#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و شصت و پنجم و منتظر پاسخم نشد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و شصت و ششم
عروسک پشمی کوچکی را که همین امروز صبح با مجید از بازار خریده بودم، بالای تخت سفید و صورتیاش آویزان کردم تا سرویس خواب حوریه را تکمیل کرده باشم که هنوز دو هفته از تشخیص دختر بودن کودکم نگذشته، تختخواب و تشک و پتویش را خریده بودم و چقدر دلم میخواست در دل این روزهای رؤیایی، مادرم زنده بود تا سیسمونی نوزاد تنها دخترش را با دستان مهربان خودش آماده میکرد. اتاق خواب کوچکی که کنار اتاق خواب خودمان بود و تا پیش از این جز برای نگهداری وسایل اضافی استفاده نمیشد، حالا مرتب شده و اتاق خواب دختر قشنگم شده بود.
به سلیقه خودم، پارچه ساتن صورتی رنگی تهیه کرده و پنجره کوچکش را پرده زده بودم و درست زیر پنجره، تخت لبهدارش را گذاشته بودم؛ همان تختی که از دو ماه پیش مجید برای دخترمان نشان کرده و من به خیال اینکه کودکم پسر است، از خریدش طفره میرفتم و حالا همان تخت را با سِت تشک و پتوی صورتیاش خریده و به انتظار لحظات خواب ناز دخترمان، کنار اتاق خوابش چیده بودیم. همانطور که گوشه اتاق روی زمین نشسته بودم، به اطرافم نگاه میکردم و برای تهیه بقیه وسایل سیسمونی نقشه میکشیدم که امشب تنها بودم و باید به هر روشی این تنهایی را پُر میکردم. مجید خیلی تلاش کرده بود در دوران بارداریام، شیفتهای شبی که برایش تعیین میشد با همکارانش عوض کرده و هر شب کنارم بماند، ولی امشب نتوانسته بود کسی را برای تغییر شیفتش پیدا کند و ناگزیر به رفتن شده بود و حالا باید پس از مدتها، امشب را تنهایی سَر میکردم که بیش از اینکه به کمکش نیاز داشته باشم، محتاج حضور گرم و با محبتش بودم.
وقتی به خاطر می آوردم که لحظه خداحافظی، چقدر نگران حالم بود و مدام سفارش میکرد تا مراقب باشم و با چه حالی تنهایم گذاشت که دلش پیش من و دخترش مانده بود و ما را به خدا سپرد و رفت، دلم بیشتر برایش تنگ میشد و بیشتر هوای مهربانیهایش را میکردم. هر چند این روزها دخترم از خواب خوشش بیدار شده و از چند روز پیش که برای نخستین بار در بدنم تکانی خورده بود، حرکت وجود کوچکش را همچون پرواز پروانه در بدنم احساس میکردم و همین حس حضور حوریه، مونس لحظات تنهاییام میشد.
ساعت هفت شب بود که بلاخره از اتاق خواب کودکم دل کَندم و سنگین از جا بلند شدم که زنگ درِ حیاط به صدا در آمد. پدر و نوریه ساعتی میشد که از خانه بیرون رفته و حتماً کلید داشتند. با قدمهایی کُند و کوتاه به سمت آیفون میرفتم که صدای باز شدن در حیاط، خبر از بازگشت پدر داد. خودم را پشت پنجرههای بالکن رساندم تا از پشت پردههای حریرش نگاهی به حیاط انداخته باشم که حضور چند مرد غریبه در حیاط توجهم را جلب کرد. پدر و نوریه همراهشان نبودند و خوب که نگاه کردم متوجه شدم برادارن نوریه هستند و متحیر مانده بودم که کلید خانه ما دست اینها چه میکند! داخل شدند و در را پشت سرشان بستند و همین که در حیاط با صدای بلندی به هم خورد، دل من هم ریخت که حالا با این چهار مرد غریبه در خانه تنها بودم. خودم را از پشت پنجره عقب کشیدم که از حضور عدهای نامحرم در خانهمان سخت به وحشت افتاده و مانده بودم به اجازه چه کسی اینچنین گستاخانه وارد شده اند که صدای درِ ساختمانِ طبقه پایین پرده گوشم را لرزاند. یعنی پایشان را از حیاط هم فراتر گذاشته و وارد خانه شده بودند که تنها به فکرم رسید درِ خانه را از داخل قفل کنم.
تمام بدنم از عصبانیت آتش گرفته بود که برادران نوریه، همچون صاحبخانه، در را گشوده و بیهیچ اجازهای وارد خانه ما شده بودند. بند به بندِ بدنم به لرزه افتاده و بیآنکه بخواهم از حضورشان در این خانه به شدت ترسیده بودم و آرزو میکردم که ای کاش مجید امشب هم در خانه کنارم بود تا اینچنین جانم به ورطه اضطراب نیفتاده و دل نازک دخترم، از ترسِ ریخته در وجود مادرش، اینهمه نلرزد. روی کاناپه کِز کرده و فقط زیر لب ذکر خدا را میگفتم تا قلبم قدری قرار گیرد که صدای قدمهای کسی که از پله ها بالا می آمد، در و دیوار دلم را به هم کوبید و سراسیمه از جا بلندم کرد. از وحشتی که به یکباره به جانم افتاده و هر لحظه نزدیکتر میشد، ضربان قلبم به شدت بالا رفته و سرم از درد تیر میکشید که کسی محکم به در چوبی خانهام کوبید. قلبم از جا کَنده شد و مثل اینکه بدنم دیگر توان ایستادن نداشته باشد، زیرِ پایم خالی شد که دستم را به دیوار گرفتم تا زمین نخورم. گوشم به صدای درِ حیاط بود تا پدر بازگردد و چشمم به در خانه، تا غریبهای که آنطرف ایستاده بود، زودتر برود و دلم به هوای بودن مجید، پَر پَر میزد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#ارتباط_موفق ۲۵ ✿ دایرهی ارتباطات شما، میزان جذبهای بعدی شما را تعیین میکنند! دایرهی ارتباطات س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتباط موفق_26.mp3
11.44M
#ارتباط_موفق ۲۶
حتی اگر از دست شما، کاری برای رفع مشکل دوستانت برنمیآید؛
با همدردی، همراهی و پیگیری ... صداقتت را به آنها ثابت کن! 🤲
▫️اثبات صداقتشما، در زمان مشکلات دیگران، دایرهی جذب شما را وسیعتر میکند.
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_شهرام_اسلامی
#دکتر_رفیعی
@shervamusiqiirani - همای رحمت - محمد اصفهانی.mp3
2.04M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
ناشناسی که به تاریکی شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب بُرقَع پوش
می کشد بار گدایان بردوش
در جهانی همه شور و همه شر
(ها عَلیٌّ بَشَرٌ کیفَ بَشر)
شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی!
#شهريار
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#حدیث_امروز
💢 فرياد شيطان در غدير
امام باقر(ع):
ابليس #چهار مرتبه فرياد بلند كشيده است: روزى كه مورد #لعن خداوند قرار گرفت، روزى كه از #آسمانها به زمين فرستاده شد، روزى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مبعوث شد، روز #غدير_خم "كه اميرالمؤمنين عليه السلام منصوب شد"
📚بحارالأنوار: ج 37 ص 121
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#غدیر #صوت #کتاب_صوتی 📚 #الغدیر 5⃣ فصل پنجم (۵) ✍ نویسنده ; علامه امینی 🎙 راوی : بهروز رضو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - madh - mojtaba ramezani - eide ghadir 99.05.17.mp3
10.02M
💐چقدر سخت میگذشت روزگار بی علی
💐نبود در جهان دلی امیدوار بی علی
🎤 #مجتبی_رمضانی
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_علی
#بزرگترین_عید
🌹فضائل امام علی در قرآن(۱)🌹
🥀🥀🌴🌴🥀🥀🌴🌴🥀🥀
1⃣آیه ولایت(بخشیدن انگشتربه فقیردر نماز) 💟
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ
ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻧﻲ [ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺍﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ ﺍﻧﺪ ] ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻛﻮﻋﻨﺪ ﺯﻛﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ .(مائده ٥٥)
2⃣ آیه مباهله(امام علی جان پیامبر است)💟
فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ
ﺑﮕﻮ : ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻭ ﺷﻤﺎ ﭘﺴﺮﺍﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ، ﻭ ﻣﺎ ﺯﻧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺎﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ، ﻭ ﻣﺎ ﻧﻔﻮﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ(امام علی)ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﻮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻴﻢ ; ﺳﭙﺲ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻧﻤﺎﻳﻴﻢ ، ﭘﺲ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﻳﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﻢ(آل عمران٦١)
3⃣آیه اکمال(اعلام ولایت امام علی درروز غدیر)💟
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا
ﺍﻣﺮﻭﺯ [ ﺑﺎ ﻧﺼﺐِ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺍﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ ﺑﻪ ﻭﻟﺎﻳﺖ] ﺩﻳﻨﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﻛﺎﻣﻞ ، ﻭ ﻧﻌﻤﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﻤﺎم ﻛﺮﺩم ، ﻭ ﺍﺳﻠﺎم ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﻳﻦ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪم .(مائده٣)
4⃣ آیه تبلیغ(روز غدیر) 💟
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ
ﺍﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ! ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ [ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻭﻟﺎﻳﺖ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺃﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ ] ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺑﻠﺎﻍ ﻛﻦ ; ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺠﺎم ﻧﺪﻫﻲ ﭘﻴﺎم ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﺮﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﻱ . ﻭ ﺧﺪﺍ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ [ ﺁﺳﻴﺐ ﻭ ﮔﺰﻧﺪ ] ﻣﺮﺩم ﻧﮕﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ .(مائده ٦٧)
5⃣ آیه ایثار(خوابیدن در بستر پیامبر) 💟
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ
ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﻛﺴﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺷﺪ [ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ] ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(بقره ٢٠٧)
#ادامه_دارد...
#امام_علی #اعتقادی
🥀🥀🌴🌴🥀🥀🌴🌴🥀🥀
33.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبای حق با علی است
عاشقان عیدتان مبارک
💕💕💚💚