eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
57.6K
چکار کنیم که بچه هایمان فحش ندهند و با ادب باشند؟
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
(4) فقيري در كنار ثروتمند يكي از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست، سپس فقيري ژنده پوش با لباس كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت. مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كناري كشيد تا از فقير فاصله بگيرد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود: آيا ترسيدي چيزي از فقر او به تو سرايت كند؟ مرد ثروتمند گفت: خير! يا رسول الله. پيامبر صلي الله عليه و آله: آيا ترسيدي از ثروت تو چيزي به او برسد؟ ثروتمند: خير! يا رسول الله. پيامبر صلي الله عليه و آله: پس چرا از او فاصله گرفتي و خودت را كنار كشيدي؟ ثروتمند: من همدمي (شيطان يا نفس اماره) دارم كه فريبم مي دهد و نمي گذارد واقعيتها را ببينم، هر كار زشتي را زيبا جلوه مي دهد و هر زيبايي را زشت نشان مي دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكي از فريبهاي اوست. من اعتراف مي كنم كه اشتباه كردم. اكنون حاضرم براي جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم. پيامبر صلي الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را مي پذيري؟ فقير: نه! يا رسول الله. ثروتمند: چرا؟! فقير:(زيرا مي ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد).(4) جلد ۲ 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
🌷....بسم اݪله اڵڔحمݩ اݪࢪح؁م....🌷 اصلا خدایا شکرت که شدم ... وقتی تو تاکسی سوار شدم دیدم یه نامحرم کنارم نشسته ،خودم رو جمع کردم ، بهم گفت : اُمل !! وقتی موقع اذان رفتم مسجد دانشگاه ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی چادر سرم گذاشتم تا کمتر جلب توجه کنم ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی با عشوه و ناز با حرف نزدم ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی عکس بدون حجاب و برهنه ی خودمو توی فیس بوک برای کوبیدن لایک های پر از هوس نذاشتم ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی زنگ گوشیم بوی پیراهن یوسفه ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی پای ثابت بچه های شدم ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی موقع حرف زدن با نامحرم سرم پایین بود ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی نخواستم با هیچ پسری چت کنم چون از چشم امام زمانم میفتم بهم گفتن : اُمل وقتی جلوی نامحرم ، مردان و پسران فامیل هایم سنگین برخورد میکردم بهم گفتن : اُمل وقتی در جواب رابطه دوستی پسر ترم بالایی گفتم : نه ، بهم گفت : اُمل !! وقتی بدون آرایش از خونه می آمدم بیرون چون فقط زینت زن برای مردش در خانه است بهم گفتن : اُمل وقتی نخواستم پشت سر دختر مردم راه برم و مزاحمش بشم ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی پشت م حرف زدن ، رگ غیرتم بالا زد ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی بهترین کتاب رمانم شد “دا” ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی گفتم توی خونمون ماهواره نداریم چون عقیدم اینه که ماهواره دقیقا همون غارت فرهنگیه ، بهم گفتن : اُمل !! وقتی بزرگترین آرزوم شد ” ” ، بهم گفتن : اُمل !! تازه فهمیدم این روزها هر کی از کنارم رد میشه ، چرا به من میگه : اُمل ؟! اصلا خدایا شکرت که شدم اُمل در روزگاری که هرچیز غیر از آُمل بودن بوی کفر و فساد میده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج __..._♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔥‍ آیت الله بهاءالدینی فرمودند: اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید. و ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور می شود: ☀ در درون قبر ☀ در برزخ ☀ در قیامت 🔥و اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان می دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/zandahlm1357
‍ ‍ ‍ •●❥ 🖤 ❥●• [دانشگاه] لیلا میگفت؛ /توی کلاس چادرت را دربیاور،راحت باش... بعد از کلاس سر میگذاریم../ |من مات می ماندم از اینکه نامحرم داخل کلاس با نامحرم بیرون از کلاس چه فرقی دارد..!مثلا نکند کور بود بدبخت؟!| [مرکز خرید] /توی پاساژ دیگر چادرت را در بیاور...همه دارند نگاهمان میکنند دختر ...سمت خانه که رسیدیم سر میکنیم!/ |نامحرم بالای شهر با پایین شهر چه فرقی دارد؟!نکند خونش رنگین تر بود و من بیخبر؟| [مسافرت] /آخه کی لب دریا چادر سر میکند که ما دومی باشیم!چادرت را در بیاور،رفتنی باز سر میکنیم../ |نامحرم لب دریا با نامحرم ویلا چه فرقی دارد!؟ته ته فرقشان یک کرم ضد آفتاب بود!| [عروسی] /دم هتل و تالار...چادرت را بگذار توی کیف برگشتنی سر میکنیم../ |نامحرم توی تالار با نامحرم کوچه بازار چه فرقی دارد؟!فوقش یک کروات بیشتر داشت؟!| لیلا میگفت؛انقدر نامحرم نامحرم نکن... خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! و من هاج و واج میماندم؛ بشوم همرنگ!نشوم همرنگ؟! گاهی "من و من ها"، میان این دو راهی های سخت،هاج و واج میمانیم.. خوشبحال "من هایی" که.. پیش از آنکه بال مشکی رنگشان بشکند و سقوط کنند.. راه را از بیراهه تشخیص میدهند! آری! بعضی چادری ها؛ گرچه رسوای "یک" جماعتند.. درعوض.. "یک" پا برای خودشان، فرشته اند! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ••••••••••••❥❤️❥•••••••••••• ومن الـله التوفـیق.
دست دادن با زن.... ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎلمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ؟ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ مے توانی ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ مۍﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ . ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ همه ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ . ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ مي كنند. https://eitaa.com/zandahlm1357 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی و پنجم بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرف‌های شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.» پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید: «زن عموی مجید رو میگی؟» و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدی‌اش را پرسید :«چی کار داشت؟» و مادر پاسخ داد: «اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!» پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید: «برای کی؟» مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد. احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمی‌خواست عکس‌العمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هاله‌ای از ابهام گم شده، تنها نگاهم می‌کند و صورت پدر زیر سایه‌ای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد: «می‌گفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.» پدر با صدایی گرفته سؤال کرد: «مگه نمی‌دونست ما سُنی هستیم؟» و مادر بلافاصله جواب داد: «چرا، می‌دونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!» از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد: «الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، می‌خواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟» مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد: «عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی می‌شناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی می‌کنن! این چه حرفیه که می‌زنی؟» پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد: «بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!» و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانه‌اش آغاز کرد: «مریم خانم می‌گفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!» و با صدایی آهسته و لحنی مهربان‌تر ادامه داد :«بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!» انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگی‌ها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گل‌های فرش را به بازی گرفته بود. ظرف‌ها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول می‌کردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا ببینم.» شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدم‌هایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم. همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم. پدر پایش را جمع کرد و پرسید: «خودت چی میگی؟» شرم و حیای دخترانه‌ام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت: «خُب مادر جون نظرت رو بگو!» سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداخته‌ام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم می‌داد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سال‌ها انتظار برای آمدن چنین روزی بر می‌آمد، پاسخ دادم: «نمی‌دونم... خُب من... نمی‌دونم چی بگم...» بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-2 - تصنیف : غریبانه.mp3
1.25M
‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 بگردید ، بگردید ، دراین خانه بگردید دراین خانه غریبید، غریبانه بگردید یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست همین جاست ، همین جاست، همه خانه بگردید نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره فاطر (آیه ۵-۶) يَآ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (٥) ای مردم! وعده خداوند حقّ است؛ مبادا زندگی دنیا شما را ، و مبادا شیطان شما را دهد و به (كرم) خدا مغرور سازد! إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا يَدْعُو حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ (٦) البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید؛ او فقط را به این دعوت می‌كند كه اهل آتش (جهنّم) باشند! ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
بهتر از کیمیا!! آیت الله ری شهری این خاطره را به نقل از فرزند آیت الله شبیری زنجانی از زبان پدر بزرگوارشان آورده اند که : در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می گوید با شما سخنی دارم. حاج حسنعلی نخودکی می گوید: من در حال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می آید و می گوید چه کار دارید؟ امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (علیه السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟ حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کار نبرید؟ امام خمینی (ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می بارید، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی توانم چنین قولی به شما بدهم. حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام (ره) شنید رو به ایشان کرد و فرمود: حالا که نمی توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می دهم و آن این که: بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» می خوانی. و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را می گویی. و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را می خوانی. و بعد سه بار صلوات می گویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و بعد سه بار آیه مبارکه: وَمَنْ یَتَّقِ الله یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ الله بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ الله لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا ؛ (سوره طلاق آیه 2 و 3) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد، و هرکس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را می کند، خداوند فرمان خود را به انجام می رساند، و خدا برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.) را می خوانی که این از کیمیا برایت بهتر است. منبع: حضور، ش 78، ص 287. ــــــــــــــــ #https://eitaa.com/zandahlm1357
پسر فاطمه مردم گره دارند همه پسر فاطمه در کار گره ها خورده زیر هر کاشی تو حاجت امضا شده ایست روى هر کاشى تو مُهر مداوا خورده سنگفرش حرمت نام مرا کم دارد گوشه صحن تو سنگ لحدم جاخورده
.......: ‌ 🔴 سیزده بانوی رجعت کننده در دولت مهدوی... (امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «همراه قائم عجل‌الله فرجه سیزده زن خواهند بود... برای مداوای مجروحان و رسیدگی به مریض‌ها) ⭕️ حبّابه والبیّه... 🌕 وی از زنان والامقام، فوق العاده و استثنایی است که دوره زندگى هشت امام معصوم را درک کرد و پیوسته مورد لطف و عنایت ایشان قرار داشت. شیخ طوسی، شیخ کلینی، طبرسی، علامه مجلسی و.. او را محدث و راوی حدیث از هشت تن از امامان معصوم دانسته­‌اند. اولین ملاقات وى با امیرمؤمنان علیه‌السلام بود که از آن حضرت دلیلى بر امامت درخواست کرد. حضرت در حضور وى سنگى را برداشت و بر آن مُهر خود را نقش کرد و اثر آن مهر در سنگ جاى گرفت و به او فرمود: پس از من هر که توانست در این سنگ چنین اثرى بر جاى بگذارد او امام است. از این رو حبابه پس از شهادت هر امامى نزد امام دیگر میرفت و آنان مهر خود را بر همان سنگ میزدند و اثر آن نقش میبست. نوبت که به امام رضا علیه‌السلام رسید حضرت نیز چنین کرد. او دوبار به جوانی بازگشت که یک بار به معجزه امام سجاد و بار دوم به معجزه امام هشتم علیهماالسلام بود.روایت شده است که وقتى حبابه به خدمت امام زین العابدین علیه‌السلام رسید یکصد وسیزده سال از عمرش سپرى شده بود. حضرت با انگشت سبابه خود اشاره‏‌اى نمود و جوانی‌اش بازگشت.همچنین نوشته‏‌اند: صورت حبابه از زیادى سجود سوخته و از عبادت، همانند چوب خشکیده‏‌اى شده بود. وقتی امام رضا علیه‌السلام پس از پدر بزرگوارشان عهده­‌دار امامت گردید، وی به حضور امام هشتم رسید، در حالی که عمر او در این روزگار، حداقل ۲۳۵سال بود. وقتی از دنیا رفت، امام رضا علیه‌السلام او را با پیراهن خود کفن کرده و به خاک سپرد. سن او هنگام مرگ، بیش از ۲۴۰ سال بود. قطعا ایشان نیز در حکومت مهدوی رجعت خواهند نمود و دوران طلایی و سراسر شکوه حضرت مهدی علیه‌السلام را درک خواهند کرد! ان‌شاءالله... 📗چشم‏‌اندازى از حكومت مهدى، علیه‌السلام، ص۷۴ به‏‌ نقل از بيان الائمه، ج ۳، ص ۳۳۸ https://eitaa.com/zandahlm1357
📖🌙📖🌙📖🌙📖 📖طرح یک جزء، یک آیه مهدوی 👈جزء [17]سوره انبیاء، آیه105 💠«وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ» 🔰«و همانا پس از تورات در کتاب زبور نوشتیم که زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» ⚜امام باقر (ع) می فرماید: این عبادی الصالحون که وارثان زمین خواهند شد؛ یاران حضرت مهدی ما در آخرالزمان خواهند بود. از ایشان در رابطه با عبادی الصالحون پرسیدند، که در روایتی فرمودند ما هستیم. (1) 🔱یعنی امامان ما یا بندگان صالح خدا پشت سر آقا امام زمان (عج) وارثان زمین خواهند شد. که حکومت عدل الهی را در روی کره ی زمین برپا خواهند کرد.✅ 📚منبع: (1)نورالثقلین، ج3، ص464 📘برگرفته از: کتاب سیمای ماه دوازدهم در سی جزء قرآن نوشته استاد اباذری از اساتید مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم 17 📖🌙📖🌙📖🌙📖 ================
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
43.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬🎬 ✝✝ 🎬 🌹 مستند کامل درباره شهادت و گمنامی شهید مسیحی ؛ هراچ هاکوپیان و شناسایی او در زاهدان و بازگردان او به نزد مادر و پدرش پس از 30 سال