eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.2هزار عکس
34.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
جلد ۲ (2) يك شبانه روز خدمت، بهتر از يك سال جهاد! جواني محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! خيلي مايلم در راه خدا بجنگم. حضرت فرمود: در راه خدا جهاد كن! اگر كشته شوي زنده و جاويد خواهي بود و از نعمتهاي بهشتي بهره مند مي شوي و اگر بميري، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردي، گناهانت بخشيده شده و همانند روزي كه از مادر متولد شده اي از گناه پاك مي گردي... عرض كرد: يا رسول الله! پدر و مادرم پير شده اند و مي گويند، ما به تو انس گرفته ايم و راضي نيستند من به جبهه بروم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: در محضر پدر مادرت باش. سوگند به آفريدگارم! يك شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از يك سال جهاد در جبهه جنگ است. (1) 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
باﻧﻮی ﻣﺤﺠﺒﻪ ﺍی ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ «ﺳﻮﭘﺮﻣﺎﺭﮐﺖﻫﺎی ﺯﻧﺠﯿﺮﻩﺍی ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ» ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ؛ ﺧﺮﯾﺪﺵ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ، واسه ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ پول ﺭ ﻓﺖ ﺻﻨﺪﻭﻕ. صندوقدﺍﺭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎﺏ ﻭ ﺍﺻﺎﻟﺘﺎً ﺍﻳﺮﺍنی ﺑﻮﺩ. (از اونائیکه فکر میکنن روشنفکرند!) صندوقدار ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺭﻭی ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻬﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﺭﮐﺪ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺭو ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﺍﺟﻨﺎﺱ رو ﻣﺘﮑﺒﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. اﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎﺏ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﻨـــد به ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰی نمیگفت. ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ هم ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ شد و ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮی ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ ﻭ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻭی ﺻﻮﺭﺗﺖ زدی ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺗﻮ هستین!! ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻧﻪ ﺑﺮﺍی ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ! Ok؟ ﺍﮔﻪ میخای ﺩﯾﻨﺖ ﺭﻭ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪی ﯾﺎ ﺭﻭﺑﻨـــد ﺑﻪ صورتت ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ ﺍﺟﻨﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮی ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻨﺪوقدار کرد.. ﺭﻭﺑﻨـــد ﺭو ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ در پاسخ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ( ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﺍﻭ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ) ﮔﻔﺖ: خانم عزیز، ﻣﻦ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮی هستم! ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻭﻃﻨﻢ... تو ﺩینت ﺭو فروختی، من خریدم...!OK؟ # چادر حجاب برتر.. https://eitaa.com/zandahlm1357 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آنچه که باید درباره برنامه دشمن، برای کشف حجاب بدانیم. 📣 یکی از روش های تغییر فرهنگ ایرانیان، به فساد کشاندن آنان است از طریق .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی جالبه ببینید خانمهای بد حجاب دوست دارند که همسرشون در محیط کاری با چه خانمهایی همکار باشند عجب . . . ! https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺وصف حماسه‌آفرینی حضرت مادر گرامی حضرت اباالفضل(ع) توسط رهبرمعظم انقلاب. علیهاالسلام تسلیت باد https://eitaa.com/zandahlm1357
🌸 🌸: 📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سوم و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد: «نه بابا! طفل معصوم اصلاً نگاه نکرد ببینه چی هست. فقط تشکر می‌کرد.» احساس می‌کردم مادر با دیدن مرد غریبه و رفتار پسندیده‌اش، قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود؛ می‌دانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانه‌مان ندارم و نمی‌توانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم. به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع می‌شد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را می‌بستیم. باید از فردا تمام پرده‌های پنجره‌های مشرِف به حیاط را می‌کشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود. ظرف‌های نهار را شسته و با عجله مشغول تغییر وضعیت خانه برای ورود مستأجر جدید شدیم. مادر چند ملحفه ضخیم آورد تا پشت پنجره‌های مشرف به حیاط نصب شود، چرا که پرده‌های حریر کفایت حجاب مناسب را نمی‌کرد. با چند مورد تغییر دکوراسیون، محیط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق نشیمن را بستیم. آفتاب در حال غروب بود که مرد غریبه با کلیدی که پدر در بنگاه در اختیارش گذاشته بود، درِ حیاط را نیمه باز کرده و با گفتن چند بار «یا الله!» در را کامل گشود و وارد شد. به بهانه دیدن غریبه‌ای که تا لحظاتی دیگر نزدیکترین همسایه ما می‌شد، گوشه ملحفه سفید را کنار زده و از پنجره نگاهی به حیاط انداختم. بر خلاف انتظاری که از یک تکنیسین تهرانی شرکت نفت داشتم، ظاهری فوق‌العاده ساده داشت. تی شرت کرم رنگ به نسبت گشادی به تن داشت که روی یک شلوار مشکی و رنگ و رو رفته و در کنار کفش‌های خاکی‌اش، همه حکایت از فردی می‌کرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نیست. مردی به نسبت چهارشانه با قدی معمولی و موهایی مشکی که از پشت ساده به نظر می رسید. پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حیاط بود تا وانت وسایلش داخل شود و صورتش پیدا نبود. پرده را انداخته و با غمی که از ورود او به خانه‌مان وجودم را گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدایم کرد: «الهه جان! مادر چایی دم کن، براشون ببرم!» گاهی از اینهمه مهربانی مادر حیرت می‌کردم. می‌دانستم که او هم مثل من به همه سختی‌های حضور این مرد در خانه‌مان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داری‌اش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه می‌کرد. همچنانکه قوری را از آب جوش پُر می‌کردم، صدای عبدالله را می‌شنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم می‌آمد در جابجایی وسایل کمکش می‌کند که کنجکاوی زنانه‌ام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم. پنجره آشپزخانه را اندکی گشودم تا از زاویه ای دیگر به حیاط نگاهی بیندازم. در بارِ وانت چند جعبه کوچک بود و یک یخچال کهنه که رنگ سفید مایل به زردش در چند نقطه ریخته بود و یک گاز کوچک رومیزی که پایه‌های کوتاهش زنگ زده بود. وسایل دست دومی که شاید همین بعد از ظهر، از سمساری سر خیابان تهیه کرده بود. یک ساک دستی هم روی زمین انتظار صاحبش را می‌کشید تا به خانه جدید وارد شود. طبقه بالا فقط موکت داشت و در وسایل او هم خبری از فرش یا زیرانداز نبود. خوب که دقیق شدم یک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز، کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسیله خواب مستأجر ما بود. از این همه فضولی خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوری چای رفتم، اما خیال زندگی سرد و بی‌روحی که همراه این مرد تنها به خانه‌مان وارد می‌شد، شبیه احساسی گَس در ذهنم نقش بست. در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک بشقاب کوچک رطب در یک سینی تزئینی چیدم که به یاد چند شیرینی افتادم که از صبح مانده بود. ظرف پایه‌دار شیرینی را هم با سلیقه در سینی جای دادم و به سمت در اتاق نشیمن رفتم تا عبدالله را صدا کنم که خودش از راه رسید و سینی را از من گرفت و بُرد. علاوه بر رسم میهمان‌نوازی که مادر به من آموخته بود، حس عجیب دیگری هم در هنگام چیدن سینی چای در دلم بود که انگار می‌خواستم جریان گرم زندگی خانه‌مان را به رخ این مرد تازه وارد بکشم. https://eitaa.com/zandahlm1357 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
hadis_1394_02_29.mp3
1.24M
🎧🎧 🌺 🌸 🎤 درس اخلاقی آیت الله خامنه ای ( حفظه الله ) 🔸 دو گروهی که در موت به راحتی میرسند . ✨ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-2 - آواز مخالف سه گاه.mp3
3.57M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 طالع اگر مدد دهد، دامنش آورم به کف گر بکشم زهی طرب، ور بکُشد زهی شرف طرْف کَرَم ز کس نبست این دل پرامید من گر چه سخن همی‌برد قصهٔ من به هر طَرَف از خم ابروی تواَم هیچ گشایشی نشد وه که در این خیالِ کج عمر عزیز شد تلف ابروی دوست کِی شود دست‌کش خیال من کس نزده‌ست از این کمان تیرِ مراد بر هدف من به خیال زاهدی گوشه نشین و طُرفه آنک مُغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لا تقل مست ریاسْت مُحتسب، باده بده و لا تخف صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه می‌خورد پاردُمش دراز باد آن حَیَوان خوش علف حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقهٔ رهت شود همت شحنه نجف 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
✨وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾ ✨سوگند به نفس و آن كس ✨كه آن را درست كرد (۷) ✨فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾ ✨سپس پليدكارى و پرهيزگارى‏ اش ✨را به آن الهام كرد (۸) 📚سوره مبارکه الشمس ✍آیات ۷ تا ۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
راوی حجت الاسلام علم الهدی من همواره این مشکل علمی را داشتم که حل آن برایم لاینحل باقی مانده بود که ای امام رئوف و مهربان چگونه است شما به بعضی از حوائج مومنان سریعاً پاسخ داده رفع مشکل می کنید و بعضی از خواسته ها را دیر اجابت می کنید و بعضی حوائج را اصولا اجابت نمی‌کنید هرگاه به حرم امام رضا علیه السلام مشرف می شدم از ایشان سوال می‌کردم این سوال را همیشه از حضرت داشتم تا اینکه شبی در عالم رویا مشاهده کردم حضرت رضا علیه السلام در جایی نشسته اند مرحوم پدرم و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در دو طرف امام ایستاده اند تا چشم به حضرت رضا علیه السلام افتاد خطاب به من فرمودند امور عالم تابع مساله نفس الامریه است یعنی اجابت دعا به هر کیفیت و عدم اجابت آن بسته به این است که مصلحت دعا کننده در چیست یک وقتی ما دعا میکنیم چیزی را می‌خواهیم دقیقا نمی‌دانیم که آیا انجام آن کار به نفع واقعی ما هست یا خیر و یا و آیا انجام آن کار را از جانب حق مقدر گرده یا خیر ؟ بنابراین باید در دعا کردن از امام مصلحت خود را بخواهیم https://eitaa.com/zandahlm1357