هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
.......:
حاج آقا مجتهدى
ايشان فرمودند:
( (حاج آقاى هاشمى) ) كه خدارحمتش كند ايشان از دوستان مرحوم ( (آشيخ جعفر مجتهدى) ) رضوان اللّه تعالى عليه بود ايشان تعريف كردند:
ما يك روز مشهد با ( (حاج آقا مجتهدى) ) بوديم. و براى سوار شدن ماشين و تاكسى خالى سر
خيابان ايستاده بوديم،
اتفاقا يك تاكسى خالى آمد و جلوى ما ايستاد، آقاى مجتهدى يك نگاهى كرد بعد فرمود: خير حواله نداريم توى اين تاكسى سوار شويم، تاكسى رفت.
دوباره يك تاكسى خالى ديگر آمد، به آن ايست دادم دوباره آقا فرمود: توى اين هم حواله نداريم سوار شويم.
من توى دلم گفتم آخر تاكسى
سوار شدن هم حواله مى خواهد؟!
يك وقت رويش را به من كرد و فرمود: بله آقاى هاشمى توى يك بنز مشكى حواله داريم.
من خودم را جمع كردم، ناگهان يك بنز مشكى آمد جلوى پاى حاج آقا جعفر مجتهدى ترمز كرد و گفت: آقا بفرمائيد سوار شويد، رفتيم سوار ماشين شديم.
راننده گفت: كجا مى رويد؟
آقا فرمود: برو نخريسى، مانزديك نخريسى كه رسيديم ديدم آقا يك دسته اسكناس از جيب در آورد و گذاشت پهلوى هم و يك كش هم دورش پيچيد. وقتى پياده شديم اين دسته اسكناس را به راننده داد و بعد پياده شد.
راننده گفت: آقا اين همه پول مال كيست.؟!
فرمود: مال شما است.
گفت: يك تومان كرايه اش است. اين همه پول نيست
. آقا فرمود: مگر شما امروز از ( (حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام) ) پول نخواستى؟
گفت: چرا.
فرمود: خُب اين هم هزار تومان كه مى خواستى.
راننده حيران مانده بود، آقا هم راهش را كشيد و رفت. راننده به من گفت: آقا ايشان امام زمان هستند. گفتم: خير.
گفت: ايشان از كجا مى دانست، من امروز توى حرم امام رضا (ع) گفتم آقا من هزار تومان لازم دارم، از كجا فهميد؟
گفتم: پولها را گرفتى؟ گفت: آره، گفتم: ماشينت را سوار شو و برو، كارى به اين كارها نداشته باش ايشان هم امام زمان نيست.
مرحوم حاج آقا مجتهدى ( (يكى از مردان خدا و اهل مكاشفه) ) بود كه كسى او را نشناخت.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و پنجاه و دوم خانهای که بیست و چ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و پنجاه و سوم
و چون نگاه نوریه به سمتش چرخید، صورش را غرق چین و چروک کرد و با حالتی کلافه توضیح داد: «از بس که گداست! برای چندرغاز که رفت رو اجاره خونه، ببین چی کار میکنه!» بهانه پدر گرچه به ظاهر نوریه را متقاعد کرد و صورتش را به نیشخندی به روی من گشود، ولی دلم را در هم شکست که مجید از روی اعتقادی قلبی و عشقی آسمانی چنین کرد و پدر برای خوشایند نوریه، دنیای مجید را بهانه کرد که من هم نتوانستم سر جایم دوام بیاورم و با عذرخواهی کوتاهی، اتاق را ترک کردم. در تاریکی راهرو، با حالی آشفته و قلبی شکسته پلهها را بالا میرفتم که از خانه پدر وهابیام بیرون زده و میترسیدم در خانه شوهر شیعهام هم دیگر جایی نداشته باشم. اگر مجید هم مثل من از اهل سنت بود، رفتار امشب پدر و نوریه اینهمه برایش گران تمام نمیشد و اگر شیعیان با این همه هیاهو، بساط عزاداری بر پا نمیکردند، این وهابیون افراطی مجال طعنه و توهین پیدا نمیکردند و حال من اینقدر پریشان نبود که به خوبی میدانستم این حجم از غصه و اضطراب تا چه اندازه کودک عزیزم را آزار میدهد. با نفسی که بخاطر بالا آمدن از همین چند پله به شماره افتاده بود، در اتاق را باز کردم و قدم به خانه گذاشتم. از باد خنکی که از سمت اتاق پذیرایی میوزید، متوجه حضور مجید در بالکن شدم و به سمتش رفتم. کف بالکن نشسته بود و همانطور که پشتش را به دیوار سرد و سیمانی بالکن تکیه داده بود، نگاهش به سیاهی شب بود و گوشش به نوای حزینی که هنوز از دور شنیده میشد. حضورم را حس کرد، سرش را به سمتم چرخاند و مثل اینکه نداند چه بگوید، تنها نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که نتوانستم سنگینیاش را بر روی چشمانم تحمل کنم که چشم از چشمش برداشتم و همانجا کنارش روی زمین نشستم. برای چند لحظه تنها نغمه نفسهای غمگینش به گوشم میرسید و باز هم دلش نیامد بیش از این منتظرم بگذارد که با حس غریبی صدایم زد: «الهه...» سرم را بالا آوردم و او پیش از اینکه چیزی بگوید، با نگاه عاشقش به پای چشمان غمزدهام افتاد و بعد با لحنی که زیر بار شرمندگی قد خم کرده بود، شروع کرد: «الهه جان من امشب قبول کردم بیام پایین، چون نمیخواستم آب تو دلت تکون بخوره. قبول کردم لباس مشکیام رو دربیارم، چون نمیخواستم همین امام رضا (علیهالسلام) بازخواستم کنه که چرا تن زن باردارم رو لرزوندم، ولی دیگه نمیتونم بشینم و ببینم با شیعهها بدتر از هر کافر و مشرکی رفتار میکنن!» و بعد سری تکان داد و با حسرتی که روی سینهاش سنگینی میکرد، ادامه داد: «ولی بازم نمیخواستم اینجوری شه، میخواستم تحمل کنم و هیچی نگم، میخواستم به خاطر تو و این بچه هم که شده، دم نزنم. ولی نشد... نتونستم...» و من منتظر شنیدن همین اعتراف صادقانه بودم که به چشمان شکستهاش خیره شدم و با قاطعیتی که از اعماق اعتقاداتم قوت میگرفت، پاسخ کلمات پُر از احساس و جملات دریاییاش را دادم: «نتونستی سکوت کنی، چون اعتقاد داری این عزاداریها باید انجام بشه! نتونستی هیچی نگی، چون نمیخوای قبول کنی که این گریه و سینه زنی هیچ فایدهای نداره!» و چقدر قلبم به درد آمد وقتی دیدم مات منطق سرد و ، فقط نگاهم میکند و باورش نمیشود در این منتهای تنهایی، برایش کلاس درس برگزار کردهام که چند پله از منبر موعظه پایین آمدم و با لحنی نرمتر ادامه دادم: «مجید! منم وقتی اون حرفا رو از بابا و نوریه شنیدم، خیلی ناراحت شدم. چون اعتقاد دارم که نباید یه گروه از مسلمونا رو به خاطر اعتقادات مذهبی شون، لعن کرد.» و هدایتش به مذهب اهل تسنن برایم به قدری عزیز بود که از همین فرصت حساس استفاده کرده و پیش چشمانش که از شراب عقاید عاشقانهاش به خماری افتاده بود، فتوای عقلم را قاطعانه اعلام کنم: «ولی اعتقاد دارم که باید در برابر عقاید غلط وایساد تا همه مسلمونا به راه صحیح هدایت بشن!» و تازه باورش شده بود که میخواهم امشب بار دیگر بختم را برای کشاندنش به مذهب اهل تسنن بیازمایم که از اوج آسمان احساسش به زیر آمد و با صدایی گرفته پرسید: «عزاداری برای کسی که دوستش داری و حالا از دستت رفته، غلطه؟!!! گریه برای کسی که بهترین آدم روی زمین بوده و مظلومانه کشته شده، بَده؟!!!» و حالا چه فرصت خوبی به دست آمده بود تا گرههای اعتقادیاش را بگشایم که دیگر نمیخواست به بهانه محبتی که بین دلهایمان جریان دارد، بحث را خاتمه دهد و من در میدان عقاید منطقیام چه قاطعانه رژه میرفتم که پاسخ دادم: «نه، این کارا بد نیس، ولی فایدهای هم نداره! این گریه و سینهزنی، نه به حال تو سودی داره، نه برای اون امام ارزشی داره. اگه واقعاً امام رضا (علیهالسلام) رو دوست داری، باید از رفتارش الگو بگیری و ازش پیروی کنی! فقط همین!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#ارتباط_موفق ۱۲ 🌟 لازم نیست، ادعا کنی؛ به اینکه درونِ پاکی داری یا خیر! ارتباط و اثرگذاریِ نفسِ تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتباط موفق_13.mp3
11.02M
#ارتباط_موفق ۱۳
دوستانِ شما،
- حتی اگر به همراهتان نباشند،
- یا اگر کسی آنها را نشناسد؛
🤝 در قدرت جذب، و موفقیت ارتباط شما، بسیار مؤثرند!
انرژی دوستان شما، از طریق روح شما، توسط دیگران، قابل دریافت است!
در انتخاب دوستان پاک و مثبت ، بشدت وسواسگونه عمل کنید.
#استاد_شجاعی 🎤
#آیتالله_جوادی_آملی
@shervamusiqiirani - ترانه : مهر علي و زهرا - ناصر عبدالهي.mp3
1.64M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
باز بیا نقره بکوب طلا بریز پولک بپاش
زهره ی نور و غزل به گل نشسته خنده هاش
پدر خاک به آسمون سپرده دلشُ
صدای بال فرشته ها میاد یواش یواش
قنوت بسته آسمون به قامت ستاره
رو بوم کعبه ربنا نفس نفس می باره
نفس نفس می باره
اگه که سبزه فدک اگه می چرخه فلک
اگه خدا نسیمشُ سپرده به قاصدک
بهونه ی تمومشون مهر علی و زهرا ست
ترانه ها ترانه ها اول عشق همین جاست
#فرزاد
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📚 معرفی کتاب ویژه #غدیر 1 💠 کتاب غدیر در بیانات مقام معظم رهبری 🌀 دانلود و نشر کتاب حلال می باشد h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3118-fa-tajali-ghadier-dar-aser-zohor.pdf
395.7K
📚 معرفی کتاب ویژه #غدیر 2
💠 کتاب تجلی غدیر در عصر ظهور
🌀 دانلود و نشر کتاب حلال می باشد
1_390499128.mp3
1.28M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
5️⃣🔶بخش پنجم خطبه : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
از گنهكار نااميد نباشيد در چنين موقعيتى نظر ايشان راجع به انسان چه بود؟ وقتى كه به او مى گفتند با ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرمت انسان
براى حريم انسان، جان انسان، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود كه مى گفت: دشمن ترين دشمنان من بيمارند، بايد علاجشان كرد. علاج. او غير حكومت هايى بود كه اگر يك نفر بر اثر درد بگويد: بالاى چشمتان ابروست، مأمور در خانه اش بيايند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراكز اطلاعاتى بكشند و به خاك سياه بنشانند. او مى گفت: اولا اينها انسان هستند و بعد هم عارضه بيمارى به آنها خورده، بايد معالجه شان كرد، نااميد هم نباشيد. يك روزى روى منبر كوفه در ايام حكومت و قدرتش سخنرانى مى كرد، آنقدر مردم تحت تأثير سخنرانى بودند كه مات زده نگاهش مىكردند، يكى از همين گروه از وسط جمعيت بلند شد و گفت: پسر ابوطالب! خدا ريشه ات را بكند كه چقدر خوش زبانى! تا چهل پنجاه نفر قصد حركت كردند، امام (ع) از روى منبر فرمود: با شما بود؟! گفتند: نه. فرمود: به چه كسى گفت خدا ريشه ات را بكند؟ گفتند: به شما. فرمود: حق درگيرى بر عهده من است، من بايد با او درگير بشوم، من هنوز سخنرانىام تمام نشده، بگذاريد بنشيند و گوش بدهد، شايد هدايت بشود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
👈پناه میبریـــــم به خـ♡ـــدا
از شر آدمهای #حســودی ڪه چشم
دیدن زندگـی دیگران ندارند و مدام
در حال نقشه ڪشیدن برای ضـــربه
زدن هستن...
خدا همه افراد حسود رو #هدایت
ڪنه چون آدم حســـــود هرگـز از
زندگـــــی لذت نمیبـــــره!
📒ســـــوره فــلق آیه ۵
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَـٰئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِىِّ ۚ يَـٰأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا
📺 تلاوت زیبا و آرامش بخش آیه 56 سوره مبارکه احزاب با صدای اسلام صبحی
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد🔸