خدا جای حق نشسته است.
بالاخره روزی خدای عادل، ستمکار را به کیفر و عقاب خواهد رساند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خدا چشم داده چاه هم داده!
خداوند همه چیز را به انسان به طور یکسان داده اگر گرفتاری برای انسان پیش میآید باید از عقل و هوشی که خدا به او داده کمک بگیرد و گرفتاری و سختی را حل کند و در زندگی باید از چشم و عقل کمک گرفت و احتیاط کرد تا دچار سختی و مصیبت نشویم. [۱]
----------
[۱]: . همان، ج ۱، ص ۴۵۶.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#آموزش_نماز_مؤدبانه درس ششم: آموزش تلفظ صحیح حرف ح ْ °•ْ °•ْ •✾•✾••┄┄┄┄┄┄┄┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_نماز_مؤدبانه
درس هفتم:
آموزش تلفظ صحیح حرف ع
ْ °•ْ °•ْ
✍فواید نـماز اول وقت:
①باعث طولانۍ شدن عمر می شود
②باعث نورانیشدن چهرهی انسانمیشود
③باعث ثروتمند شدن انسان ها مۍ شود
④ باعث برآورده شدن دعا می شود
⑤باعث میشودکه انسان تشنه ازدنیا نرود
⑥باعث آسان جان دادن می شود
⑦باعث آسان شدن سؤال نکیر و منکر
⑧ انسان را بهشتی میڪند
⑨باعث شفاعٺ پیامبر(ص)برای وى میشود
📚منابع: ،بحارالانوار، ج82
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ندایی درونی در حرم شاهچراغ دختری را اهل نماز کرد
▪️این قسمت: تاریک و روشن
▫️تجربهگر : خانم فاطمه نعمت الهی
98.6K
دعانویس ها در برخی مواقع حوادث آینده ی زندگی فردی انسان ها را درست پیش بینی می کنند آیا خدا و یا خود فرد میتونه بعد پیش بینی این افراد سرنوشت یا اتفاقی را عوض کنند که نیفته مثلا با قاطعیت میگن فلانی با فلان کس ازدواج می کند میشه خدا یا دیگران کاری کنند این اتفاق نیفته؟
112.3K
این درست هست که به خاطر پول و یا جایگاه کسی بهش نسبت به دیگران احترام گذاشت؟نظر اسلام در این جور موارد چیه؟
487.5K
من تو سن پایین به اصرار والدینم ازدواج کردم با مردی که اصلا دوستش ندارم خیلی اذیتم کرد
کینه از پدر ومادرم دارم
چرا قسمت من این جوری بوده؟
چرا باید راضی باشم به رضای الهی؟
خسته شدم دیگه، انگار خدا منو نمی خواد
100.1K
اگرما برای نزدیکان مان خواب بدی ببینیم یا نگران سلامتیشان بشویم و خودمان به نیت سلامت ورفع بلا از آنها صدقه بیندازیم آیا آن صدقه ای که من انداختم رفع بلا از آنها میکند یا اینکه نه باید به خود فرد بگویم و خودش صدقه بیاندازد.
203.9K
من زیاد در مسائل دینی و احادیث فرو رفتم و نتیجه ای نگرفتم و بلاهای عجیبی به سرم إمده الان نسبت به سخنان اهل بیت و قرآن بی رغبت شدم چیکار بایستی کرد میشه یه مدت به طرف مسائل دینی نرم؟
65.5K
پدرم قبل از اینکه از دنیا بره چند روزی در حال احتضار بود و درد و زجر فراوانی کشید
ما غصه میخوردیم ولی بعضیها می گفتند نه دردی حس نمیکند و در این عالم نیست آیا واقعا دردی حس نمیکردند؟
و گاهی مطالبی میگفت که ظاهرا از عالم برزخ بوده
90.5K
اینکه میگویند خوراکی هایی که استفاده میکنیم میتواند روی خلقیات ما اثربگذارد صحت دارد منظور همین خوراکی های معمول وحلال است مثلا گوشت شتر آدم را کینه ای میکند.
154.1K
مگه نمی گن خداوند متعال هرجور شده بنده روارگناهاش پاک میکنه دراین دنیا تابدون گناه واردبرزخ بشه،،اگرنه درموقع جان کندن،،
پس نکیر و منکر،، وفشارقبر رو،جهنم بزرخی چرا؟
(22) جاذبه امام حسن عليه السلام
مردي از اهل شام كه در اثر تبليغات دستگاه معاويه گول خورده بود و خاندان پيامبر را دشمن مي داشت، وارد مدينه شد. در شهر امام حسن عليه السلام را ديد. پيش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد و هر چه از دهانش مي آمد به آن بزرگوار گفت. حضرت با كمال مهر و محبت به وي مي نگريست. چون آن مرد از سخنان زشت فراغت يافت، امام به او سلام كرده، لبخندي زد و سپس فرمود:
- اي مرد! من خيال مي كنم تو در اين شهر مسافر غريبي هستي و شايد هم اشتباه كرده اي. در عين حال اگر از ما طلب رضايت كني، ما از تو راضي مي شويم. اگر چيزي از ما بخواهي به تو مي دهيم. اگر راهنمايي بخواهي، هدايتت مي كنيم. اگر براي برداشتن بارت از ما ياري طلبي بارت را برمي داريم. اگر گرسنه هستي سيرت مي كنيم. اگر برهنه اي لباست مي دهيم. اگر محتاجي بي نيازت مي كنيم. اگر آواره اي پناهت مي دهيم. اگر حاجتي داري برآورده مي كنيم و چنانچه با همه وسايل مسافرت بر خانه وارد شوي، تا هنگام رفتنت مهمان ما مي شوي و ما مي توانيم با كمال شوق و محبت از شما پذيرايي كنيم. چه اين كه ما خانه اي وسيع و وسايل پذيرايي از هر جهت در اختيار داريم.
وقتي مرد شامي سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنيد سخت گريست و در حال خجلت و شرمندگي عرض كرد:
- گواهي مي دهم كه تو خليفه خدا بر روي زمين هستي؛ (الله أعلم حيث يجعل رسالته). و خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را در كدام خانواده قرار دهد و تو اي حسن و پدرت دشمن ترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون تو محبوب ترين خلق خدا پيش مني. سپس مرد به خانه امام حسن عليه السلام وارد شد و هنگامي كه در مدينه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذيرايي شد و از ارادتمندان آن خاندان گرديد.
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
201.4K
《صوت سوم》
-------------🧔-------------
🔥2⃣ #مقدمه_دوم 2⃣🔥
⛔️پوشش #فقط مخصوص⛔️
🔰 #بانوان نیست 🔰
-------------🧔-------------
#جلسه 1⃣
(بخش سوم)
#حجاب_روی_ترازو
بررسی دلایل عقلی #حجاب
#حجت_الاسلام_خورسندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| سخنرانی رهبر انقلاب درباره «بیحجابی اجباری» برای زنان ایرانی در دوران رضاخان پهلوی
➕ نقل آیتالله خامنهای از روایت مادرشان درباره مشقتهای دوران کشف حجاب
﷽، همهی دلایل طرفداران حجاب اختیاری
۱. به حکم «لا اکراه فی الدین...» در دین اجبار نیست!
۲. با زور کاری از پیش نمیره، رضا خان هم به زور نتونست حجاب را بردارد!
۳. هرچی اجباری شد، ارزشش از دست میره!
۴. باید کار فرهنگی کرد!
۵. هر وقت جلوی اختلاس و دزدی را گرفتید، برید سراغ حجاب!
۶. بدن خودمه اختیارشو دارم!
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
✅ پاسخ
✍ حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم
1⃣ لا اکراه فی الدین اولا مربوط به پذیرش اصل دین است، همانطور که در دانشگاه رفتن اکراهی نیست اما هرکس وارد دانشگاه شد باید قوانین آن را رعایت کند. ثانیاً این آیه مربوط به اعتقاد است؛ بله کسی را نمیتوان مجبور به پذیرش اعتقادی کرد، مثلاً ممکن است کسی همان قوانین دانشگاه را قبول نداشته باشد, درست است که به زور نمیشه او را مجبور به پذیرش کرد، اما رعایت قوانین برای همه لازم است وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود.
2⃣ هر قانون باید یا مستند به دستور الهی باشد یا رأی مردم؛ اقدام رضا خان نه مستند به شرع بود و نه با رأی مردم بر سر کار آمده بود، اما حجاب هم دستور خداست، هم بر آمده از قانون اساسی کشور است که با رأی مردم اعتبار پیدا کرده است.
3⃣ بله ارزش مفاهیم دینی و اخلاقی به اختیاری بودن آن است، اما آیا میتوان به این بهانه راه را برای هنجارشکنی باز کرد؟ آیا میتوان پذیرفت چون اجبار ارزش عمل را از بین میبرد، از جریمه کردن کسی که از چراغ قرمز عبور کرده یا از قرار دادن پلیس در چهارراهها صرفنظر کرد؟
4⃣ در مورد کار فرهنگی اولا باید دانست که قانونگذاری خود بخشی از فرآیند فرهنگسازی است و ثانیاً بالاخره عدهای عامدانه اصرار به هنجارشکنی دارند، آیا فرهنگ سازی برای آنها پاسخگو است؟ آیا با فرهنگ سازی صرف، میتوان جلوی جرایم مثلاً دزدی را گرفت؟
5⃣ گره زدن مشکلات به یکدیگر یک نوع فرافکنی و از مغالطه های نخ نما است؛ اگر ما حجاب را رها کردیم و مثلاً خواستیم با قتل مقابله کنیم، قاتل نمیگوید: «این همه بی حیایی در جامعه است اول جلوی آن را بگیرید!! من به خاطر نگاه هرزه به ناموسم دست به قتل زدم اگر در جامعه حیا و عفت بود این قتل اتفاق نمیافتاد!»؟
6⃣ #کرونا به همه ما آموخت که انسان دارای مسئولیت اجتماعی است و پوشش (همانند ماسک) چون نمود اجتماعی دارد، میتواند و باید ضابطهمند باشد
#حجاب
#حجاب_قانونی
#مسئولیت_اجتماعی
ــــــــــــــــ
🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش...
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هفتاد و یکم برای چند لحظه به ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هفتاد و دوم
ساعتی میشد که تکیه به دیوار سیمانی و رنگآمیزی شده مدرسه، در حاشیه خیابان به انتظار عبدالله ایستاده بودم. دقایقی از زنگ تعطیلی مدرسه گذشته و همه دانشآموزان خارج شده بودند و هنوز عبدالله نیامده بود. حدس میزدم که امروز جلسه معلمان مدرسه با مدیر برگزار شده و نمیدانستم باید چقدر اینجا منتظرش بمانم. هوا طوفانی شده و باد نسبتاً سردی به تنم تازیانه میزد تا نشانم دهد که روزهای نخست بهمن ماه در بندرعباس، چندان هم بهاری نیست. فضای شهر از گرد و غبار تیره شده و لایه سیاه و سنگینی از ابر آسمان را گرفته بود. با چادرم مقابل بینی و دهانم را گرفته بودم تا کمتر خاک بخورم و مدام کمرم را به دیوار فشار میدادم تا دردش آرام بگیرد.
چند بار موبایلم را به دست گرفتم تا با عبدالله تماس بگیرم و باز دلم نیامد مزاحم کارش شوم که بلاخره با کیفی که به دوشش انداخته و پوشهای که در دستش بود، از مدرسه بیرون آمد. نگاهش که به من افتاد، به سمتم آمد و با تعجبی آمیخته به دلواپسی پرسید: «تو با این وضعیت برای چی اومدی اینجا الهه جان؟» چادرم را از مقابل صورتم پایین آوردم و گفتم: «میخواستم باهات حرف بزنم.» پوشه آبی رنگ را زیر بغلش گرفت و همانطور که سوئیچ اتومبیل را از جیب شلوارش در میآورد، جواب داد: «خُب زنگ میزدی بیام خونه.» و اشاره کرد تا به سمت اتومبیلش که چند متر آنطرفتر پارک شده بود، برویم و پرسید: «حالا چی شده که اومدی اینجا منو ببینی؟» یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگرم مراقب پایین چادرم بودم تا کمتر در وزش شدید باد تکان بخورد و همچنانکه با قدمهای سنگینم به دنبالش میرفتم، پاسخ دادم: «چیزی نشده، دلم برات تنگ شده بود.» ولی در سر و صدای خزیدن باد لای شاخههای درختان، حرفم را به درستی نشنید که جوابی نداد و در عوض درِ ماشین را باز کرد تا سوار شوم.
در سکوت اتومبیل که فرو رفتیم، دستی به موهایش که حسابی به هم ریخته بود، کشید و باز پرسید: «چیزی شده الهه جان؟» و من با گفتن «نه.» سرم را پایین انداختم که نمیدانستم چه بگویم و از کجای قصه شروع کنم. به نیم رخ صورتم خیره شد و این بار با نگرانی پرسید: «چی شده الهه؟» سرم را بالا آوردم، لبخندی زدم و با صدایی آرام پاسخ دادم: «چیزی نشده، اومده بودم باهات درد دل کنم، همین!» و شاید اثر درد و ناخوشی را در صورت رنگ پریدهام میدید که با ناراحتی اعتراض کرد: «یه زنگ میزدی من میاومدم خونه با هم حرف میزدیم. بیخودی برای چی اینهمه راه اومدی تا اینجا؟» و من بلافاصله پاسخ دادم: «نمیخواستم نوریه چیزی متوجه شه. میخواستم یه جا تنهایی باهات حرف بزنم.» و فهمید دردهای دلم از کجا آب میخورد که نفس بلندی کشید و پرسید: «خیلی تو اون خونه عذاب میکشی؟» و من جوابی ندادم که سکوتم به اندازه کافی بوی غم میداد تا خودش جواب سؤالش را بدهد: «خیلی سخته! فکر کنم اگه همون روز اول مثل من از اون خونه دل کَنده بودی و رفته بودی، راحتتر بودی!» و بعد مستقیم نگاهم کرد و پرسید: «حتماً مجید هم خیلی اذیت میشه، مگه نه؟» و دل آرام و قلب صبور مجید در سینهام به تپش افتاد تا لبخندی به صورتم نشسته و با آرامش پاسخ دهم: «مجید خیلی اذیت میشه، ولی اصلاً به روی خودش نمیاره. اون فقط نگران حال منه!»
دستش را که برای روشن کردن اتومبیل به سمت سوئیچ برده بود، عقب کشید و به سمتم چرخید تا با تمام وجود به دردِ دلم گوش کند که بغض کردم وگفتم: «عبدالله! دیگه هیچی سرِ جاش نیس! بابا دیگه بابای ما نیس! همه زندگیاش شده نوریه!» و هر چند میترسیدم اسرار آن شب را از خانه بیرون بیاورم ولی دیگر نتوانستم عقدههای مانده در دلم را پنهان کنم که با غصه ادامه دادم: «بابا حتی کلید خونه رو داده دست برادرهای نوریه! همین چند شب پیش، مجید شیفت بود، بابا و نوریه هم خونه نبودن که برادرهای نوریه خودشون در رو باز کردن و اومدن تو خونه.»
نگاه متعجب عبدالله به صورتم خیره ماند و حیرت زده پرسید: «بابا کلید خونه رو داده دست اونا؟!!!» و این تازه اول قصه بود که اشک نشسته در چشمانم را با سرانگشتم پاک کردم و با غیظی که در صدایم پیدا بود، جواب دادم: «کلید که چیزی نیس، بابا همه زندگیاش رو داده دست نوریه و خونوادهاش! همون شب اونا نفهمیدن که من تو خونهام و بلند بلند با خودشون حرف میزدن...» از یادآوری لحظات شوم آن شب، باز قلبم آتش گرفت و با گریه ادامه دادم: «عبدالله! نمیدونی درمورد بابا چجوری حرف میزدن! نمیدونی چقدر به بابا بد و بیراه میگفتن و مسخرهاش میکردن که اختیار همه زندگیاش رو داده به اونا!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹