَم لَهُ(عليه السلام): لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَکَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاء مِنَ اللَّهِ وَقَدَر؟ بَعْدَ کَلاَم طَوِيل هَذَا مُخْتَارُهُ).
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن چنين مى فرمايد: «واى بر تو شايد گمان کردى منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (و مردم در کارهايشان مجبورند و اختيارى از خود ندارند)»; (وَيْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً، وَقَدَراً حَاتِماً!(1)).
سپس افزود: «اگر چنين بود، ثواب و عقاب الهى به يقين باطل مى شد و وعده و وعيد ساقط مى گشت»; (لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَالْوَعِيدُ).
يعنى چگونه ممکن است خداوند کسى را به کار خوب مجبور کند و بعد به او پاداش دهد يا مجبور به گناه سازد بعد او را مجازات نمايد؟ اين کارى ظالمانه و غير عادلانه است و چگونه ممکن است به کسى که از خود اختيار ندارد وعده بدهند که اگر فلان کار نيک را انجام دهى پاداشى چنين و چنان به تو خواهيم داد و يا تهديد کنند که اگر فلان کار بد را انجام دادى چنين و چنان کيفر داده خواهى شد؟ به يقين اين وعد و وعيد لغو و بيهوده است.
آيا به کسى که بر اثر بيمارى رعشه، دست او پيوسته بى اختيار مى لرزد مى توان گفت: اگر دستت را ثابت نگه دارى فلان پاداش را به تو مى دهيم و اگر لرزش را ادامه دهى مجازاتت مى کنيم؟ اگر کسى چنين بگويد همه مردم او را نادان و بى خبر مى خوانند.
در حديث کافى اين جمله هاى امام(عليه السلام) که در حقيقت تالى فاسد قول به جبر است به صورت مشروح ترى آمده است، مى فرمايد: «لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَالاَْمْرُ وَالنَّهْيُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ فَلَمْ تَکُنْ لاَئِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَلاَ مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالاِْحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْکَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الاَْوْثَانِ وَخُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَحِزْبِ الشَّيْطَانِ وَقَدَرِيَّةِ هَذِهِ الاُْمَّةِ وَمَجُوسِهَا; اگر اين گونه باشد که تو پنداشتى ـ يعنى مردم در کارهايشان مجبور باشند ـ ثواب و عقاب و امر و نهى از سوى خداوند باطل مى شود و وعد و وعيد ساقط مى گردد، نه هيچ گنهکارى درخور سرزنش و نه هيچ نيکوکارى شايسته ستايش است، بلکه گنهکار سزاوارتر به نيکى از نيکوکار است (زيرا نيکوکار ثمره نيکوکارى خود را هم علاوه بر پاداش مى برد) و نيز نيکوکار شايسته تر به کيفر از گنهکار است (زيرا گنهکار از گناه خود نيز زجر مى بيند) اين گفتار برادران بت پرستان و دشمنان رحمان و حزب شيطان و قَدَريه اين امت و مجوس آن است».(2)
منظور از «قدريه» قائلين به جبر است و تعبير از آنها به «مجوس اين امت» به سبب آن است که مجوس حتى در مبدأ آفرينش جهان قائل به جبر بودند و معتقد بودند خداى خير و نيکى ها (يزدان) فقط مى تواند امور خير ايجاد کند و خداى شر و بدى
آشنای غریب:
بر کافران از آتش دوزخ»; (وَلاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً: «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِينَ کَفَرُوا، فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ»).
يعنى آفرينش آسمان و زمين به حکم رواياتى که سخن از تسخير آنها براى انسان ها مى گويند براى اين انسان است تا مسير حق را در پيش گيرد و راه تکامل را بپيمايد. اگر گفتار طرفداران جبر صحيح باشد آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست باطل و بيهوده خواهد بود، چون انسان براى پيمودن راه تکامل اختيارى ندارد و مى دانيم تکامل جبرى تکامل نيست.
اينکه امام ـ مطابق نسخه کافى ـ فرموده است: اين نظر، عقيده بت پرستان و دشمنان رحمان و قائلان به قدَر و مجوس اين امت است اشاره به اين است که مجوس قائل به ثنويت و دوگانه پرستى بودند: يزدان را خداى خير مى دانستند که صدور شر از او غير ممکن است و اهريمن را خداى شر که صدور خير از او غير
ممکن. حوادث و موجودات جهان را نيز به خير و شر تقسيم مى کردند; خيرات را به يزدان و شرور را به اهريمن نسبت مى دادند و به اين ترتيب در مبدأ جهان هستى نيز قائل به جبر بودند و به طريق اولى، انسان ها را در افعالشان مجبور مى پنداشتند. آن کس که باطن او مخلوق يزدان است جز خير انجام نمى دهد و آن کس که باطن روحش مخلوق اهريمن است همواره تمايل به شر دارد.
آنچه امام(عليه السلام) فرموده: جبر عقيده مشرکان نيز هست گويا اشاره به آيه شريفه 35 از سوره «نحل» است: «(وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء نَحْنُ وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء کَذلِکَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ); مشرکان گفتند: اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدران ما غير او را پرسش نمى کرديم و چيزى را بدون اراده او حرام نمى ساختيم (آرى) کسانى که پيش از ايشان بودند نيز همين گونه عمل مى کردند ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشکار دارند».
در روايت کافى آمده است: هنگامى که امام(عليه السلام) اين جواب شافى و کافى را به آن پيرمرد شامى در مورد مسئله جبر و اختيار بيان فرمود، او شادمان شد و (بالبداهه) اشعارى سرود که دو بيتش چنين است:
أَنْتَ الاِْمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ *** يَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً
أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا کَانَ مُلْتَبِساً *** جَزَاکَ رَبُّکَ بِالاِْحْسَانِ إِحْسَانا
تو امامى هستى که به وسيله اطاعت تو آمرزش خداوند رحمان را در روز نجات آرزو داريم.
آنچه از امر دين ما پيچيده و مشتبه بود بر ما واضح ساختى. پروردگارت در برابر اين احسان که به ما کردى به تو احسان کند.(3)
(1). در تعدادى از نسخ به جاى «حاتم» «حتم» آمده و همان صحيح تر به نظر مى رسد، زيرا به گفته بعضى «حاتم» به معناى حتم و قطعى در لغت عرب نيامده است. (بهج الصباغه، ج 8، ص 280) ولى با مراجعه به کتب لغت از جمله لسان العرب و کتاب العين روشن مى شود که به شخص قاضى و داور نيز «حاتم» گفته مى شود; يعنى حکمى را قطعى مى کند حتى اگر به کلاغ نيز «حاتم» گفته مى شود براى آن است که عرب معتقد بود هنگامى که او در برابر جريانى صدا مى کند شوم بودن آن را حتمى خواهد کرد، بنابراين معناى «حاتم» با قدر
تناسب دارد.
(2). کافى، ج 1، ص 155، ح 1.
(3). کافى، ج 1، ص 155، ح 1.
ادامه جلسه گذشته
امام(عليه السلام) در اين عبارت کوتاه و پرمعنا محکم ترين دليل را براى ابطال جبر بيان فرموده و چهار تالى فاسد براى آن ذکر کرده که در نسخه کافى به ده تالى فاسد ارتقا يافته و نشان مى دهد که مرحوم سيّد رضى در اينجا گزينشى عمل کرده است.
در نسخه نهج البلاغه آمده است که اگر جبر در کار باشد ثواب و عقاب و وعد و وعيد باطل و ساقط مى شود، زيرا هيچ عقلى نمى پذيرد کسى را مجبور به کارى کنند و بعد او را پاداش يا کيفر دهند و يا قبل از شروع به کار به او بگويند اگر اين کار را انجام دهى چنين تشويق خواهى شد و اگر ندهى چنان توبيخ مى شوى. اينها همه در صورتى است که انسان اختيارى از خود داشته باشد در غير اين صورت پاداش و کيفر ظالمانه و وعد و وعيد لغو و بيهوده است.
در نسخه کافى اضافه بر اين فرموده: هيچ گنهکارى را در فرض جبر نمى توان ملامت نمود و هيچ نيکوکارى را نمى توان ستايش کرد، زيرا ملامت و سرزنش در چنين حالتى ظالمانه و تشويق و ستايش غير عاقلانه است.
بلکه شخص گنهکار در فرض جبر اولى به احسان است، زيرا گناه دامان او را گرفته و او را تحت فشار قرار داده، بنابراين بايد به جاى مجازات مورد محبت قرار گيرد و به عکس نيکوکار به مجازات سزاوارتر است، زيرا از کار نيک خود بهره مند مى شود و هيچ يک از اين امور با منطق و عقل و عدالت پروردگار سازگار نيست. به عبارت ديگر نه نيکوکار اختيارى از خود داشته و نه بدکار، بنابراين نه مجازات در مورد آنها عادلانه است نه پاداش عاقلانه و اگر بنا شود بدون استحقاق کيفر و پاداشى در کار باشد پاداش را بايد به بدکار داد تا تخفيف رنج او شود و کيفر را بايد به نيکوکار داد تا تعادلى حاصل گردد و به هر حال هدف امام اين است که روشن سازد در فرض جبر مسئله ثواب و عقاب و اوامر و نواهى ومؤاخذه و تشويق همه به هم مى ريزد و مفهوم خود را از دست مى دهد.
اين سخن را مى توان به صورت ديگرى بيان کرد و آن اين که در تمام اقوام و ملت ها براى مجرمان بازجويى و دادگاه و مجازات و زندان و مانند آن قائلند و به عکس، براى افراد وظيفه شناس انواع سپاس ها و تشويق ها و بزرگداشت ها ترتيب مى دهند. حتى کسانى که از نظر فلسفى تفکر جبرى دارند در زندگى اجتماعى خود وجود دادگاه ها و مجازات بدکاران را از لوازم زندگى بشر و عاقلانه مى شمرند. اگر ما معتقد به جبر باشيم بايد بگوييم تمام اين برنامه ها ظالمانه است. درست به اين مى ماند که ما انسانى مبتلا به رعشه (پارکينسون) را به دادگاه حاضر کنيم که چرا دست تو مى لرزد و يا بيمارى را که به علت قطع نخاع قادر بر حرکت نيست مورد مذمت و ملامت قرار دهيم.
شايد به همين دليل معتقدان به جبر ناچار عدالت خدا را نيز نفى کرده و گفته اند خدا هر کار کند عين عدالت است حتى اگر تمام نيکان را به دوزخ بفرستد و ظالمان و گنه کاران را به بهشت، کار خلافى رخ نداده است; سخنى که هر عاقلى بر آن مى خندد.
آن گاه امام در ادامه اين سخن و پس از ذکر تالى فاسدها به توضيح مسئله اختيار پرداخته و به صورت بسيار شفاف و روشنى آن را بيان مى کند و مى فرمايد: «خداوند سبحان بندگانش را امر کرده و آنها را اختيار بخشيده و نهى کرده و برحذر داشته، تکاليف آسانى بر دوش آنان گذارده و هرگز تکليف سنگينى نکرده است. در برابرِ (اطاعت کم) پاداش کثيرى قرار داده و هرگز کسى از روى اجبار، او را معصيت نکرده و از روى اکراه اطاعت ننموده است»; (إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً، وَنَهَاهُمْ تَحْذِيراً، وَکَلَّفَ يَسِيراً، وَلَمْ يُکَلِّفْ عَسِيراً، وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ کَثِيراً; وَلَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ يُطَعْ مُکْرِهاً).
امام(عليه السلام) در اينجا اوامرونواهى تشريعى راآميخته با صفت اختيار ذکرکرده وفضل الهى را نيز در سنگين نبودن تکاليف و افزون بودن پاداش ها بر آن افزوده است.
سپس در ادامه سخن سه تالى فاسد ديگر براى قول به جبر ذکر کرده و آن اين که اگر واقعاً مردم مجبور باشند ارسال رسل و انزال کتب آسمانى همه لغو و بيهوده است، زيرا نه نيکوکارِ مجبور را مى توان از نيکوکارى باز داشت و نه گنهکارِ مجبور را از گناه. مى فرمايد: «خدا پيامبران را بيهوده نفرستاده و کتب آسمانى را براى بندگان عبث نازل نکرده است»; (وَلَمْ يُرْسِلِ الاَْنْبِيَاءَ لَعِباً، وَلَمْ يُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً).
اصولاً اگر ما قائل به جبر باشيم تمام مکتب هاى اخلاقى و توصيه هاى علماى اخلاق فرو مى ريزد، زيرا کسانى که کار غير اخلاقى را به حکم جبر انجام مى دهند هرگز گوششان بدهکار توصيه هاى علماى اخلاق يا برنامه هاى پيامبران الهى و دستورات کتب آسمانى نيست.
در آخرين تالى فاسد مى فرمايد: «خداوند آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست را باطل و بى هدف نيافريده. اين گمان کافر
ان است. واى
اين مسئله از قديمى ترين مسائلى است که در ميان دانشمندان و حتى غير دانشمندان و فلاسفه مورد بحث بوده است. اين بحث قديمى و طولانى دلايل متعددى داشته از جمله فرار گروهى از مردم از زير بار مسئوليت ها در برابر انجام کارهاى خلاف و ديگر، عدم توانايى بر توجيه و فهم مسئله اختيار و نيز تربيت ناپذيرى بعضى از افراد منحرف و مانند آن.
در حالى که انکار مسئله اختيار مفاسد بى شمارى را به بار مى آورد و چراغ سبزى به همه جانيان و مجرمان مى دهد و مربيان اخلاق را مأيوس مى سازد و مسائل تربيتى را مواجه با مشکلات جدى مى کند.
بهترين دليل براى اثبات مسئله اختيار يکى وجدان فردى و اجتماعى است و ديگر تالى فاسدهايى که امام در گفتار حکمت آميز خود دقيقاً به آن اشاره فرموده است.
وجدان به ما مى گويد: شخصى که دستش بر اثر بيمارى رعشه دائماً در حال لرزش است با کسى که با اختيار خود دست هايش را بلند مى کند و مثلا الله اکبر نماز مى گويد و رکوع و سجود به جا مى آورد کاملاً متفاوت است; در اولى هيچ اختيارى از خود نمى بيند ولى در دومى کاملاً خود را مختار مى انگارد.
وجدان عمومى نيز به يقين طرفدار همين امر است; هيچ کس سارقان و قاتلان و محتکران و مفسدان اقتصادى و غير اقتصادى را با جبر تبرئه نمى کند، بلکه آنها را به دست عدالت و مجازات مى سپارد. نيز همه نيکوکاران، خيّرين و افراد ممتاز در اکتشافات علمى و امثال آن را تشويق مى کنند و به افتخارشان جلسات بزرگداشت مى گيرند و جوايز و مدال هاى گرانبهايى به آنها تقديم مى دارند، در حالى که اگر انسان ها در کار خود مجبور بودند، نه آن مجازات ها عادلانه بود و نه اين تشويق ها منطقى به نظر مى رسيد.
اما تالى فاسدها همان است که در حديث پربار بالا آمده که فشرده آن در نهج البلاغه و مبسوطش در کافى و بحارالانوار است و آن اين که مسئله بعثت انبيا و نزول کتاب هاى آسمانى و معاد و سؤال برزخ و قيامت و بهشت و دوزخ بنابر عقيده جبر همگى زير سؤال مى رود. اين امور نه تنها با عدل خداوند سازگار نيست، بلکه با حکمت او نيز نمى سازد و کارى غير منطقى و غير عاقلانه است، زيرا اگر خداوند عاصيان و ظالمان را مجبور به ظلم و عصيان کرده چگونه عدالت و حکمت او اجازه مى دهد آنها را به دوزخ ببرد و اگر پيامبران و امامان و صالحان را به کارهاى نيک مجبور کرده بردن آنها به بهشت حکيمانه نيست چون از نزد خود کارى انجام نداده اند.
اين سخن را با حديث پرمعنايى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب طرائف سيد بن طاوس نقل کرده پايان مى دهيم. او مى نويسد: حجاج بن يوسف نامه هايى به چهار نفر از علماى معروف آن زمان نوشت: حسن بصرى، عمرو بن عبيد، واصل بن عطا و عامر شعبى که (بهترين) آنچه را درباره قضا و قدر به آنها رسيده است براى او بنويسند.
حسن بصرى چنين نوشت: بهترين چيزى که (در اين زمينه) به من رسيده سخنى است که از امام امير مؤمنان على بن ابى طالب شنيده ام که فرمود: «أَتَظُنُّ أَنَّ الَّذِي نَهَاکَ دَهَاکَ وَإِنَّمَا دَهَاکَ أَسْفَلُکَ وَأَعْلاَکَ وَاللَّهُ بَرِيءٌ مِنْ ذَاکَ; آيا گمان مى کنى کسى که تو را از کارى نهى کرده به آن تشويق نموده است در حالى که آنچه تو را تشويق به کارهاى خلاف مى کند پائين وبالاى توست و خداوند از آن بيزار است».
واصل بن عطا نيز نوشت: بهترين چيزى که در قضا و قدر شنيده ام سخن امام امير مؤمنان على بن ابى طالب است که فرمود: «لَوْ کَانَ الزُّورُ (الوزر) فِي الاَْصْلِ مَحْتُوماً کَانَ الْمُزَوَّرُ فِي الْقِصَاصِ مَظْلُوماً; هرگاه گناه اجبارى باشد اگر کسى که اجبار بر گناه شده قصاص شود مظلوم است».
شعبى نيز براى او نوشت: «بهترين چيزى که در قضا و قدر شنيده ام سخن امام امير مؤمنان على بن ابى طالب است: «أَيَدُلُّکَ عَلَى الطَّرِيقِ وَيَأْخُذُ عَلَيْکَ الْمَضِيقَ; آيا خداوند راه را به تو نشان مى دهد ولى سر راه را بر تو مى گيرد».
«کُلُّ مَا اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ مِنْهُ فَهُوَ مِنْکَ وَکُلُّ مَا حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْهُ; هرچيزى که تو از خدا نسبت به آن طلب آمرزش مى کنى (بدان) آن کار از سوى توست و هرچيزى که خدا را بر آن شکر مى گويى از ناحيه اوست».
هنگامى که اين نامه هاى چهارگانه به حجاج رسيد و از مضمون آن آگاهى يافت گفت: «به يقين اينها را از چشمه صاف و زلالى گرفته اند».(1)
(1). بحارالانوار، ج 5، ص 58، ح 108.
2. آيا اختيار انسان با توحيد مخالف است؟ ج-۱۲
بعضى از قائلين به جبر مى گويند اگر ما انسان ها را در اعمال خود مختار بدانيم در واقع قائل به دو مبدأ آفرينش شده ايم. خداوند متعال که مبدأ آفرينش جهان هستى است و انسان که مبدأ آفرينش افعال خويشتن است در واقع يک خداى بزرگ و يک خداى کوچک قائل شده ايم.
پاسخ اين سخن روشن است و آن اين است
ما نيز به اراده پروردگار است; يعني خداوند خواسته است که ما مختار باشيم، بنابراين افعال ما از يک نظر افعال خداست، چون قدرت و اختيار را او به ما داده و از نظر ديگر افعال خود ما و مسئوليت آن متوجه ماست، زيرا ما با ميل و اختيار خود آن را انجام داده ايم، بنابراين اعتقاد به اختيار عين توحيد است.
مسئله «امربين الامرين» نيز ناظر به همين معناست نه چنان آزادى که افعال ما هيچ ارتباطى با خدا نداشته باشد و نه جبرى که مصونيت را از ما سلب کند.
گاه براى روشن شدن اين مطلب به مثال زير متوسل مى شويم و مى گوييم: يک دستگاه قطار برقى که روى ريل در حرکت است راننده با اختيار خود آن را به پيش مى برد; ولى مسئول برق آن هرزمان مى تواند رابطه قطار را با برق قطع کند و قطار را از کار بيندازد، بنابراين راننده قطار از يک نظر مختار است و از يک نظر تحت فرمان. اين مثال تجسمى است براى مسئله «لاجبر ولا تفويض والامر بين الامرين»; نه جبر صحيح است و نه واگذارى مطلق، بلکه چيزى در ميان اين دو است.
اين مطلب در عبارات پرمعنايى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در باب قضا و قدر بحارالانوار آمده است، حضرت مى فرمايد: «إنَّما هُوَ الْمالِکُ لِما مَلَکَّکُمْ وَالْقادِرُ لِما أقْدَرَکُمْ أما تَسْمَعُونَ ما يَقُولُ الْعِبادُ وَيَسْئَلُونَهُ الْحَولَ وَالْقُوَّةَ حَيْثَ يَقُولُونَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ; آنچه را خدا به شما داده (از قدرت و اختيار) مالک حقيقى اش اوست و قادر واقعى نسبت به قدرت هايى که داريد اوست آيا اين سخن بندگان را نمى شنويد که به هنگام تقاضاى حول و قوه الهى مى گويند لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ».(1)
(1). بحارالانوار، ج 5، ص 123.
3. قضا و قدر در آثار اسلامى ج-۱۲
قضا در اصل به معناى فرمان است (خواه فرمان تشريعى يا تکوينى) و قدر به معنى اندازه گيرى است (خواه تکوينى يا تشريعى).
بنابراين قضا و قدر دو مفهوم دارد: اول قضا و قدر تشريعى و آن اين است که خداوند فرمانى صادر و بعد حد و حدود آن را تعيين کند; مثلاً بفرمايد نماز بر شما واجب است سپس آن را در هفده رکعت قرار دهد يا طبق آيه شريفه (کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيامُ...) روزه را واجب کند و طبق آيه (شَهْرُ رَمَضانَ...) آن را در ماه رمضان و به مقدار يک ماه قرار دهد; اولى قضا و دومى قدر است.
همچنين آنچه در ذيل روايت بالاست که در توحيد صدوق و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده که وقتى مرد شامى سؤال کرد اگر من در کار خود مجبور نيستم پس منظور شما از قضا و قدر که ما را به اينجا آورده چيست؟ امام(عليه السلام)فرمود: همان فرمان حکم الهى است. سپس به عنوان شاهد اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: «(وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ); پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستى»(1) قضا و قدر تشريعى است.(2)
مطابق آنچه گفته شد آنچه بعضي از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جواب امام در استدلال به آيه جنبه اقناعى و اسکاتى داشته اشتباه محض است، زيرا امام اشاره به قضا و قدر تشريعى کرده که يک واقعيت قابل فهم براى همگان است.
قضا و قدر تکوينى آن است که عوامل و اسباب چيزى را اجمالاً مورد توجه قرار داده سپس اندازه گيرى لازم در جزئيات آن انجام گيرد; مثل اين که مى دانيم براى درمان فلان بيمارى فلان دارو لازم است سپس به دنبال اندازه و طرز استفاده از آن مى رويم; اولى قضاى تکوينى است و دومى قدر. آنچه در روايتى آمده که اميرمؤمنان على(عليه السلام) روزى از کنار ديوارى مايل به خرابى مى گذشت، هنگامى که نزديک آن رسيد به سرعت رد شد و کسى عرض کرد يا اميرالمؤمنين آيا از قضاى الهى فرار مى کنى امام(عليه السلام)فرمود: آرى. «اَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إلى قَدَرِهِ; من از قضاى الهى به سوى قدر او فرار مى کنم»(3) اشاره به آن است که افتادن چنين ديوارى قضاى تکوينى است; ولى افتادن روى انسانى مانند من نوعى قدر است من از قضاى الهى به سوى قدر الهى فرار کردم.
(1). اسراء، آيه 23.
(2). توحيد صدوق، ص 381; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 228.
(3). عوالى اللئالى، ج 4، ص 111، ح 169.
لینک کانال را با دوستان خود به اشتراک بگذارید تا با دنبال کردن حکمت ها و
انشالله با عمل به حکمت ها ،
🌹 مرام علی پررونق تر از نام علی بشه
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
صفحه
گلدان من🌳🌳🌳🌳
با ما همراه باشید👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
#حسن_یوسف
پرورش و نگهداریحسن یوسف
حسن یوسف پرورشی آسان و بی دردسر دارد و در عین حال از زیباترین و معروف ترین گیاهان آپارتمانی است.
حسن یوسفها گیاهانی با دوامی بوده و پرورش آنها ساده است. این گیاه به خاطر رنگ روشن و تنوع شکل برگهایش معروف است. به لحاظ فنی این گیاهان، گیاهان همیشگی و حساسی هستند، اما معمولاً پرورش دهندگان و تولید کنندگان بذر این گیاه، آنها را گیاهان سالیانه میدانند. حسن یوسف باید در باغچهای روشن و در نور غیر مستقیم خورشید یا در مکانی نیمه آفتابی پرورش داده شود. گونههای کم رشد و کوتاه این گیاه (15 تا 30 سانتی متر) حاشیه رنگارنگی در باغچهتان ایجاد میکند. میتوانید از گونه بلند آن (تا90 سانتی متر) به عنوان پس زمینهای چشمگیر برای باغچه خود استفاده کنید.
بسیاری از این گیاهان در برابر نور کامل خورشید دوام میآورند، اما در صورتی که در سایه پرورش داده شوند رنگ برگها تیرهتر خواهد بود. این گیاه در گلدان نیز چهره بسیار زیبا و جذابی دراد.
با جدا کردن سرگلها و چیدن شاخ و برگهای آن، این گیاه میتواند سالها عمر کند.
این گیاهان عضو خانواده گزنه هستند، ولی آنها را عضوی از خانواده نعناع نیز میدانند اما مانندگزنههای رایج سوزش آور نیستند.
حسن یوسف در اندازههای مختلف فروخته میشود. گیاه کوچکی که تازه شروع به رشد کرده، ممکن است در مقایسه با گونههای بزرگتر نسبتاً بیرنگ به نظر برسد و باعث شود که به سراغ گونههای بزرگتر و جذابتر بروید. هرچند ممکن است تصور کنید که گیاه جدیدتان رنگارنگترین حسن یوسف است، اما قوه نهانی نهال حسن یوسف را دست کم نگیرید! همین که نهال این گیاه به اندازه خاصی رشد کند، رنگ بیشتری به خود گرفته و ویژگی شاخ و برگهای آن بیشتر خواهد شد. شدت نوری که گیاه دریافت میکند نیز میتواند تاثیر مستقیمی بر رنگ شاخ و برگها داشته باشد. برخی از گونهها ممکن است در نور کم بهترین رنگ را ارائه دهند و برخی دیگر در نور زیاد.
نورهای فلورسنت که در پرورش گیاه به کار میرود، ظاهراً رنگها ی تیرهتر و جذاب تری به این گیاه میبخشد. اگر نیاز فوری به گونههای بزرگتر ندارید، بهتر است گونههای کوچکتر را انتخاب کنید و رشد آنها را تماشا کنید.
.......:
@zandahlm1357
#نخل_مرداب
این گیاه که بومی ماداگاسکار است ، اما غالبا در سراسر جهان کشت میشود
اسم علمی نخل مرداب Cyperus alternifolius ، از خانواده cyperaceae میباشد. این جنس ۵۵۰ گونه مختلف دارد که تمام آنها علاقمند به رطوبت زیاد هستند.
ارتفاع آن به یک متر می رسد. برگهای نخل مرداب ، خشن، سبز تیره و خطی شکل می باشد. ساقه آن معمولا سخت و در انتها دارای براکته های سبز رگبرگ مانند است
.......:
@zandahlm1357
#حسن_یوسف
پرورش حسن یوسف در خانه
حسن یوسف گیاه خانگی خوبی خواهد بود به شرطی که نور و غذای کافی دریافت کند. بهتر است گیاهتان را در مکانی روشن و در خاک دارای زهکشی سریع و خاک گلدان تجاری پرورش دهید. گلدان را هر روز در جایی که چندین ساعت نور روشن دریافت میکند (پنجره جنوبی) قرار دهید و برای اینکه برگهای آن رنگ خوبی داشته و پر پشت شوند، از نور مصنوعی استفاده کنید. حسن یوسف خودش را با دامنه وسیعی از دماها تطبیق خواهد داد، این گیاه باید در دمای بالای 12. 7 درجه سانتیگراد نگهداری شود اما در دمای بین 21 تا 29 درجه بهترین رشد را خواهد داشت.
خاک گیاه را به طور یکنواخت مرطوب نگه دارید ولی آن را خیس نکنید. هر ماه گیاهتان را با کود مایع رقیق شده (مخلوط 50 در صدی) تغذیه کنید. برای جلوگیری از تخم ریزی گیاه شکوفههای گل باید کنده شوند (به هر حال سرگلها اهمیتی ندارند). اگر به حسن یوسف اجازه تخم ریزی بدهید، عمرش تمام شده و پژمرده میشود.
برای جلوگیری از بلند شدن قد گیاه شاید لازم شود سر گیاه را بزنید. هر زمان که جوانه سر گیاه جدا شود، انرژی گیاه به سمت رشد افقی گیاه منحرف شده و گیاهتان پرپشت میشود.
حسن یوسف گیاه بادوامی است، بنابراین میتوانید در صورت نیاز گیاهتان را حتی تا سطح خاک نیز هرس کنید.
.......:
@zandahlm1357
#حسن_یوسف
حسن یوسف هم از دیگر گیاهان زیبایی است که می توانید آن را داخل آپارتمان نگهداری کنید و از زیبایی اش لذت ببرید. وقتی برای خرید این گیاه زیبا به بازار بروید، حتما انواع متفاوتی از آن را خواهید دید؛ گیاهانی که شکل ها و رنگ های مختلفی دارد و در نگاه اول شاید چنین به نظر برسد که آنها گیاهانی متفاوت هستند. در حالی که حسن یوسف یک گیاه است که طرح ها و رنگ های مختلفی دارد.
.......:
@zandahlm1357
#حسن_یوسف
پرورش حسن یوسف در خانه
حسن یوسف گیاه خانگی خوبی خواهد بود به شرطی که نور و غذای کافی دریافت کند. بهتر است گیاهتان را در مکانی روشن و در خاک دارای زهکشی سریع و خاک گلدان تجاری پرورش دهید. گلدان را هر روز در جایی که چندین ساعت نور روشن دریافت میکند (پنجره جنوبی) قرار دهید و برای اینکه برگهای آن رنگ خوبی داشته و پر پشت شوند، از نور مصنوعی استفاده کنید. حسن یوسف خودش را با دامنه وسیعی از دماها تطبیق خواهد داد، این گیاه باید در دمای بالای 12. 7 درجه سانتیگراد نگهداری شود اما در دمای بین 21 تا 29 درجه بهترین رشد را خواهد داشت.
خاک گیاه را به طور یکنواخت مرطوب نگه دارید ولی آن را خیس نکنید. هر ماه گیاهتان را با کود مایع رقیق شده (مخلوط 50 در صدی) تغذیه کنید. برای جلوگیری از تخم ریزی گیاه شکوفههای گل باید کنده شوند (به هر حال سرگلها اهمیتی ندارند). اگر به حسن یوسف اجازه تخم ریزی بدهید، عمرش تمام شده و پژمرده میشود.
برای جلوگیری از بلند شدن قد گیاه شاید لازم شود سر گیاه را بزنید. هر زمان که جوانه سر گیاه جدا شود، انرژی گیاه به سمت رشد افقی گیاه منحرف شده و گیاهتان پرپشت میشود.
حسن یوسف گیاه بادوامی است، بنابراین میتوانید در صورت نیاز گیاهتان را حتی تا سطح خاک نیز هرس کنید.
.......:
@zandahlm1357
فصل دهم : در آداب نظر به آئينه كردن
بـسـنـد مـعـتـبـر از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـنـقـولسـتـكـه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمودند كه خداوند عالميان واجب مى گرداند بهشت را از براى جوانى كه بسيار نظر در آئينه كند وحمد خدا بسيار گويد بر آنكه خدا او را بصورت نيكو آفريد و او را معيوب نگردانيده است .
در بـعـضـى از روايـات مـذكـور اسـت كـه حـضـرت رسـول صـلّى اللّه عـليه وآله وسلّم نظر ميكردند در آينه وموى سرمبارك و ريش را شانه مـيـكردند و از براى اصحاب خود و زنان خود، خود را ميساختند و ميفرمودند كه خدا ميپسندد و دوست ميدارد از بنده اش كه چون بنزد برادران مؤ من رود از براى ايشان زينت كند و خود را بسازد.
از حـضـرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقولستكه چون در آئينه نظر كند بايد كه بگويد اَلْحـَمـْدُلِلّهِ الَّذى خـَلَقـَنـى فـَاَحْسَنَ خَلْقى وَصَوَّرَنى فَاَحْسَنَ صُوَرتى وَزانَ مِنّى ماشانَ مِنْ غَيْرى و اكرمنى بالاسلام .
در فـقـه الرضـا عـليه السلام و غير آن مذكور است كه چون خواهى در آينه نظر كـنـى آيـنـه را بـدسـت چـپ بگير و بگو بِسْمِ اللّهِ پس چون در آن نظر كنى دست راست را بـرپـيـش سـر بگذار و بر روبكش و ريش خود را بدست راست بگير و در آينه نظر كن و بگو اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى خَلَقَنى بَشَرا سَوِيّا وَ زَيَّنَنى وَلَمْ يُشِنى وَفَضَّلَنى عَلى كَثير مِنْ خَلْقِهِ وَ مَنَّ عَلَىَّ بِاْلاِسْلامِ وَرَضِيَهُ لِىْ دينا پس آينه را از دست بگذار و بـگـو اَلّلهُمَّ لاتُغَيّرْ مابِنامِنْ نِعَمِكَ وَاجْعَلْنا لاِءَنْعُمِكَ مِنَ الشّاكِرينَ وَلاِلا ئِكَ مِنَ الْذ اكِرينَ.
در روايـت ديـگـر وارد شده است كه آئينه را بدست چپ ميگيرى چون روى خود را در آئينه ديدى بگو اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَحْسَنَ وَاَكْمَلَ خَلْقى وَحَسنَ خَلْقى وَ خَلَقَنى خَلْقا سـَوّيـا وَلَمْ يـَجـْعـَلْنـى جَبّارا شَقيّا اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى زَيَّنَ مِنّى ماشانَ مِنْ غَيْرى اَلّلهُمَّ كَما اَحْسَنْتَ خَلْقى فَصَلّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَحَسِّنْ خُلُقىِ وَتَمّمْ نِعْمَتِكَ عَلَىَّ وَزَيّنى فى عـُيـُونِ خـَلْقـِكَ وَجـَمِّلْنـى فـى عـُيـُوِنِ بـَرّيـَتـِكَ وَارْزُقْنى الْقَبولَ وَ الْمَهابَةَ وَالّراءفَةَ وَالرَّحْمَةَ يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ.
در روايـت ديـگر منقولستكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه يا على چون در آئينه نظر كنى بگو اَلّلهُمَّ كَما حَسَّنْتَ خَلْقى فَحَسِّنْ خُلْقى وَرِزقْى .
حلیة_المتقین
https://eitaa.com/zandahlm1357
فصل يازدهم : در فضيلت خضاب كردن مردان و زنان
بدانكه مردانراحضاب موى سر و ريش سنت مؤ كد است و زنان را خضاب موى سر ودسـت و پـا سـنـت اسـت و مـردانرا خضاب دست و پا كراهت دارد مگر اندك رنگى كه بعد از نـوره بـر جـميع بدن سنت است حنا ماليدن از آن رنگ در دست بماند كه رنگ ناخن بسرخى مـايـل شـود چـنـانـچـه بـسـنـدهـاى مـعـتـبـر از حـضـرت رسالت صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقولستكه چهار چيز است كه از سنتهاى پيغمبرانست بوى خوش كردن و نزديكى بزنان و مسواك كردن و خضاب كردن بحنا.
در حـديـث ديـگـر از آنحضرت منقولستكه يكدرهم در خضاب صرف شود بهتر است از هزار درهـم كـه در راه خـدا صـرف نمايند و در آن چهارده خصلت هست باد را از گوش دور ميكند و غبار را از چشم بر طرف ميكند و چشم را جلا ميدهد و بينى را نرم ميكند و دهانرا خوشبو ميكند وبـن دنـدانـرا مـحـكـم مـيـكـند و گندزيز بغل را دفع ميكند و گم ميكند وسوسه شيطانرا و مـلائكـه بسبب آن شاد ميشوند و سبب خواشحالى مؤ منان و خشم كافران ميشود و زينت است و بوى خوش است و موجب خلاصى از عذاب قبر مى شود ونكير ومنكر شرم ميكنند از آن .
در حديث ديگر فرمود كه موى سفيد خود را رنگ كنيد و شبيه مشويد بيهودان و حسن بن جهم گـفـت كـه بـخـدمت حضرت امام رضا عليه السلام رفتم ديدم آنحضرت خضاب ريش برنگ سـيـاه كـرده بـودنـد پـس فـرمـود كـه در خـضاب كردن اجر عظيم هست و خود را ساختن موجب زيـادتى عفت زنان است و جمعى از زنان دست از عفت برداشتند بسبب اين كه شوهران ايشان خـود را براى ايشان نمى آراستند عرض كرد كه بما رسيده است كه حنا موى سفيد را زياد ميكند حضرت فرمود كه موى سفيد خود زياد ميشود بى حنا.
در حـديـث ديـگـر مـنـقـول اسـت كـه شـخـصـى بـخـدمـت حـضـرت رسـول صـلّى اللّه عـليـه وآله وسـلّم آمـد حـضرت نظر كرد ديد موى سفيد در ريش او بهم رسيده است فرمود كه اين موى سفيد نور است پس فرمود كه هر كه در اسلام يكموى سفيد در ريـش او بـهـم رسـد از بـراى او نـورى بـاشد درقيامت پس آنشخص بحنا خضاب كرد و بـنـزد آنـحـضـرت آمد فرمود كه هم نور است و هم اسلام پس رفت و خضاب سياه كرد و آمد فـرمـود نـور اسـت و اسـلام اسـت و ايمان است و محبوب ميگرداند بسوى زنان و خوف وبيم ميافكند در دل كافران .
در حديث معتبر منقول است كه گروهى بخدمت حضرت امام حسين عليه السلام آمدند ديدند كه آنـحـضـرت بـسـيـاهـى حـضـاب كـرده اسـت در ايـن بـاب از آن حـضـرت سئوال كردند دست را بر ريش خود گذاشته و فرمودند كه امر كرد رسولخدا صلّى اللّه عـليـه وآله وسـلّم در يكى از جنگها كه مسلمانان بسياهى خضاب كنند تا باعث غلبه ايشان شود بر كافران .
در حديث حسن منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه حضاب سر وريش آيـا سـنـت اسـت فـرمـود كـه بـلى حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السلام براى آن خضاب نـمـيـفـرمـودند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرموده بود كه يا على موى ريـش تو از خون سرت خضاب خواهد شد انتظار آن خضاب ميكشيد و حضرت امام حسين عليه السلام و حضرت امام محمد باقر عليه السلام هر دو خضاب مى كردند.
در حـديـث ديـگـر مـنـقـول اسـت كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه من براى آن خـضـاب نـمـيـكـنـم كـه هـنـوز صـاحـب تـعـزيـه ام در وفـات جـنـاب رسول .
در احـاديـت بـسـيـار مـنـقـول اسـت كـه حـضـرت رسـول صـلّى اللّه عـليه وآله وسلّم خضاب ميفرمودند.
در حـديـث مـعـتـبـر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام نظر كردند بمرديكه از حمام بيرون آمده بود و دستهايش را حنا بسته بود حضرت فرمود كه آيا تو را خوش ميآيد كه خـدا تـورا چـنـيـن خـلق كـنـد گـفـت نـه واللّه وليـكـن خـبـر بـمـا رسـيـده اسـت كـه هـر كـه داخـل حـمـام شـود بـايـد كـه اثـر حـمـام بـر او ديده شود يعنى حنا حضرت فرمود كه غلط فـهـمـيـده بـلكـه مـراد آنـسـتـكـه چـون سلامت از حمام بدر آيد بشكر اين نعمت دو ركعت نماز بگذارد.
در حديث حسن منقولستكه حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه از جمله علامات بدى كه در آخـرالزمـان ظـاهـر شود آنستكه آثار زنان در مردان فرزندان عباس ظاهر شود و خضاب كـنـنـد و خـود را مـشاطه گى كنند بروش زنان و ظاهر آنستكه مراد خضاب دست و پا باشد زيرا كه خضاب سر و ريش سنت است و از علامات مردان است .
در حـديـث مـعـتـبـر مـنقول است از آنحضرت كه باكى نيست در حمام خلوق بدست و پا بمالد بجهة تركهائيكه در دست بهم ميرسد از بابت دوا اما خوشم نميآيد كه هميشه اين كار كند و خلوق بوى خوشى بوده است كه زعفران داشته است و رنگ از آن در بدن ميمانده است .
در حـديـث ديگر از ابى الصبا منقول است كه اثر حنا در دست حضرت امام محمد باقر عليه السـلام ديـدم يـعـنـى اثر ضعيفى كه از حنا ماليدن بعد از دارو ميماند چنانچه بعد از اين مذكور خواهد شد.
در حـديـث مـعـتـبـر از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـنـقـول اسـت كه سزاو
ار نيست زنرا كه دستش را از حضاب خالى گذارد اگر چه بماليدن حـنـا بـاشـد هـر چـنـد كـه پـيـر بـاشـد و فـرمـود كـه امـر كـرد رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه وآله وسـلّم زنـان شـوهـر دارو بـى شـوهـر را بـخـضاب اما شوهردار براى شوهرش اما بى شوهر براى آنكه دستش بدست مردان نماند.
حلیة_المتقین
https://eitaa.com/zandahlm1357
✨سوال یکی از دوستان در مورد مهریه غیر منقول
✍سوال :
اگر مهریه مال غیر منقول باشه و البته در عقد نامه با شماره پلاک ثبتی و … وارد نشده باشد و اطلاعات و ادرس آن کامل نباشد و در صفحه آخر عقد نامه بخش ثبت دفترخانه چیزی وارد نشده باشد و فقط در بخش ضمن عقد عنوان شده باشد. طبق کدام رای وحدت رویه این مهریه مال غیر منقول رد می شود؟ یعنی طبق کدام رای وحدت رویه عنوان شده که مال غیر منقول در سند عقد می بایستی در دفتر خانه ثبت و در صفحه آخر با مشخصات کامل ذکر شود، در غیر صورت امکان مطالبه این مال غیر منقول نمی باشد.
✅پاسخ :
اگر به عنوان شرط ضمن عقد مشخصات کامل ملک و زمان مهلت انجام این شرط شده باشد این شرط صحیح و قابل پیگیری است. البته طبق ماده ۴ آیین نامه مصوب ۱۳۱۱، مهریه غیرمنقول که در دفتر اسناد رسمی به ثبت نرسد رسمی تلقی نمی گردد و نسبت به آن نمی توان اجرائیه صادر کرد و رأی وحدت رویه خاصی در این مورد نداریم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
⁉️خریدار چگونه میتواند الزام فروشنده را به تنظیم سند رسمی بخواهد؟؟
✅خریدار قبل از اقامه دعوی باید اطمینان حاصل کند که ملک مورد معامله، در رهن یا بازداشت نباشد؛ زیرا دادگاه به انتقال ملکی که در رهن دیگری یا بازداشت است، رای نخواهد داد. در این حالت باید فک رهن مورد معامله را نیز از دادگاه بخواهد.
🔹درنهایت هرگاه مالک حاضر به امضای سند انتقال به نام خریدار نشود (بر خلاف تعهد) نماینده دادگاه سند انتقال را در دفتر اسناد رسمی به نام خریدار امضا میکند.
🔹بنابراین تسلیم مبیع (ملک فروخته شده) بعد از صدور حکم الزام به تنظیم، دعوایی جداگانه محسوب میشود که از آثار حکم الزام به تنظیم سند نخواهد بود.
https://eitaa.com/zandahlm1357