(31) برخورد پسنديده (33)
يكي از خويشان امام زين العابدين عليه السلام در برابر آن حضرت ايستاد و زبان به ناسزاگويي گشود. حضرت در پاسخ او چيزي نگفت. هنگامي كه مرد از پيش حضرت رفت. امام به اصحاب خود فرمود:
- آنچه را كه اين مرد گفت، شنيديد. اكنون دوست دارم، همراه من بياييد تا نزد او برويم و جواب مرا نيز به او بشنويد.
عرض كردند: حاضريم، ما دوست داشتيم شما هم همانجا پاسخ ايشان را بگوييد و ما هم آنچه مي توانيم به او بگوييم.
سپس امام نعلين خويش را پوشيده، به راه افتاد. در بين راه اين آيه را مي خواند:
- (والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين.)(34)
راوي مي گويد: ما از خواندن اين آيه دانستيم به او چيزي نخواهد گفت. وقتي رسيديم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود:
- به او بگوييد علي بن الحسين با تو كار دارد.
همين كه متوجه شد امام زين العابدين عليه السلام آمده است در حاليكه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بيرون آمد و يقين داشت آن جناب براي تلافي جسارتهايي كه از او سر زده آمده است.
ولي چشم امام عليه السلام كه به او افتاد، فرمود:
- برادر! چندي پيش نزد من آمدي و آنچه خواستي به من گفتي. اگر آن زشتيها كه به من گفتي در من هست، هم اكنون استغفار مي كنم و از خداوند مي خواهم مرا بيامرزد و اگر آن چه به من گفتي در من نيست، خداوند تو را بيامرزد.
راوي مي گويد: آن شخص سخن حضرت را كه شنيد پيش آمد و پيشاني امام عليه السلام را بوسيد و عرض كرد:
- آري! آن چه من گفتم در شما نيست و من به آن چه گفتم سزاوارترم.
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی و پنجم با نگاهم تک تک و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و ششم
از لحن عاشقانهای که خرج امامش کردم، مردمک چشمانش به لرزه افتاد و شاید باور نمیکرد که همسر اهل سنتش اینچنین رابطه پُر احساسی با شخصی که قرنها پیش از دنیا رفته، برقرار کند که در سکوتی آسمانی محو چشمانم شده بود و پلکی هم نمیزد. من هنوز هم به حقیقت این مناجات پیچیده شک داشتم، ولی میدانستم با هر کار خیری که انجام میدهم، در کنار رضایت خداوند متعال، دل سایر اولیای الهی را هم خشنود میکنم که با لبخندی ملیح ادامه دادم: «مگه نمیگی امام جواد (علیهالسلام) گرههای مالی رو باز میکنه، خُب تو هم امشب به خاطر امام جواد (علیهالسلام) گره مالی یه بنده خدایی رو باز کن!» هنوز نگاهش در هالهای از تعجب گرفتار شده بود که لبخندی زد و با حالتی متواضعانه پاسخ داد: «الهه جان! من کجا و امام جواد (علیهالسلام) کجا؟» حالا بحث به نقطه حساسی رسیده بود که به سختی از حالت خوابیده بلند شدم و همچنانکه روی کاناپه مینشستم، باز تشویقش کردم: «خدا از هر کسی به اندازه خودش انتظار داره! تو هم به اندازهای که توانایی داری میتونی گره مالی مردم رو باز کنی!» که بلاخره خندید و با نگاهی به اطراف خانه جواب داد: «الهه جان! یه نگاه به دور و برت بنداز! ما همین چند تا تیکه اثاث هم با کلی بدبختی خریدیم! طلاهای تو رو فروختیم تا تونستیم همین مبل و تلویزیون رو بخریم. من این مدت شرمنده تو هم هستم که نمیتونم اونجور که دلم میخواد برات خرج کنم، اونوقت چجوری میخوام به یکی دیگه کمک کنم؟» و من دلم را به دریا زدم که مستقیم نگاهش کردم و گفتم: «خُب شاید یکی به همین خونه نیاز داشته باشه! ما میتونیم بریم یه جای دیگه رو اجاره کنیم، ولی اون آینده و زندگیاش به این خونه وابسته اس!» به گمانم فهمید اینهمه مقدمه چینی میخواهد به کجا ختم شود که به صورتم خیره شد و با صدایی گرفته پرسید: «حاج صالح بهت زنگ زده؟» کمی خودم را جمع و جور کردم و در برابر نگاه منتظرش با لبخندی مهربان پاسخ دادم: «خودش که نه، زنش و دخترش اومده بودن اینجا.» که صورتش از ناراحتی گل انداخت و با عصبانیت اعتراض کرد: «عجب آدمهایی پیدا میشن! من بهش میگم حال خانمم خوب نیس، نمیتونیم جابجا شیم، اونوقت میان سراغ تو؟!!! من حتی به تو نگفتم به من زنگ زدن که نگران نشی، انوقت اینا بلند شدن اومدن اینجا؟!!!» به آرامی خندیدم بلکه از نسیم خندهام آرام شود و با مهربانی بیشتری توضیح دادم: «مجید جان! خُب این بنده خدا هم گرفتاره! اومده از ما کمک بخواد! خدا رو خوش نمیاد وقتی میتونیم کمکش کنیم، این کارو نکنیم!» از روی تأسف سری تکان داد و جواب خیرخواهیام را با لحنی رنجیده داد: «فکر میکنی من دوست ندارم کار مردم رو راه بندازم الهه جان؟ به خدا منم دوست دارم هر کاری از دستم بر میاد، برای بقیه انجام بدم. باور کن وقتی به من گفت، منم دلم خیلی براش سوخت، خیلی ناراحت شدم، دلم میخواست براشون یه کاری میکردم، ولی آخه اینا یه چیزی میخوان که واقعاً برام مقدور نیس!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 60 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 61.mp3
3.32M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 61
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 1⃣6⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
Boye Bahar Midahad - Abdol Hossein Mokhtabad.mp3
5.71M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
نسیم خاک کوی تو بوی بهار میدهد
چو دستههای سنبل کنار هم فتادهای
چوبرگ یاس نورسی که دیده چشم من بسی
تو ای کبوتر حرم ترانههای صبحدم
برای من که جز خـزان ندیدهام
در این جهان تو ای بنفشه موی من
بیا شبی به کوی من
چه نرگسی چه سوسنی چه سبزهای چه گلشنی
شکوفه زار روی تو بوی بهار میدهد
به روی شانه موی تو بوی بهار میدهد
سفیدی گلوی تو بوی بهار میدهد
بخوان که های و هوی تو بوی بهار میدهد
بهشت آرزوی تو بوی بهار میدهد
که صبح کامجوی تو بوی بهار میدهد
همیشه رنگ و بوی تو بوی بهار میدهد
#کرمانشاهی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 کلیپ تصویری | شرح حدیث اخلاق| ❇️ موضوع: تربیت فرزندان صالح ❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری| شرح حدیث اخلاق|
آن كسانیکه به دیگران پول و رشوه میدهد، در دنیا سرورانند! در آخرت چه⁉️
❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)❤️
✅ #درس_اخلاق
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آشنا آشنا: تحصن در بيمارستان امام رضا (ع) مشهد "مسجد كرامت" بعد از گذشت چند سال در سال ۵۷ مجدداً مرك
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشهد سال ۵۷
شب و روزهاي پرهيجان و پرشوري بود؛ تا اين كه مسائل آذرماه مشهد
پيش آمد كه مسائل بسيار سختي بود؛ يعني اولش حمله به بيمارستان بود كه ما رفتيم در بيمارستان متحصن شديم، در روزي كه حمله شد در همان روز ما حركت كرديم. رفتن به بيمارستان هم ماجراي جالبي است؛ اينها چيزهايي هست كه هيچ كس هم متعرضش نشده؛ چون كسي نمي دانسته.
در همه ي شهرها جريانات پرهيجان و تعيين كننده اي وجود داشته از جمله در مشهد؛ و متأسفانه كسي اينها را به زبان نياورده. اينها تكه تكه، سازنده ي تاريخ روزهاي انقلاب است. وقتي كه خبر به ما رسيد، ما در مجلس روضه بوديم. من را پاي تلفن خواستند، رفتم تلفن را جواب دادم؛ ديدم از بيمارستان است و چند نفر از دوست و آشنا و غيرآشنا از آن طرف خط دارند با كمال دستپاچگي و سراسيمگي ميگويند حمله كردند، زدند، كشتند؛ به داد برسيد... بچههاي شيرخوار را زده بودند، من آمدم آقاي طبسي را صدا زدم؛ آمديم اين اطاق، عده اي از علما در آن اطاق جمع بودند. چند نفر از معاريف مشهد هم بودند و روضه هم در منزل يكي از معاريف علماي مشهد بود. من رو كردم به اين آقايان گفتم كه وضع در بيمارستان اين جوري است و رفتن ما به اين صحنه احتمال زياد دارد كه مانع از ادامه ي تهاجم و حمله به بيماران و اطباء و پرستارها و... بشود؛ و من قطعاً خواهم رفت. آقاي طبسي هم قطعاً خواهند آمد.
ما با ايشان قرار هم نگذاشته بوديم اما خب ميدانستم كه آقاي طبسي ميآيند؛ پهلوي هم نشسته بوديم. گفتم ما قطعاً خواهيم رفت؛ اگر آقايان هم بياييد خيلي بهتر خواهد شد و اگر هم نيايند، ما به هر
حال ميرويم. لحن توأم با عزم و تصميمي كه ما داشتيم موجب شد كه چند نفر از علماي معروف و محترم مشهد گفتند كه ما هم ميآييم از جمله آقاي حاج ميرزاجواد آقاي تهراني و آقاي مرواريد و بعضي ديگر. ما گفتيم پس حركت كنيم. حركت كرديم و راه افتاديم به طرف بيمارستان. گفتيم پياده هم ميرويم.
وقتي كه ما از آن منزل آمديم بيرون، جمعيت زيادي هم در كوچه و خيابان و بازار و اينها جمع بودند، ديدند كه ما داريم ميرويم. گفتيم به افراد كه به مردم اطلاع بدهند ما ميرويم بيمارستان و همين كار را كردند؛ گفتند. مردم افتادند پشت سر اين عده و ما از حدود بازار تا بيمارستان را- شايد حدود سه ربع تا يك ساعت راه بود- پياده طي كرديم. هرچه ميرفتيم جمعيت بيشتر با ما ميآمد و هيچ تظاهر- يعني شعار و كارهاي هيجان انگيز- هم نبود؛ فقط حركت ميكرديم به طرف يك مقصدي؛ تا اين كه رسيديم نزديك بيمارستان.
بيمارستان امام رضاي مشهد يك فلكه اي جلويش هست، يك ميداني هست جلويش كه حالا اسمش فلكه ي امام رضاست و يك خياباني است كه منتهي ميشود به آن فلكه؛ سه تا خيابان به آن فلكه منتهي ميشود. ما از خياباني كه آن وقت اسمش جهانباني بود- نمي دانم حالا اسمش چيست- داشتيم ميآمديم به طرف آن خيابان كه از دور ديديم سربازها راه را سد كردند. يعني يك صف كامل و تفنگها هم دستشان، ايستاده اند و ممكن نيست از اينها عبور كنيم. من ديدم كه جمعيت يك مقداري احساس اضطراب كردند.
ادامه دارد....👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
#آیه_نگار
وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ
💌 و به سوی خدای خود همیشه متوجه و مشتاق باش
📖 شرح | آیه ۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت دلنشین نوجوانی جواد فروغی
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
جنبش شهيد فخّ در سال ۱۶۹ هجرى، حسين بن على بن حسن از تبار امام حسن مجتبى عليه السلام، در محلّى به ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا