eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و شصت و دوم ولی من دلم نمی‌خواست در انتخاب نام دخترمان اینهمه خودخواه باشم که جواب مهربانی‌اش را با مهربانی دادم: «مجید جان! خُب تو هم حق داری نظر بدی!» از روی نیمکت بلند شد. پشت به دریا، مقابل پایم روی ماسه‌های خیس ساحل، روی سر زانوانش نشست و برای چند لحظه طوری نگاهم کرد که خودم را مقابل چشمانش که از سینه خلیج هم دریایی‌تر شده بود، گم کردم و او با لحنی که زیر گرمای عشقش به تب و تاب افتاده بود، صدایم زد: «الهه! من عاشقتم، می‌فهمی یعنی چی؟!!! یعنی من پیش تو هیچ حقی ندارم! یعنی نظر تو هر چی باشه، نظر منم همونه! یعنی من همون چیزی رو دوست دارم که تو دوست داری! یعنی اینکه حوریه برای دخترمون بهترین اسمه!» سپس دستش را لب نیمکت سیمانی، کنار چادرم گذاشت و با کلام شیرین و دلنشینش ادامه داد: «الهه جان! من هر کاری می‌کنم که فقط تو و این بچه راحت باشین، دیگه بقیه‌اش با خودته عزیزم!» و همچنان نگاه مشتاقش پیش پنجره چشمانم به انتظار پاسخی نشسته بود که آهسته خم شدم و همچنانکه با کف دست راستم شن و ماسه خیسِ چسبیده به شلوار مشکی رنگش را می‌تکاندم، پرده از عشقم کنار زدم و زیر لب زمزمه کردم: «ممنونم مجید!» و مثل اینکه از همین کلام ساده، طنین ترنم عشقم را شنیده باشد، نفس‌هایش به تپش افتاد و با دستپاچگی پاسخ مهربانی بی‌ریایم را داد: «قربون دستت الهه جان! خودم تمیز می‌کنم!» و از جایش بلند شد و همانطور که با هر دو دست، شلوارش را می‌تکاند، به رویم خندید و گفت: «حیف این دست‌های قشنگ نیس؟!!!» سنگین از جا بلند شدم و با شیرین زبانی زنانه‌ام پاسخ دادم: «کار بدی نکردم! لباس شوهرم رو تمیز کردم!» که از شیطنت عاشقانه‌ام، صدایش به خنده بلند شد و خلوت تنگ غروب ساحل را شکست. شانه به شانه هم خیابان منتهی به ساحل را باز می‌گشتیم و او همچنان برای من حرف می‌زد و من باز از شنیدن صدایش لذت می‌بردم که هر چه می‌شنیدم از شنیدنش خسته نمی‌شدم و هر کلمه شیرین‌تر از کلام قبلی زیر زبان جانم مزه می‌کرد که سرانجام صدای اذان مغرب بلند شد. درست در آن سمت خیابان مسجد اهل سنتی قرار داشت که از مناره‌هایش صدای اذان بلند شده و مردم دسته دسته برای اقامه نماز به سمتش می‌رفتند. چقدر دلم می‌خواست برای نماز جماعت به مسجد بروم، ولی ملاحظه مجید را می‌کردم که در این چند ماه زندگی مشترک، هنوز با هم به مسجد اهل سنت نرفته بودیم. هر چند پیش از ازدواج با من، یکی دوباری با عبدالله به مساجد اهل سنت رفته بود، ولی باز از اینکه حرفی بزنم، اِبا می‌کردم که نگاهی به شلوارش کرد و پرسید: «الهه! شلوارم خیلی کثیفه؟» و پیش از آنکه من پاسخی بدهم، با چشمانش، مسجد سیمانیِ سفید رنگ آن سوی خیابان را نشانه رفت و ادامه داد: «یعنی میشه باهاش رفت مسجد؟ خیلی آبروریزی نیس؟» و من که باورم نمی‌شد می‌خواهد برای اقامه نماز مغرب به مسجد اهل تسنن بیاید، با لحنی لبریز تردید پاسخ دادم: «مجید این مسجدِ سُنی هاست!» و او همچنانکه شلوارش را وارسی می‌کرد و شن و ماسه ها را می‌تکاند، لبخندی زد و با شیطنت پرسید: «یعنی من رو راه نمیدن؟» و من که از این تصمیمش به هیجان آمده بودم، با خوشحالی پاسخ دادم: «چرا، فقط تعجب کردم!» و فکری به ذهنم رسید که به نیم رخ صورتش نگاه کردم و با لحنی محطاتانه اطلاع دادم: «آخه اینجا مُهر نداره!» به آرامی خندید، جانماز کوچکی را از جیبش در آورد و گفت: «مُهر همرامه الهه جان!» و هر چه به مسجد نزدیک‌تر می‌شدیم، ذهن من بیشتر مشوش می‌شد که گفتم: «اینجا الان فقط نماز مغرب می‌خونن. نماز عشاء رو بعداً می‌خونن.» به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه جواب دلواپسی هایم را داد: «الهه جان! من الآن نُه ماهه که دارم با یه دختر سُنی زندگی می‌کنم! چرا انقدر نگرانی عزیزم؟!!! خُب وقتی اونا نماز مغرب رو خوندن، من نماز عشاء رو فُرادی می‌خونم. تازه دفعه اولم که نیس، قبلاً هم اینجا اومدم.» به مقابل مسجد رسیدیم و باید از یکدیگر جدا می‌شدیم که لبخندی نشانم داد و سفارش کرد: «مراقب خودت باشه الهه جان! هم مراقب خودت، هم مراقب حوریه!» و با دل‌هایی که بعد از اینهمه همراهی، هنوز تاب دوری همدیگر را نداشته و به فاصله یک نماز، بی‌قراری می‌کردند، از هم جدا شدیم و من یکسر به وضوخانه رفتم. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
ارتباط موفق_22.mp3
10.95M
۲۲ 💌 میزانِ کرامت و بخشندگی شما، ارتباط مستقیم با میزان جذب شما دارد! ⚡️آنان که دستان تنگ، و قلب منقبض دارند، و نمی‌توانند دیگران را به آسانی در دارایی‌های خود، سهیم کنند؛ هرگز در ارتباطات خود، و جذب قلوب دیگران، موفق نخواهند بود.✘ 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-12 - آواز و ني.mp3
831.5K
‌ ‌ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 يك شب آتش در نيستاني فتاد سوخت چون عشقي كه بر جاني فتاد شعله تا سرگرم كار خويش شد هر ني‌اي شمع مزار خويش شد ني به آتش گفت كاين آشوب چيست مر تو را زين سوختن مطلوب چيست گفت آتش : بي‌سبب نفروختم دعوي بي‌معني‌ات را سوختم زان كه مي‌گفتي نيم با صد نمود همچنان در بند خود بودي كه بود با چنين دعوي چرا اي كم عيار برگ خود مي‌ساختي هر نو بهار مرد را دردي اگر باشد خوش است درد بي‌دردي علاجش آتش است 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ 🔴 شماره 2⃣ ✨خدا داند که حیدر کل دین است میان خلق، او حَقّ‌ُالیقین است تمام عالم امکان بداند فقط حیدر امیرالمؤمنین است✨ 🌸🍃 (ع)
اخلاق اميرالمؤمنين (ع) يك موردش را برايتان بگويم، ايام حكومتش است، رئيس مملكت است، در راه دارد مى آيد يك دختر خانمى را مى بيند زار زار گريه مى كند. على (ع) در مقابل گريه گريه كنندگان طاقت نمى آورد، دختر خانم! چى شده؟ گفت: من كنيزم و كلفت هستم، پول به من داده اند خرما خريده ام، خرما خوب نيست، خانمم گفته برو پس بده و آمده‌ام به خرمافروش مى گويم: پس بگير، مى گويد: پس نمى گيرم. فرمود: بيا با همديگر برويم من خرمايت را پس بدهم. آمد در مغازه خرمافروش، خيلى با محبت فرمود: اين خرما را عوض بكن. گفت: به تو هيچ ربطى ندارد، به خرما فروش لات و بى تربيت دوباره فرمودند، اگر ممكن است عوض كن، گفت مزاحم كسبم نشو. و از پشت دخل آمد و يك مشت به سينه اميرالمؤمنين (ع) زد و از مغازه بيرون پرتش كرد. گفت: مى گويم برو. به دختر فرمود: خوب اين كه پس نگرفت بيا برويم در خانه تان به خانمت بگويم حالا با اين خرماها قناعت كن. هيچ قدرتمندى در روى اين كره زمين به اين پاكى مى شناسيد؟ اينقدر اخلاق والا. دختر راه افتاد، على (ع) هم راه افتاد، همسايه روبرويى آمد در مغازه جوان خرمافروش، گفت: با كدام دستت به اين سينه زدى؟ گفت: با اين دست. گفت: خوشت آمد با اين مشتى كه به اين مرد زدى؟! تو فهميدى اين كيست؟ گفت: نه، كيست؟ با اين لباس پاره اش آمده بود اينجا مزاحم ما شده بود. گفت: نفهميدى؟ گفت: نه، گفت: اين سينه، صندوق اسرار خداست، اين شوهر فاطمه زهرا (س) است، اين پدر حسن و حسين (ع) و اين اميرالمؤمنين (ع) است. دويد دنبال اميرالمؤمنين (ع)، آمد خودش را بيندازد روى پاى على (ع)، زير بغلش را گرفت، گفت: مرا ببخش، بد كردم. فرمود: تو مرا ببخش، من آمدم مزاحم كاسبى ات شدم. (۱۱) لا اله الا الله. شما رئيسهاى كشورها يك موى على (ع) به تنتان هست؟ خرما را گرفت و بهترين خرما را براى دختر آورد و فرمود: برو، گفت: على جان! دير شده مرا مى زنند. فرمود: خوب من مى آيم از جانب تو عذرخواهى مى كنم. خانم ديد كنيزش دير كرده، پنج دفعه هى آمد در را باز كرد و بيرون را نگاه كرد، بعد يك مرتبه ديد كنيزش با اميرالمؤمنين (ع) دارد مى آيد، على (ع) را مى شناخت، دو لنگه در را باز كرد اميرالمؤمنين (ع) فرمود: يك مقدار دير شده عذرش را قبول كن، گفت: آقا جان! فداى قدمتمان بشوم، من اين كنيز را به شما بخشيدم. امام (ع) هم رو كرد به كنيز، فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد كردم برو، اين يك مصداق پاكى. https://eitaa.com/zandahlm1357
﷽ آیه گرافی ﷽: 🔰فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ...🔰 🍃کلیپ.آنها (از خدا) روی گردان شدند و ما سيل ويرانگر را بر آنان فرستاديم... 📚آیه 16 سوره سبا 🔰🔰🔰🔰 https://eitaa.com/zandahlm1357
42.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلاوت سوره مبارکه نسا استاد مرحوم شیخ مصطفی محمد مرسی ابراهیم اسماعیل
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: پرسش‌هايي از امام امروز، روز عرفه است و مرو براى عيد قربان مهيا مى شود. امام مى خواهد به مسجد شهر برود. قطره هاى آب درون حوض كه از آفتاب تير ماه گرم شده بود، از چهره گندم گون فرومى ريخت. امام (ع) دستش را در آب زلال فرو برد. براى لحظه اى، انگشترى با خط زيباى عربى بر دستش درخشيد. تمام سرافرازى، از آن خداست. (۱۶۳) حضرت به دوستشكه حديث روايت مى كردفرمود: « اى عبدالسلام! (۱۶۴) ايمان، گفتار است و كردار. » آرى سرورم. عبدالسلام، حرف بزن! در چشمانت پرسشى مى بينم. اى فرزند محمد (ص)! اين چه حرفى است كه مردم از قول شما نقل مى كنند؟! چه مى گويند عبدالسلام؟ مى گويند كه شما ادعا مى كنيد، مردم برده شما هستند! ابر اندوه بر سيماى امام نشست. با همه وجود رو به سوى آسمان كرد. قطره هاى آب، به سان اشك از چره اش فرو ريختند. خداوندگارا! اى آفريننده آسمان‌ها و زمين؛ اى داننده غيب و شهود؛ تو گواهى كه من هرگز نه چنين سخنى گفته‌ام و نه از هيچ يك از پدرانم چنين حرفى شنيده ام. آفريدگارا! تو از مقدار ستم اين مردم نسبت به من و خاندانم آگهى ؛ اين هم يكى از آن هاست. مرد گندمگون رو به سوى همراهش كرد و ادامه داد: « اى عبدالسلام! اگر همه مردم برده ماهستندآن گونه كه مى گويندآن‌ها را به چه كسى مى فروشيم؟ عبدالسلام! آيا همان گونه كه جز تو بقيه منكرند، تو هم منكرى كه پروردگار والا، ولايت ما را بر مردم ضرورى دانسته است؟ » (۱۶۵) هنگام بيرون آمدن از خانه، بينوايان شهر را منتظر يافت. گزمه اى آهن دل، آنان را با خشونت مى راند. چشمان بى فروغ از گرسنگى و دل هاى شكسته، با اميد مى نگريستند. مرد گندمگون مانند ابرى كه بركت هاى آسمان را با خويش حمل مى كند، آشكار شد؛ مانند ابر باران زايى كه مژده حاصل خيزى و رشد مى دهد. درهم‌ها بركف دستان خيس از عرق نشستند. چشم‌ها از شادى درخشيدند. ذوالرياستين حيرت زده گفت: « چه زيان بزرگى! » امام رو به سوى او كرد: « در كدام معامله؟ چيزى را كه پاداش و بزرگوارى در پى دارد، خسارت مشمار! » (۱۶۶) مردم پس از نماز پراكنده شدند. مأمون رو به امام كرد و پرسيد: « اى اباالحسن! درباره نيايت اميرمؤمنان به من بگو! او چگونه تقسيم كننده دوزخ و بهشت است؟ در اين باره خيلى فكر كرده ام؛ اما منظور اين حديث را نفهميده ام. » امام پاسخ داد: « اى اميرمؤمنان! آيا از پدرت نقل نمى كنيد و آن از پدرانش تا. عبدالله بن عباس كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: عشق به على، ايمان و دشمنى با وى كفر است؟ آرى. پس معناى حديث روشن شد؛ معيار تقسيم، دوستى و دشمنى با على (ع) است. https://eitaa.com/zandahlm1357
✅اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی ، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 با یه فردی در مورد نشانه های ظهور صحبت میکردم. میگفت که همه نشانه ها از طرف معصومین هست و آن نشانه هایی که در احادیث زیاد تکرار شده را نشانه های حتمی و آن نشانه هایی که کمتر در احادیث آمده را نشانه های غیر حتمی میگویند. حتی مطلبی از قرار از کتاب الغیبه نعمانی نشانم داد (ظاهر شدن کف دست در آسمان و به هلاکت رسیدن عباسی) از نشانه های حتمی نوشته شده بود. آیا سخنان این شخص صحت دارد؟ و اگر صحت ندارد خواستم یه جواب روشن را با ذکر دلایل بهم بفرمایید تا ایشان را راهنمایی کنم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 ☝️🏻اولا راجع به فهم روایات و نظر دادن راجع به روایات ما که هیچ وقت نمی توانیم نظر شخصی اعمال بکنیم بگوییم بر این اساس و بر این نظر فلان است و.. نخیر باید طبق قواعد حدیثی این مباحث را دنبال بکنیم. این نظریه که آن نشانه هایی که در احادیث زیاد تکرار شده را حتمی و کمتر تکرار شده غیر حتمی، این کجا نوشته شده؟ ❓کدام اصول حدیثی این را گفته که اگر یک روایت زیاد تکرار بشود حتمی است و زیاد تکرار نشود غیر حتمی! کجا نوشته شده؟ برچه اساسی ایشان چنین نتیجه ای گرفته؟ الکی که نیست ما همین طوری بیاییم باب فهم روایات را باز بکنیم و هر کس بیاید نظری بدهد، باید طبق اصول پیش برویم! 🔹ظاهر شدن کف دست و هلاکت عباسی در یکی دوتا روایت آمده اما قول مشهور نیست! ما در روایات باید به قول مشهور توجه بکنیم. این هم یکی دیگر از راههای فهم روایت است. باید ببینیم روایات مشهور در رابطه با علامات حتمی چه می گویند که کف دست و اینها.. جزء آن علامات نیست. پس با یکی دوتا روایت هیچ وقت نظر نمی دهند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)