eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: 🧐زن: می‌تونم برم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم؟ مرد: کوتاه کن. زن: ولی خیلی زحمت کشیدم تا اینقدر بلند کنم موهامو. مرد: پس کوتاه نکن. زن: میگن این روزا موهای کوتاه مُده. مرد: پس کوتاه کن. زن: اما اگربعد از این که کوتاه کردم یهو مد عوض شد چی؟ مرد: پس کوتاه نکن. زن: همه دوستام میگن موهای کوتاه خیلی بهم میاد. مرد: پس کوتاه کن. زن: اما شک دارم که موهای کوتاه به صورت کوچیکم بیاد. مرد: پس کوتاه نکن. زن: اما جمع و جور کردن موهای کوتاه کلا راحت‌تره، تازه کمترم وقت‌گیره. مرد: پس کوتاه کن. زن: اما چطور می‌تونم به موهای کوتاه گل بزنم؟ من عاشق گل زدن به موهام هستم. مرد: پس کوتاه نکن. زن: البته فکر کنم به یه بار امتحان کردنش می‌ارزه. مرد: پس کوتاه کن. زن: اما آخه می‌دونی چقدر باید صبر کنم تا بلند بشه! مرد: پس کوتاه نکن. زن: اما هنوزم ته دلم دوست دارم یه بار امتحان کنم. مرد: پس کوتاه کن. زن: واااای اما اگه کوتاه کردم و زشت شدم چی؟ مرد: پس کوتاه نکن. زن: دیروز تو تلویزیون می‌گفت بهتره هرچند وقت یک بار یه تغییری به ظاهرتون بدید. مرد: پس کوتاه کن. زن: اما یه چیزی هم هست چون خواهرت تازه موهاشو کوتاه کرده همه فکر میکنن خواستم با اون چشم هم چشمی کنم. مرد: پس کوتاه نکن. .... .... اکنون مرد در یک بیمارستان روانی تحت درمان است. او هیچ نمی‌گوید جز: "پس کوتاه کن، پس کوتاه نکن..." پزشکان متعجب هستند که چه چیز باید کوتاه شود و برای تشخیص نوع بیماری وی مشغول انجام همه‌ی آزمایشات ممکن هستند و تصمیم دارند از یک تیم پزشکی در خارج از کشور کمک بگیرند. پیشاپیش روز مرد مبارک🌹 ــــــــــــــــ https://eitaa.com/zandahlm1357 📚
گفتن این جملات را به شوهرتان نگویید! خب به کی بگن، اصلا فلسفه ازدواج چیه اگه میخواست اینارو به کسی نگه که میموند خونه باباش خب:)) 😅🔊 https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سی و هفتم گل‌های سفید مریم در کنار شاخه‌های سرخ و صورتی سنبل که به همراه چند گل لیلیوم عطری در دلِ سبدی حصیری نشسته بود، رایحه خوشی را در فضای آشپزخانه پراکنده کرده و از پریشانی‌ام می‌کاست که مادر در چهارچوب در ظاهر شد و با صدایی آهسته گفت: «الهه جان! چایی رو بیار!» فنجان‌ها را از قبل در سینی چیده و ظرف رطب را هم کنار سینی گذاشته بودم و قوری چای هم روی سماور، آماده پذیرایی از میهمانان بود. دستانم را که در آستین قرمز لباسم پوشیده بود، از زیر چادر زرشکی رنگم بیرون آورده و سینی چای را برداشتم و با گفتن «بسم الله!» قدم به اتاق پذیرایی گذاشتم. با صدایی که می‌خواستم با پوششی از متانت، لرزشش را پنهان کنم، سلام کردم که آقای عادلی و عمو جواد و مریم خانم به احترامم از جا بلند شدند و به گرمی پاسخم را دادند. برای اولین بار بود که پس از فاش شدن احساسش، نگاهمان در چشمان یکدیگر می‌نشست، هرچند همچون همیشه کوتاه بود و او با لبخندی که حتی در چشمانش می‌درخشید، سرش را به زیر انداخت. حالا خوب می‌توانستم معنای این نگاه‌های دریایی را در ساحل چشمانش بفهمم و چه نگاه متلاطمی بود که دلم را لرزاند! کت و شلوار نوک مدادی رنگی پوشیده بود که در کنار پیراهن سپیدش، جلوه خاصی به صورتش می‌بخشید. سینی چای را که مقابلش گرفتم، بی‌آنکه نگاهم کند، با تشکری گرم و کوتاه، فنجان چای را برداشت و دیدم انگشتانش نرم و آهسته می‌لرزد. میهمانان طوری نشسته بودند که جای من در کنار مریم خانم قرار می‌گرفت. کنارش که نشستم، با مهربانی نگاهم کرد و با خنده‌ای شیرین حالم را پرسید: «حالت خوبه عزیزم؟» و من با لبخندی ملایم به تشکری کوتاه جوابش را دادم و نگاهم را به گل‌های سفید نشسته در فرش سرخ اتاق دوختم که پدر با لحنی قاطع عمو جواد را مخاطب قرار داد: «آقا جواد! حتماً می‌دونید که ما سُنی هستیم. من خودم ترجیح می‌دادم که دامادم هم اهل سنت باشه، چون اعتقادم اینه که اینطوری با هم راحتتر زندگی می‌کنن. ولی خُب حالا شما این خواستگاری رو مطرح کردید و ما هم به احترام شما قبول کردیم.» از لحن سرد و سنگین پدر، کاسه دلم ترک برداشت و احساسم فرو ریخت که عمو جواد لبخندی زد و با متانت جواب داد: «حاج آقا! بنده هم حرف شما رو قبول دارم. قبل از اینم که مزاحم شما بشیم، خیلی با مجید صحبت کردم. ولی مجید نظرش با ما فرق می‌کنه.» که پدر به میان حرفش آمد و روی سخنش را به سمت آقای عادلی گرداند: «خُب نظر شما چیه آقا مجید؟» بی‌اراده نگاهم به صورتش افتاد که زیر پرده‌ای از نجابت، با چشمانی لبریز از آرامش به پدر نگاه می‌کرد. در برابر سؤال بی‌مقدمه پدر، به اندازه یک نفس عمیق ساکت ماند و بعد با صدایی که از اعماق قلبش بر می‌آمد، شروع کرد: «حاج آقا! من اعتقاد دارم شیعه و سُنی برادرن. ما همه‌مون مسلمونیم. همه‌مون به خدا ایمان داریم، به پیامبری حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اعتقاد داریم، کتاب همه‌مون قرآنه و همه‌مون رو به یه قبله نماز می‌خونیم. برای همین فکر می‌کنم که شیعه و سُنی می‌تونن خیلی راحت با هم زندگی کنن، همونطور که تو این چند ماه شما برای من مثل پدرم بودید. خدا شاهده که وقتی من سر سفره شما بودم، احساس می‌کردم کنار خونواده خودم هستم.» پدر صورت در هم کشید و با حالت به نسبت خشنی پرسید: «یعنی پس فردا از دختر من ایراد نمی‌گیری که چرا اینجوری نماز می‌خونی یا چرا اینجوری وضو می‌گیری؟!!!» لحن تند پدر، صورت عمو جواد را در هاله‌ای از ناراحتی فرو برد، خنده را روی صورت مریم خانم خشکاند و نگاه ملامت‌بار مادر را برایش خرید که آقای عادلی سینه سپر کرد و مردانه ضمانت داد: «حاج آقا! من به شما قول میدم تا لحظه‌ای که زنده هستم، هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی دختر خانم شما رو ناراحت نکنم! ایشون برای انجام اعمال مذهبی شون آزادی کامل دارن، همونطوری که هر مسلمونی این حق رو داره!» لحنش آنچنان با صراحت و صداقت بود که پدر دیگر هیچ نگفت و برای چند لحظه همه ساکت شدند. از آهنگ صدایش، احساس امنیت عجیبی کردم، امنیتی که هیچ گاه در کنار هیچ یک از خواستگارانم تجربه نکرده بودم و شاید عبدالله احساس رضایتم را از آرامش چشمانم خواند که به تلافی سخن تلخ پدر، جواب آقای عادلی را به لبخندی صمیمانه داد: «مجید جان! همین عقیده‌ای که داری، خیال منو به عنوان برادر راحت کرد!» و مادر برای تغییر فضا، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید! چیز قابل داری نیس!» از میهمانان پذیرایی کرد. @
گنجیتاآرامش2.mp3
6.29M
🎧🎧 🌷 ( 2 ) 🌺 استاد 🌻 مربی شاخص لیاقت / بلاها = منفعت و سرمایه / دریای محبت خداوند به مومن / بده بستان خدا با بنده / خیرخواهی خداوند برای مومن https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-8 - تصنیف : شب زدگان.mp3
1.69M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 تو قامت بلند تمنایی ای همواره خفته است در آغوشت آسمان بالایی ای درخت دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار زیبایی ای درخت وقتی که باد ها در برگهای در هم تو لانه میکنند وقتی که باد ها گیسوی سبز فام تو را شانه میکنند غوغایی ای درخت وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است در بزم سرد او خنیا گر غمین خوش آوایی ای درخت در زیر پای تو اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان صبحی ندیده است تو روز را کجا ؟ خورشید را کجا ؟ در دشت دیده غرق تمنایی ای درخت ؟ چون با هزار رشته تو با جان خاکیان پیوند میکنی پروا مکن ز رعد پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت . سر برکش ای رمیده که همچون امید ما با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
✨وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ✨ ✨پروردگار تو نسبت به مردم فضل و رحمت دارد ✨ولي اكثر آنها شكرگزار نيستند. ✨✨✨✨ ✨ سوره نمل 💠 آیه 73✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
ketab-islam-monazerat-tarikhi-imam-reza.pdf
1.21M
📚📚📚 📗 مناظرات امام رضا ع 📝 آیت الله مکارم شیرازی 📖 71 صفحه پی دی اف https://eitaa.com/zandahlm1357
⚡️ فتنه های آخرالزمان ⚡️ 💭امام رضا(علیه السلام ) فرمودند: فتنه ی بعضی از کسانی که ادعای محبت ما را دارند بر شیعیان ما از فتنه ی دجال سخت تر است❗️ 💭 راوی پرسید: چرا❓ 💭 فرمودند: چون با دشمنان ما دوستی و با دوستان ما دشمنی می کنند ، این کار آن ها باعث خلط حق و باطل شده و امر را بر مردم مشتبه می سازد تا جایی که مؤمن از.منافق تشخیص داده نمی شود. 📚 صفات الشیعه ۸ 📚 وسائل ، ج ۱۶ ، ص ۱۷۹ 📚 بحارالانوار ، ج ۷۲ ، ص ۳۹۱ https://eitaa.com/zandahlm1357 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 سیزده بانوی رجعت کننده در دولت مهدوی... (امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «همراه قائم عجل‌الله فرجه سیزده زن خواهند بود... برای مداوای مجروحان و رسیدگی به مریض‌ها) ⭕️ نسیبه، دختر کعب مازنیه... 🌕 وی همسر زید بن عاصم بود، و معروف به ام عماره و از زنان فداکار صدر اسلام است که در برخى از جنگهاى پیامبر صلی‌الله علیه و آله شرکت جسته و مجروحان جنگى را مداوا کرده است. او در جنگ احد بهترین نقش را ایفا کرد. با دیدن صحنه فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پیامبر به دفاع از جان شریف ایشان پرداخت و در این راه بدنش زخمهاى فراوان برداشت. در جنگ «یمامه» نیز بدن او دوازده زخم برداشت و حتی یک دست وی هم قطع شد. ایمان، اخلاص و فداکاری نسیبه در جنگ احد، به جایی رسید که رسول خدا(ص) به فرزندش عماره چنین فرمود: «امروز وفاداری و مقام مادر تو از مردان جنگى والاتر است.» پس از فروکش کردن جنگ احد، نسیبه با زخمهای سنگین به همراه دیگر مسلمانان به خانه برگشت و به استراحت پرداخت. با شنیدن فرمان پیامبر که فقط مجروحان جنگ باید به تعقیب دشمن بشتابند، نسیبه از جاى برخاست و آماده رفتن شد، امّا به علت شدت خونریزى نتوانست شرکت کند. همین که پیامبر از تعقیب دشمن برگشت، پیش از آنکه به خانه برود، عبدالله بن کعب مازنى را براى احوالپرسى نسیبه و سلامتى وى به نزد او فرستاد و چون از سلامتى وى آگاه گشت شادمان موضوع را به پیامبر خبر داد. نسیبه از کسانى است که براى یارى حضرت مهدی علیه‌السلام زنده خواهد شد و بر چنین زنی شایسته و گواراست که در زمان دولت مهدوی به دنیا برگردد و همچون مؤمنان خاص، طعم شیرین حکومت ولائی آن حضرت را بچشد. این اجر کسانی‌ست که خداوند به آن‌ها وعده داده است. پیامبر صلی‌الله علیه و آله هم درباره او فرموده است: «‌نسیبه از بانوانی‌ست که در روزگار ظهور مهدی علیه‌السلام حضور می‌یابد و به مداوای مجروحان جنگی در رکاب آن حضرت میپردازد...» 📗چشم‏‌اندازى از حكومت مهدى علیه‌السلام، ص۷۴ به‏‌ نقل از بيان الائمه، ج ۳، ص ۳۳۸ → https://eitaa.com/zandahlm1357
📖🌙📖🌙📖🌙📖 📖طرح یک جزء، یک آیه مهدوی 👈جزء [19]سوره شعراء، آیه4 💠«إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّن السَّمَاء آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُم لَهَا خَاضِعِينَ» 🔰«اگر ما اراده کنیم از آسمان بر آنان آیه ای نازل می کنیم که گردن هایشان در برابر آنها خاضع گردد» ⚜امام صادق (ع) به نقل از پدر بزرگوارشان می فرمایند: به خدا قسم این ندای آسمانی به اسم حضرت قائم خواهد بود که در قرآن هم آمده است! و بعد امام صادق این آیه را خواندند. 📚منبع: الغیبه نعمانی، ص260 📘برگرفته از: کتاب سیمای ماه دوازدهم در سی جزء قرآن نوشته استاد اباذری از اساتید مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم 19 📖🌙📖🌙📖🌙📖 ================
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از شهید حاج قاسم سلیمانی در جبهه های مقاومت •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•