eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، بازنده‌ اصلی همان کسانی هستند که تلاش کردند مردم در انتخابات شرکت نکنند .......: فرمانده صلوات https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، : ممکن است با بعضی نظرات شورای نگهبان موافق نباشم اما طبق قانون و وظیفه عمل کردند .......: فرمانده صلوات https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، ورود به مسئله‌ی احیای حقوق عامه جزو وظائف مهم قوه‌ی قضاییه است .......: فرمانده صلوات https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، رفتار بعد از انتخابات مسئولان و نامزدها از نعمات الهی بود .......: فرمانده صلوات https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، کارشناسها میگویند لااقل ده درصد از عدم شرکتها مربوط به کروناست .......: فرمانده صلوات https://eitaa.com/zandahlm1357
14000407_40599_1281k.mp3
8.29M
🎙بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه. ۱۴۰۰/۰۴/۰۷ .......: فرمانده صلوات https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و چهل و دوم با همه کمردردی که تا ساق پاهایم رعشه می‌کشید، به زحمت از پله‌ها بالا می‌رفتم که حالا تمام وجودم از ناراحتی آتش گرفته و دیگر حال آشفته لحظات قبلم را از یاد بُرده بودم که تازه می‌فهمیدم این جماعت چه موزیانه به خانواده ما نفوذ کرده و هنوز چند هفته از فوت مادر نگذشته، می‌خواستند راهی به خانه ما باز کنند. نمی‌فهمیدم در خانواده ما دنبال چه هستند که بر سر تجارت با پدر، قصه دوستی را آغاز کرده و بعد خواهر جوانشان را به عقد پدر پیر من درآورده‌اند که صدای کوبیده شدن در اتاق، مرا از اعماق افکار نابسامانم بیرون کشید. مجید با ابروهایی که زیر بار سنگین اخم تا روی چشمانش پایین کشیده شده و گونه‌هایی که از عصبانیت گل انداخته بود، قدم به اتاق گذاشت و شاید به قدری قلبش از غیظ و غضب پُر شده بود که حتی وضعیت مرا هم فراموش کرده و ندید چقدر ناتوان روی کاناپه افتاده‌ام که اینبار به غمخواری حالم پایین پایم زانو نزد و در عوض برای بازخواستم روی مبل مقابلم نشست و با صدایی که از شدت خشم خَش افتاده بود، پرسید: «این پسره تو رو کجا دیده؟» مبالغه نبود اگر بگویم که تا آن لحظه، چشمانش را اینهمه عصبی ندیده بودم و به غیرت مردانه‌اش حق می‌دادم که اینچنین در برابرم یکه تازی کند که سکوتم طولانی شد و صورتش را برافروخته‌تر کرد: «الهه! میگم اینا تو رو کجا دیدن؟» نیم‌خیز شدم تا خودم را کمی جمع و جور کرده باشم و زیر لب پاسخ دادم: «یه بار اومده بودن درِ خونه...» و نگذاشت حرفم تمام شود که دوباره پرسید: «خُب تو رو کجا دیدن؟» لبخندی کمرنگ نشانش دادم تا هم فضا را آرام کرده و هم بر اضطراب خودم غلبه کنم و با صدایی آهسته جواب دادم: «من رفته بودم در رو باز کنم...» که دوباره با عصبانیت به میان حرفم آمد: «مگه نوریه خودش نمی‌تونست در رو باز کنه که تو از طبقه بالا رفتی در رو باز کردی؟» در برابر پرسش‌های مکرر و قاطعانه‌اش کم آورده و باز تنم به لرزه افتاده بود. به سختی از جا بلند شده، تکیه‌ام را به پشتی کاناپه دادم و با صدایی که حالا بیش از دلم می‌لرزید، جواب دادم: «اون روز هنوز بابا با نوریه ازدواج نکرده بود...» و گفتن همین کلام کوتاه کافی بود تا سرانجام شیشه تَرک خورده صبرش بشکند و عقده‌ای را که در سینه پنهان کرده بود، بر سرم فریاد بکشد: «پس اینا اینجا چه غلطی می‌کردن؟!!!» نگاهش از خشم آتش گرفته و به انتظار پاسخ من، به صورتم خیره مانده بود که لب‌های خشکِ از ترسم را تکانی دادم و گفتم: «همون هفته‌های اولی بود که مامان فوت کرده بود... اومده بودن به بابا تسلیت بگن... همین...» و نمی‌دانستم که آوردن نام آن روزها، اینچنین جگرش را آتش می‌زند که مردمک چشمان زیبایش زیر فشار خاطرات تلخش لرزید و با نفس‌هایی که بوی غم می‌داد، زمزمه کرد: «اون روزهایی که من حق نداشتم یه لحظه زنم رو ببینم، یه مُشت مردِ غریبه می‌اومدن با ناموس من حرف می‌زدن؟...» در مقابل بارش باران احساس عاشقانه‌اش، پرده چشم من هم پاره شد. قطرات اشکی که برای ریختن بی‌تابی می‌کردند، روی صورتم جاری شدند و همانطور که از زیر شیشه خیس چشمانم، نگاهش می‌کردم، مظلومانه پرسیدم: «تو به من شک داری مجید؟» و با این سؤال معصومانه من، مثل اینکه صحنه نگاه گناه‌آلود و چشمان ناپاک برادر نوریه، برایش تکرار شده باشد، بار دیگر خون غیرت در صورت گندمگونش پاشید و فریادش در گلو شکست: «من به تو شک ندارم! به اون مرتیکه شک دارم که اونجوری بی‌حیا...» و شاید شرمش آمد حرکت شیطانی برادر نوریه را حتی به زبان آورد که پشتش را به مبل تکیه داد و هر آنچه بر دلش سنگینی می‌کرد با نفس بلندی بیرون داد و مثل اینکه تازه متوجه رنگ پریده و نفس بُریده‌ام شده باشد، سراسیمه از جا بلند شد و با گام‌های بلندش به سمت آشپزخانه رفت و لحظاتی نگذشته بود که با لیوان شربت قند و گلاب آمد و باز مثل گذشته کنارم روی کاناپه نشست. با ما همراه باشید🌹 لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
ارتباط موفق_2.mp3
10.88M
۲ 💬 قدم دوم در هر ارتباط موفقی ؛ است! - راستش رو بگو ! - گولش نزن! - باورش کن! - از حق غافلش نکن! 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵تصنیف : 🎤خواننده : 🎼 آهنگساز : 📝 شعر : ‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد جدا زدامن مادر، به دام دانه بیفتد ز نازکی ز ندامت، ز بیم صبح قیامت بدان نشان که شنیدی،سری به شانه بیفتد به کارآنکه برون ازبهشت گشته عجب نیست که در جهنم غربت، به یاد خانه بیفتد نشان گرفته دلم را، کمان ابروی ماهی خدای را که مبادا، دل از نشانه بیفتد دلم به کشتی کربت، به طوف لجه غربت چو از کرانه ی تربت، به بیکرانه بیفتد شوم چو ابر بهاران، ز جوش اشک چو باران که دانه دانه برآید، که دانه دانه بیفتد جهان دل است و تو جانی، نه بلکه جان جهانی همه سکندر و دارا، کزین فسانه بیفتد خیال کن که غزالم، بیا و ضامن من شو بیا که آتش صیاد، از زبانه بیفتد الا غریب خراسان، رضا مشو که بمیرد اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
🌹 ۴ نعمت در سوره بلد 🌹 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷 1⃣چشم ها أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ ﺁﻳﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺩﻳﻢ ؟(بلد٨) 2⃣زبان وَلِسَانًا ﻭ ﻳﻚ ﺯﺑﺎﻥ 3⃣لب ها وَشَفَتَيْنِ ﻭ ﺩﻭ ﻟﺐ ؟(بلد٩) 4⃣هدایت وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻴﺮ ﻭ ﺷﺮ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻜﺮﺩﻳﻢ [ ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﺧﻴﺮ ﺭﺍ ﺑﮕﺰﻳﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺷﺮ ﺭﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﺩ ؟ ](بلد١٠) 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷 .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: بي ارزش بودن خلافت زمستان آمد؛ با بادهاى سرد شمالى ؛ با سرماى ارتفاعات و كاكل هاى برفين كوهستان. ابرهاى پر باران و برف، روى خورشيد را پوشاندند. آفتاب، دايره اى بى نور و بى گرما بود. برخى از كسانى كه از گرماى حجاز به آن جا پناه آورده بودند، همين خورشيد كم نور را هم دوست داشتند. در همين هنگامه ميان نام آورترين شخصيت خاندان علوى با خاندان عباسى درگيرى رخ داد. عنكبوت پليدى، نخستين تارهاى دسيسه را مى تنيد. چند روز پس از ورود كاروان به مرو، مأمون، نيرنگ بازانه گفت: « اى فرزند محمد (ص)! من دانش، بى اعتنايى به دنيا، پاكدامنى و نيايشت را ديدم و دريافتم كه براى خلافت، از من شايسته ترى! » امام اندوهگنانه به او نگريست و گفت: « با دورى از دنيا، اميد رهايى از گزندش را دارم. با دورى از كارهاى ناروا، اميد دستيابى به غنيمت هايش (معنوى) را دارم. آرزو دارم كه با فروتنى در اين جهان، در نزد خدا مقامى بس والا يابم. » مأمون چنان بود كه گويى سخنى جز آن چه در درونش موج مى زند، نمى شنود. تصميم گرفته‌ام كه خود را از خلافت بركنار كنم و تو را به اين منصب برگزينم. فضل بن سهل به گفت و گوى آن دو مرد مى نگريست. از موضع گيرى امام حيرت زده بود؛ امامى كه با خبر خلافت، چنگ افكندن به سرزمين گنج‌ها و جهانى لبالب از لذت، لحظه به لحظه غمگين تر مى شد. او، آن مرد گندم گون، با گفته اش مرزى براى اين بازى مسخره تعيين كرد. اگر اين خلافت حق تو است، پس تو حق ندارى تنپوشى را كه آفريدگار بر تنت پوشانده است، بركنى و بر ديگرى بپوشانى ؛ اما اگر براى تو نيست، حق ندارى چيزى را كه مال تو نيست به من دهى! مأمون براى چيره شدن بر احساسش تلاش بسيار كرد. مرد علوى از آن چه در درون خليفه مى گذشت، آگاه بود. دندان بر دندان ساييد و برافروخته از خشم گفت: « بايد بپذيرى! » هرگز داوطلبانه به آن تن درنخواهم داد. (۸۵) نخستين دور مذاكرات به شكست انجاميد. لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
.......: ☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 یکی از یاران امام صادق علیه السلام می‌گوید که از حضرت شنیدم که می فرمود: هر كس شبى بیمار شود و آن را نیكو بپذیرد و خدا را شکر و سپاس گوید، كفّاره شصت سال (عمر سراسر لغزش) او خواهد بود. راوى می‏گوید: گفتم: معناى نیكو پذیرفتن آن چیست؟ فرمود: بر رنج و ناراحتى آن صبر كند. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 193 استاد این حدیث سندش معتبر هست؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 📕کتاب ثواب الأعمال و عقاب الأعمال برای شیخ صدوق هست و بسیاری از روایاتش را بدون سند🗂 آورده، یعنی راویان را ذکر نکرده. من کتابش را دارم خواندم کتاب خوبی است سالهای قبل ما بعضی از احادیثش را می آوردیم ... 👌🏻این روایت روایت خوبی است پخشش بکنید اشکالی ندارد، ولی داخل پرانتز توضیح بدهید که به شرط اینکه مریض صبر بکند جزع و فزع🤕 نکند. بعد این شصت سال گناه هم نماد کثرت است، نه اینکه منظور فقط خود عدد شصت باشد، یعنی خدا خیلی از گناهانش را می بخشد. منظور این است داخل پرانتز اینها را بیاورید. 🔹و بعد همه چیز بستگی به اعمال بعدی آن فرد هم دارد یعنی اینطور نیست یک فردی مریض بشود.. مثلا یک فرد چهل ساله ای👨🏻 مریض بشود یک شب صبر بکند خوب بشود بعد بگوید تا شصت سال خدا گناهان من رو بخشید دیگه، پس من تا بیست سال دیگر جا دارم گناه بکنم. اینها را بگویید، بستگی دارد طرف آدم خوبی باشد و کارهای بد را از قصد و از عمد به این نیت انجام ندهد یعنی اینطور احادیث طرف را گستاخ به انجام گناه نکند. حدیث را پخش📱 بکنید اما با توضیحاتی که گفتم، توضیح هم زیرش بدهید که یک عده سوء استفاده نکنند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)