eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
✍لـیـلــے سـلـطـانــے ‌ ڪتاب رو گذاشتم تو ڪیفم،نمیتونستم درس بخونم،تو شوڪ رفتار دیروز امین و عاطفہ بودم!نمیخواستم فڪر و خیال ڪنم،مشغول سالاد درست ڪردن شدم،مادرم وارد خونہ شد همونطور ڪہ چادرش رو آویزون میڪرد گفت:هانیہ بلا،چرا بہ من نگفتے؟ با تعجب نگاهش ڪردم. _چیو نگفتم مامان؟ رو بہ روم ایستاد _قضیہ امین! بدنم بے حس شد،بہ زور آب دهنم رو قورت دادم،زل زدم بہ چشم هاش. _چہ قضیہ اے؟! _یعنے تو خبر نداشتے؟ _نمیفهمم چے میگے مامان! _قضیہ خواستگارے دیگہ! نفسم بند اومد،خواستگارے چہ صیغہ اے بود؟! بہ زور گفتم:چہ خواستگارے اے؟! _امشب خواستگارے امینہ! خواستگارے؟امین؟!ڪلمات برام قابل هضم نبود،براے قلب بے تابم غریبہ بودن،قلبے ڪہ بہ عشق امین مے طپید،با صداے امین جون میگرفت،مگہ دوستم نداشت؟مگہ نگفت هانیہ؟هانیہ اے ڪہ چاشنیش یڪ دنیا عشق بود؟غیر ممڪن بود! _هانیہ دستتو چے ڪار ڪردے؟! انقدر وجودم بے حس شدہ بود ڪہ نفهمیدم دستم رو بریدم!اما این دستم نبود ڪہ بریدہ شد این رشتہ عشق من بہ امین بود ڪہ پارہ شدہ بود،باید مطمئن میشدم،با سردرگمے و قدم هاے لرزون رفتم سمت ظرف شویے تا آب سرد بگیرم بہ قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب! _ام ..چیزہ..حالا خالہ فاطمہ ڪے رو در نظر گرفتہ؟ _فاطمہ خودشم تعجب ڪردہ بود،امین خودش دخترہ رو معرفے ڪردہ از هم دانشگاهیاشہ! قلبم افتاد،شڪست،خورد شد! لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشڪ هام سرازیر نشہ،داشتم خفہ میشدم! حضور مادرم رو ڪنارم احساس ڪردم. _هانیہ خوبے؟رنگ بہ رو ندارے! چیزے نگفتم با حرف بعدیش انگار یڪ سطل آب سرد ریختن رو سرم! _فڪرڪردم دلبستگے دورہ نوجوونیت تموم شدہ! از مادر ڪے نزدیڪ تر؟! ساڪت رفتم سمت اتاقم،میدونستم مادرم صبر میڪنہ تا حالم بهتر بشہ بعد بیاد آرومم ڪنہ! تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگے حیاطشون رو نگاہ ڪردم و دیدمش با... با ڪت و شلوار.... چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلڪہ شڪے بود بین عشق و چیزے ڪہ نمیتونستم بفهمم! این صحنہ رو دیدہ بودم تو خوابم،سرڪلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگارے مون باشہ،من با خجالت از پشت پنجرہ برم ڪنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندے از جنس عشق و خجالت و خوشحالے بزنہ،بیان خونہ مون همونطور ڪہ سر بہ زیرِ دستہ گل رو بدہ دستم بعد.... دیگہ نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفہ میشدم احساس میڪردم تو وجودم آتیش روشن ڪردن،بہ پهناے تمام عاشقانہ هام گریہ ڪردم گریہ اے از عمق وجود دخترانہ ام در حالے ڪہ دستم روے قلبم بود و با هق هق نالہ ڪردم:آخ قلبم...
مادرم ڪہ از اتاق بیرون رفت،سریع از روے تخت خواب بلند شدم،ساعت دہ بود هنوز برنگشتہ بودن،خدایا روزے هزارتا صلوات میفرستم ماہ رمضون و ماہ محرم بہ فقرا غذا میدم بهش جواب رد بدن! با گفتن این جملہ قطرہ اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،تبم پایین نمے اومد داشتم میسوختم. همونطور زل زدہ بودم بہ حیاطشون،چند دقیقہ گذشت نمیدونم چند دقیقہ ولے گذشت! خالہ فاطمہ و عمو حسین وارد حیاط شدن پشت سرشون عاطفہ و امین وارد شدن،نفسم بند اومد ڪاش میفهمیدم چے شدہ؟! همہ رفتن داخل خونہ اما امین نشست روے تخت! ڪتش رو درآورد و گذاشت ڪنارش،انگار ناراحت بود خدایا یعنے بهش جواب منفے دادن؟! بے اختیار آروم خندیدم،نیم رخش رو میدیدم،با اخم بہ زمین زل زدہ بود دستے بہ ریشش ڪشید و ڪلافہ سرش رو بلند ڪرد اما بہ رو بہ رو خیرہ شد! چشماش رو بست و سرش رو تڪیہ داد بہ دیوار،زیر لب چیزایے میگفت! از خوشحالے نمیدونستم چے ڪار ڪنم حتما جواب رد دادن ڪہ حالش خوب نیست! خدایا عاشقتم،یعنے میشہ؟! قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روش اما دستم تندتر میلرزید! دستم رو مشت ڪردم و نفس عمیقے ڪشیدم،هانیہ آروم باش هانیہ چیزے نیست! نمیخواستم منو ببینہ اما پاهام اجازہ نمیدادن از ڪنار پنجرہ برم،چشم هام میخ شدہ بودن روش! چشم هاش رو باز ڪرد و بے حال برگشت سمتم یادم رفت نفس بڪشم! لبم رو گاز گرفتم،هانیہ چرا ایستادے؟تا ڪے میخواے ڪوچیڪ بشے؟! ساڪت من دوستش دارم! اما امین با دیدنم تعجب نڪرد! از روے تخت بلند شد و رفت داخل خونہ! قلبم گرفت،این چہ رفتارے بود؟! چند لحظہ بعد دوبارہ برگشت،صداے موبایلم باعث شد از ڪنار پنجرہ فرار ڪنم! با تعجب بہ صفحہ موبایلم ڪہ شمارہ عاطفہ روش افتادہ بود نگاہ ڪردم با تردید جواب دادم:بلہ! جوابے نداد صداے نفس ڪشیدنش مے اومد،صداے نفس ڪشیدن امین! با تعجب رفتم جلوے پنجرہ،ایستادہ بود نزدیڪ دیوارمون و موبایل رو بہ گوشش چسبوندہ بود! صداش پیچید:نڪن هانیہ نڪن! سرش رو بلند ڪرد و نگاهم ڪرد،باعجلہ رفت داخل خونہ! چرا اینطورے میڪنہ خدایا؟! صداے قلبم قطع نمیشد!موبایل روے با وسواس گذاشتم تو ڪشو!بوے صداے امینم رو میداد! ادامــه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
داستان 📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت) ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے 👇👇👇👇 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✍لـیـلــے سـلـطـانــے عصبے پاهام رو تڪون میدادم،چند دقیقہ بعد شهریار اومد و سوار ماشین شد،بے حرف ماشین رو،روشن ڪرد! رسیدیم سر خیابون ڪہ ماشین پدر امین رو دیدم،چندتا ماشین هم پشت سرشون مے اومد! سریع سرم رو برگردوندم،شهریار سرعتش رو بیشتر ڪرد. نفس عمیقے ڪشیدم،مثلا براے رفع خستگے امتحان ها داشتم میرفتم باغ عمہ تو ڪرج،داشتم فرار میڪردم! اولین بار ڪہ مادرم این پیشنهاد رو داد قبول نڪردم،تحمل شلوغے رو نداشتم حتے دوست نداشتم خونہ باشم! دلم میخواست یہ جاے تاریڪ تنها تنهاے باشم! ڪار این روزهام شدہ بود یا آهنگ گوش دادن بہ قدرے ڪہ قلبم درد بگیرہ یا تو خونہ راہ رفتن تا پاهام خستہ بشن! بے قرارے میڪردم،عصبے میشدم بهونہ میگرفتم اما باز آروم نمیشدم از همہ بدتر این تب لعنتے بود ڪہ دست از سرم برنمیداشت! شیشہ ماشین رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون بلڪہ باد بهمن ماہ آتیشم رو سرد ڪنہ! شهریار با مهربونے گفت:هانیہ سرتو ندہ بیرون خطرناڪہ! چیزے نگفتم و شیشہ رو دادم بالا! با این همہ حال بد فقط خجالتم ڪم بود! مادر و پدرم فهمیدہ بودن و از همہ مهمتر شهریار! وقتے دید ساڪتم بہ شوخے گفت:اہ جمع ڪن بساط لوسے بازے رو دخترہ ے لوس! اما باز چیزے نگفتم! برگشت سمتم و با ناراحتے نگاهم ڪرد،دستش رو گذاشت روے پیشونیم! با نگرانے گفت:هانیہ چقدر داغے! آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم:چیزیم نیست حتما سرما خوردم! دروغ گفتم،من عشق خوردہ بودم! با بے طاقتے گفتم:شهریار میشہ شیشہ رو بدم پایین؟ بہ نشونہ مثبت سرش رو تڪون داد. دوبارہ شیشہ رو دادم پایین،نگاهے بہ چادرم انداختم و بہ زور درش آوردم شهریار با تعجب نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت! چادرم رو از پنجرہ دادم بیرون و سپردم بہ دست باد! امروز عقد امین بود! من بندہ ے امین بودم نہ خدا! دیگہ امینے نبود ڪہ بخوام بندگے ڪنم! پس دلیل اون رفتارهاش چے بود؟!مطمئن بودم اشتباہ برداشت نڪردم اصلا همہ ش رو اشتباہ برداشت ڪردہ باشم هانیہ گفتن هاش چے؟!شب خواستگاریش ڪہ بهم زنگ زد چے؟! با فڪر رفتار ضد و نقیضش قلبم وحشیانہ مے تپید! دوبارہ اشڪ هام بہ سمت چشمم هجوم آوردن،چشم هام رو بستم تا سرازیر نشن،این مردے ڪہ ڪنارم نشستہ بود،برادرم بود و اشڪ هاے من شاهرگش! مهم نبود جسم و روحم خفہ میشہ!
بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا نبینمش!تا بیشتر خورد نشم!حال جسمم بہ هم ریختہ بود مثل روحم! شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزاے سختے! شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت:دارے حوصلہ مو سر مے برے خانم ڪوچولو! وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہ ام باید با سختے ها رو بہ رو بشم! دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم:میتونم راہ بیام! رسیدیم سر ڪوچہ،عاطفہ با خندہ همراہ دخترے مے اومد پشت سرشون امین لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم،فقط صداے جیغ قلبم رو شنیدم! تن تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت:هانیہ تب ندارے!یخے،دارے مے لرزے! نفس عمیقے ڪشیدم. _من خوبم داداش بریم! تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟! قدم برداشتم،محڪم ترین قدم عمرم! عاطفہ نگاهمون ڪرد،لبخندش محو شد! رابطہ م با عاطفہ بهم خوردہ بود،با امید دادن هاش تو شڪستم شریڪ بود! شهریار بلند سلام ڪرد،هر سہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط دختر محجبہ اے رو میدیدم ڪہ با صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مردِ من بود! هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم:سلام دختر دستش رو آورد جلو،نمیدونست حاضرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب نگاهم ڪرد! _عزیزم چقدر یخے! عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود! _نشد تبریڪ بگم،خوشبخت بشید! مطمئنم دعا براے دشمن بدتر از نفرینہ! با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد:ممنون خانمے قسمت خودت بشہ. بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم؟! حالم داشت بد میشد و دماے بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مے ایستادم حتما مے مردم! دست شهریار رو گرفتم. شهریار لبخند زد و گفت:بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار! سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم! رسیدیم سر خیابون،چشم هام رو بستم امین و دخترہ دست تو دست هم داشتن میخندیدن! اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ،چشم هام رو باز ڪردم پشت سرم رو نگاہ ڪردم،امین و دخترہ جلوے در داشتن باهم حرف میزدن،حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن! زیر لب گفتم:دخترہ بہ جاے من خیلے دوستش داشتہ باش! ادامــه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد فاطمی نیا: مولوي تمثيل آورده است كه فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان براو ظاهر ميشود وميگويد: تابه حال اين همه "ياربّ" گفته اي، چه فايده داشته است!؟ مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد. شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟ جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم ازدرگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "ياربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست! يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود ، اصلا نميگذارد " ياربّ" بگوييم! التماس دعا برای هم دعا کنیم https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
پیامبر اکرم (ص): 🌷 هر كس "شب قدر" را احيا بدارد، تا سال آينده عذاب از او بر داشته ميشود. 🌿اقبال الأعمال، ج ۱، ص ۳۴۵🌿 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔴این شهر نفرین شده، استحقاق باران ندارد❗️ 🍂امیرالمومنین علیه السلام درسال ٤٠ هجری سحرگاه نوزدهم ماه رمضان پس از ضربت خوردن فرمود: 🔷همان گونه كه نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود، رسول خدا (صل الله علیه و آله وسلم) را ديدم، پس گفتم ای رسول خدا! از امت تو چه تلخيها ديدم و از لجبازی و دشمنی آنها چه كشيدم❗️ پيامبر (صل الله علیه و آله وسلم) فرمود: نفرينشان كن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد، و بجای من شخص بدی را بر آنها مسلط گرداند. 📚نهج البلاغه، خطبه٧٠ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالگرد رحلت ملکوتی رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) تسلیت باد. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
📝استاد زاهدی: ليلة‌القدر، حرم زمانی خداست 💠لحظات و ايامی داريم كه حرم خداست (حرم زمانی و حرم مكانی). 💠طبق آيات و روايات و نشانه‌های وحي در اسلام، ليلة‌القدر، حرم زمانی خيلی عظيم است. 💠خدواند متعال يك حرم مكانی و زمينی به نام مكه را به ما معرفی كرده و يك حرم زمانی به نام ليلة‌القدر را شرح داده‌اند كه اين حرم زمانی از حرم مكانی خدا بالاتر است. 💠شب جمعه يك حرم است. ماه مبارك رمضان، حرم خداست. ايام شهادت حضرت مولا(ع) و شروع شدن غريبی اهل البيت(ع)، حرم خداست. تدبّر و تمسّك به قرآن، حرم است و... . 💠در اين حرم‌ها بايد اصلاحِ قفل قلبها صورت بگيرد. مگر خداوند نفرموده «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»(محمد:۲۴). 💠ما در اين كلاس‌ها و برنامه‌ها از قرآن شروع می‌كنيم. با دلی شاد و قلبی پر اميد و گامی استوار و معرفتی عميق و روحی اميدوار به رحمت الهی وارد اين جلسات می‌شويم كه قلب‌هايمان را شفا بدهد و قفل‌های قلبمان را باز كند. 💠در اين مؤسسه (موسسه صابره)كه وقف حضرت زهرا سلام‌الله علیها است، احياء، تضرع، توسل، تدبّر در آيات حق و عترت طاهره (صلوات الله عليهم اجمعين) بايد صورت ‌گيرد. 📕برگرفته از سخنرانی استاد زاهدی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💠 حیوانات خانگی در اسلام 💠 ✅ کبوتر 🕊 ✅ گربه 🐈 ✅ خروس🐓 ✅ مرغ🐔 ✅ اردک ✅ غاز 🐦 ✅ بلدرچین 🐧 سگ(شکاری،نگهبان،گله)بافاصله از خانه🐕 زنبور عسل🐝 اسب 🐴 گوسفند🐑 گاو🐂 گاو میش🐃 شتر 🐪 بز🐐 🕊حیوانات اهلی و غیر اهلی ✅ بنابر احادیث معصومین علیهم السلام سزاوار نیست خانه ای خالی باشد از حیوانات خانگی. ⛔️نگهداری حیوانات غیر اهلی(وحشی) مانند قناری، طوطی، مرغ عشق، کاسکو، راسو، خرگوش، ماهی، مرغ مینا، بلبل، همستر و... هیچ توصیه ای ندارد بلکه از جهت سلامت برای انسان مضر می باشد. ⛔️🐠🐅🐆🐊🐋🐖🐿🐁🐇🐀🐗🐺🐒🐢🐍🐌⛔️ ➖➖➖➖ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
داستان 📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت) ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے 👇👇👇👇 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: ✨ ✍لـیـلــے سـلـطـانــے ماشین سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم:ممنون خدافظ! دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم! _فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟ بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون. _با،بابا میرم باے! مثل بچہ ها گفت:دلم تنگ میشہ خب! حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم! بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم! بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون،برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند دستش رو برد بالا و رفت! آخیشے گفتم،با دستمال ڪاغذے برق لبم رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ،جدے رو بہ روم،رو نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم! مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مے اومد،نگاهم ڪرد،با لبخند گفت:سلام هانیہ خوبے؟ دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:سلام ممنون تو خوبے؟ همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت:قربونت. سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت:امین اومد من برم! دیگہ برام مهم نبود،دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد،فقط رد زخم حماقتم بودن،ازش خداحافظے ڪردم و وارد خونہ شدم،مادرم داشت حیاط رو می شست آروم سلام ڪردم و وارد پذیرایے شدم! مادرم پشت سرم اومد داخل _هانیہ! برگشتم سمتش. _بلہ مامان! نشست روی مبل،بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد. _بیا بشین! بے حرف ڪنارش نشستم. با غصہ نگاهم ڪرد. _قرارہ برات خواستگار بیاد! پام رو انداختم رو پام. _مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم،تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟ با اخم نگاهم ڪرد:نہ خیر!ولے بسہ این حالت!شدے عین یہ تیڪہ یخ،دوسالہ فقط ازت سلام،صبح بہ خیر،شب بہ خیر،خستہ نباشے،خداحافظ میشنویم!هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟ بے حوصلہ گفتم:نمیدونم!روانشناس هایے ڪہ میرے پیششون میگن شوڪہ! با عصبانیت نگاهم ڪرد:بس نیست این شوڪ؟!هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درس ها رو بہ زور قبول شدے؟یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدے ڪجا؟!دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابدارے،خانم مهندس!بہ خودت بیا! از رو مبل بلند شدم. _چشم بہ خودم میام،بہ در و دیوار ڪہ نمیام! همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم:خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون نمیخورم! _شهریار چرا باید پاے تو بسوزہ؟! با تعجب برگشتم سمتش! _مگہ شهریار رو چے ڪار ڪردم؟! جدے نگاهم ڪرد. _شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ تو.... نذاشتم ادامہ بدہ سریع اما با خونسردے گفتم:میدونم مامان جان اما لطفا ڪسے براے من فداڪارے نڪنہ!نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم،قرار خواستگارے رو بذار! در اتاق رو بستم،بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روے تختم و بہ حیاطمون خیرہ شدم،دوسال پیش اولین ڪارے ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم!
وارد ڪافے شاپ شدم،بنیامین از دور برام دست تڪون داد،هم ڪلاسے دانشگاهم حدود چهارماہ بود باهم در ارتباط بودیم،رفتم سمتش،بلند شد ایستاد. _سلام خانم خانما! دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد،باهاش دست دادم و نشستم. _چے میخورے؟ نگاہ سرسرے بہ منو انداختم و گفتم:فعلا هیچے! _چہ عجب حرف زدے! بے حوصلہ گفتم:ڪش ندہ باید زود برم! بدون توجہ بہ من رو بہ گارسون گفت:دوتا قهوہ ترڪ لطفا! دوبارہ برگشت سمتم،دستم رو گرفت هے دستم رو فشار میداد! دستم رو از تو دستش ڪشیدم بیرون. _صد دفعہ نگفتم خوشم نمیاد اینطورے نڪن؟! _نخوردمت ڪہ! با عصبانیت گفتم:نہ بیا بخور! لبخند دندون نمایے زد و گفت:اتفاقا مامان و بابام چند روز خونہ نیستن! پوزخند زدم و بلند شدم. _دیگہ بہ من زنگ نزن! سریع بلند شد! _هانیہ!خب توام شوخے ڪردم. ڪیفم رو انداختم روے دوشم. _برو این شوخے ها رو با عمہ ت ڪن! با اخم نگاهم ڪرد. _گفتم شوخے ڪردم دیگہ ڪش ندہ! همونطور ڪہ میرفتم سمت خروجے گفتم:برو بابا دیگہ دور و بر من نباش! _حرف آخرتہ دیگہ؟! _حرف اول و آخر! با لبخند بدے نگاهم ڪرد _باشہ ببینم بابا و داداشت چے میگن! آب دهنم رو قورت دادم ولے حرڪتے از خودم نشون ندادم ڪہ بفهمہ ترسیدم!دوبارہ حرڪت ڪردم سمت خروجے،دو تا از دخترهاے مذهبے ڪلاس داشتن نگاهم میڪردن و حرف میزدن! با خودم گفتم ڪارت بہ حراست نڪشہ! از ڪافے شاپ خارج شدم،حضور ڪسے رو پشت سرم احساسم ڪردم،برگشتم،بنیامین بود. _شنیدے چے گفتم؟! بیخیال گفتم:آرہ،ڪر ڪہ نیستم! دخترهاے ڪلاس از ڪافے شاپ اومدن بیرون یڪے شون گفت:خانم هدایتے مشڪلے پیش اومدہ؟ بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم،با شڪ راہ افتادن سمت دانشگاہ،خواستم برم ڪہ بنیامین بازوم رو ڪشید با عصبانیت گفتم:چتہ وحشے؟!برو تا ملتو سرت نریختم! انگشت اشارہ ش رو بہ نشونہ تهدید سمتم گرفت:ببین من دست بردار نیستم. نگاہ چندش آورے بهم انداخت و گفت:چیزے ڪہ ازت بهم نرسید! دیگہ نتونستم طاقت بیارم محڪم بهش سیلے زدم خواست ڪارے ڪنہ ڪہ پشیمون شد! چندتا از طلبہ هاے دانشگاہ ڪہ بہ معرفے استادها براے واحدهاے دینے مے اومدن،بہ سمتمون اومدن،حتما ڪار دخترها بود!یڪے شون با لحن ملایمے گفت:سلام اتفاقے افتادہ؟ بنیامین با عصبانیت گفت:بہ تو چہ ریشو؟! با لبخند زل زد بہ بنیامین:چہ دل پرے از ریش من دارے! سریع گفتم:این آقا مزاحمم شدہ! پسر بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:شما بفرمایید ما حلش میڪنیم! توقع داشتم اخم ڪنہ و با عصبانیت بتوپہ بہ بنیامین بہ من هم بگہ خواهرم چادرت ڪو؟! با تعجب راہ افتادم سمت دانشگاہ،پشت سرم رو نگاہ ڪردم،داشت با لبخند با بنیامین حرف میزد! ادامــه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔲 یک اصل مهم را فراموش نکنید پدر و مادر قرار نيست بی نقص باشند، انسان بی نقص وجود ندارد. مسئوليت مانند ليوان كاغذی در دست انسان است. آنرا شل نگه داريم رها ميشود و اگر سفت نگه داريم ليوان له ميشود. مانند درجه دمای بدن انسان كه بالاتر و پايينتر از حد برای انسان كشنده ست. پس تعليم و تربيت كودك را تبديل به وسواس نكنيم كه فرزندمان از پا در خواهد آمد.
🔲رسول خدا صلی الله علیه و آله🌻 👈خاک، تفرجگاه کودکان است. 📚معجم الکبیر/ج6/ص140 ✅خاک یکی از بهترین وسایل بازی و سرگرمی کودکان است که والدین نباید به بهانه آلودگی از بازی کودکان با آن جلوگیری کنند. البته بهتر است خاک غربال شده و تمیز که اشیای تیز و برنده در آن نباشد در اختیار آنان قرار دهیم تا از خطرات احتمالی مصون بمانند.
.......: .......: 🔲وقتی کودکی با غذایش بازی می‌کند و پدر و مادر، چندین بار به‌او می‌گویند: شامت را بخور. غذا برای تو خوب است؛ خیلی از بچه‌های گرسنۀ دنیا، آرزو دارند غذای تو را داشته باشند، درواقع به‌این بدرفتاری‌اش توجه کرده و او را لوس می‌کنند. در این حالت او راحت و آسوده می‌نشیند و از تماشای جنجالی که با غذا نخوردنش به‌وجود آمده، لذت می‌برد. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💐 خبرنگاران منتظر 💠 خبرنگاران زیادی از نقاط مختلف دنیا به نوفل لوشاتو آمده بودند. (ره) با آرامش و وقار خاصی نشسته بود تا آنها سئوالاتشان را بپرسند. من خیلی خوشحال بودم چون با این برنامه، انقلاب مردم ایران در سطح جهانی مطرح میشد و صدای انقلاب به گوش مردم کشورهای دیگر نيز میرسید. 💠 یکی دو خبرنگار که سوالشان را پرسیدند نوبت خبرنگار دیگری شد. قبل از اینکه خبرنگار سئوالش را بپرسد، امام از جایش بلند شد و شروع به حرکت کرد. با عجله خودم را به (ره) رساندم و گفتم: آقا کجا تشریف میبرید؟ (ره) با آرامش جواب داد: وقت نماز است. 💠 گفتم: آقا دیگر این فرصت نصیب ما نمیشود که انقلاب را معرفی کنیم، خواهش میکنم چند دقیقه دیگر بنشینید تا سه چهار نفر دیگر سؤالاتشان را بپرسند. با ناراحتی فرمودند: وقت نماز است و به سمت اتاق دیگري حرکت کرد. من هاج و واج مانده بودم، خبرنگاران از من علت رفتن را می پرسیدند ... 📚 کتاب پر پرواز ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ ص ۶۰ خمینی ( ره) ▪️ که خود بیش از دیگران خود را ساخت ،و رهبری که پیش از با گفتار ، با کردار ، تعلیم داد .... : ""کسی که خود را مردم قرار داد ، باید بیش از انکه به دیگران پردازد ، خود را بسازد ، و پیش از انکه به گفتار کند ، با کردار تعلیم دهد ، زیرا انکس که خود را تعلیم دهد و ادب کند سزاوارتر به است از انکه دیگری را تعلیم دهد و ادب بیاموزد ."" 🎥 حدیثی که به آیت الله نجومی برای تحریر و خوشنویسی دادند؟ این حدیث که تابلو و در نصب شده، چیست❗️ ⭕️مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماما... ۷۳ ◾️▪️رحلت جانسوز رهبر کبیر انقلاب بر مسلمین جهان تسلیت باد . https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا