#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠☀️💠☀️💠☀️💠 ☀️اخلاق مهدوی ☀️ 1⃣5⃣ قسمت پنجاه و یکم 👌مباحثی را در جلسات قبل مطرح کردیم پیرامون اخلا
💠☀️💠☀️💠☀️💠
☀️اخلاق مهدوی ☀️
2⃣5⃣ قسمت پنجاه و دوم
2⃣قسمت دوم← عدالت در خانواده
👌ما روایات فراوان داریم که امام زمان (عج) عدالت را در روی زمین اجرا خواهند کرد و زمین مرده را با عدالت زنده می کند. پس اگر من بین خودم و همسرم عدالت را برقرار نکنم بین فرزندانم عدالت را برقرار نکنم، چه طور می خواهم انتظار داشته باشم زمینه ساز ظهور امام عصر (عج) باشم! چه طور می توانم چنین ارتباطی داشته باشم؟!
3⃣قسمت سوم←مسئولیت محوری و رعایت حقوق همسر و فرزند
✅من به عنوان یک فرد منتظر امام زمان (عج) قصد دارم که خانواده ی مهدوی داشته باشم دغدغه ی من اگر مسئولیت محور نباشد و از این طرف بوم بیفتم فقط بنشینم کار امام زمانی بکنم و خانواده را رها کنم این هم اشتباست! من وقتی مسئولیت نسبت به خانواده را نتوانم بپذیرم مطمئنا مسئولیت نسبت به امام عصر (عج) را هم نمی توانم خوب بپذیرم. این سه محور در بحث خانواده بود. ⚠️
🔹ادامه دارد ....
💽برگرفته از سخنرانی"اخلاق مهدوی" فایل شماره (7)
🎤استاد احسان عبادی
#اخلاق_مهدوی 52
💠☀️💠☀️💠☀️💠
_____________
https://eitaa.com/zandahlm1357
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ...سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است. سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت خواهی نوشاند.
یابن الحسن یعنی میشه یه روز دور تو حلقه بزنیم و پروانهوار دورت بگردیم؟
چه قدر لذت بخشه دور امام زمانت بگردی و هر چه گفت با جان و دل بپذیری و اطاعت کنی!
می آیی و پروانه های عشق، پیله های حسرت را میشکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه میکنند.
انتظار، وقت بردار نیست، صبح و شام ندارد، گاه و بیگاه نمىشناسد. انتظار سوز شوقى است که به جان مىافتد،
شعلهی عشقى است که در دل مىگیرد،تا جان به تن منتظران است و تا دلشان مىتپد، انتظارشان مىسوزاند و گرمایشان مىبخشد.
نشستهام به در نگاه میکنم...تو از کدام راه میرسی؟!خیال دیدنت چه دلپذیر بود!جوانیام در این امید پیر شد!
نیامدی و دیر شد!تو از سَفر نیامدی!
✨﷽✨
✅ مرد صابونی
✍در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سِدر و کافور به دکان من وارد شدند. متوجه شدم اهل بصره و مردم عادی نیستند. با پرسش و اصرار متوجه شدم از ملازمان حضرت حجت هستند. با تضرع و زاری از آنها خواستم مرا به ملاقات حضرت ببرند. در نهایت پذیرفتند و به راه افتادیم.
در راه باران گرفت. اتفاقا من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم به یاد صابون ها افتادم و خاطرم پریشان شد. مقداری که رفتیم در دامنه ی بیابان به چادری رسیدیم. یکی از ملازمان گفت حضرت در آن چادر است و برای گرفتن اذن دخول برای من، به داخل رفت.
💥گفت و گوی آنها را شنیدم که حضرت فرمودند: او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید، تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید، زیرا او مردی است صابونی.
📚 کتاب میر مهر، ص ٣٠٨
آل عمران، آیه ٩٢: "لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ"
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________
https://eitaa.com/zandahlm1357