(58) تپه توبره ها!
متوكل عباسي مي كوشيد با اتكأ بر نيروي نظامي خويش مخالفانش را بترساند.
به همين جهت، يك بار لشگر خود را - كه به نود هزار تن مي رسيد دستور داد كه توبره اسب خويشش را از خاك سرخ پر كنند و در صحراي وسيعي، آنها را روي هم بريزند.
سربازان به فرمان متوكل عمل كردند و از خاك هاي ريخته شده، تپه بزرگ به وجود آمد، كه آنرا تپه توبره ها ناميدند. متوكل بر بالاي تپه رفت و امام هادي عليه السلام را به نزد خود فراخواند و گفت: (شما را خواستم تا لشگر مرا تماشا كني! به علاوه، او دستور داده بود همه، لباس هاي جنگ بپوشند و سلاح بر گيرند و با بهترين آرايش و كاملترين سپاه از كنار تپه عبور كنند.
منظورش ترسانيدن كساني بود كه احتمال مي داد بر او بشورند و در اين ميان بيشتر از امام هادي عليه السلام نگران بود كه مبادا به پيروانش فرمان نهضت عليه متوكل را بدهد
حضرت هادي عليه السلام به متوكل فرمود:
- آيا مي خواهي من هم سپاه خود را به تو نشان دهم؟
متوكل پاسخ داد:
- آري!
امام دعايي كرد! ناگهان ميان زمين و آسمان از مشرق تا مغرب از فرشتگان مسلح پر شد. خليفه از مشاهده اين منظره غش كرد! وقتي كه بهوش آمد، امام هادي عليه السلام به او فرمود:
- ما در كارهاي دنيا با شما مسابقه نداريم ما به كارهاي آخرت (امور معنوي) مشغوليم، آنچه درباره ما فكر مي كني درست نيست.(83)
(59) محبت خاندان نبوت
شخصي از يوسف بن يعقوب - كه مردي نصراني و از اهل فلسطين بود، پيش متوكل، سخن چيني كرد. متوكل دستور داد براي مجازات احضارش كنند.
يوسف نذر كرد: اگر خداوند او را به سلامت به خانه اش برگرداند و از متوكل آسيبي به او نرسد، صد اشرفي به حضرت امام علي النقي عليه السلام پرداخت نمايد.
در آن موقع، خليفه حضرت را از حجاز به سامرا آورده و خانه نشين كرده بود و از لحاظ معيشت در سختي به سر مي برد.
يوسف مي گويد:
همين كه به دروازه سامرا رسيدم با خودم گفتم: خوب است قبل از آنكه پيش متوكل بروم، صد دينار را خدمت امام عليه السلام بدهم، اما چه كنم كه منزل امام عليه السلام را نمي شناسم و من مرد نصراني چگونه از منزل امام هادي عليه السلام سؤال كنم، مي ترسيدم كسي قضيه را به متوكل خبر دهد و بيشتر باعث ناراحتي و عصبانيت او بشود و از طرف ديگر، متوكل هم ملاقات با ايشان را قدغن كرده، كسي نمي تواند به خانه حضرت برود.
ناگاه به خاطرم رسيد كه مركبم را آزاد بگذارم، شايد به لطف خداوند بدون پرسش - به منزل حضرت برسم. چون مركب را به اختيار خود گذاشتم، از كوچه و بازارها گذشت تا بر در منزلي ايستاد. هر چه سعي كردم، از جايش تكان نخورد. از كسي پرسيدم:
- خانه از كيست؟
گفت:
- منزلي ابن الرضا (امام هادي)، است!
اين حادثه را نشاني بر عظمت امام عليه السلام دانسته و با تعجب تكبير گفتم. در اين حال، غلامي از اندرون خانه بيرون آمد و گفت:
- تو يوسف پسر يعقوب هستي؟
گفتم:
- بلي!
گفت:
- پياده شو!
پياده شدم. مرا به داخل خانه برد.
با خود گفتم: اين دليل دوم بر حقيقت اين بزرگوار كه غلام، نديده مرا شناخت! سپس گفت:
- صد اشرفي را كه نذر كرده بودي به من بدهيد.
با خودم گفتم: اين هم دليل سوم بر حقانيت آن حضرت، پول را دادم و غلام رفت و كمي بعد دوباره آمد. مرا به داخل منزل برد.
ديدم مرد شريفي نشسته است. فرمود:
- اي يوسف آيا هنوز وقت آن نرسيده كه اسلام اختيار كني؟
گفتم:
- آنقدر دليل و برهان ديده ام، كفايت مي كند.
فرمود:
- نه! تو مسلمان نمي شوي، ولي فرزند تو اسحق، به زودي مسلمان مي شود و از شيعيان ما خواهد شد.
سپس فرمود:
- اي يوسف! بعضي خيال مي كنند محبت و دوستي ما براي امثال شما فايده ندارد، به خدا سوگند هرگز چنين نيست. هر كه به ما محبتي نمايد بهره اش را مي بيند؛ چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان. آسوده خاطر پيش متوكل برو و هيچ تشويش و نگراني نداشته باش! به همه خواسته هايت مي رسي.
يوسف مي گويد:
بدون نگراني نزد متوكل رفتم و به تمام هدفهايم رسيدم و برگشتم.
پس از مرگ مرد نصراني پسرش، اسحاق، مسلمان شد و از شيعيان خوب بشمار آمد و خودش پيوسته اظهار مي داشت:
من به بشارت سرور خود، امام هادي عليه السلام مسلمان شده ام.(84)
(60) فيلسوف و ناسازه هاي قرآني!
اسحاق كندي - از دانشمندان صاحب نام عراق بود - و مردم او را به عنوان فيلسوف برجسته مي شناختند. وي اسلام را قبول نداشت و كافر بود. مي پنداشت بعضي از آيات قرآن با بعضي ديگر سازگار نيست تصميم گرفت پيرامون به ظاهر ناسازه ها و ضد و نقيض هاي موجود در آيات قرآني كتابي بنويسد! براي نگارش چنين كتابي در خانه نشست و مشغول نوشتن گرديد. روزي يكي از شاگردان وي محضر امام عسگري (ع) رسيد و جريان را اطلاع داد. حضرت به او فرمود:
- آيا بين شما مرد هوشمند و رشيدي نيست كه استادتان را از نوشتن كتابي كه درباره قرآن شروع كرده بازدارد و پشيمان سازد؟
عرض كرد:
- ما همگي از شاگردان او هستيم. چگونه ممكن است او را از عقيده اش منصرف كنيم؟
اما
م فرمود:
- آيا حاضري آنچه را كه به تو مي آموزم در محضر استادت انجام دهي؟ عرض كرد:
- بلي!
فرمود:
- پيش او برو! و مدتي او را در اين كار كه شروع كرده كمك كن به طوري كه انس بگيري و دوست و همدم كه شدي به او بگو سؤالي برايم پيش آمده اجازه مي خواهم از تو بپرسم و غير از شما كسي شايستگي پاسخ آن را ندارد.
او خواهد گفت بپرس! به او بگو:
آيا ممكن است فرستنده قرآن (خدا) معاني را اراده كرده كه غير از آنست كه شما فهميده ايد؟ او در جواب خواهد گفت:
آري؟ ممكن است.
در اين هنگام به او بگو:
تو چه مي داني شايد منظور خدا از آيات غير از آن معاني است كه شما حدس مي زنيد. استادت به خوبي مي فهمد منظور شما چيست.
شاگرد نزد استاد اسحاق رفت، مطابق دستور امام رفتار كرد و با او همدم شد تا اينكه زمينه براي طرح سؤال آماده گرديد. آنگاه از استاد پرسيد آيا ممكن است كه خداوند غير از معاني كه تو از آيات فهميده اي اراده كرده باشد؟
استاد با كمال دقت به پرسش شاگرد گوش داد و گفت: دوباره سؤال خود را تكرار كن! شاگرد سؤالش را تكرار كرد.
فيلسوف پس از كمي تأمل اظهار داشت:
آري! ممكن است، خداوند اراده معاني غير از معاني ظاهر آيات داشته باشد. زيرا واژه ها و لغتها داراي احتمالات است و از لحاظ دقت نظر نيز گفته شما پسنديده مي باشد.
استاد مي دانست شاگرد او توانائي چنين پرسشي را از پيش خود ندارد و از حدود انديشه او بيرون است لذا روي به شاگرد و گفت: تو را سوگند مي دهم كه حقيقت را بگويي اين مطلب را از كجا ياد گرفته اي؟
شاگرد ابتدا آن را به خود نسبت داد گفت:
به ذهنم آمد كه از تو بپرسم.
استاد جواب او را نپذيرفت و اصرار نمود حقيقت را بگويد
شاگرد:
حقيقت اين است كه امام حسن عسگري (ع) يادم داد.
فيلسوف:
اكنون واقعيت را گفتي، چون چنين پرسشها جز از خاندان رسالت شنيده نمي شود.
آنگاه فيلسوف با توجه به اشتباهات خود دستور داد آتش تهيه كنند و تمام آنچه را درباره تناقض آيات قرآن نوشته بود به آتش كشيد و سوزاند!(85)
داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
(61) تولد امام زمان (عج)
حضرت حجة بن الحسن امام عصر(عج) در پانزدهم شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجري در شهر سامرا چشم به جهان گشود.
حكيمه دختر امام محمد تقي (ع) نقل مي كند كه امام حسن عسگري (ع) مرا خواست و فرمود:
- عمه! امشب نيمه شعبان است، نزد ما افطار كن! خداوند در اين شب فرخنده حجت خود را به زودي آشكار خواهد كرد.
عرض كردم:
- مادر نوزاد كيست؟
فرمود:
- نرجس.
گفتم:
- فدايت شوم! من كه اثري از حاملگي در اين بانوي گرامي نمي بينم! فرمود:
- مصلحت اين است. همان طور كه گفتم خواهد شد.
وارد خانه شدم. سلام كردم و نشستم. نرجس خاتون آمد، كفش ها را از پايم در آورد و گفت:
- بانوي من! شب بخير!
گفتم:
- بانوي من و خاندان ما تويي!
گفت:
- نه! من كجا و اين مقام بزرگ؟
گفتم:
- دخترم! امشب خداوند فرزندي به تو عنايت مي فرمايد كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.
تا اين سخن را از من شنيد در كمال حُجب و حيا نشست. من نماز شام را خواندم و افطار كردم و خوابيدم.
نصف شب بيدار شدم و نماز شب را خواندم، ديدم نرجس خوابيده و از وضع حمل در او اثري نيست، پس از تعقيب نماز به خواب رفتم.
مدتي نگذشت كه با اضطراب بيدار شدم، ديدم نرجس هم بيدار است و نمازش را مي خواند، ولي هيچ گونه آثار وضع حمل در او ديده نمي شود، از وعده امام كمي شك به دلم راه يافت.
در اين هنگام، امام حسن عسگري (ع) از محل خود با صداي بلند مرا صدا زد و فرمود:
(لا تعجلي يا عمه فان الامر قد قرب)
(عمه! عجله نكن كه وقت ولادت نزديك است.)
پس از شنيدن صداي امام (ع) مشغول خواندن سوره الم سجده و يس شدم.
ناگاه! نرجس با اضطراب از خواب بيدار شد و برخاست، من به او نزديك شدم و نام خدا را بر زبان جاري كردم، پرسيدم آيا در خود چيزي احساس مي كني؟ گفت:
- بلي عمه!
گفتم:
- نگران نباش و قدرت قلب داشته باش، اين همان مژده اي است كه به تو دادم.
سپس من و نرجس را چند لحظه خواب گرفت. بيدار شدم، ناگاه! مشاهده كردم كه آن نور ديده متولد شده و با اعضاي هفتگانه روي زمين در حال سجده است. او را در آغوش گرفتم، ديدم از آلايش ولادت پاك و پاكيزه است.
در اين هنگام، امام حسن عسگري (ع) مرا صدا زد:
عمه! پسرم را نزد من بياور!
من آن مولود را به نزد وي بردم. امام (ع) او را به سينه چسبانيد و زبان خود را به دهان وي گذاشت و دست بر چشم و گوش او كشيد و فرمود:
- (تكلم يا بُني) فرزندم با من حرف بزن.
آن نوزاد پاك گفت:
- اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمد رسول الله.
سپس صلواتي به امير المؤمنين (ع) و ساير ائمه تا پدرش امام حسن عسگري (ع) فرستاد، سپس ساكت شد.
امام (ع) فرمود:
- عمه! او را نزد مادرش ببر تا به او نيز سلام كند و باز نزد من بياور!
او را پيش مادرش بردم. سلام كرد و مادرش جواب سلامش را داد! بار ديگر او را نزد پدرش برگردانيدم.(86)
داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
⭕️ در اسلام، تبرج ممنوع است. تبرج، یعنی همان خودنمایی زنان در مقابل مردان، برای جذب و فتنهانگیزی. این، یک نوع فتنه است و خیلی اشکالات دارد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹 زنان، آگاهی و رهایی از خرافات
🏴 فرازی از وصیتنامهی امام خمینی رحمةالله
#امام_خمینی
«ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان... از محرومیتهایی که توطئه دشمنان و ناآشنایی دوستان از احکام اسلام و قرآن بر آنها بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قید خرافاتی که دشمنان برای منافع خود به دست نادانان و بعضی آخوندهای بیاطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نمودهاند.»
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
چادرانه فقط برای زن ها نیست
چادرانه یک سبک زندگی است
که میگوید آقای محترم کسی حق ندارد به سایهی چادر ناموس تو حتی چپ نگاه کند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🚫 در کدام کشورهای مهم اروپایی و آمریکایی بیشتر به زنان متلک میگویند؟
🔹در این تحقیق کشورهای فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، آلمان، بریتانیا و ایالات متحده آمریکا در نظر گرفته شدهاند. موسسه تحقیقاتی ژان ژورس که به حزب سوسیالیست فرانسه وابسته است به همراه مرکز مطالعات مترقی اروپا این مطالعه را انجام دادهاند.
🔸طبق نتایج به دست آمده از این تحقیق ۱۴ درصد از زنان کشورهای اروپایی گفتهاند در طول سال گذشته با مردانی مواجه شدهاند که برای جلب توجهشان در خیابان سوت زدهاند. در این میان اسپانیا با ۲۳ درصد بیشتر تعداد و ایتالیا با ۱۰٪ کمترین موارد سوت زدن را داشتهاند.
🔸اگر نتایج این تحقیق بر اساس گروههای سنی تقسیم شود، نشان میدهد اکثر زنانی که با سوت زدن در خیابان مردان مواجه شدهاند در گروه سنی ۱۸ تا ۲۵ سال هستند. ۶۵ درصد از زنان اسپانیایی در این گروه سنی مورد آزار خیابانی به صورت سوت زدن قرار گرفتهاند. بعد از اسپانیا زنان کشورهای آلمان با ۴۸ درصد، ایتالیا با ۴۱ درصد، فرانسه با ۳۷ درصد، آمریکا با ۳۵ درصد و در انتها بریتانیا با ۳۵ درصد در طول سال گذشته با سوت زدن مردان در خیابان مواجه شدهاند./یورونیوز
پاسخ به شبهات و شایعات
#شهید_میشم...:
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تا_خدا_فاصلهای_نیست....🍒
👈 #قسمت_چهل_و_پنجم
گفتم توبه بخدا توبه کردم هر چی بگی انجام میدم بغلم کرد گریه کردم و باهم آمدیم خونه تو راه همش میگفت حلالم کن ببخش...
رسیدیم خونه گفت توروخدا ببخش خواهرم دوستت دارم نمیخوام چیزی که دیدم رو تو هم ببینی...
به مادرم گفت مادر مواظبش باش گفت چی شده؟ گفت چیزی نیست فقط مواظبش باش نزار تنها باشه...
طوری وابسته نماز شده بودم که بعد از هر نماز به فکر نماز بعدی بودم، که چه وقت اذان میگن تا نمازم رو بخونم بعد یه مدت یکی از فامیل های دورمون که تو کارخانه آجرپزی کار میکرد تو دستگاه مُرده بود و به شدت بدنش خورد شده بود پدرم زنگ زد گفت بیاید پیش زن و مادرش تو غسالخانه... وقتی آوردنش شب بود چند تا مرد رفتن که غُسلش بدن ولی هر سه نفرشون اومدن بیرون گفتن که ما نمیتونیم غسلش بدیم از بس که بدنش خورد شده...
یکی رفت با صدای بلند گفت رحمت خدا بر کسی بیاد غسل این مُرده رو بده؛ کسی نمیاومد تا اینکه احسان از یه گوشه رفت تو و در رو بست بعد یه پیرمرد رفت در زد گفت درو باز کن باهم غسلش دادن مادرم نگران بود میگفت آخه چرا رفت تو ،مگه کسی نمونده بود؟
زن عموم گفت نگران نباش چیزی نیست تا احسان اومد بیرون مادرم از نگرانی داشت میافتاد....
وقتی آوردنش بیرون مادرم دلش آروم شد بعد از نماز میت زنها رفتن خونه و احسان با پدرم رفتن برای خاکسپاری...
پدرم خیلی دیر آمد خونه گفت احسان کجاست؟ بعد خاک سپاری گفت شما برید من میام تا ساعت 2 نیومد مادرم خیلی نگران بود...
وقتی آمد مادرم گریه کرد گفت کجا بودی؟ آخه چرا به فکر من نیستی؟
گفت ببخش مادر جان شرمنده بخدا تو قبرستان بودم اصلا هواسم نبود که چقدر دیر وقته... چشماش قرمزِ قرمز بود رفت تو اتاقش...
گفتم داداش کجا بودی چرا چشمات قرمز شده؟ گفت چیزی نیست برو بخواب ولی گیر دادم که باید بهم بگی گفت یاد اون شب افتاده بودم که خدا راهش رو بهم نشون داد اگه توبه نمیکردم میمردم دیگه پشیمونی چه فایده؟
هزار بار خدارو شکر میکنم که نجاتم داد از گمراهی گفتم داداش از میت نترسیدی؟
گفت نه باید از زنده ها ترسید مُرده که ترس نداره گفتم چرا زندها
گفت مرده باعث عذاب و خشم خدا نمیشن ولی زنده رها باعث میشن با گناه و معصیتی که میکنن... این موضوع پدرم رو خیلی خوشحال کرده بود میگفت همه میگن که احسان عجب شجاعتی داره که تنهایی توانسته بود اون جنازه رو با اون وضع وحشتناک غسل بده عموهام میگفتن مایه افتحار ما شده....
هر روز از حجاب برام حرف میزد یه شب گفت بیا کارت دارم... شروع کرد از حجاب گفتن اینقدر حرفاش به دلم نشست بعد آخر حرفاش گفت
از این نترس که بهت بگن پیرزن یا چیز دیگه خوب بدون که تو بهشت خدا هیچ پیرزنی نیست و توی جهنم خدا هیچ کسی نیست که به حجاب بخندد مگر اینکه آرزوی دنیا را میکند که حجاب بپوشن...
گفت من دوست ندارم به زور بگم باید حجاب کنی میخوام خودت از ته دلت بخوای ، چطور وقتی باران میبارد و یه چتر نمیزاره که خیس این حجاب هم تورو از هر نامردی که چشمش به ناموس مردمه حفاظت میکند......
⬅️ ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#پای_درس_استادمحمدشجاعی #قلب 8 🌺🍃 علامت این که انسان دارد به هدف خلقت نزدیک تر می شود، این است که
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
#قلب 9
❤️🍃قلب قدرتمند» هم آسایش دارد و هم آرامش
آدمی که قلب و روح قوی دارد، قدرت شخصیتی دارد. با بالا رفتن آسایشش، اصلاً از آرامشش چیزی کم نمیشود. یعنی این آدمی که امروز ثروتمندترین آدم است، اگر فردا فقیرترین آدم بشود، برایش یکی است.🌺🍃
👌👌من رفیقی داشتم که خیلی ثروتمند بود. هر دو ثروت را با هم داشت. هم ثروت روحی و هم ثروت مادی. کارخانهدار بود و چندتا خانه و اتومبیل داشت. هر کس خانه او میرفت، با لبخند از او پذیرایی میکرد و هیچ کس را هم برنمیگرداند. یک دفعه در اثر سهلانگاری بعضی از اطرافیانش در محاسبات، ورشکست شد. خانهها و اتومبیل و کارخانه از دستش رفت. اما حتی یک ذره از لبخند و شادی آنها کم نشد. قبل از ورشکستگی و بعد از ورشکستگی یک آدم بود.
این آدمی که وقتی فقیر مطلق شد، حتی اگر چند تومان هم به دستش میرسید، دوست داشت که ابتدا دیگران را از آن برخوردار کند. چون منش بزرگانه و کریمانه داشت.
👏👏بعد از یک مدت، من به او گفتم اوضاع چطور است؟ گفت: اوضاع خیلی خوب است. گفتم: برای چی؟ گفت: از وقتی که این کارخانه و همه چیز از دستمان رفته، من فرصت بیشتری که مطالعه و عبادت کنم. پس خیلی خوب شد.
❤️🍃 این آدم ثروت دارد و ثروتش با خودش است. این که ثروت آدم در حساب بانکی و بانک باشد، این ثروت نیست. ثروت آدم خارج از خود آدم به درد نمیخورد.
❌اگر ثروتت شده فرش و لوستر و تابلو و خانه و ساختمان و زمین، پس تو هنوز خیلی گرفتاری، تو موقع مردن در واقع هیچ چیزی نداری. ثروت آن است که جزء وجود انسان شده باشد
ادامه دارد در
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای حسین جان بطلب تا که فقط سیر نگاهت بکنم...
https://eitaa.com/zandahlm1357
آشنای غریب:
عمود شماره ۱۱۰
دردِ پا اَمونم رو بریده بود. بیتاب شده بودم. همسفرم که انگار متوجه شده بود، همونطور که ویلچر رو هُل میداد و ذکر میگفت، با لبخندی شیرین به من خیره شده بود. پلکام سنگین شد و به خواب فرو رفتم. یکدفعه وحشتزده از خواب پریدم.
خدایا اینجا کجاست؟ جایی شبیه خونهی اربابی! دور تا دورش حجره بود. ترسیدم. ناخودآگاه چشمم افتاد به سَر درِ یکی از حجرهها که با خط زیبایی نوشته شده بود «السلام علیک یا صاحب الزمان، مقامِ حضرت ولیعصر (عج)»
خدای من! اینجا مسجد سهله است؟! به ساعتم نگاهی انداختم. ساعت از ۸ شب گذشته بود. بغضم یا شاید ترسم شکست. آقاجان! ارباب من! دو روز دیگه بیشتر تا اربعین نمونده، یعنی واقعاً نمیخوای منو توی خیمهات راه بدی؟ باز اون صدای مهربون گوشمو نوازش داد: «خوش اومدی. بسم الله! بفرمایید...»
اومدم بگم واسه چی منو آوردی اینجا، که دیدم یک سفره و نون و خرما با یه لیوان چای تازهدَم پیش روی منه. لقمهی نون رو که برداشتم، دیدم چقدر گرم و تازه است. گفتم: خودتون نمیخورید؟ یه لقمه کوچیک گرفت. چای تعارف کردم. آخه فقط یک لیوان آورده بود. گفت: «اهل ظواهر زندگی نیستم. درضمن نگران دیر رسیدنت نباش مهم اینه که اومدی، انشالله به موقع میرسی.»
🏴 #همسفر_با_خورشید ؛ قسمت دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #زمینه #جاماندگان #اربعین
🍃میگم کربلا میگن که راه ها بسته ست
🍃میگم امام رضا میگن رواق ها بسته ست
🎤 #امیر_کرمانشاهی
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال ولایت مدار✌️
برای
امت ولایت مدار✊
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅با محتوای
عقیدتی_اجتماعی_ فرهنگی _سیاسی
تازنده ایم رزمنده ایم🌺
#پیام رسان ایتا
با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پیام رسان سروش
👇👇👇
https://sapp.ir/joingroup/KOwcfFpBCixzgEJGabZID0No
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کتاب خانه تازنده ایم رزمنده ایم🇮🇷
👇👇👇
https://sapp.ir/joingroup/rIC6kaP4d5vMTDNisZ1jFV9H
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📕برنامه هفتگی کانال
مجله تازنده ایم رزمنده ایم📰👓
#شنبه📖آیه گرافی📚نهج البلاغه🌳گل وگیاه🌍 صفحه سبک زندگی
👨👩👧👦اتاق مشاور📂داستان
#یکشنبه📖آیه گرافی📝احکام
🇮🇷 شاعران 📡امر به معروف 👨👩👧👦اتاق مشاور📂داستان
#دوشنبه 📖آیه گرافی👼فرزند سالم 🔬پزشکی📜اولیاء الله📺طبیعت ....📂داستان
#سه شنبه📖آیه گرافی 💑همسرداری🏘نکته و تجربه🎓موضوع بصیرتی🖋کلاس مربی📂داستان
#چهارشنبه📖آیه گرافی⏱نماز
💅حجاب🔍پرسش و پاسخ🌍حکایت
📂داستان
#پنج شنبه📖 آیه گرافی🌍تدبر در قرآن⚰معاد شناسی
تست هوش💠آیه درمانی📂داستان
#جمعه 📖آیه گرافی☀️مهدویت 👂روایت تاریخ 💻آیا می دانید😂لبخند📂داستان
با ما همراه باشید👇👆
@zandahlm1357