🌀اخلاقیات خلیفه
👈شخصیت روحی خلیفه که در کار فکری و سیاسی و اجرایی او نیز تأثیر شدیدی داشت، شخصیتی تندمزاج و از نظر فکری افراطی بود. او مدیریت را عبارت از نوعی سختگیری⚡️ می دید و می کوشید تا با این سختگیری، اعراب بدوی را تحت کنترل درآورد. تبلور این امر، در افکار و رفتار او، در همان حیات رسول خدا (ص) آشکار بود. بیاد داریم که او در بدر اصرار داشت تا رسول خدا (ص) تمامی اسرای بدر را به قتل برساند🗡. او حتی نسبت به صلح حدیبیه موضع تندی داشت.
🗣عمر در همان روز نخست خلافت گفت: خدایا من تندخو هستم، مرا نرم گردان! او دریافت که بدون شلاق نمی تواند با این مردم بسر برد، لذا گفته اند: او نخستین کسی بود که شلاق "دره" در دست گرفت. درباره چوبدستی او گفته شده است که، ترسناکتر از شمشیر حجاج بوده است.
معمولا کسی که قصد سوالی از عمر داشت، جرأت این کار را😰 نمی یافت، بلکه از طریق عثمان یا شخص دیگری سوال خود را مطرح می کرد.
🔸این اخلاق سبب شده بود تا او در انتخاب فرمانداران خود نیز معیار خشونت را معیاری اساسی تلقی کند. در برخورد با افراد خاطی از هر طایفه ای👨👩👧👦 بودند گذشت نمی داشت و اسلام را تنها از زاویه سختگیری می شناخت، همین رفتار او سبب شد تا جبله بن ایهم غسانی از شاهزادگان شام که مرتکب خطایی شده بود از مکه به شام🏇 بگریزد و از اسلام روی برتابد.
فرمانداران و فرزندان خلیفه نیز از این سختگیری در امان نماندند. زمانی که یکی از فرزندان او لباس زیبایی پوشیده بود، از خلیفه کتک مفصلی خورد.
او فرزند دیگرش را که مشروب خواری کرده بود🍷، آن اندازه زد که وی درگذشت. گویا عمروبن عاص او را به همین دلیل در مصر حد زده بود، اما وقتی به مدینه آمد پدرش نیز او را زد و همین سبب مرگ او شد.
شدت این برخوردها اعتراض💥 مردم را برانگیخت، آنان از عبدالرحمان بن عوف خواستند تا در این باره با عمر سخن گفته و به او بگوید که دختران در خانه نیز از او هراس دارند. عمر در برابر این اعتراض گفت: مردم جز با این روش اصلاح پذیر نیستند.
در اصل همین ⚔برخوردها می توانسته مانعی بر سر راه اعتراضات مردم به عملکرد او باشد.
🔸اشاره کردیم که برداشت دینی او نیز متأثر از همین روحیه بوده و از او شخصیتی افراطی ساخته بود. اصرار در زدن فرزندش برای خوردن شراب تا سر حد مرگ همین امر را نشان می دهد. او درباره زنان سختگیر بود🧕🏻 و اجازه حضور در نماز صبح و عشاء را به آنان نمیداد. قطع سهم مولفه قلوبهم نیز از همین منش سرچشمه می گرفت. حتی در میان احکام اسلام📚 نیز به رغم آن که شجاعت نظامی محسوسی نداشت به جهاد بیش از همه چیز اهمیت می داد. به همین دلیل بود که جمله حی علی خیر العمل از اذان حذف شد، تنها به این بهانه که ممکن است با بودن آن مردم به میدان جهاد نروند.
👈به هر روی عمر در برخورد با مردم، تند برخورد می کرد، این علی رغم آن بود که می کوشید تا در دایره خلافت و نه سلطنت عمل کند.
در واقع تصور عمومی تبدیل شدن "خلافت" به "ملوکیت" را بسیاری داشتند. عمر خود می گفت: نمیداند خلیفه است یا ملک. کعب الاحبار به او اطمینان می داد که خلیفه است و او، نام وی را در کتابهای آسمانی📖 گذشته یافته است! گویا ابوبکر نیز تصور ملک از خود داشته است.
با وجود برخورد تند عمر، بودند کسانی که جرأت انتقاد از او را داشتند.
وقتی ✨بلال اذان می گفت و عمر به او اعتراض کرد که وقت نشده، بلال به او پاسخ داد: زمانی که تو از الاغ خودت گمراه تر بودی من وقت🕒 را می شناختم.
👤خلق سخت گیرانه عمر، از نظر اقتصادی نیز نمود خاص خود را داشت. او زندگی ساده را برای خود و کارگزاران و خانواده خود می پسندید، در این باره الگوی زندگی ✨رسول خدا (ص) هنوز در میان مردم جاری بود گرچه به مرور کسانی از حاکمان، راه و رسم دیگری🏰 را پیشه کرده بودند، عمر علاوه بر آن که به هر روی تحت تأثیر آن الگو قرار داشت شخصا نیز برداشت زهد گرایانه افراطی از دین داشت.
زندگی زهدگونه او به این معنا نبود که او در دوره خلافت ثروتی نداشت بلکه در مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قریش بود💰. او مهریه زنش را چهل هزار درهم قرار داد. زمانی نیز دهها هزار درهم از اصل مالش به دامادش بخشید.
زاهدتر از عمر سلمان بود که عمر را از تجمل گرایی نهی می کرد.
🔹ادامه دارد ...
✍بـرگرفته از کتاب "تـاریخ
سیـاسی اسلام، ج2، ص70-75"،
رسول جعفریان.
#تاریخ_سیاسی_اسلام ۷۷
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📻📻📻 #کتاب_صوتی #تاریخ #فرهنگ #غرب_شناسی #آخرالزمان 📚 #غرب_و_آخر_الزمان ✍ استاد شفیعی سروستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻📻📻
#کتاب_صوتی
#تاریخ #فرهنگ
#غرب_شناسی
#آخرالزمان
📚 #غرب_و_آخر_الزمان
✍ استاد شفیعی سروستانی
3⃣ فصل سوم ؛ پرسش از ایدئولوژی
۷۰۰ سال پیش در اصفهان مسجدی می ساختند. کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری های پایانی بودند.
پیرزنی از آنجا رد میشد... ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است!
کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت! چوب بیاورید، کارگر بیاورید، چوب را به مناره تکیه دهید، حالا همه باهم، فشااار دهید... فشااااااااااار!!!
و مرتب از پیرزن می پرسید مادر درست شد؟
بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد!کارگران گفتند مگر می شود مناره را با فشار صاف کرد ؟
معمار گفت: نه! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت...
اگر پیرزن می رفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد. ولی من الان با یک چوب و کمی فشار، مناره را برای همیشه صاف کردم!
https://eitaa.com/zandahlm1357
دودکش جن پدیدهای عجیب و مرموز که ردی از جن و دیو را بر چهره دارد، در نزدیکیهای شهرستان ماهنشان واقع شده است.در اصطلاح زمینشناسی به پدیده طبیعی دود کش جن «هودو» می گویند، هودو در واقع سنگی شبیه قارچ است که در اثر فرسایش شکلی شبیه مناره بلند و نازک پیدا کرده و سنگ دیگری روی آن قرار گرفته است، در زنجان به این هودوها »دودکش جن» گفته می شود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
بلندترین درخت دنیا کشف شد!
🌳🌲
طبق گفته دانشمندان دانشگاه ناتینگهام، این درخت مرانتی (شوریه) زرد با نام "مناره" و طول بیش از صد متر، بلندترین درخت و گیاه گلدار در کل دنیاست!
درخت مناره در بورنئو، بزرگترین جزیره آسیا و سومین جزیره بزرگ جهان کشف شده.
https://eitaa.com/zandahlm1357
مسجد تاریخانه در شهر دامغان که قدمت آن به دوره ساسانی بر میگردد و گفته می شود از نظر قدمت دومین مسجد جهان بوده و یکی از اولین مساجد که مناره در آن ساخته شد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزن بریم صفحه خنده ههههه😂😂😂
.......:
@zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
سنگرسازان بی سنگر
چه بچه هاي با حالي و چه روزهاي باصفايي و چه شب هاي آسموني و قشنگي بود. سرزميني در يه قدمي بهشت؛ نه روستايي بودند و نه شهري، از سرزمين ملائک بودند و چند روزي مهمون اين کره خاکي؛ اومده بودند تا تلنگُري به دلهاي زنگ خورده و غافل ما بزنند.
اونچه در دفاع مقدس گذشت، قصه ي خون و خون ريزي، تعصّبهاي خشک و توخالي و اخماي تند و خشن نبود. راز قصه ي اونا، رنگ قصه ي گل بود و پروانه، تبسم و لبخند مرام رويشان و نماز و اشک، مسلک روح آسمونيشون بود.
یکی از مقرهاشون نزدیک خرمشهر بود . “مقر شهید حجتی”. بیشترشون چهارده، پونزده ساله بودند و راننده لودر و بلدوزر، بهشون می گفتند: سنگر سازان بی سنگر، معروف بودند به “جِغِله های جهاد”. سردار حاج مهدی علی خانی بهشون می گفت: کُرفه چی ها! یعنی کوچولوها!. خیلی هاشون از روستای ما -حاجی آباد نجف آباد- بودند.
بیشتر خاکریزهای شلمچه تا جاده های کوه های حلبچه، اینارو یادشونه. انگار جبهه، خونه ي خالَه شون بود. نه از ترکش میترسیدند، نه از تیر؛ امّا از خدا خیلی حساب می بردند. خدا رحمتشون کنه. بیشترشون شهید شدند؛ مثل “محمد علی قیصری” فرمانده هفده ساله مون، مثل “صالح ونصرالله صالحی”، “مهدی شاهسون”، “مصطفی طاهری”، “اسماعیل رحیمی”، “محمد توکلی” و “اکبر عرب پور”، اجر نماز شبشون وحماسَشون با خدا و لبخند بازی های ساده و طنزشون، مالِ شما. ایشاالله هیچ وقت یادشون از دلمون نره.
سنگرسازان بی سنگر
مجموعه اکبرکاراته موسسه مطاف عشق
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوباره بایدن خرفت بعد این که سخنرانیش تموم شد برگشت و با خُرزوخان دست داد 😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی 😁😁
درخت پول
🔸این عکس نوستالژی چند نسله
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
44.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو)
نوستالژی دهه شصت
قسمت 10
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
قسمت بیست و پنج: بی وزن ایستادم..درِ کافه نمیدیدم... اما جهت سرما را حس میکردم. دلم خورد شدنِ است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت بیست و شش:
آنقدر سرعتِ چرخیدنِ سرم به سمت دانیال زیاد بود که صدایِ مهره های یخ زده گردنم را به گوش شنیدم ( چی گفتی؟)
و عثمان لیوان قهوه را به طرفم دراز کرد (بخور.. الانه که کل بدنت تَرَک برداره.. دختر، تو چطوری انقدر تحملِ سرمات بالاست. از کافه تا اینجا قدم به قدم شال و کلاه به دست، پشت سرت اومدم.. دریغ از یه بار لرزیدن.. ببینم نکنه ملکه برفی که میگن، خودِ تویی؟! دیگه کم کم باید ازت بترسمااا )
وقتی در بورانِ حسدهای دنیا تبدیل به آدم برفی شوی، دیگر زمستانِ زمین برایت حکمِ شومینه را دارد..
عثمان با بی خیالی از جایش بلند شد ( دیگه این کمر، کمر بشو نیست. اوه اوه ببین چه قندیلیم بسته..)
چرا جواب سوال و نگاهم را نداد.
ایستادم. درست در مقابلش ( دانیال کجاست؟؟ برگردیم پیش صوفی.. چرا دروغ گفت؟ اما اون گفت که مرده.. گفت که خودش دانیال و کشته.. ) و با گامهایی تند به سمتِ مسیرِ کافه رفتم. عثمان به دنبالم دوید و محکم دستم را کشید (صبر کن.. کجا با این عجله؟؟ صوفی رفته..).
ناگهان زیر پایم خالی شد. دست پاچه و وحشت زده، یقه ی عثمان را چنگ زدم ( کجا رفته؟؟ تو فرستادیش که بره، درسته؟ توئه عوضی داری چه به روز زندگیم میاری؟ اصلا به تو چه که من میخوام وارد این گروه بشم، هان؟ اصلا تو صوفی رو از کجا پیدا کردی؟ از کجا معلوم که همه اینا چرت و پرت نباشه؟ اول میگین دانیال مرده، حالا میگی زنده ست.. توام یه مسلمونِ آشغالی.. مثه پدرم، مثه اون دوست دانیال که زندگیمو با دین و خداش آتیش زد، مثه همه مسلمونای وحشی و سادیسمی.. چرا دست از سر این زمین و آدماش برنمیدارین هان؟ ازت متنف….) و سیلی محکمی که روی صورتم نشستو زبانی که بند آمد...
این اولین سیلیِ عمرم بود؛ آن هم از یک مسلمان.. قبلا هم اولین کتک عمرم را از دانیال خوردم، درست بعد از مسلمان شدنش.. چه اولین هایی را با این دین تجربه کردم..
آنقدر مغرور بودم که دست رویِ گونه ام نکشم. گونه ایی که سرمازده گیش، سیلیِ عثمان را مانندبرشهای تیغ به گیرنده های حسی ام منتقل میکرد. دست از یقیه اش کشیدم. انگار زمان قصدِ استراحت نداشت.
عثمان عصبی، دست به صورت و گردنش میکشید و کلافه دور خودش میچرخید. و من باز اشکهایم را شمرده شمرده قورت دادم. باید میرفتم. آرام گام برداشتم. بی حس و بی هدف. این شانه ها برایِ این همه درد زیادی کوچک نبود؟ دانیال یادت هست، گاهی شانه هایم را فشار میدادو با خنده میگفتی، که با یک فشار میتوانی خوردشان کنم؟؟ جان سخت تر از چیزی که هستم که فکرش را میکردی!
ناگهان درد شدیدی به شقیقه هایم هجوم آورد. تهوع به معده ام مشت زد.. ناخواسته روی زمین نشستم. فقط صدای قدمهای تند عثمان بود و زانو زدنش، درست در کنارم روی سنگ فرش پیاده رو. نفسهای داغ و پرخشمش با نیمرخ صورتم گلاویز بود. زیر بازویم را گرفت تا بلندم کنم، اما عثمان هم یک مسلمان خبیث بود و من لجبازتر از هانیه. کمکش را نمیخواستم، پس دستم را کشیدم. صدای دو رگه شده از فرطِ جدال اعصابش واضح بود ( به درک..) ایستاد. و با گامهایی محکم به راهش ادامه داد.. او هم نفرت انگیز بود، درست ماننده تمامِ هم کیشانش.. انگار تهوع و درد هم، دستم را خوانده بودند و خوب گربه رقصی میکردند، محضه نابودیم!
ادامه دارد.......
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 9 👈 حسن ظن به خدا در دعا ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 34.mp3
4.09M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 10
👈 آداب دعا کردن و چگونگی حمد خدا قبل دعا
❇️ 90
@shervamusiqiirani-3 - تصنیفِ سروسیمین.mp3
2.46M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
تا دامن از من کشیدی ای سر و سیمین تن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
جانا رخم زرد خواهی جانم پر از درد خواهی
دانم چهها کرد خواهی ای شعله با خرمن من
بنشین چو گل در کنارم تا بشکفد گل ز خارم
ای روی تو لالهزارم وی موی تو سوسن من
ای جان و دل مسکن تو خون گریم از رفتن تو
دست من و دامن تو اشک غم و دامن من
من کیستم بینوایی با درد و غم آشنایی
هر لحظه گردد بلایی چون سایه پیر امن من
قسمت اگر زهر اگر مل بالین اگر خار اگر گل
غمگین نباشم که باشد کوی رضا مسکن من
ای گریه دل را صفا ده رنگی به رخسار ما ده
خاکم به باد فنا ده ای سیل بنیان کن من
گر باد صرصر غباری انگیزد از هر کناری
گرد کدورت نگیرد آیینهٔ روشن من
تا عشق و رندیست کیشم یکسان بود نوش و نیشم
من دشمن جان خویشم گر او بود دشمن من
ملک جهان تنگنایی با عرصه همت ما
خلد برین خار زاری با ساحت گلشن من
پیرایه خاک و آبم روشنگر آفتابم
گنجم ولی در خرابم ویرانه من تن من
وی مرغ شب همرهی کن زاری به حال رهی کن
تا بر دلم رحمت آرد صیاد صیدافکن من
#رهی_معیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۱۷۴. هرکس از شما بر این امر (فرج) در حال انتظار آن بمیرد؛ همچون کسی است که در خیمه قائم (عجّل اللَّه فرجه الشریف) بوده باشد. کمال الدین
۱۷۵. منتظر امر (حکومت) ما، بسان آن کسی است که در راه خدا به خون خود غلتیده باشد. کمال الدین
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525