📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت چهلم
مادر خسته و کلافه از مجادلهای که با ابراهیم کرده بود، روی کاناپه دراز کشید و در حالی که سر شکمش را فشار میداد، ناله زد: «نمیدونم چرا یه دفعه انقدر دلم درد گرفت!» پدر بیتوجه به شِکوه مادر، تلویزیون را روشن کرد و به تماشای اخبار ساعت چهار بعدازظهر نشست، اما من نگران حالش، کنار کاناپه روی زمین نشستم و گفتم: «حتماً از حرفهای ابراهیم عصبی شدی.» و عبدالله به سمتمان آمد و گفت: «ابراهیم همینجوریه! کلاً دوست داره ایراد بگیره و غُر بزنه!» سپس به صورت مادر خندید و ادامه داد: «مامان! غصه نخور! اگه خدا امری رو مقدر کنه، احدی نمیتونه مانعش بشه!»
از فرصت استفاده کردم و تا عبدالله با حرفهایش مادر را آرام میکرد، به آشپزخانه رفتم تا برای مادر شربت عرق نعنا درست کنم، بلکه دردش آرام بگیرد. لیوان را که به دستش دادم، هنوز داشت گِله حرفهای نامربوط ابراهیم را به عبدالله میکرد. از یادآوری حرفهای تلخ و تند ابراهیم، دلم گرفت و ساکت در خودم فرو رفتم که عبدالله صدایم زد: «الهه جان! میخوام برای شاگرد اول کلاس جایزه بخرم. تو خوش سلیقهای، میای با هم بریم کمکم کنی؟» بحثهای طولانی و ناخوشایند بعدازظهر، حسابی رمقم را کشیده بود، با این حال دلم نیامد درخواستش را رَد کنم. نگاهی به مادر انداختم که نگرانیام را فهمید و با لبخندی پُر محبت گفت: «حالم خوبه! خیالت راحت باشه، برو!» با شنیدن پاسخ مادر، از جا برخاسته و آماده رفتن شدم.
به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیرِ منتهی به ساحل کج کرد. با تعجب پرسیدم: «مگه نمیخوای هدیه بخری؟» سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخندی مهربان گفت: «چرا! ولی حالا عجلهای نیس! راستش اینجوری گفتم که با هم بیایم بیرون، باهات حرف بزنم! حالا موقع برگشت میریم یه چیزی میخریم.» میدانستم که میخواهد در مورد آقای عادلی و تصمیمی که باید در موردش بگیرم، صحبت کند، اما در سکوت قدم میزد و هیچ نمیگفت. شاید نمیدانست از کجا شروع کند و من هم نمیخواستم شروع کنم تا مبادا از آهنگ صدایم به تعلق خاطری که در دلم شکوفه زده بود، پی ببرد.
در انتهای مسیر، آبی مایل به سبزِ خلیج فارس نمایان شد و با بلند شدن بوی آشنای دریا، عبدالله هم شروع کرد: «الهه! فکراتو کردی؟» و چون سکوتم را دید، خندید و گفت: «دیگه واسه من ناز نکن! ما که با هم رودرواسی نداریم! با من راحت حرف بزن!» از حرفش من هم خندیدم ولی باز هم چیزی نگفتم. با نگاه عمیقش به روبرو، جایی که دریا خودش را روی ساحل میکشید، خیره شد و ادامه داد: «الهه جان! مجید پسر خیلی خوبیه! من خودم قبولش دارم! تو این چند ماهه جز خوبی و نجابت چیزی ازش ندیدم! مردِ آروم و صبوریه! اهل کار و زندگیه!»
هر چه عبدالله بر زبان میآورد، برای من حقیقتی بود که با تمام وجود احساس کرده بودم، هرچند شنیدن دوباره این نغمه گوشنواز، برایم لذت بخش بود و ساکت سر به زیر انداخته بودم تا باز هم برایم بگوید: «الهه! وقتی اون روز تو خواستگاری داشت با بابا حرف میزد، من از چشماش میخوندم که مرد و مردونه پای تو میمونه!» از شنیدن کلام آخرش، غروری شیرین در دلم دوید و صورتم را به لبخندی فاتحانه باز کرد که با دست اشاره کرد تا روی نیمکتِ کنار ساحل بنشینم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#صوت 🌷 #آرامش ( 4 ) 🎤 استاد #شجاعی 🌻 میزان رضایت از خداوند نشان دهنده رضایت خداوند از ماست 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنجیتاآرامش6.mp3
7.6M
#صوت
🌷 #آرامش (6)
🎤 استاد #شجاعی
🌸 پیامدهای یقین و شک 🌻 طریقه برطرف کردن شک ها 💐 ایمان نصفه و نیمه 📿 حیوانیت و نفسانیت در تعارض با دین 🌈
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
#پاسخ_شبهه
⁉️ ۲۴ سال زندانی بودن امام موسی بن جعفر علیه السلام با #کثرت_فرزندان این امام همام، چگونه تحلیل می شود؟
💠 #پاسخ
✨ امام موسی کاظم (علیه السلام) در سال ١٢٨ هجری به دنیا آمدند و در سال ١٨٣ هجری به شهادت رسیدند و سن شریفشان در هنگام #شهادت، ۵۵ سال بود.
📚 منتهی الامال ج٣ ص١۵٢۶
📔 به روایت شیخ کلینی در کافی، در ۵۴ سالگی به شهادت رسیدند.
📚الکافی ج١ ص۴٨۶
⭕️ مدت زندان ایشان ٢٠ سال #نبوده است، بلکه ایشان ۴ سال آخر عمر شریفشان را در زندان بودند.
🔸 حضرت از سال ١٧۶ به دستور هارون زندانی شدند و نهایتاً در زندان #هارون_الرشید و در سال ١٨٣ به دستور هارون #مسموم شدند و به شهادت رسیدند.
📚عیون الاخبار ج١ ص١٠۴
📚سیره پیشوایان ص۴٨۶
📚بحار الانوار ج۴٨ ص٢٢٨
🖋مرحوم ابن شهر آشوب تعداد فرزندان امام را #سی_نفر می داند.
📚مناقب ال ابی طالب ج۴ ص٣٢۴
🖋 شیخ مفید فرزندان ایشان را #سی_و_هفت نفر میداند که از آنان هیجده تن پسر و نوزده تن دختر بوده اند.
📚الارشاد ج٢ ص٢۴۴
🔸 فلسفه #کثرت فرزندان ایشان روشن است.
🔴 امامان معصوم، همواره تحت فشار دستگاه حکومت، آزادی عمل چندانی برای تبلیغ #دین و معارف حقه و الهی نداشتند.
▪️تنها راه پیش روی آن بزرگواران، تولید و تربیت نسلی پاک بوده تا با تعلیم و تربیت آنان و فرستادن به مناطق مختلف، دین را از خطر انحراف، نجات داده و آیین حقه الهی را در همه جا گسترش دهند.
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
CQACAgQAAx0CVBp6RAACD1FgRVbsGypk4Vfj8DBRA-FnIUj91QAClgkAAgt2KVL-DQcjKQRk3R4E.mp3
6.01M
🔳 #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
🌴دلم زاره
🌴رو سینم یه عالم غصه تلمباره
🎤 #حسن_عطایی
https://eitaa.com/zandahlm1357