.......:
در اين شيوه، تشخيص، اصل مهمي است زيرا تشخيص است كه
كه ما بتوانيم به جا آوريم»، بحث را عوض ميكند. قرآني را امضا كرده به مادر شهيد هديه ميدهد. پس از گفت و گوي كوتاهي با خواهران شهيد و بازديد از كتابخانة او كه همسايگان از آن استفاده ميكنند، از خانوادة شهيد خان بابايي خداحافظي ميكنيم بيرون ميآييم. گويي هيچ يك از اهالي كوچه متوجه اين رفت و آمد نشده اند..... فصلنامه آيينة رشد، دفتر چهارم، زمستان ۸۴، ص ۳۸، وابسته به ستاد احياء امر به معروف و نهي از منكر.
سيرة رهبري (۲)
سيرة رهبري (۲) مقصد بعدي منزل شهيد مجيد مالكي در همان محله است. مدتي طول ميكشد تا هيجانات اعضاي خانواده فرو نشيند. علاوه بر شهيد مجيد، اين خانواده، داغ جوان ديگري را هم ديده است. او كه ناصر نام داشت مبتلا به بيماري سرطان بوده و در ايام موشك باران، به علت نرسيدن به بيمارستان، فوت شده است. آقا بعد از پرس و جويي از احوال خانواده و مخصوصاً وضعيت پدر كه بازنشستة وزارت بهداشت است، وصيتنامة شهيد را ميخواند و خطاب به همراهان ميفرمايد: «ببينيد چقدر لطيف و
باحال است! » مخصوصاً روي اين نكته تأكيد ميكند كه: «خدايا مرا پاك كن؛ سپس خاك كن! » پدر پير، فرزندانش را معرفي ميكند؛ يك پسر و دو دختر كه همگي معلم هستند. او ميگويد: «حالا ديگر همين سه فرزند را دارم. » آقا حرف او را تصحيح ميكند: «اين شهيد را هم از دست نداده ايد؛ او را هم پيش خدا ذخيره داريد. شهيد، مثل يك امانت باارزشي است كه در بانكي و خزانة امني گذاشته باشيد. شايد انسان از دوري آن شئ گرانبها ناراحت باشد اما خيالش راحت است كه آن را از دست نداده بلكه هنگام لزوم، به كارش ميآيد.... شهيد هم همين طور است. » برادر شهيد معلم آموزش و پرورش منطقة دو تهران است. آقا از او راجع به آموزش و پرورش و مدارس ميپرسد. او دل خوشي از اوضاع ندارد؛ ميگويد: «بايد به فرهنگ اين مملكت رسيد... جسارت است؛ اگر در بطن باشيد متوجه ميشويد كه جوانان چقدر نياز به كار دارند». رهبر با تصديق حرفهاي او تأكيد ميكند: «البته مسئولان ادعايشان اين است كه كار ميكنند؛ نه اينكه منكر نواقص باشند... بهتر است اشخاصي مانند شما كه هم تجربه و خبرويت داريد و هم جوانيد و با نشاط، پيشنهادهايتان را به شكل درستي به افراد تصميم گير منتقل كنيد؛ ان شاء الله مؤثر است... ». شهيد بعدي كه ميهمان خانه اش هستيم شهيد محمدكاظم اعتماديان است. پدر شهيد اشك شوق ميريزد و به همراهان آقا ميتازد كه «چرا نگفتيد آقا تشريف ميآورند؟ » آقا نيز به شوخي ميگويد: «اگر ناراحتيد، برويم» و توضيح ميدهد: «در اين ديدارها بنا نيست از پيش بگويند» و آنگاه پدر شهيد، فرزندانش را معرفي ميكند؛
برادر بزرگتر، طلبة حوزة علمية قم است اما دو برادر ديگر هر دو مهندس هستند. شهيد اعتماديان پيش از اعزام به جبهه در زندان اوين در دفتر شهيد لاجوردي كار ميكرده است. در سال ۶۵ با گروهي از نهاد رياست جمهوري عازم منطقه ميشود و بعد از يك ماه در اروند به شهادت ميرسد. در ديوار خانه، عكس سه شهيد ديگر هم هست كه همگي از بستگان نزديك هستند. يكي از برادران شهيد يادآوري ميكند كه آقا در دوران رئيس جمهوريشان هم يك بار به خانه آنها آمده اند و البته آن زمان، خانه شان در خيابان بهبودي بوده است. عجيب اينكه آقا هم بياد ميآورد و خطاب به پدر شهيد ميگويد: «بله، مثل اينكه در آن جلسه، داماد اخوي شما هم بودند. » آقا حتي اسم او را هم ميگويد و آنها باحيرت و تعجب تأييد ميكنند. چند نفر از همسايگان هم كه خبردار شده اند، موفق ميشوند داخل بيايند و در كنار خانواده شهيد بنشينند. وقتي كه بعد از امضاي قرآن براي خانواده شهيد اعتماديان، آقا ميخواهد بلند شود، ناگهان عموي شهيد كه او نيز پدر شهيدي است با همسرش نيز سر ميرسند و بناي گريه را ميگذارند. آقا مجدداً مينشيند و با آنان صحبت ميكند. از فرزندشان ميپرسد كه كي شهيد شده؟ و اينكه پدر خانواده چكاره است؟ و.... جماعت كه با چاي پذيرايي ميشوند، آقا براي آنان نيز قرآني امضا ميكند؛ اما مادر شهيد ميگويد: «اين قبول نيست؛ ما در منزل، چشم انتظارتان هستيم». لحظاتي بعد، باز ما در خيابانهاي تهران هستيم؛ البته حالا ديگر خلوتند و ماشينها به سرعت از هم سبقت ميگيرند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#هرروزیک_آیه
✨إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ
✨وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ ﴿۱۹۶﴾
✨بى ترديد سرور من آن خدايى است
✨كه قرآن را فرو فرستاده و همو
✨دوستدار شايستگان است (۱۹۶)
📚سوره مبارکه الأعراف
✍آیه ۱۹۶
https://eitaa.com/zandahlm1357
15.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤تلاوت زیبای استاد طنطاوی
🌻سوره فاطر
🌿آیات 15 تا 30
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای عهد تصویری
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: شايد هدف عباسيان از اين شيوه آن بود كه دعوتشان به شخص معيّنى ارتباط پيدا نكنند كه اگر روزى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
سيد امير على نيز درباره ابومسلم چنين گفته است: « او تا اين زمان پيوسته نه تنها دوستدار، بلكه با سرى پرشور مخلص فرزندان على بود. » (۳۱)
و صاحب قاموس الاعلام نيز چنين آورد: « ابومسلم نخست خلافت را تقديم امام صادق نمود. ولى او آن را نپذيرفت. » (۳۲)
اما ابوسلمه نيز چون اوضاع را پس از درگذشت ابراهيم امام به زيان خود ديد، در حالى كه سفّاح در منزلش بود، كسى را از پى امام صادق عليه السلام فرستاد تا
بيايد و بيعت او را بپذيرد و نهضت را به نام او تمام كند. در ضمن، نامه مشابهى نيز براى عبداللَّه بن حسن فرستاد. ولى امام صادق در نهايت هوشيارى و احتياط خواهش او را نپذيرفت و نامه اش را سوزاند و پيك را نيز از پيش خود براند. (۳۳)
هنگامى كه پرچمهاى پيروزى به اهتزاز درآمد، ابوسلمه براى بار دوم به او نامه نوشت كه: « هفتاد هزار جنگجو در ركاب ما آماده هستند، اكنون موضع خود را روشن كن ». امام صادق باز هم جواب ردّ داد. (۳۴)
اما سليمان خزاعى كه طرّاح اصلى انقلاب خراسان بود، سرنوشتش آن شد كه روزى در مواجهه با عبداللَّه بن حسين اعرجكه هر دو ابوجعفر منصور را در خراسان همراهى مى كردند ومنصور هم از سوى سفّاح به آن سامان آمده بودگفت: « اميدواريم كار شما (علويان) با موفقيّت تمام شود. به هر چه مى خواهيد ما را فرابخوانيد ».
همين كه ابومسلم از اين ماجرا آگاه شد دستور قتل سليمان را صادر كرد. (۳۵)
تمام اين جريانات دست كم دلالت بر آن دارند كه بيشتر رهبران نهضت نمى دانستند كه خليفه قرار است از عبّاسيان سربرآورد و بنابراين نام او را به طريق اولى نمى دانستند.
ب: از مطالعات گذشته چنين برمى آيد كه عباسيان امر را بر مردم مشتبه كرده و آنان را فريب داده بودند، چه در آغاز كار به زعمشان چنين آورده بودند كه انقلاب به سود علويان
تمام خواهد شد، اما ديرى نپاييد كه به فكر يافتن دفاع در برابر اعتراضهاى آينده مردم افتادند. از اين رو، سلسله مراتب را اين گونه جعل كردند كه گفتند: امام از على به ابن حنفيّه و سپس به ابوهاشم و از وى نيز به على بن عبداللَّه بن عباس مى رسد. اما اين سخن چيزى جز همان عقيده « كيسانيّه » نبود.
مردم براستى فريب عباسيان را خوردند، چه همواره مى پنداشتند كه دارند در راه علويان گام برمى دارند. (۳۶) حتى عبداللَّه بن معاويه نيزچنان كه گذشتاز حقيقت امر ناآگاه بود. يكى از فريب خوردگان كه پس از مدّتها از خواب غفلت بيدار شد، سليمان خزاعى بود كه پيوسته اميد داشت نهضت به سود علويان تمام شود. ابومسلم خراسان نيز به نوبه خود فريب سفّاح را خورد و اين نكته را خود روزى نزد منصور برملا كرد. ابراهيم امام نيز پيش از اين فريب ابومسلم را خورده بود، چه هر دو امامت و وصايت را براى خويشتن ادّعا مى كردند و آيات مربوط به اهل بيت را طورى تحريف كرده بودند كه بر خودشان تطبيق كند. پى آمد اينها همه آنبود كه كار از دست اهلش خارج شد و در مكانى بس بيگانه حلول كرد. (۳۷)
https://eitaa.com/zandahlm1357