eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36.1هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب " بانوی انقلاب ، خدیجه ای دیگر" زندگینامه و خاطرات بانو خدیجی ثقفی همسر امام خمینی (ره) رهبرکبیر انقلاب است. این کتاب شرح حالی است که بن مایه ی اصلی آن برگرفته از یادداشت های همسر امام (ره) می باشد. یادداشت هایی حاکی از قصه و غصه هایی که نشان می دهد ایشان چه شخصیتی داشته با چه اندیشه و آرزوهایی و چه شجاعت و چه تحمل والایی ، افزون بر این کتاب شامل روایت هایی شنیدنی است از زندگی با مردی که افزون بر رهبری بزرگ، همسر و پدری متفاوت بوده است. تبعید ها ، مبارزه ها، ترس ها، پیروزی ها و شکست ها تا پیروزی انقلاب و در ادامه، از دست دادن فرزندان مجموعه روایت های مستندی است که می توان از آنها به عنوان اسناد تاریخی و اجتماعی از شکل گیری یک انقلاب مردمی نام برد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرشب انس با قران ..... @zandahlm1357
0108 baghareh 246-248.mp3
11.06M
۱۰۸ آیات ۲۴۸ - ۲۴۶ منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «تفسیر نمونه، جلد 2، صفحه 230»
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
: احسان از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ... می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ... آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ... - مهران ... راست میگن پدرت ورشکست شده؟ ... برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ... - نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ... یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ... - مهران جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ... از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم ... خنده ام گرفت ... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ... - پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ... سرم رو انداختم پایین ... - آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ... چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ... - قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357