eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.6هزار عکس
35.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20201224-WA0017.mp3
4.29M
استاد محمود سلطانی "رویکرد هوش متعادل" عبور از نگرانی ها ٢۶۰
4_5999107725169003502.mp3
5.94M
استاد محمود سلطانی "رویکرد هوش متعادل" عبور از نگرانی ها ٢۶٢
AUD-20201228-WA0008.mp3
5.6M
"رویکرد هوش متعادل" «ارتباط با کودک٢۶٣» محمود سلطانی
.......: تا این جا در مورد نقش خانواده صحبت کردیم حالا می رویم سر موضوع این که در خانواده با کودکمان چه کار کنیم و وارد بحث روش ها می شویم. در این جا در سه زمینه صحبت خواهیم کرد: 1. تولید: چه کار کنیم که کودک تفکر و درک و ذهنیت تولید پیدا کند؟ یکی از مسائلی که امروزه با آن درگیر هستیم این است که نسل های جدید و به خصوص کودکان امروز درک عظمت ندارند. ما بسیار محدود نگاه می کنیم چون همیشه سرمان پایین است و همیشه گرفتار روزمرگی های زندگی هستیم. بچه های ما در بازی هایشان درک عظمت ندارند بلکه درک ندرت و محدودیت دارند. 🔸به یاد دارید در یکی از جلسات گفتم که واژه ی «اتاق من» را بردارید. این واژه درک عظمت را از کودک می گیرد.«برو تو اتاق خودت، سلول خودت و با همین مقدار اسباب بازی که داری بازی کن». این حالت حقارت ایجاد می کند نه عظمت. بچه ها باید زیاد به طبیعت بروند، کوه و دشت بروند و در بازی هایشان عظمت را تجربه کنند. ما خرید اسباب بازی درک محدودیت را به کودک القاء می کنیم. 🔸 وقتی یک بسته لگو برای کودک می خریم و جلوی او می گذاریم درک او فقط در حد همان چند عدد لگو شکل می گیرد. به همین دلیل من طرح اتاق ساختنی ها را مطرح کردم که وقتی کودک وارد آن می شود با حجم نامحدودی آجره و اسباب بازی روبه رو شود. اولین بار هم در بم با سه پسربچه ی شیطون این طرح را پیاده کردم. هرچی این سه تا برای خودشون لگوها رو جدا کردند من باز هم برایشان ریختم، دوباره برای خودشان برمی داشتند، اونقدر لگو ریختم که دیدند دیگه نمیشه و همه روبا هم قاطی کردند. این کار درک عظمت به کودک می دهد. اصل در اتاق ساختنی ها این است که قطعه های خانه سازی تمام نشود و مربی مدام آن ها را شارژ کند. باید فراوانی باشد تا کودک درک ندرت پیدا نکند بلکه درک عظمت پیدا کند و بداند که هیچ چیز تمام نمی شود. ما دائماً نگاه ندرت داریم. (ادامه دارد...) {قسمت18} [مباحث کودک متعادل ]
.......: 🔸در جایی می خواندم که نوشته بود حتی به بچه هایتان نگویید که مثلاً این غذا را نصفش را الآن بخور و بقیه اش را عصری! بلکه باید به بچه ها گفت که بخور باز هم هست. وقتی دائم از عصرت و نگرانی و نداری صحبت می کنیم بچه ها درک عظمت نخواهند یافت. 🔸 در بم با خانمی در کلاس ها روبه رو شدم که شمالی بودند ولی در آن جا زندگی می کردند و خوشبختانه در زلزله خانواده شان سالم مانده بودند ایشان خیلی بشاش و شاد بودند و من هم حسابی از سرحالی ایشان تعجب کردم و بالاخره از ایشان پرسیدم که چه جوری توی این اوضاع وخیم آن موقع بم می توانند شاد و سرحال باشند؟ ایشان گفتند که این حال را مدیون پدرم هستم، پدر من در شهسوار یک کشاورز ساده هستند و ما وقتی بچه بودیم منزل ما یک زیر پله ای داشت که همیشه دربش قفل بود هر وقت اتفاقی می افتاد پدرم می گفتند که بچه ها اصلاً نگران نباشید ما توی این زیرپله حسابی پول داریم، از ما پول دارتر توی شهسوار نیست و یادمه که ما همیشه از این حرف پدرم احساس امنیت می کردیم و امروزه هم هر وقت جایی گیر می کنم توی دلم شادم که زیر پله پرپوله با این که میدونم اون زیر هیچ خبری جز بیل و کلنگ نیست اما ته دلم قرصه که پدرم به دادم میرسه. 🔸ببینید این خانم تفکر وفور داشتند اما ما کیف پولمون پر از پوله اما تا فرزندمان یک چیزی از ما می خواد که باب طبع ما نیست، سریع میگیم «من پول ندارم»، اقتدار نداریم به بچه حرفمان را بزنیم با حرف های بدتر اوضاع را خراب تر می کنیم. مثل خانمی که خودم با چشم خودم دیدم که به فرزندش که از او می خواست برایش اسباب بازی بخرد گفت: ببین آخه اگر من این رو بخرم دیگه پول نداریم شب شام بخوریم ها اونوقت بابایی گرسنه می مونه!!!! (ادامه دارد...) {قسمت19} [مباحث کودک متعادل ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ✴️ طالبان و کودکی از دست رفته..‌. ☑️ نگاهی به آثار خشونت در دوران نونهالی 🔘 و یک نتیجه کوچک: 🔆 بگذارید کودکانتان کودکی کنند، بازی و نشاط داشته باشند..‌. 🔸آموزش آنها نباید همراه با فشار و تلخی باشد و الا نتایج جبران ناپذیری خواهد داشت... 💢 مثلا چه بسیار حافظان قرآن خردسالی که فشار در دوران کودکی آنها را از قرآن و دین زده کرد‌... https://eitaa.com/zandahlm1357
22.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺انیمیشن انیمیشنی زیبا در مورد واقعه کربلا🌹 «ناسور» راوی جراحتی است که از شهادت مظلومانه امام حسین (ع) و یارانش در دل همه آزادی خواهان جهان ایجاد شده است🖤 https://eitaa.com/zandahlm1357 برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پاسخ شماره ۱۳ برای درمان رماتیسم نیازی به مصرف دارو نیست راهکار اول 👇 از مصرف مواد غذایی با طبع سرد پرهیز شود مواضع را مداوم با روغن گرم یا روغن روماتیسم چرب نمایید استفاده از نمد و کرسی برقی مفید است. پودر ابردوا طبق دستور مصرف کنید راهکار دوم 👇 مفصلی یک بیماری مزمن است. علت:غلبه بلغم (سردی وتری) در بدن خصوصا در مفاصل میباشد علائم: -درد استخوانهای ساق پا وکمر -احساس خستگی و سستی دربدن -اختلالات مفصلی -تورم و درد مفاصل پرهیزات: ترک سردیها از برنامه غذایی لبنیات,سرکه,ترشی,سیب زمینی,آب یخ وآب سرد,نوشابه,فست فودها,غذاهای بازاری و دارای مواد نگهدارنده,هوای سرد,حمام با آب سرد, زیاد ماندن در حمامهای معمولی, استخر,خواب زیاد,غم واندوه و... مفیدات: مصرف انواع غذاهای گرم مانند: فسنجان, قورمه سبزی,قیمه -خوراک ارده+عسل نخود و آبگوشت در برنامه غذایی درمان: 1_ماساژ اندامهای درگیر بدن باروغن سیاهدانه یاروغن بادام تلخ ۲_ایجادتحرک و ورزش مناسب ۳_اسطوخودوس,بابونه,سورنجان,سیاهدانه .بقسمت مساوی نیم پودر شود صبح و شب به صورت جوشانده هر بار فقط یک فنجان کمی شیرین میل شود. درمان تکمیلی : بادکش گرم و خشک در قسمتهای مختلف بدن بین 14 تا 40 مرتبه ،زالوی موضعی,حجامت عام،ساکرال و موضعی پودر ابردوا طبق دستور مصرف کنید میتوانید ماهی یکبار حجامت کنید ۳ تا ۶ ماه اگر با مزاجتون سازگاری داشت میتونید هر روز یک یا دو پیاله میل کنید (۴۰ روز)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خون ✅ 👇👇👇 ◀️ برافروختگي و قرمز شدن صورت، کبودي لب ها و نوک انگشتان دست و پا به خصوص هنگام فعاليت بدني، اختلالات هوشياري مثل خواب آلودگي، اختلالات بينايي و تنفسي، ضعف و بي حالي، سردردهاي غيرطبيعي، خارش بدن به خصوص بعد از استحمام، برجستگي وريد هاي چشمي، خواب رفتگی، بی حسی و گرفتگی عضلات و اندام تحتانی و گزگز دست ها، ناشی از غلظت خون می باشد. 📣 ( البته اگر مبتلا به روماتیسم نبوده و مشکلات گردن نیز وجود نداشته باشد❗) ✅ توصیه های حکیمانه 👇👇👇 ◀️ رعایت حکیم دکتر روازاده ◀️ کاهو با سکنجبین عسلی میل کنید. ◀️ سه کیلو آبغوره بدون نمک را با دو کیلو رب انار خانگی ترتیب کرده، یک دقیقه بجوشانید و شب ها یک ساعت قبل از خواب، سه قاشق غذاخوری در یک لیوان آب جوش مخلوط نموده، میل نمایید. ◀️ زرشک کوهی در آب جوش شب خیسانده و صبح ناشتا با کمی عسل و آب سالم، شربت درست کنید و بنوشید. ◀️ مخلوط عناب و آویشن 👈 یک قاشق غذاخوری گرد آویشن همراه با ۱۴ عدد عناب در چهار لیوان آب جوش دم کرده و روزی چند بار مصرف شود. ◀️ هفت عدد آلو در یک لیوان آب جوش خیسانده با لعابش بخورید و یا آش آلو با سماق فراوان میل نمایید. ◀️ خورشتهای حاوی آلو با چاشنی سماق میل نمایید. ⛔️ پرهیز از‌‌ 👇👇👇 گوشت گاو و گوساله، انواع سوسیس و کالباس، نوشابه ­های گازدار، رب گوجه فرنگی و کشک مایع کارخانه ­ای، سرکه ­های کارخانه­ ای، آب لیموی کارخانه­ ای، انواع لبنیات پاستوریزه، انواع پفک، انواع شکلات­ ها، انواع روغن­ های موجود در بازار (مایع و جامد)، آدامس، سس مایونز، بستنی­ های صنعتی، انواع نان فانتزی، موز، خیار، کیوی، هر نوع مواد غذایی کنسرو شده، چای سیاه، سفید و سبز، پیتزا، قند و شکر صنعتی، شیرینی­ های قنادی، مرغ و تخم­ مرغ ماشینی، هرگونه نوشیدنی اسانس ­دار و آب کلردار یا فلورایدی و... ◀️ حجامت عام بین دو کتف یک مرحله، زیر نظر متخصص طب اسلامی_ایرانی ◀️ سکنجبین عسلی و شربت مصفای خون مؤسسه را تهیه نموده و یک ماه مصرف نمایید و به جای مصرف این دو شربت با آب👇👇👇 👈 می توانید در مخلوطی از یک فنجان عرق کاسنی و یک فنجان عرق شاهتره استفاده نمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 شکوفه و رود و سبزه و آوای پرندگان و شبی پر آرامش و پر رحمت و سرشار از نور خداوند نصیب و روزی شما . https://eitaa.com/zandahlm1357
📝📝📝 📚 حکایات شگفت اولیاء الله 🌺 حمل جنازه به جوار مرقد علی علیه السلام به دست صاحب جنازه 📘 شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت ، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد . ایشان فرمود : " به دو دلیل میخواهم به مکه بروم ، یکی اینکه شاید در راه رفتن یا بازگشتن وفات نمایم تا خدا مرا در محلی که در بهشت است و روضه نام دارد داخل کند و دوم آنکه در اجتماعی که مولایم صاحب الزمان علیه السلام وجود دارد وارد شوم زیرا آن حضرت همه ساله در مراسم حج حاضر میشود. 🌺 پس حرکت کرد و به همراه عده ای از علما عازم مکه شد و چون از مکه بازمیگشت در اراضی نجد ، وفات کرد و به فاصله کمی ، عالم بزرگ سید حسین نهاوندی که او را همراهی میکرد نیز درگذشت. 🌸 خواستند جنازه ها را به نجف اشرف منتقل کنند ولی چون وهابیها حمل جنازه ها را بدعت و حرام میدانند ، اجازه عبور به آنها نمیدادند. 🌷 پس همراهان ایشان قبل از آمدن بازرس ها فورا جنازه ها را همانجا دفن کردند و آثار قبرها را محو نمودند ولی خیلی ناراحت و محزون بودند که چرا باید آنها غریبانه در آن دیار دفن شوند. ☀️ روز دیگر شیخ محمد عبودی که او نیز از همراهان بود گفت : " محزون نباشید که دیشب جنازه ها به نجف اشرف برده شد و من به چشم خود دیدم. " گفتند : " جریان چیست؟!" 🌙 گفت :" دیشب که شما به خواب رفتید ، من بیدار بودم و نزدیک آتش نشسته بودم و خود را گرم میکردم . ناگهان سوارانی را دیدم که کنار قبر شیخ ایستاده اند. پرسیدم : " شما کیستید؟" گفتند " آمده ایم تا شیخ را به جوار علیه السلام ببریم . و دیدم که شیخ سوار اسب است و همراه آنها میرود. من نیز به دنبال ایشان رفتم و گفتم : میخواهم همراهتان بیایم . ولی گفتند : برگرد . و به سمت نجف حرکت کردند. من چند قدمی برداشته بودم که شیخ رو به من کرد و فرمود : برگرد که حالا وقت آمدن تو نیست ولی خوشحال باش که تو هم روز سوم که روز جمعه است هنگام نماز ظهر به سوی حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام حمل میشوی . 🥀 پس من بازگشتم در حالی که دیدم در بین آن سواران ، علمایی از گذشتگان که من آنها را میشناختم نیز بودند. علامت درستی گفتار من آن است که روز جمعه سوم خواهم مرد . 🔴 پس در همان روز موعود ، شیخ محمد نیز درگذشت. https://eitaa.com/zandahlm1357
0225 ale_emran 181-182.mp3
5.45M
۲۲۵ آیات ۱۸۲ - ۱۸۱ (حکایت قبیله بنی قینقاع) منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «تفسیر نمونه، جلد سوم، صفحه ۱۹۲»؛ اثر آیت الله ناصر مکارم شیرازی
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتم و حقیقتاً نمی‌توانست تصور کند چه بلایی به سرم آمده که اینچنین بُریده بودم که باز شیشه گریه در گلویم شکست و با جراحتی که به جانم افتاده بود، ناله زدم: «مجید بابام با من بد کرد، خیلی بد کرد! مجید بابا می‌خواست حوریه رو از بین ببره! می‌خواست بچه‌ام رو ازم بگیره! می‌خواست فردا منو ببره تا بچه‌ام رو سقط کنم!» برای یک لحظه آسمان چشمانش دست از باریدن کشید و محو کلمات وحشتناکی که از زبانم می‌شنید، در نگاه مردانه‌اش طوفان به پا شد و باز هم از عمق بی‌رحمی پدر و بی‌حیایی برادر نوریه بی‌خبر بود. می‌ترسیدم در برابر غیرت مردانه‌اش اعتراف کنم که طراح این طرح شیطانی، برادر بی‌حیای نوریه بوده تا به من دست درازی کند که به همین یک کلمه هم خون غیرت در صورتش جوشیده و من به قدری از خشونت پدر ترسیده بودم که وحشتزده التماسش کردم: «مجید! تو رو خدا، به روح پدر و مادرت قَسمِت میدم، کاری به بابا نداشته باش! اصلاً دیگه سراغ بابا نرو! بخاطر من، بخاطر بچه‌مون، دیگه سمت اون خونه نرو! بخدا هر کاری از بابا برمیاد! من دیگه از بابا می‌ترسم!» که سوزش سیلی امروز و درد لگدهای آن شب در جانم زنده شد و میان گریه شکایت کردم: «من هیچ وقت فکر نمی‌کردم بابام با من اینجوری کنه! بخدا هیچ وقت فکر نمی‌کردم منو اینجوری کتک بزنه، اونم وقتی حامله ام! بخدا می‌ترسم اگه دستش بهت برسه یه بلایی سرت بیاره، تو رو خدا دیگه سمتش نرو!» انگشتان سرد و بی‌حسم را میان حرارت دستانش فشار داد و با عقده‌ای که بر دلش سنگینی می‌کرد، غیرتمندانه اعتراض کرد: «از چی می‌ترسی؟!!! هیچ کاری نمی‌تونه بکنه! مملکت قانون داره. مگه می‌تونه هر کاری دلش می‌خواد بکنه؟ میرم شکایت می‌کنم که زن حامله‌ام رو کتک زده و می‌خواسته بچه‌ام رو سقط کنه...» که من هم دستش را محکم گرفتم و با لحنی عاجزانه تمنا کردم: «مجید! التماست می‌کنم، به بابا کاری نداشته باش! منم میدونم مملکت قانون داره، ولی بخدا می‌ترسم! جون الهه، جون حوریه، کاری به بابا نداشته باش! اگه می‌خوای من آروم باشم، همه چی رو فراموش کن! بخدا نمی‌خواستم برات تعریف کنم، ولی دیگه طاقت نداشتم، دلم می‌خواست برات درد دل کنم...» که نگاهش از این همه تنهایی به خاک غربت نشست و با بغضی مظلومانه سؤال کرد: «آخه چرا می‌خواست این بچه رو از بین ببره؟ من بد بودم، من کافر بودم، من مشرک بودم، گناه این طفل معصوم چیه؟» و باز از نام زشت برادر نوریه گذشتم و در پاسخ سؤال غریبانه‌اش، فقط انتهای قصه را گفتم: «گناهش اینه که باباش تویی! گناهش اینه که بچه یه شیعه‌اس! همون گناهی که من داشتم و بخاطر تو، دو سه هفته تو اون خونه زندانی شدم! بابا می‌خواست هر چیزی که بوی تو رو میده، از بین ببره. می‌خواست دیگه هیچ نشونی از تو نباشه!» جوابی که دیگر جای هیچ سؤالی باقی نگذاشت و چشمان دل شکسته مجید را به زیر انداخت، ولی من همچنان پای شوهر شیعه و زندگی زیبایمان عاشقانه ایستاده بودم که با همان صدای بی‌رمقم، شهادت دادم: «ولی من بخاطر همین بچه‌ای که باباش شیعه‌اس از همه خونواده‌ام گذشتم!» سپس با سر انگشتم صورت زخمی‌ام را لمس کردم و در برابر نگاه دریایی‌اش، صادقانه ادامه دادم: «این زخم‌ها که چیزی نیس، بخدا اگه منو می‌کشت، نمی‌ذاشتم بلایی سرِ بچه‌مون بیاره تا امانتت رو سالم به دستت برسونم!» و نمی‌دانم صفای این جملات بی‌ریایم که از اعماق قلب عاشقم آب می‌خورد، با دلش چه کرد که خطوط صورت غمگینش از لبخندی عاشقانه پُر شد و زیر لب زمزمه کرد: «می‌دونم الهه جان...» و من همین که محو صورت زیبایش مانده بودم، نگاهم به زخم گوشه پیشانی‌اش افتاد که باز به یاد آن شب دلم آتش گرفت. دستم را پیش بُردم تا جای شکستگی پیشانی‌اش را لمس کنم که لبخندی زد و پاسخ داد: «چیزی نشده.» ولی می‌دیدم که به اندازه دو بند انگشت گوشه پیشانی‌اش شکاف خورده و جای بخیه را زیر انگشتانم احساس کردم که با ناراحتی پرسیدم: «بخیه خورده، مگه نه؟» و او همانطور که سرش پایین بود، صورتش به خنده‌ای شیرین باز شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: «فدای سرت الهه جان!» و به گمانم دریای عشقش به تشیع دوباره به تلاطم افتاده بود که زیر چشمی نگاهم کرد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد: «عوضش ما هم نمردیم و یه چیزی برای سامرا دادیم!» https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹