در سال 1300 شمسی خداوند متعال به خانواده ای مذهبی فرزندی عنایت می فرماید و در محله عین الدوله (ایران فعلی) نشو و نما می کند و از جمله برگزیدگان عصر و بندگان صالح خدا و در زمره خواص محبان و زبده شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام، علی الخصوص امام عصر(عج) می گردد
کودکی که محبت اهل بیت علیهم السلام در خمیر مایه وجودش با شیر مادر ممزوج شده بود و آتش عشق مولایش حجت ابن الحسن عج از اوان نوجوانی شعله ور بود.
مرحوم حاج قدرت الله لطیفی
دوران ابتدایی را تا ششم ابتدایی در مدارس آن دوره طی کردند. ایشان از همان ایام، خیلی به طلبگی و دروس حوزوی علاقه داشتند.
خود ایشان راجع به کودکی که نقطه آغاز شیدایی اوست می فرمود:«مرحوم پدرم در سال هایی که رضاخان عزاداری را ممنوع کرده بود، سحرها مرا بیدار می کرد تا به منزل مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم طهرانی (عطار) برویم و من هر شب تا سحر چشم انتظار رفتن به آن مجالس بودم. باشوق و عشق در همان حال و هوای کودکی پایم به جلسات مذهبی و مساجد باز شد.
ایشان از بچگی علاقة خاصی نسبت به امامزمان(ع) در درونشان وجود داشت.
پدر ایشان ميخواستند مرحوم لطیفی را به مدرسة نظام بفرستند که پس از ماجراهایی نهایتاً به «مدرسة علمیة حاج ابوالفتح» واقع در میدان قیام ميروند. از همان ایام علاقه و توسلات شدیدی به حضرت داشتند.
در حدود 15 سالگی آن مرحوم، شبی بعد از نماز جماعت مغرب، شیخ مندرس پوشی با اجازه از امام جماعت بر منبر ميرود و پس از خواندن دعای «اللهمّ کن لولیک» شروع ميکند و از امامزمان(ع) سخن ميگويد. وی سخنرانی پرشوری ميکند و ميگويد که، « ای مردم چرا از امام زمانتان غافلید و به ایشان توجه ندارید.
چرا دنبال ایشان نمی روید؟"ای مردم اگر مرغی از خانه شما گم شود تا شب برای پیدا شدن اش از پا نمی شینید مگر او را بیابید. پس چگونه است از امام زمان تان که قرن هاست غایب شده و در پس پرده غیبت از شما گم شده است غافلید؟"
و این همان کلامی بود که در دل او اثر کرد وانقلابی عظیم در وجود او پدید آورد. روح آماده ی او مشتعل گشت و آتش عشق امام زمان اش جسم و روح او را سوزانید و چنان شد که هنوز که 15 سال بیش تر نداشت سراپا طلب با عشقی هم پای مردان پخته و کار کرده و راه رفته، قدم در راه جستجوی عزیز سفر کرده اش گذاشت و از خوبان و دوستان، سراغ محبوب اش را می گرفت.
مرحوم لطیفی خود ميگفت که حدود ده دقیقه از این دست صحبت کرد و روح مشتاقم را آتش زد و شعله درونیام را مشتعلتر کرد، به حدّی که خواب و خوراک را از من گرفت و همة فکر و ذکرم امام زمان(ع) شد
تا اینکه به وسیلة یکی از دوستان هممحلی، به نزد سید کریم پینه دوز رفتیم. ميگفت او توجهش به
امام زمان(ع) خیلی زیاد است.
با اشتیاق به سراغ ایشان در بازار رفتم. بعد از اینکه نشستم، سید کریم بیآنکه صحبت کند حدود ده دقیقه به من خیره خیره نگاه ميکرد. دوستم اجازة مرخصی خواست، سید کریم گفت: «شما اگر کار دارید ميتوانید بروید، اما ایشان را بگذارید بماند، من با او کار دارم». بعد از رفتن دوستم سید کریم صحبتهایی کرد؛ از جمله اینکه حضرت، سفارش شما را به من نمودهاند. شما مرتب نزد ما بیا. شبهای جمعه هم در منزل روضة خصوصی و مختصری داریم و به آنجا حتماً بیا.
صحبتهایش در من این احساس را به وجود آورد که گمشدهام را یافتم و خیلی حالم را عوض کرد.
به انتظار شب جمعه بودم تا به منزل ایشان بروم. شب جمعه بعد از نماز مغرب و عشا دیدم که بزرگان تهران به آنجا ميآیند: شیخ مرتضی و شیخ محمد حسین زاهد، سید مهدی کشفی، حاج آقا یحیی سجادی، سید مهدی خرازی و از این دست افراد که خیلی به ایشان ارادت داشتند. مرحوم حاج مقدس هم در این مجلس به منبر رفت و بعد از سخنرانی روضه خواند. در پایان جلسه هم از آبگوشتی که داده ميشد حاضران برای تبرّک و تیمّن تناول مينمودند. حدود دو سال در محضر ایشان بودیم و استفاده ميکردیم.
در این مدت ماجراهای بسیاری اتفاق افتاد. پس از دو سال، روزی ايشان به بنده فرمود: «من برای زیارت، راهی عتبات عالیاتم اما از این سفر باز نخواهم گشت و در نجف مرا دفن خواهند کرد». به سبب علاقه و تعلق خاطر بسیاری که به ایشان داشتم، خیلی ناراحت شدم. بعد از رفتن ایشان خیلی مشتاق شدم که من هم به عتبات مشرف شوم. در آنجا هر چه گشتم اثری از ایشان نیافتم.
.......:
پس از اشتیاق، بیقراری و توسل بسیار، مرحوم شیخ محمد کوفی را که تا پیش از این ماجرا نميشناختم، در حرم دیدم. او به من گفت سیدکریم به رحمت خدا رفته و در ایوان نجف دفن شده است. خیلی متأثر شدم، در عین حال، رفاقتم با شیخ محمد کوفی شوشتری که از بزرگان و مرتبطان با امام عصر(ع) در عراق بود، آغاز شد. بعد از مدتی که در منزل ایشان بودم به ایران بازگشتم.
بعد از بازگشت از سفر، مرحوم لطیفی به قم رفتند و پس از مدتی به جهت اشتیاقی که به حضرت علیبن موسی الرضا(ع) داشتند برای ادامة تحصیل به مشهد کشاند. چند سالی در مشهد و مدرسة حاج حسن به تحصیل مشغول بودند. به تنهایی در حجرةشان که در طبقة دوم بود، سکونت داشتند. در طول این سالها ایشان ریاضاتی از این سنخ داشته که ميگفتند: در سن 16 یا 17 سالگی، من یک سال ریاضت کشیدم و تلاش کردم که توجّهم به امام عصر(ع) قطع نشود. به جایی رسیدم که حتی برای لحظهای از امام(ع) غافل نبودم و قلبم متوجه و متوسل بود. ایشان سیر سریع خود را ناشی از همین توجّه و عشق و محبت بسیار به ولیّ خدا، امام زمان(ع)، ميدانستند
آن مرحوم در مشهد، مشغول همين توجهات و توسلات بود و در طول این مدت، مخارجشان را پدرشان تامین مينمود؛ زیرا ایشان از وجوهات و سهم امام استفاده نميکرد. سال آخر هم، پدرشان از ایشان خواسته بود که به تهران بازگردد و در برابر اصرار مرحوم لطیفی گفته بود، دیگر پولی برایت نخواهم فرستاد
خود آن مرحوم ميگويد، همزمان با این ماجرا، برف شدیدی آمده بود که راهها را بسته بود. پولم تمام شد. بعد از مدتی نسیه گرفتن از بقال و نانوای محل، روزی هر دو مرا جواب کردند و گفتند تا حسابت را تسویه نکنی دیگر به تو چیزی نميدهیم. خیلی خجالتزده شدم و برگشتم
به حرم رفتم و پس از زیارت، به حضرت عرض حال نمودم. شب را گرسنه خوابیدم. سحر یک لیوان آب نوشیدم و قصد روزه کردم. در طول روز به اتمام امور روزمره پرداختم تا افطار که باز هم با یک لیوان آب افطار کردم و سحر روز بعد هم باز همین ماجرا تکرار شد. روز دوم و سوم به همین منوال گذشت تا اینکه به زحمت به حرم رفتم. بعد از نماز به حضرت استغاثه کردم که ما مهمان شماییم در این شرایط، خودتان مرحمتی کنید. چنان ضعفی بر بدنم مستولی شده بود که نميتوانستم از پلهها بالا بروم و خودم را روی پلهها کشیدم. در آن سرمای شدید، برای گرم کردن خودم زغال هم نداشتم و در حجره، لای عبای نایینی که داشتم، روی تخت دراز کشیدم و لحاف را روی خودم انداختم. با این حال همچنان سردم بود.
سعی کردم با ذکر و توجه، بدن را گرم کنم تا سرما در من اثر نکند. بعد از آن نفهمیدم که خوابم برد یا نه فقط ناگهان به خودم آمدم دیدم در حجره را ميزنند. پرسیدم: کیستی؟ گفت: مهمان. با خودم گفتم در این شرایط که هیچ در بساط ندارم اما نیرویی در خودم احساس کردم و گفتم: بفرمایید، مهمان حبیب خداست. دیدم در باز شد. از درگاه حجره که به داخل آمدند، چراغ را روشن کردند. به داخل آمدند. دیدم سید بزرگوار نورانی است که متوجه شدم حضرتاند. سید دیگری هم همراه ایشان بود.
فرمودند: «ما مهمان شما ميشویم به شرطی که غذا را خودمان بیاوریم». عرض کردم: هر طور امر بفرمایید. حضرت به همراهشان فرمودند: «شما بروید غذا تهیه کنید و بیاورید». بعد به من فرمودند: «شما هم چای را درست کن». امتثال کردم و به صندوقخانه حجره رفتم. با خودم گفتم من که هیچ ندارم. در صندوقخانه دو گونی زغال مازندرانی دیدم و آتش را روشن کردم. در نهایت تعجب دیدم چای و قند هم روی طاقچه هست.
چای را به خدمت حضرت(ع) آوردم. ایشان مطالب بسیاری فرمودند. آن سید هم غذا را آوردند. درون سینی، نان و کباب و خرما بود. حضرت فرمودند شما اول چند دانه خرما بخور. آن خرما طعمی کاملاً متفاوت با خرماهایی که خورده بودم، داشت. کباب هم خیلی مطبوع بود. مقداری اضافه آمد. سفره را که جمع کردم، حضرت(ع) فرمودند: «از این نان و خرما و کباب به کسی ندهید. این مخصوص به خود شماست. فقط فردا، میرزا مهدی اصفهانی ميآید، یک لقمه از این غذا به او بدهید. او از خود ماست». گفتم: چشم.
.......:
🔴نخستین مأموريت امام(علیه السلام)
حضرت(ع) مطالب دیگری را دربارة خودم و مسائل اجتماعی فرمودند؛ از جمله اینکه فرمودند: «دیگر در مشهد نمان و بعد از مساعد شدن هوا به تهران برو و مدارس اسلامی باز کن و به تعلیم و تربیت دانشآموزان بپرداز» و فرمودند: «شما چرا در این گرفتاری و بیپولی از نماز جناب جعفر طیار غافل بودید که نماز جناب جعفر، کبریت احمر است و اکسیر اعظم»
هر چه عنایت خاص، فضائل و کمالات انسانی ایشان داشت با عنایت حضرت(ع)، در همان شب کامل شد. خودشان گفتند: حضرت و همراهشان مشغول نماز شب شدند. دم رفتن، مشتی پول خورد در دو دستم ریختند و فرمودند: «اینها را بگیر و نگاهشان نکن و نشمار. آنها را زیر پوست تخت بریز و هر وقت لازم داشتی بردار و استفاده کن». از در که بیرون رفتند دیگر آنها را ندیدم. دقایقی بعد صدای مناجات حرم و سپس صداي اذان آمد. نماز را خواندم
صبح، در حجره را زدند. دیدم شیخ با منزلت و بزرگواری آمدهاند. گفت: من میرزا مهدی اصفهانی هستم. بعد از مصافحه و معانقه، تمجید کردند و گفتند: خوشا به حالت. دیشب مورد عنایت خاصّ آقا قرار گرفتهاید. آن حوالة ما را بدهید. سفره را آوردم و ایشان لقمهای تناول نمود و گفت: از آن پولها هم سکهای به من بدهید. ایشان به ازای آن، بیست تومان به من داد که پول خیلی زیادی بود. چند ماهی که در مشهد بودم محضرشان را درک کردم تا اینکه در همان ایام رحلت نمود.
سال بعد به تهران آمدم و پس از چند سال آموزش در مدارس تهران در سال 1330 یا1331 اولین مدرسة اسلامی را با نام «دارالتعلیم علوی» تأسيس کردم. این قبل از تأسيس مدارس رفاه، علوی و ... در تهران بود. در سالهای بعد، ایشان شش مدرسة دیگر را مانند: «دوشیزگان قائمیه اسلامی»، «احمدیه» و «جعفری» نیز تأسيس نمود و در همة آنها به ترویج نام حضرت(ع) ميپرداختند. سر صفها اشعار مربوط به امام عصر(ع) و دعای «الهی عظم البلاء» را ميخواندند. ایشان در شهرهای مختلف نيز به ترویج نام امام زمان(ع) ميپرداختند.
تشکیل مجالس دعای ندبه و دیگر دعاها، تبلیغ و ترویج نام حضرت از دیگر فعالیتهای ایشان در این ایام بود. ایشان در تبلیغ و ترویج نام امام عصر(ع) و مهدویت بسیار کوشا بود.
🔴دومين مأموريت؛ بازسازي مسجد جمكران
در سال 1348 شمسی، شب نیمة شعبان که زمستان بوده، ایشان با یکی از دوستان به قم و مسجد مقدس جمکران مشرف ميشوند. خودشان نقل كردند: حدود پنجاه نفر در مسجد بودند. همه رفتند و ما از خادم خواستیم که بگذارد ما در مسجد بیتوته کنیم. خودشان نقل كردند، حدود ساعت ده شب، خادم سراغ ما آمد و گفت: «من آن اتاق را گرم کردهام و اگر خسته شدید بیایید
در سرما عبایی به خودمان پیچیده و مشغول عبادت بودیم. دوستم حدود ساعت دوازده خسته شد و برای استراحت به آن اتاق رفت. بعد از یک ساعت که مشغول عبادت، توسل و اذکار بودم، دیدم که صدایي ميآید. دیدم از در ورودی سه نفر تشریف فرما شدهاند و حضرت(ع) جلوتر از بقیه هستند. سلام كردم و دست آقا را بوسیدم. آقا روی شانة من زدند و فرمودند: «بلند شو و اقدام کن و مسجد را از این وضع بیرون بیاور و ما تو را کمک و یاری ميکنیم. در مسجد عمران و آبادی کن و وضع بهداشتی آن را درست کن».
مسجد در آن ایام اصلاً وضع مناسبی نداشت و تنها آب انبار آن هم آب خیلی بد و آلودهای داشت. وضوخانه و دستشوییهای خیلی بدی داشت؛ مسجدی قدیمی و بیرونق که به آن رسیدگی نشده بود
بعد از نماز صبح خیلی در فکر بودم که این آقای احمدی کیست. با دوستم از مسجد بیرون آمدم و بیرون مسجد یکی از دوستان را که سید بود، دیدیم. بعد از سلام و احوالپرسی خیلی از وضع بهداشت و سرویسهای بهداشتی مسجد گله کرد و گفت: به جدّم همین الآن به فکر شما بودم که به شما بگویم حداقل چند دستشویی مناسب برای اینجا بسازیم. من هم برای او ماجرا را نقل کردم و گفتم: حضرت(ع) به من فرمودهاند، سراغ آقای احمدی بروم، ولی او را نميشناسم. او گفت: آقای احمدی رئیس ادارة ما ـ سازمان اوقاف تهران ـ است. قرار شد او ماجرا را برای آقای احمدی بازگو کند
شب جمعه در مسجد مشغول به نماز و راز و نیاز بودم که یک روحانی کنارم آمد و دستی بر شانهام گذاشت. بعد از سلام و احوالپرسی، خود را معرفی کرد و گفت: من سید حسین قاضی طباطبایی هستم. دو نفر از طرف وجود نازنین حضرت(ع) آمدهاند و بیرون مسجد منتظر شما هستند. به همراه ایشان رفتم و آنها را دیدم. گفتند: آقا پیغام دادهاند چاهی را که در اینجا ميخواهید بزنید در آینده به مشکل برميخورد. هم اینکه اینجا مسجد ميشود، هم آب لازم را به شما نميرساند. جای دیگری را حضرت(ع) در نظر دارند. آنها آن نقطه را به من نشان دادند و من با چند آجر آنجا را علامتگذاری کردم.
.......:
صبح شنبه وقتی گفتم فلان جا چاه بزنید. بعد از صحبتهایی گفتند باید امضا کنید که مسئولیت هرچه اتفاق افتاد با شما باشد. شاید به سنگ برخورد کنیم یا به آب نرسیم و .... قبول کردم و تعهّد دادم. آنها مشغول به کار شدند. شب جمعة بعد که به مسجد رفتم و از آنها سراغ گرفتم خیلی با روی گشاده برخورد کردند. گفتند: با بیست سال تجربه تا به حال به این راحتی چاه نزده بودیم و الان سه متر است که داخل آب هستیم و ميخواهیم پایینتر برویم. شما از کجا فهمیدید؟ هفتة بعد که آمدم، دیدم دستگاه گذاشتهاند و آب جاری شده است
برای هزینه ی چاه 700 هزار تومان چک کشیده بودم اما زمان موعد پول برای چک نداشتیم و به حضرت متوسل شدیم
بعد از ناهار صحبتهایی دربارة چاه شد و از من پرسیدند که، چه کسی به شما گفت، چاه را اینجا بزنید؟ گفتم: صاحب این مسجد، مولا صاحب الزمان(ع). سری تکان داد و به پسرش گفت: هوشنگ جان، چک حاج آقا را به ایشان بازگردانید. آقای یگانگی گفت: این چاه هم هدیهای باشد از ما برای مسجد. ما هم به عنایت حضرت، بدون هیچ هزینهای صاحب چاهی شدیم که بعد از سی و چند سال، همچنان آب فراوانی دارد و مشکلی برای آن پیش نیامده است
در آن زمان تعداد کمی به مسجد جمکران مشرف می شدند و بعضی خواص به آن مکان رفت و آمد داشتند. اما حضرت (ع) می دانستند که در آینده ای نه چندان دور تعداد زائران مسجد جمکران به میلیون ها نفر می رسد و لذا نیاز به توسعه آبرومندانه ای خواهد داشت و این ماموریت را مرحوم لطیفی عهده دار می شوند و تا پایان عمر به نحو احسن آن را انجام می دهند.
من به دلم گذشت که از کجا و چطور شروع کنم. حضرت بلافاصله فرمودند: «شما سراغ آقای احمدی بروید. او خودش کارهای شما را درست ميکند». بعد از آن، حضرت(ع) کارتی به دست من دادند که یک طرف آن اسماء الله بود و و طرف دیگر آن نقشة جدید مسجد با یک گنبد و دو گلدسته و قسمت مردانه و زنانه با زیرزمین آن. فرمودند: «این نزد تو باشد ما آن را به موقع از تو ميگیریم». امتثال کردم و آن را گرفتم و بوسیدم. آنگاه، حضرت به محراب کوچک وسطی از سه محراب قدیمی مسجد رفتند و حدود یک ساعت مشغول عبادت و راز و نیاز شدند. بعد از آن خداحافظی کردند و تشریف بردند. فضا خیلی معطر و نورانی شده بود. کمی بعد هم اذان صبح شد و خادم مسجد و آن رفیقم آمدند.
وقتی ماجرا را برای ایشان تعریف کردیم مدام گریه میکرد که من چه لیاقتی دارم حضرت(ع) نام مرا ببرند از من پرسید که آیا واقعاً نام مرا بردند؟ او گفت: ما ترتیب کارها را ميدهیم. شما یک هیئت امنای حداقل پنج نفره از دوستان خودتان تشکیل بدهید و برنامهها را بدهید، ما برای شما ابلاغ ميگیریم. بروید و مشغول کار بشوید. نميگذاریم برای شما مشکلی پیش بیاید. ما هم کارها را انجام دایم و در روز هفده ربیع الاول همزمان با میلاد پیامبر اکرم(ص) کلنگ آنجا را بر زمین زدیم و کارها شروع شد و این سرآغاز جهانی شدن نام امام عصر(ع) به برکت مسجد مقدس جمکران بود. مسجد جمکران، خیلی گمنام و غریب بود اما الان دوست و دشمن در سراسر جهان این مسجد را ميشناسند.
در طول مدت بازسازی جریانهای جالبی اتفاق ميافتاد از جمله اینکه چون جمکران آب نداشت باید از شهر، حتي برای بناییها آب ميآوردند. تصمیم گرفتند که چاه بزنند. در خیابان سعدی تهران، آقایی به نام اسفندیار یگانگی بود که در حفر چاه خیلی شهرت داشت. با آنها صحبت کردیم و قرار شد که برای حفاری بیایند. من شبهای جمعه ميرفتم و تا غروب جمعه ميماندم یا گاهی شنبهها باز ميگشتم.شرکت حفاری در منطقه، جایی را مناسب برای حفاری تشخیص دادند و قرار شد که از شنبه کار را شروع کنند
به حق می توان او را مجدد ثانی نامید و ادامه دهنده راه حسن مثله جمکرانی دانست . اما ماموریت مرحوم لطیفی تنها در توسعه مسجد جمکران خلاصه نشد بلکه پیام های متعددی را برای برخی خواص می آوردند . آیت الله خزعلی می فرمودند : آن کسی که در۲۱ بهمن۵۷ خدمت امام خمینی ره آمد و گفت حضرت مهدی (ع) می فرمایند: به مردم بگویید به خیابان ها بریزند و اگر در خانه بمانند ... . مرحوم لطیفی نسب ره بوده است
آنچه که تا آخر عمر برای هیچ کس فاش نشد ، اجازه اجتهاد ایشان بود که در سال۱۳۷۶ هجری قمری صادر شده و مرحو م لطیفی آن را مخفی کرده بود . در اجازه اجتهاد ایشان که پس از ارتحال آن عزیز کشف شد، آیت الله اصطهباناتی شیرازی از مراجع نجف اشرف و آیت الله رضوی او را جامع معقول و منقول در فروع و اصول معرفی نموده بودند. آری آیت الله شیخ قدرت الله لطیفی نسب در شب چهارم شعبان۱۴۲۸ هجری قمری ، مرداد ماه ،۱۳۸۶ به رحمت الهی پیوست و در حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد
.......:
مدح _ حضرت معصومه (س)
این کریمه..چه عطایی چه مرامی دارد
در حریمش چه کنیزی چه غلامی دارد
بهجت قلب امام است وندارد مثلی
«خواهر حضرت سلطان»چه مقامی دارد
لقب«زینب ثانی»ست برازنده ی او
مثل بانوی جهان، حس قیامی دارد
دختر حضرت موساست که از جانب حق
..برخودش،بر حرمش لفظ سلامی دارد
در خصایص به گمانم که به مادر رفته
جان عالم بفدایش، که چه نامی دارد
فاطمه باشد و معصومه..عجب تشبیهی
مثل زهراست به رخ بدر تمامی دارد
«مرقد گم شده»را یافته ام در قبرش
کاش این قدر بفهمیم.. مقامی دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5920130586629899062.mp3
5.04M
عروج آسمانی حضرت معصومه سلام الله علیها را به پیشگاه امام زمان علیه السلام تسلیت عرض می نماییم.
به بارگاه نورانیش صلواتی می فرستیم و چشم به عنایات کریمه اهل بیت علیهم السلام می بندیم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
●❥ ﷽ ❥●
🌺هم نشینی آیات 🌺
-------------------------------------
🔷وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ
----------------------------------------
🔶 و تو بر خدای زنده ابدی که هرگز نمیرد توکل کن
----------------------------------------
🔻. And rely upon the Ever-Living who does not die,
----------------------------------------
📙 بخشی از آیه ۵۸ سوره فرقان
📌نکته ها
🔖واژهى #«تَوَكَّلْ» با مشتقّاتش #هفتاد بار در قرآن آمده است. #توكّل به معناى #تكيه كردن بر خدا و #وكيل گرفتن او در كارها است.
توكّل بر #خداوند به معناى #رها كردن تلاش و كوشش #نيست. چنانكه مولوى مىگويد:
🍂گفت پيغمبر به آواز بلند
🍃با توكّل زانوى اشتر ببند
🍂رمز الكاسب حبيب اللّه شنو
🍃از توكّل در سبب كاهل مشو
🍂رو توكّل كن تو با كسب اى عمو
🍃جهد مىكن كسب مىكن مو به مو
---------------------------------------------------
📬 پیام ها
1📤- تكيهى فانى بر فانى لغو است. «تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ»
2📤- تكيهى ضعيف بر ضعيف لغو است. تَوَكَّلْ عَلَى ... الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ
3📤- تكيهى جاهل بر جاهل لغو است. تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي ... خَبِيراً
4📤- انبيا نيز به موعظه و تذكر الهى نياز دارند. «وَ تَوَكَّلْ»
5📤- حيات ابدى مخصوص خداست. «الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ»
6📤- خدايى را وكيل بگير كه براى هميشه زنده است و اگر امروز به دشمن مهلت داد تا شايد از كارشكنى و كفر دست بردارد، فردا فرصت و مهلت دارد تا از او انتقام گيرد. «لا يَمُوتُ»
https://eitaa.com/zandahlm1357
نکته بعدی در اصلاح دیگران اینه که
اصرار بیش از حد نداشته باشیم.
اینقدر که این اصرار بیش از حد، ضربه میزنه به امر هدایت، هیچی ضربه نمیزنه.
شما هر چقدر خوب باشید و اهل هدایت دیگران باشید به پیغمبر خدا که نمیرسید!
خداوند متعال توی قرآن به پیامبرش میفرماید :
إِنَّکَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ
ای پیغمبر، تو هر کسی رو که دوست داشتی نمیتونی هدایت کنی...
دوست خوب من
انصافا بی خیال شو خیلی از جاهایی که شما امر به معروف کردنت گل میکنه واقعا نیازی نیست.
واقعا ضرورتی نداره. چرا اصرار بی جا میکنی؟
مثلا شوهره نماز نمیخونه، این خانم دم به دقیقه موقع نماز که میشه هی تذکر میده.
هی میگه بلند شو نمازتو بخون!
چرا با اصرار بیجا هم خودت و هم دین رو خراب میکنی؟
بابا تو چیکار داری؟ یه بار گفتی بهش. خواست میخونه نخواست هم نمیخونه.
اصرار بی جا باعث تحریک هوای نفس طرف مقابل میشه و این خیلی امر هدایت رو خراب و کند میکنه.
محبوبیتت اگه از بین بره تقریبا دیگه امر به معروف کردنت بی فایده و بی ثمر هست"... تموم شد...
اگه میخوای اصلاحش کنی راهش رو گفتیم. به آرامی و با حفظ محبوبیت.👌
در ادامه طرح صحیح امر به معروف رو تقدیم خواهیم کرد اما فعلا به مقدماتش دقت بفرمایید.
🔴اینجاست که یه حرفی رو باید بزنم!
بعضی از اعضا فرمودن که ما واقعا اون طرف رو دوست نداریم. چرا الکی بگیم؟!
عرض کردیم که سعی کنیم "خودمون رو محبوب کنیم بین دیگران"
و گاهی بگیم که دوستت دارم یا ارادت داریم و...👌
استاد پناهیان میفرمودن یه دانشجویی اومد پیشم گفت میخوام توی خوابگاه کار فرهنگی کنم!
بهش گفتم تو حاضری بری لباسای هم اتاقیت رو بشوری؟!
گفت : اون اهل موسیقی و گناه هست من برم لباساش رو بشورم؟؟؟؟
من میگم چجوری اونو آدمش کنم!
گفتم: تو که انقدر برای اون بنده خدا ارزش قایل نیستی که لباساش رو بشوری
به تو چه ربطی داره که اون گناه میکنه یا نمیکنه؟؟؟
تو اگه انسان ها رو به عنوان "بندگان مولای خودت" عاشقانه دوست نداری
بیجا میکنی میخوای نصیحتشون کنی
به تو ربطی نداره!
دقت کردید؟!
برو خودت رو اصلاح کن
برو قلب خودت رو بزرگ کن...
تا وقتی من و شما، دیگران رو دوست نداشته باشیم به ما ربطی نداره که اون گناه میکنه یا نه!
اونا بنده های مولای تو هستن. مگه تو عبد اون مولا نیستی؟!.....
قدم بعدی برای اصلاح دیگران، "صبر و استقامت فراوان" هست.
مگر نفرمود: الخلق عیال الله..
مردم همگی زیردستان خدا هستند. عیال خدا محسوب میشن...
مثلا شوهرت اهل بد اخلاقی هست.
شما باید زمینه های بد اخلاقی ایشون رو از بین ببری.
تلاش کنی بحث مبارزه با نفس رو بهش بگی، حالا یا مستقیم یا غیر مستقیم.
اون یکی از بندگان خداست. برای همین باید با محبت و دلسوزی ، برای اصلاح اون قدم برداری.
🔵و از این کار هیچ وقت خسته نشو. تا آخرین روزهای زندگیت مقاومت کن.
تو با هر تلاشی که برای اصلاح خودت و دیگران میکنی
داری میلیاردها ثواب میبری
پس نگران چی هستی؟
اگه طرف مقابل اصلاح شد خب خوبه. اگه نشد هم تو اجر خودت رو داری.
این خستگی ناپذیری همون "جهاد اکبر " هست...
خدا قوت جهادگر....
👏👏👏
یه خانمه می گفت من هر راهی رو که بگید رفتم اما شوهرم آدم نشده!
گفتم اولا که راه هایی که رفتید قطعا درست نبوده که نتونستید اصلاحش کنید
ثانیا استقامت در این راه نداشتید.
واقعا اگه یه نفر طبق راه هایی که گفتیم با طرف مقابلش که حالا یا همسرشه یا پسرشه یا برادر و... رفتار کنه، قطعا و بدون شک میتونه موثر باشه
بله اگه کسی "منفور خانوادش" باشه خب معلومه نمیتونه کسی رو اصلاح کنه.
کما اینکه صدها نفر رو تا حالا داشتیم که تونستن با این روش ها موفق بشن.
کسی که برای "هوای نفسش" میخواد دیگران رو اصلاح کنه معلومه نمیتونه.
اگه دو سه روز تلاش کردی اما اصلاح نشد، بی خیال نشو
دو سه ماه تلاش کن...
دو سه ماه تلاش کن...
دو سه سال تلاش کن...
بیست سی سال تلاش کن...
فکر میکنی کارت ارزش کمی داره؟
اگه نه که پس چرا وایسادی هنوز منو نگاه میکنی؟
به لطف خدا و با کمک گرفتن از اهل بیت علیهم السلام تا آخرین نفس در این راه استقامت داشته باشید...
🔴 #توهین_و_بددهنی_ممنوع
💠 دعوا و مشاجره بین زن و شوهر #طبیعی است. اما حواستون باشه قراره دوباره باهم زندگی کنید.
💠 لذا همه پُلها رو پشت سرمون خراب نکنیم. از استعمال جملات #زشت، اهانتآمیز و تحقیر کننده، جدا پرهیز کنید چرا که اینگونه حرف زدن زخمهای #عمیقی در دل همسرتان ایجاد میکند.
💠 یک لحظه #مدیریت درون و از خود بیخود نشدن، زندگیتان را #بیمه میکند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔴 #همنوایی_با_همسر
💠 اگر همسرتان دوست ندارد با شخصی از #فامیل یا دوستان #ارتباط و رفت و آمد داشته باشید به نظرش احترام بگذارید حتی اگر دلیل محکم و استواری نیافتید.
💠 همسرتان #مهمتر از دوستان شماست.
💠 اگر در اینگونه موارد با او #همنوایی کنید هم جلوی #مشاجره را میگیرید و هم فرصتِ تفکر به همسرتان میدهید تا بدون #تعصب به رفتارش فکر کند. و از #لجبازی دوری کند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
.......:
🔴 #روانشناسی_مردان
💠 برای مرد هیچ چیز آزاردهندهتر از این نیست که ببیند همسرش #افسرده و ناامید است.
💠 چرا که مردان با دیدن این حالت احساس میکنند فردی بیلیاقت و #ناتوان هستند که نتوانستهاند همسرشان را شاداب نگه دارند!
💠مردان خود را عامل اصلی خوشحالی و ناراحتیهای همسرشان میدانند.
💠 پس تصور نکنید وقتی ناراحتید او #سنگدل و بیتوجه است. او گاهی مهارت ارتباط را بلد نیست.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......:
.......:
🔴 چرا باید #خطای همسرمان را ببخشیم؟
💠 #حجت_الاسلام_رفیعی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔴 #اینگونه_فکر_کنید
💠 به جای اینکه همیشه به این بیاندیشید که شما از همسرتان چه میخواهید کمی فکر کنید که #همسرتان از شما چه میخواهد.
💠 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از #مشکلات در زندگی راهگشا خواهد بود.
💠 و حس همنوع دوستی و #محبت به همسر و نیز حسنظن را در شما زنده خواهد کرد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نق زدن....
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
🔻هر بار که به زیارت حضرت معصومه(س) میرویم، شفاعتی جدید نصیبمان میشود.
استاد سید محمّدمهدی میرباقری:
امام رضا(ع) به همه و حتی بزرگان و به بزرگ و کوچک فرمودند که به زيارت حضرت معصومه(س) برويد و لذا همه میآمدند، و آنهايی که خودشان ثابت قدماند و اهل مقاماتاند هم بايد هر روز بيايند و وارد بهشت حضرت معصومه(س) بشوند و از اين وادی يک دری به رويِشان باز بشود؛
هر روز هم که میآيند حضرت شفاعت میکند و يک مقام جديد به آنها میدهند. خيال نکنيد اين شفاعت پايان دارد؛ اينقدر جريان ولايت از آستانه حضرت معصومه(س) باعظمت و مُدام است که هر روز میآيند و شفاعت میخواهند و هر روز هم شفاعت میشوند و باز فردا شفاعت میخواهند و يک شفاعت بالاتری نصیبشان میشود.
مردمان عادی مثل من که امروز به حرم میآیم يک چيز به من میدهند ولی آن را گم میکنم؛ زيرا شيطان آن را دَمِ از من میگيرد؛ فردا میآيم و میگويم دوباره بدهيد، دوباره فقير هستم. اما مثل مرحوم آيت العظمی بهجت چيزی را که امروز میگيرد که گم نمیکند! آن را دارد و فردا که میگويد: بدهيد! يعنی میگويد: بالاترش را بدهيد! مثل آدمی که صدسال شاگرد يک آدم است؛ استاد نمیتواند هر روز حرفهای روز اولش را تکرار کند؛ روز دوم حرف بالاتر و روز سوم حرفهای بالاتری میگوید. کسی که به زيارت حضرت معصومه(س) میآید، هر روز يک مقام بالاتری به او میدهند. به همه میگويند هر روز برويد از حضرت بخواهيد که شفاعت کنند تا درهای بهشت به رويتان باز شود و وارد وادی توحيد و بهشت ولايت اميرالمؤمنين(ع) بشويد و ايشان مأذوناند؛ «فانّ لک عندالله شأنا من الشأن».
https://eitaa.com/zandahlm1357
lll_1545052045_Mirdamad-VafatHazratMasoumeh1396%5B01%5D.mp3
5.17M
👆👆👆
ویژه شهادت حضرت معصومه(س)
🔊 قرار بود بیایی کبوترش باشی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🎤با نوای : حاج سید مهدی #میرداماد
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
مستند کف خیابان
با ما همراه باشید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#کف_خیابون 72
حالا حرف بسیاره در این مورد... اینکه چطور پیش بینی کردیم و درست دراومد، از همون نکاتی است که نمیشه خیلی بازش کرد... فقط همینو بگم که بچه های اداره خیلی کارشون درسته... اینقدر که کل این نقشه را در طول کمتر از نیم ساعت هماهنگ کردیم و همه احتمالات را هم در نظر گرفتیم.
بخاطر همین در محاسبه اشتباه نکردیم. یکی از بزرگترین کارهای دشمن اینه که تلاش میکنه شما دچار «خطای محاسباتی» بشید! وقتی تونست ضریب خطای محاسباتی شما را بالا ببره، شما راحت به دامش میفتید... جوری که خودت هم فکرش نمیکنی که داری توی زمین دشمن بازی میکنی!
چند نفر اومدن... میدونستم که بچه های خودمون هستند و قبلا هماهنگی کرده بودیم... به اون بنده خدایی که 233 زده بودش نگاه کردم... آروم بهش گفتم اینا از بچه های شما هستند؟! اینا همون هایی هستند که تو را پوشش میدادند؟!
اون بدبخت بیچاره احمق هم فکر کرد میتونه منو دور بزنه... گفت: «آره... اینا همونایی هستند که منو پوشش دادند و الان هم قراره منو ببرند! نذار من برم با اینا! اینا مثل من هستند! خطرناکند!»
گفتم: «خیالت راحت! نمیذارم با اینا بری! بلکه کاری میکنم که که جوری ببرنت که تا دو سه روز نفهمی کی هستی!»
به اون دو سه نفر مامور انتقال نگاه کردم و گفتم: «بچه ها! من میرم تو حیاط... منتظرتونم... این بابا هنوز داره به ما دروغ میگه و فکر میکنه میتونه دورمون بزنه! از شرمندگیش در بیایید! فقط طولش ندید!»
رفتم بالا... موقع رفتن، چشمای ترسیده و وحشت زده اش را دیدم که داشت التماسم میکرد که تنهاش نذارم... اما دیگه دیر شده بود... نباید دوباره امتحانم میکرد... آزموده را آزمودن خطاست!
رفتم تو حیاط نشستم... صدای جیغ و ناله اون عوضی را میشنیدم... بچه ها داشتن بهش جوری حال میدادن که دیگه هوس دروغگویی به مخیلش نیفته!
رفتم یه لیوان آب خوردم... به 233 سر زدم... گفتم آماده باش که بریم... همون موقع هم دیدم بچه ها از پایین اومدن بالا... در حالی که اون بیهوش بود و دست و چشماش هم بسته بودند! وطن فروش خائنی که با عوامل شهادت شهید شاهرودی همکاری داشت!
الحمدلله به خوبی کارمون پیش رفت... بدون شلیک حتی یک گلوله و بدون هیچ کشته و جنازه ای!
موقع تحویل الناز شد... میخواستن اونو هم ببرن که بهش گفتم: «ببین خانم! هیچ چیز تو عالم بهتر از راستگویی نیست! ممکنه بقیه حوصله و دقتشون به اندازه من نباشه و با متهم اینجوری برخورد نکنند! پس پیشنهاد میکنم بخاطر اینکه آسیبی نبینی و خدایی نکرده مدت بازجویی و حبس و محکومیتت الکی طول نکشه، فقط راستشو بگو و خودتو خلاص کن! الان واست اثبات شد که اونا هیچ غلطی نمیتونند بکنند و رفقای من نمیذارن که کوچکترین آسیبی به تو برسه! پس فقط صداقت و راستگویی!
ببین! تو الان از تیم ما جدا میشی. ازت بازجویی میکنند... حرف میزنی... حرف میزنند... مینوسی... میخونن... ولی اینا هیچکدومش جای خیانتی که به جنسیت خودت کردی را نمیگیره! جای خیانتی که به مملکتت کردی را نمیگره!
برو توبه کن! تو از جنس زن، توی ذهن خیلی ها یه موجود فاحشه و پست و کالای جنسی ساختی! حتی از حرم حضرت معصومه هم شرم نکردی، طوری که برای فرار از تو ملت دست به دام حضرت معصومه میشد!
برو توبه کن! خدا برای تو هم کریمه و توبه پذیر! تو هم میتونی زندگی خوبی داشته باشی و دست از فاحشگی برداری! سر بسته برات بگم که اون دو سه تا مردی که تو باهاشون میخوابیدی، جاسوس های گردن کلفتی هستند که سبب شدن جرم تو هم سنگین تر بشه! ینی جرم یکی که به یه آدم بدبخت معمولی زنا میده برای امرار معاشش، با جرم تویی که دانسته به جاسوس های انگلیسی زنا میدادی و سبب میشدی اونا به ریش تموم مردهای ایرانی بخندن که دارن ترتیب ناموسمون را در مملکت خودمون میدن، خیلی فرق میکنه! جرم تو خیلی سنگین تره و اصلا قابل مقایسه نیست!
برو توبه کن! برو در این مدت حبس و محکومیتت، البته اگر به اعدام محکوم نشی، اما خلاصه تا وقتی زنده هستی، روی کارایی که کردی فکر کن! خدانگهدار... امیدوارم هیچوقت همدیگه را نبینیم... چون قطعا دیگه برخورد من اینجوری نخواهد بود! خدانگهدار...»
بردنش... درحالی که تمام صورتش از اشک خیس شده بود و پشیمونی داشت از سر و روش میبارید... مثل کسانی که تازه میفهمند چه گندی زدن و چه خرابی به بار آوردن!
بچه ها بیخیال شهادت شهید شاهرودی نبودند. دو سه تا سر نخی که ما بهشون داده بودیم را پیگیری کردن و به یه تیم هشت نفره رسیدن که سه نفرشون که نفوذی در بدنه خودمون بودند تا قبل از انتخابات 88 کشف و دستگیر شدند... دو نفرشون هم بعدا طی درگیری ها کشته شدن و بقیشون هم تا قبل از تموم شدن تابستون لو رفتند و الحمدلله پرونده شهادت شاهرودی حداقل تو مملکت خودمون به سرانجام رسید! ضمنا همه اون هشت نفر به MI6 متصل بودند اما اطلاع نداشتند!
و اما پروژه قم ... عفت... انتخابات...
ادامه دارد...
دلنوشته های یک طلبه
http