eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| آیا برای از علیه السلام اذن داشت؟ 🎙 دکتر محمد حسین ⚠️پی نوشت: در رابطه با قیام مختار گزارشات ضد و نقیضی وجود دارد،لذا ممکن است محققین نظرات متفاوتی در این باره داشته باشند. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 پاسخ به یک مهم که همیشه در آستانه ماه پخش می شود ✳️ این عکس از عکسهایی هست که به خوبی مسیر حرکت امام حسین (ع) را از مدینه به کربلا مشخص می کند 👈 شبهه ای که همیشه مطرح می شود این است که چرا امام حسین (ع) ، مستقیم به کوفه نرفت و کوفه را دور زد و به کربلا رفت ! در حقیقت با این شبهه می خواهند بگویند قضیه کربلا دروغ بوده و امام اصلا به آنجا نرفته و.. ⬇️ اما پاسخ به این شبهه ⬇️
پاسخ به بالا ✳️ دو عامل می­تواند در چنین رخدادهایی مؤثر باشد: 1️⃣ در زمان‌های قدیم راه‌های ارتباطی – به دلیل نبود امکانات، صعب العبور بودن، وجود شن‌زار و... - مانند امروز لزوماً مستقیم نبود. و معمولاً پیک‌های خبررسان، راه میان‌بر را برای ارسال هرچه سریع‌تر خبر انتخاب می‌کردند، اما کاروان‌ها -بویژه اگر خانواده همراه آنان بود- از مسیرهای عمومی حرکت می‌کردند که هم دست‌رسی به آب و استراحتگاه داشته و هم از دست‌برد راه زنان در امان باشند. با توجه به عامل جغرافیایی و تاریخی به نظر می­رسد چنین عاملی در رسیدن کاروان امام حسین(ع) به کربلا تأثیرگذار نبوده است. 2️⃣ ممکن است به اجبار راهی غیر از راه اصلی برگزیده شود که به نظر می­رسد عامل اصلی تغییر حرکت امام حسین(ع) و رسیدن آنان به کربلا همین اجبار بوده است؛ زیرا لشکر عبید الله بن زیاد به فرماندهی حر بن یزید ریاحی دائماً مسیر حرکت امام حسین(ع) را تغییر می‌داد. به عنوان نمونه به دو مورد اشاره می‌کنیم. 👈 الف. امام حسین(ع) رهسپار شد تا به منزل «شراف» رسید؛ چون سحرگاه شد همچنان به جوانان دستور داد آب بسیار بردارند، سپس به راه افتاد و تا نیمه روز راه رفت، ... امام حسین(ع) فرمود: ما در این‌جا پناه‌گاهى نداریم که بدان پناه بریم و آن‌را در پشت سر قرار داده و از یک رو با این لشکر روبرو شویم؟ ما (اصحاب) به او گفتیم: چرا این منزل ذو حسم است که در سمت چپ شما است، اگر بدان جا پیشى گیرید آن‌جا چنان است که شما می‌خواهید، پس آن حضرت سمت چپ راه را گرفته ما نیز با او بدان سو رفتیم، چیزى نگذشت که گردن‌هاى اسبان پیدا شد و چون نیک نگریستیم‏ از راه به یک سو شدیم، و چون که دیدند ما راه را کج کردیم، آنان نیز راه خود را به سوى ما کج کردند... . ( کتاب الارشاد مفید ، ج 2 ص 77) 👈 ب) امام راهی شدند دستور حرکت فرمود و همین که خواستند راه بیفتند و برگردند، سپاه حر مانع حرکت ایشان شدند. امام حسین(ع) به حر فرمودند: چه مى‌‏خواهید؟ گفت: مى‌‏خواهم ترا پیش امیر عبید الله بن زیاد ببرم. امام(ع) فرمود: در این صورت به خدا سوگند از تو پیروى نخواهم کرد و این سخن سه بار میان ایشان رد و بدل شد، و چون سخن به درازا کشیده شد، حر گفت: من مأمور جنگ کردن با شما نیستم، بلکه مأمورم از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه ببرم. اکنون که از پذیرفتن این موضوع خوددارى مى‌‏کنی راهى را انتخاب کن که نه به کوفه برسد نه به مدینه و این مورد اتفاق من و شما قرار گیرد تا براى امیر عبید الله نامه بنویسم. شاید خداوند کارى پیش آورد که براى من در آن عافیت باشد و گرفتار جنگ با شما نشوم. این راه را بگیر و به سمت چپ راه عذیب و قادسیه برو. امام حسین(ع) حرکت کرد. حر هم با یاران خود از کنار ایشان حرکت مى‌‏کرد. ( کتاب روضة الواعظین ج 1 ص 179 )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ تعداد كساني كه با امام حسين(ع)تا كربلا آمدند بودند؟ چند نفر از سپاه حضرت جدا شدند؟ برخى مانند طبرى تعداد یاران امام را نزديك به یکصد نفر دانسته ‏اند كه در ميان آنها پنج نفر از فرزندان امام على(ع)، شانزده نفر از بنى‏هاشم و تعدادى ديگر از قبايل مختلف ديده میشود 📚 تاريخ طبرى، ج 5، ص 393. بن نما از بزرگان شيعه در قرن ششم و هفتم، اصحاب امام(ع) را صد پياده و 45 سواره مى ‏داند. 📚مثيرالاحزان، ص 27 و 28. همين تعداد از سوى سبط ابن‏ جوزى نيز مورد تأييد قرار گرفته است. ✅تذكرة الخواص، ص 143. ✅روايتى از امام باقر(ع) نيز - كه در جوامع روايى شيعه نقل شده - اين قول را تأييد مي ‏كند. 📚بحارالانوار، ج 45، ص 4. ✅عجيب‏تر از همه قول مسعودى است كه تا هنگام نزول امام(ع) در كربلا، تعداد ياران آن حضرت(ع) را پانصد سواره و صد پياده ذكر مى كند. 📚مروج الذهب، ج 3، ص 70. ✅اما قول مشهور - كه هم اكنون نيز داراى شهرت است - آن است كه تعداد ياران امام(ع) در كربلا 72 نفر بودند كه به 32 سواره و چهل پياده تقسيم مي شدند. 📚انساب الاشراف، ج 3، ص 187 ✅درباره جدا شدن از سپاه امام به این مطلب توجه کنید که روز عاشورا یک نفر به نام مرقع بن ثمامه از سپاه امام جدا شد و به سپاه دشمن پیوست 📚طبری ج 4 ص 347 پاسخ به شبهات ، شایعات .......: https://eitaa.com/zandahlm1357
🔺کربلا یعنی حق با اکثریت نیست! ☑️ کانال را به دوستان معرفی کنید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
(42) چگونه به وضع يكديگر رسيدگي مي كنيد؟ امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: - اي عاصم! چگونه به يكديگر رسيدگي و به هم كمك مي كنيد؟ عرض كرد: - به بهترين وجهي كه ممكن است مردم به حال يكديگر برسند. فرمود: - اگر يكي از شما تنگدست شود و بيايد خانه برادر مؤمنش و او در منزل نباشد، آيا مي تواند بدون اعتراض كسي دستور دهد كيسه پول ايشان را بياورند و سر كيسه را باز كند و هر چه لازم داشت بردارد؟ عرض كرد: - نه! اين طور نيست. فرمود: - پس آن طور كه من دوست دارم شما هنگام فقر و تنگدستي به هم رسيدگي و كمك نمي كنيد.(53) .......: داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
(43) انفاق نان بدون نمك معلي بن خيس مي گويد: در يكي از شب هاي باراني، امام صادق عليه السلام از تاريكي شب استفاده كردند و تنها از منزل بيرون آمده، به طرف (ظله بني ساعده)(54) حركت كردند. من هم با كمي فاصله آهسته به دنبال امام روان شدم. ناگاه! متوجه شدم چيزي از دوش امام به زمين افتاد. در آن لحظه، آهسته صداي امام را شنيدم كه فرمود: (خدايا! آنچه را كه بر زمين افتاد به من بازگردان.) جلو رفتم و سلام كردم. امام از صدايم، مرا شناخت و فرمود: - معلي تو هستي؟ - بلي معلي هستم. فدايت شوم! من پس از آنكه پاسخ امام عليه السلام را دادم، دقت كردم تا ببينم چه چيز بود كه به زمين افتاد. ديدم مقداري نان بر روي زمين ريخته است. امام عليه السلام فرمود: - معلي نانها را از روي زمين جمع كن و به من بده! من آنها را جمع كردم و به امام دادم. كيسه بزرگي پر از نان بود طوري كه يك نفر به سختي مي توانست آن را به دوش بكشد. معلي مي گويد: عرض كردم: اجازه بده اين كيسه را به دوش بگيرم. فرمود: نه! خودم به اين كار از تو سزاوارترم، ولي همراه من بيا. امام كيسه نان را به دوش كشيد و راه افتاديم، تا به ظله بني ساعده رسيديم. گروهي از فقرا و بيچارگان كه منزل و مسكن نداشتند در آنجا خوابيده بودند حتي يك نفر هم بيدار نبود. حضرت در بالين هر كدام از آنها يك يا دو قرص نان گذاشت به طوريكه حتي يك نفر هم باقي نماند. سپس برگشتيم، عرض كردم: فدايت شوم! اينان كه تو در اين شب برايشان نان آوردي، آيا شيعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟ امام عليه السلام فرمود: - نه! ايشان معتقد به امامت من نيستند؛ اگر از شيعيان ما بودند بيشتر از اين رسيدگي مي كردم!(55) (44) امام صادق عليه السلام و ترك مجلس شراب هارون پسر جهم نقل مي كند: هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام در (حيره) منصور دوانيقي را ملاقات نمود، من در خدمت ايشان بودم. يكي از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرده بود. عده زيادي از اعيان و اشراف را براي وليمه دعوت كرد. امام صادق عليه السلام نيز از جمله دعوت شدگان بودند. سفره آماده شد و مهمانان بر سر سفره نشستند و مشغول غذا شدند. در اين ميان، يكي از مهمانان آب خواست. به جاي آب، جامي از شراب به دستش دادند. جام كه به دست او داده شد، فورا امام صادق عليه السلام نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و از مجلس بيرون رفت. هر چه خواستند امام را دوباره برگردانند، برنگشت. فرمود: از رحمت الهي بدور و ملعون است آن كس كه بر كنار سفره اي بنشيند كه در آن شراب باشد.(56) .......: داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
(45) شيعيان ائمه در بهشت زيد ابن اسامه نقل مي كند كه وقتي به زيارت امام صادق عليه السلام مشرف شدم، حضرت فرمودند: - اي زيد! چند سال از عمرت گذشته؟ گفتم: فلان مقدار. فرمودند: - عبادت هاي خود را اعاده كن و توبه ات را نيز تجديد نما! اين فرمايش حضرت مرا سخت متأثر نمود، به گريه افتادم. حضرت فرمودند: - چرا گريه مي كني؟ عرض كردم: - زيرا با فرمايش خود از مرگ من خبر داديد! حضرت فرمودند: - اي زيد! تو را بشارت باد كه از شيعيان مايي و جايت در بهشت خواهد بود. - زيرا كه شيعيان واقعي همه اهل بهشتند - (57) (46) شمش طلا و معجزه امام صادق عليه السلام گروهي از اصحاب امام صادق عليه السلام خدمت حضرت نشسته بودند كه ايشان فرمودند: - خزانه هاي زمين و كليدهايش در نزد ماست، اگر با يكي از دو پاي خود به زمين اشاره كنم، هر آينه زمين آنچه را از طلا و گنج ها در خود پنهان داشته، بيرون خواهد ريخت! بعد، با پايشان خطي بر زمين كشيدند. زمين شكافته شد، حضرت دست برده قطعه طلايي را كه يك وجب طول داشت، بيرون آوردند! سپس فرمودند: - خوب در شكاف زمين بنگريد! اصحاب چون نگريستند، قطعاتي از طلا را ديدند كه روي هم انباشته شده و مانند خورشيد مي درخشيدند. يكي از اصحاب ايشان عرض كرد: - يا بن رسول الله! خداوند تبارك و تعالي اين گونه به شما از مال دنيا عطا كرده، و حال آنكه شيعيان و دوستان شما اين چنين تهيدست و نيازمند؟ حضرت در جواب فرمودند: - براي ما و شيعيان ما خداوند دنيا و آخرت را جمع نموده است. ولايت ما خاندان اهلبيت بزرگترين سرمايه است، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهيم شد و دشمنانمان راهي دوزخ خواهند گشت!(58) .......: داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا ⚠️ قانون منع حجاب در کشوری با ٨٥ درصد شیعه!!!! 😔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فریب برخی تبلیغات رو نخورید ،مانتو حجاب کامل نیست...... فوق العاده نشرواجب https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️راه با حجاب کردن دختران امروزی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت‌الاسلام 📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...: 🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام 👈 ....🍒 👈 مادرم روز به روز بیماریش شدید تر میشد بعضی وقتها شبها دیر وقت تا سر کوچه میرفت با پدرم با زور می‌آوردیمش خونه شبها با ماشین تمام شهر رو زیرو رو می‌کردیم به هر خیابانی که می‌رسیدیم مادرم می‌گفت اها دیدمش اینجاست زود برو خودشه.... تو توهم بود بعضی شبها تا ساعت دو سه شب می‌گشتیم ولی هیچ اثری از برادرم نبود ، مادرم آنقدر گریه می‌کرد که صداش در نمیومد... گاهی اوقات هم می‌رفتیم باشگاه تا اینکه یه شب استادِ برادرم ما رو دید به مادرم گفت خواهر جان چرا نمیایی تو دنبال کی هستی...؟ یه مدته می‌بینمت میایی اینجا مادرم با گریه گفت من مادر احسان هستم تا اینو گفت ، همه بچه‌ها دور مادرم جمع شدن ، بخدا بعضی‌ها میومدن دست مادرم رو می‌بوسیدن همه میگفتن چرا احسان نمیاد؟ بخدا باشگاه بدون احسان سرده دیگه جو قبل رو نداره... مادرم گریه می‌کرد استادشون گفت برید سر تمرینات زود همه رفتن گفت مادر جان چیزی شده برای احسان اتفاقی افتاده؟ گفت پسرم چند هفته هست نمیاد خونه نمیدونم کجاست... گفت منم ازش خبری ندارم چرا مگه چیزی شده؟ باهامون اومد بیرون گفت تعجب میکنم احسان جوان بی عقلی نبود بیشتر از سنش میفهمید ، حتی شهریه‌ی چند تا از شاگرد ها رو احسان می‌داد می‌گفت اینا وضع مالیشون خوب نیست من به جاشون میدم ، ولی نباید بفهمن؛ گفت مادر جان اگر کاری از من بر میاد بگید بخدا دریغ نمیکنم هر چی باشه... بعد چند روز تلفن خونمون زنگ خورد ؛ گوشی رو برداشتم یکی سلام کرد گفت شیون خان چطوری...؟ با خودم گفتم مزاحمه حرف نزدم گوشی رو گذاشتم؛ دوباره زنگ زد قطع کردم با خودم گفتم برادرم بود چون برادرم گاه گاهی بهم می‌گفت شیون خان ولی صداش مثل برادرم نبود با خودم کلنجار می‌رفتم که چرا گوشی رو قطع کردم بعد دو روز باز زنگ زد سلام نکرد گفت قطع نکن منم احسان... تا اینو گفت گریم گرفت گفتم داداش کجایی فدات بشم گفت مادر چطوره؟ (مادرم خونه نبود) گفتم تو کجایی؟ گفت زیاد نمیتونم حرف بزنم الان کارتم تموم میشه بهم بگو مادرم چطوره از شدت گریه نمیدونستم حرف بزنم همش می‌گفت گریه نکن الان قطع میشه به مادر نگو که زنگ زدم و قطع شد.... با خودم گفتم اگر مادرم اومد بهش میگم ولی بعد فکر کردم که اگر بگم مادرم از خونه بیرون نمیره و فقط جلو تلفن میشینه و این براش سَمه.... مادرم برگشت گفت چرا گریه می‌کنی خواستم بهش بگم ولی گفتم چیزی نیست دلتنگ احسانم گریه کرد و گفت دیگه چه فایده اون که نیست... کفشاش رو آورد می‌بوسید گفتم مادر این چه کاریه میکنی...؟ گفت مادر نیستی تا بدونی چی می‌کشم الهی اینی که به سر من آمده به سر کسی نیاد ؛ این کفش احسانمه الان یعنی چی پوشیده بغلشون می‌کرد... سر سفره بشقاب برادرم رو غذا می‌ریخت‌ و می‌گفت الان میاد گشنشه بچه‌م ولی خودش چیزی نمیخورد همش به بشقاب نگاه میکرد گریه می‌کرد این کار و پیشه‌اش شده بود.... تا چند روز که دوباره تلفن زنگ خورد برادرم بود گفت اگر گریه کنی دیگه هیچ وقت بهت زنگ نمیزنم گریه نکن بهم بگو مادرم چطوره حالش خوبه...؟ منم گفتم بَده بخدا مریض شده از دوری تو.. گریه‌م گرفت گفتم تور خدا قطع نکن ، میخوام ببینمت.‌.. گفت نمیشه قسمش دادم،مکث کرد گفت فردا صبح ساعت 11 بیا پارک فلان یه روسری مادر هم برام بیا اگر توانستی... صبح آنقدر هل شده بودم که روسری یادم رفت ساعت 10 رفتم خیییلی سرد بود...... ⬅️ ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃