❓برای زیاد شدن رزق و روزی چه ذکرهایی توصیه می شود؟
✳️ بهترین ذکری که آمده است «استغفار» است.
در قرآن کریم آمده است که استغفار باعث زیاد شدن اموال و فرزندان می شود. هود 3 و 52
🔰عواملی که باعث افزایش رزق می شود:
1⃣ خوش نیت بودن: کسانی که احتکار می کنند و مردم را به دردسر می اندازند و بدنیت هستند این افراد فقر را بر خودشان تحمیل کرده اند.
2⃣ اطعام و انفاق: روایتی است منسوب به رسول خدا(ص) که می فرمایند: «اطعام در جلب روزی سریع تر عمل می کند از حرکت چاقو بر کوهان شتر»
3⃣ دائم الطهارة بودن: منقول است که : «وَ فِي الْحَدِيثِ أَنَّهُ ص شَكَا إِلَيْهِ رَجُلٌ قِلَّةَ الرِّزْقِ فَقَالَ ص أَدِمِ الطَّهَارَةَ يَدُمْ عَلَيْكَ الرِّزْقُ فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِكَ فَوُسِّعَ عَلَيْهِ الرِّزْق»(مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل/ ج1، ص 300)
4⃣ صله رحم: صله رحم فواید متعددی دارد از جمله؛ افزایش عمر، وسعت روزی، آباد کردن شهرها، دفع کردن بلاها
5⃣ خواندن دعای کمیل
6⃣ سوره مبارکه واقعه: هر شب تلاوت این سوره باعث می شود که شخص گرفتار و محتاج نشود.
7⃣ خواندن دعایی که معمولاً در سجده آخر نماز خوانده می شود: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: ادْعُ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ فِي الْمَكْتُوبَةِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ يَا خَيْرَ الْمَسْئُولِينَ وَ يَا خَيْرَ الْمُعْطِينَ ارْزُقْنِي وَ ارْزُقْ عِيَالِي مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ فَإِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.» (کافی/ج2، ص 551)
8⃣ انسان خیلی خود را گرفتار دنیا نکند
9⃣ خواندن نماز اول وقت
🔟 خواندن نماز شب: فواید متعددی دارد از جمله؛ نورانی کردن انسان، افزایش رزق،آبرومند کردن انسان در دنیا و آخرت
📚 بیانات استاد محمدی شاهرودی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پیامبر ص
🍃سوره ناس وسیله پناه از هر درد و آفتی است . و این سوره شفا است برای کسی که آن را بخواند 🌼
🍃تلاوت زیبای استاد #عبدالباسط
📚کتاب راهگشای حاجات در قرآن
آیت الله محمد رحمتی
.......:
گفتگوى دو شيطان در باره بسم اللّه
يك روز شيطان چاقى، شيطان لاغرى را ملاقات كرد.
شيطان چاق، از شيطان لاغر پرسيد:
چرا تو اينقدر لاغر و ضعيف شده اى؟
شيطان لاغر، جواب داد:
من بر شخصى مسلّط و ماءمور شدهام كه او را گمراه كنم. ولى آن شخص در اوّل هر كار، مانند: خوردن، آشاميدن،...، زبانش به ذكر بسم اللّه الرحمن الرحيم گويا است، از اين رو از نفوذ در او، و شركت در كارهاى او محروم هستم. و همين سبب و موجب لاغرى من شده است، حال تو بگو بدانم، چطور چاق شده اى؟
شيطان چاق پاسخ داد:
چاقى من به خاطر آن است كه شاد هستم، زيرا بر شخص غافل و بى خبر و بى تفاوت مسلّط شدهام كه در هيچ كارى بسم اللّه نمى گويد، مثلا هنگام ورود و خروج و هنگام خوردن و نوشيدن... و در هر كارى، آنچنان غافل و سرگرم است كه اصلا به ياد خدا نيست. (۳)
پس اى مؤ منين در اول هر كارى بسم اللّه الرحمن الرحيم يادتان نرود زيرا با گفتن بسم اللّه شيطان از شما دور مى شود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان یک فنحان چای با خدا😌 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت چهل و سه: نشستن در یک تاکسی زرد آن هم در کشوری ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهل و چهار:
در همهمه ی فکری خودم و مادر،راهی هتل شدیم. ذهنم،میدانی جنگ زده بود برای بافتن و رشته کردن. اینجا هتلهایش هم زیبا بود و من گیج ماندم از آن همه تلاشِ غولهای قدرت برایِ سیاه نمایی...پیرمرد راننده لبخند زد.. دربان هتل لبخند زد..مسئول رزرو لبخند.. کارگر ساده که حامل چمدانها بود لبخند زد.. اینجا جنس لبخند آدمهایش فرق داشت.. اینجا لبریز بود از مسلمانان ترسو...
در اتاقم را محکم بستم و برای اطمینان بیشتر یک صندلی پشت آن قرار دادم. من حتی از لبخند مسلمان ترسو هم میترسیدم. دانیال همیشه میخندید..
بعد از چند ساعت استراحتِ نافرجام به سراغ متصدی هتل رفتم. باید چند کارگر برایم پیدا میکرد تا آن خانه ارواح، بازیافت میشد. چند لغت فارسی را کنار یکدیگر چیدم... نمیداستم میتوانم منظورم را برسانم یا نه..اما باید تلاشم را میکردم. متصدی جوانی خوش چهره بود با رنگی آسیایی. مقابلش ایستادم. با مهربانی نگاهم کرد. جملاتِ از پیش تعیین شده را گفتم.. لبخندش پر رنگتر شد. احتمالا نوعی تمسخر..مطمئنا کلماتم معنیِ خاصی را انتقال نداد.
پرسید،میتوانم انگلیسی صحبت کنم؟ و من میتوانستم.. این ملت با زبان بین الملل هم آشنا بودند؟ یعنی اسلام جلویشان را نمیگرفت؟ کمی عجیب به نظر میرسید...
ماجرای خانه را برایش توضیح دادم و او قول داد تا چند نفر را برای این کار پیدا کند.فردای آن روز آدرس را به کارگران دادم و به همراه مادر راهی خانه شدم. این خانه و حیاتش اگر زیرِخروارها خاک و برگ هم دفن میشد،جای تعجب نبود. دوریِ چندین ساله این تبعات را
هم داشت. دو کارگر نظافت حیات و دو کارگر نظافت داخل خانه را به عهده گرفتند. وقتی درِچفت شده را به سختی باز کردم مقداری خاک به سمتم هجوم آورد و من ترسیدم...زنده به گوری کمترینِ لطفِاین دیار و مردمانش است!خاطراتِ کودکی زنده شد...درست در لابه لای مبلهای تار بسته از عنکبوت و زیر سیگاریِ دفن شده در غبارِپدر... اینجا فقط دانیال میخندید..و من می دویدم.. او به حماقتم در دلبستگی و من در پی فرار از وابستگی..مادر با احتیاطی خاص وسایل را زیرو رو میکرد.. گاه لبخند میزد ..گاه میگریست...با یان تماس گرفتم...آرامشِ چهره اش را از اینجا هم میتوانستم ببینم:(کجایی دختر ایرونی ؟؟) جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عثمان گوشم را آزار داد:(هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ آخه تو کی میخوای مثه بقیه آدما زندگی کنی؟ )
هیچ وقت.. اگر هم میخواستم، خدایِ این آدمها بخیل بود!
حوصله ایی برای پاسخگویی نبود،پس گوشی را قطع کردم..چندین بار گوشیم زنگ خورد. عثمان بود. جواب ندادم...ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید.. صوت داشت.. آهنگ داشت.. چیزی شبیه به کلماتِ سجاده نشینِ مادر... انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام.. درد به معده و سرم هجوم آورد..حالم خوب نبود و انگار قصد برتر شدن داشت..کاش گوشهایم نمی شنید... منبعِ این صداها از کدام طرف بود؟؟
بی حس و حال، جمع شده در معده، رویِیکی از پله ها نشستم. یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت. شیرِ آبِکنارش را باز کرد.آّب با فشار و رنگی زرد از آن خارج شد..مرد چه میکرد؟؟یعنی وضو بود؟؟ اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند..روبه رویم ایستاد:(خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه؟) مزحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من..مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست؟
پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد:(مشتی.. این فارسی بلد نیست.. حالا مجبوری الان نماز بخوونی؟؟ برو خونه بخوون..) مرد سری تکان داد:(نمازو باید اول وقت خووند..) پسر جوان سر از تاسف تکان داد.. یعنی مسلمان نبود؟
دختری جوان از خانه خارج شد:(مشتی قبله اینوره...سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود.. اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز..)پیرمرد تشکری پر محبت کرد:( ممنون دخترم.. ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی..)دختر ایستاد:( نه ظاهرا از اهل سنت هستن.. اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت..نه مثه ما نماز خووند.. مهرم نداشت..)
پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت. چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک در گوشه ایی از باغ ایستاد. سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد.. نماز خواند.. تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت..سجده رفت..اما به روی سنگ.. خدای این مردمان در این سنگ خلاصه میشد؟؟
چقدر حقیر!صدای گوشی بلند شد.. اینبار یان بود: (دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله ؟؟ اون دیوونه که گذاشت رفت.) برای کنترل درد معده نفسهایی عمیق کشیدم. صدایش نگران شد:(سارا حالت خوبه؟)نه..خوب نبود..سکوت کردم:(سارا.. ما با هم دوستیم.. پس بگو چی شده.. مشکل کجاست؟حال مادر چطوره؟؟) چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ کارگر بود:(از اینجا بدم میاد.) باز هم صدایش
نرم شد و حرف هایش پر از آرامش!
ادامه دارد
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 26 👈 اهمیت بالا بردن دست در دعا ❇️ 90 جلس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 51.mp3
3.65M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 27
👈 اهمیت بالا بردن دست در دعا
❇️ 90 جلسه
- ناشناس.mp3
9.97M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
يارب از عرفان مرا پيمانه اي سرشار ده
چشم بينا، جان آگاه و دل بيدار ده
هر سر موي حواس من به راهي مي رود
اين پريشان سير را در بزم وحدت بار ده
در دل تنگم ز داغ عشق شمعي برفروز
خانه تن را چراغي از دل بيدار ده
#صائب_تبریزی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۲۰۵. خروج نمی کند قائم (عجّل اللَّه فرجه الشریف) تا اینکه به اسم او ندا شود از جوف (دل) آسمان در شب جمعه بیست و سوم ماه مبارک رمضان. غیبت نعمانی
۲۰۶. خوشا به حال شیعیان قائم ما! آنان اولیای خدا هستند که نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند. منتخب الاثر
https://eitaa.com/zandahlm1357