🌀سلسله پوسترهای
#خاطرات_فردوست
شماره 8⃣1⃣
👈لطفا نشر شود حتی با نام و لینک خودتان
#ذلت_های_پهلوی
این موجود" Pseudocreobotra"نام دارد
حشره ای با ظاهری شبیه به گل های رنگارنگ که سرنوشتی بی رحم و عجیب دارند. این موجودات وقتی پیر میشوند توسط هم نوعان خودشان خورده میشوند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک هنرمند هلندی از حشرههای واقعی، پریهای زیبایی خلق میکند که انگار از دنیایی دیگر به واقعیت ما قدم گذاشتهاند. قول میدهیم که با دیدن این ویدئو حتی اگر با حشرهها میانهای نداشته باشید و از آنها چندشتان شود هم، خوشتان بیاید.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تا حالا 900 هزار نوع حشره شناسایی شده و احتمال میدن که 20 درصد از حشرات هنوز شناسایی نشدن.
این موجودی هم که میبینید یه پاپ کورنه که دست و پا در آورده و در جنگلهای آمازون زندگی میکنه :)
مجید میرزایی
https://eitaa.com/zandahlm1357
عکاس این عکس نوشته من اینقدر در طبیعت عکس گرفتم که با کوچکترین حرکت حضور حیوانات رو متوجه میشم ولی برای این عکس اگر محلیها کمکم نمیکردند متوجه نمیشدم که این شاخهی درخت نیست و یک حشره است
در مورد این عکس گفته "فوق العاده تنها کلمهای است که میتوانم برای توصیف نامرئی ترین حیوانی که دیدهام بکار ببرم "
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......:
💢ظاهرا مشکل مسکن فقط مختص انسان ها نبوده و موجودات دیگری چون دارکوب هم یکی از شرایط ازدواجش داشتن مسکن مناسب هست که اینچنین در تلاشه😂 ظاهرا عروس خانم یک لانه مجلل را از شروط اصلی ازدواج قرار دادند😂
......
دارکوب ها که به راحتی از حضور حشرات زیر پوست و داخل تنه درختان با خبر و با ضربات محکم منقار دقیقا اون نقطه ایی که حشره حضور داره سوراخ و حشره را شکار میکند،
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
🧐زن: میتونم برم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم؟
مرد: کوتاه کن.
زن: ولی خیلی زحمت کشیدم تا اینقدر بلند کنم موهامو.
مرد: پس کوتاه نکن.
زن: میگن این روزا موهای کوتاه مُده.
مرد: پس کوتاه کن.
زن: اما اگربعد از این که کوتاه کردم یهو مد عوض شد چی؟
مرد: پس کوتاه نکن.
زن: همه دوستام میگن موهای کوتاه خیلی بهم میاد.
مرد: پس کوتاه کن.
زن: اما شک دارم که موهای کوتاه به صورت کوچیکم بیاد.
مرد: پس کوتاه نکن.
زن: اما جمع و جور کردن موهای کوتاه کلا راحتتره، تازه کمترم وقتگیره.
مرد: پس کوتاه کن.
زن: اما چطور میتونم به موهای کوتاه گل بزنم؟ من عاشق گل زدن به موهام هستم.
مرد: پس کوتاه نکن.
زن: البته فکر کنم به یه بار امتحان کردنش میارزه.
مرد: پس کوتاه کن.
زن: اما آخه میدونی چقدر باید صبر کنم تا بلند بشه!
مرد: پس کوتاه نکن.
زن: اما هنوزم ته دلم دوست دارم یه بار امتحان کنم.
مرد: پس کوتاه کن.
زن: واااای اما اگه کوتاه کردم و زشت شدم چی؟
مرد: پس کوتاه نکن.
زن: دیروز تو تلویزیون میگفت بهتره هرچند وقت یک بار یه تغییری به ظاهرتون بدید.
مرد: پس کوتاه کن.
زن: اما یه چیزی هم هست چون خواهرت تازه موهاشو کوتاه کرده همه فکر میکنن خواستم با اون چشم هم چشمی کنم.
مرد: پس کوتاه نکن.
....
....
اکنون مرد در یک بیمارستان روانی تحت درمان است. او هیچ نمیگوید جز: "پس کوتاه کن، پس کوتاه نکن..."
پزشکان متعجب هستند که چه چیز باید کوتاه شود و برای تشخیص نوع بیماری وی مشغول انجام همهی آزمایشات ممکن هستند و تصمیم دارند از یک تیم پزشکی در خارج از کشور کمک بگیرند.
پیشاپیش روز مرد مبارک🌹
ــــــــــــــــ
https://eitaa.com/zandahlm1357
📚
گفتن این جملات را به شوهرتان نگویید!
خب به کی بگن، اصلا فلسفه ازدواج چیه
اگه میخواست اینارو به کسی نگه که میموند خونه باباش خب:))
😅🔊 https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سی و هفتم
گلهای سفید مریم در کنار شاخههای سرخ و صورتی سنبل که به همراه چند گل لیلیوم عطری در دلِ سبدی حصیری نشسته بود، رایحه خوشی را در فضای آشپزخانه پراکنده کرده و از پریشانیام میکاست که مادر در چهارچوب در ظاهر شد و با صدایی آهسته گفت: «الهه جان! چایی رو بیار!» فنجانها را از قبل در سینی چیده و ظرف رطب را هم کنار سینی گذاشته بودم و قوری چای هم روی سماور، آماده پذیرایی از میهمانان بود.
دستانم را که در آستین قرمز لباسم پوشیده بود، از زیر چادر زرشکی رنگم بیرون آورده و سینی چای را برداشتم و با گفتن «بسم الله!» قدم به اتاق پذیرایی گذاشتم. با صدایی که میخواستم با پوششی از متانت، لرزشش را پنهان کنم، سلام کردم که آقای عادلی و عمو جواد و مریم خانم به احترامم از جا بلند شدند و به گرمی پاسخم را دادند. برای اولین بار بود که پس از فاش شدن احساسش، نگاهمان در چشمان یکدیگر مینشست، هرچند همچون همیشه کوتاه بود و او با لبخندی که حتی در چشمانش میدرخشید، سرش را به زیر انداخت.
حالا خوب میتوانستم معنای این نگاههای دریایی را در ساحل چشمانش بفهمم و چه نگاه متلاطمی بود که دلم را لرزاند! کت و شلوار نوک مدادی رنگی پوشیده بود که در کنار پیراهن سپیدش، جلوه خاصی به صورتش میبخشید. سینی چای را که مقابلش گرفتم، بیآنکه نگاهم کند، با تشکری گرم و کوتاه، فنجان چای را برداشت و دیدم انگشتانش نرم و آهسته میلرزد. میهمانان طوری نشسته بودند که جای من در کنار مریم خانم قرار میگرفت. کنارش که نشستم، با مهربانی نگاهم کرد و با خندهای شیرین حالم را پرسید: «حالت خوبه عزیزم؟» و من با لبخندی ملایم به تشکری کوتاه جوابش را دادم و نگاهم را به گلهای سفید نشسته در فرش سرخ اتاق دوختم که پدر با لحنی قاطع عمو جواد را مخاطب قرار داد: «آقا جواد! حتماً میدونید که ما سُنی هستیم. من خودم ترجیح میدادم که دامادم هم اهل سنت باشه، چون اعتقادم اینه که اینطوری با هم راحتتر زندگی میکنن. ولی خُب حالا شما این خواستگاری رو مطرح کردید و ما هم به احترام شما قبول کردیم.»
از لحن سرد و سنگین پدر، کاسه دلم ترک برداشت و احساسم فرو ریخت که عمو جواد لبخندی زد و با متانت جواب داد: «حاج آقا! بنده هم حرف شما رو قبول دارم. قبل از اینم که مزاحم شما بشیم، خیلی با مجید صحبت کردم. ولی مجید نظرش با ما فرق میکنه.» که پدر به میان حرفش آمد و روی سخنش را به سمت آقای عادلی گرداند: «خُب نظر شما چیه آقا مجید؟» بیاراده نگاهم به صورتش افتاد که زیر پردهای از نجابت، با چشمانی لبریز از آرامش به پدر نگاه میکرد. در برابر سؤال بیمقدمه پدر، به اندازه یک نفس عمیق ساکت ماند و بعد با صدایی که از اعماق قلبش بر میآمد، شروع کرد: «حاج آقا! من اعتقاد دارم شیعه و سُنی برادرن. ما همهمون مسلمونیم. همهمون به خدا ایمان داریم، به پیامبری حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) اعتقاد داریم، کتاب همهمون قرآنه و همهمون رو به یه قبله نماز میخونیم. برای همین فکر میکنم که شیعه و سُنی میتونن خیلی راحت با هم زندگی کنن، همونطور که تو این چند ماه شما برای من مثل پدرم بودید. خدا شاهده که وقتی من سر سفره شما بودم، احساس میکردم کنار خونواده خودم هستم.»
پدر صورت در هم کشید و با حالت به نسبت خشنی پرسید: «یعنی پس فردا از دختر من ایراد نمیگیری که چرا اینجوری نماز میخونی یا چرا اینجوری وضو میگیری؟!!!» لحن تند پدر، صورت عمو جواد را در هالهای از ناراحتی فرو برد، خنده را روی صورت مریم خانم خشکاند و نگاه ملامتبار مادر را برایش خرید که آقای عادلی سینه سپر کرد و مردانه ضمانت داد: «حاج آقا! من به شما قول میدم تا لحظهای که زنده هستم، هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی دختر خانم شما رو ناراحت نکنم! ایشون برای انجام اعمال مذهبی شون آزادی کامل دارن، همونطوری که هر مسلمونی این حق رو داره!»
لحنش آنچنان با صراحت و صداقت بود که پدر دیگر هیچ نگفت و برای چند لحظه همه ساکت شدند. از آهنگ صدایش، احساس امنیت عجیبی کردم، امنیتی که هیچ گاه در کنار هیچ یک از خواستگارانم تجربه نکرده بودم و شاید عبدالله احساس رضایتم را از آرامش چشمانم خواند که به تلافی سخن تلخ پدر، جواب آقای عادلی را به لبخندی صمیمانه داد: «مجید جان! همین عقیدهای که داری، خیال منو به عنوان برادر راحت کرد!» و مادر برای تغییر فضا، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید! چیز قابل داری نیس!» از میهمانان پذیرایی کرد.
@
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#صوت 🎧 سلسله سخنرانی های #آرامش ( 1 ) 🎤 استاد شجاعی 🌸 راه های کسب آسایش واقعی و آرامش / راه ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنجیتاآرامش2.mp3
6.29M
🎧🎧
#صوت
🌷 #آرامش ( 2 )
🌺 استاد #شجاعی
🌻 مربی شاخص لیاقت / بلاها = منفعت و سرمایه / دریای محبت خداوند به مومن / بده بستان خدا با بنده / خیرخواهی خداوند برای مومن
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani-8 - تصنیف : شب زدگان.mp3
1.69M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
تو قامت بلند تمنایی ای #درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار زیبایی ای درخت
وقتی که باد ها در برگهای در هم تو لانه میکنند
وقتی که باد ها گیسوی سبز فام تو را شانه میکنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او خنیا گر غمین
خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو اینجا شب است
و شب زدگانی که چشمشان صبحی ندیده است
تو روز را کجا ؟ خورشید را کجا ؟
در دشت دیده غرق تمنایی ای درخت ؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان پیوند میکنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق
که بر جایی ای درخت .
سر برکش ای رمیده که همچون امید
ما با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت
#سیاوش_کسرایی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلاوت_زیبا
جرعهای نور از کلام وحی 💫📗
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•