eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.3هزار دنبال‌کننده
45.6هزار عکس
32.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمولی جالب برای داشتن زندگی شاد ⭕️ دکتر سعید عزیزی توجه توجه توجه👆👆👆👆 🏵🌹🌺🌸🌷🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی ۳۰.mp3
9.72M
۳٠ 💥 طلاق، جدایی، ناراحتی، سرخوردگی، تنهایی، احساس بی پناهی، بی‌کَسی... حاصل دل بستن به معشوق‌های محدود، ضعیف و کوچک است. و در مقابل؛ ✓ آرامش، شادی، سرشار بودن از عشق، امیدوار بودن و... محصول دلدادگی به معشوقی‌ست بزرگ، زیبا و نامحدود. - آیا انسان می‌تواند در کنار داشتن عشق‌های زمینی نیز، شاد و آرام باشد؟ 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اجرای تکنیک های بسیار ساده و قابل اجرا و کاربردی برای افراد مختلف با جثه های مختلف حتی بانوان محترم که از نظر بنیه بدنی نسبت به حریف ضعیف تر هستند. دفاع شخصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️آموزش یک تکنیک و راهکار پیشنهادی برای رهایی از و کنترل حریف برای افراد با جُثه های مختلف 🎗برای رسیدن به یک نتیجه مطلوب سرعت همراه با تمرین زیاد فراموش نشه.
صفحه کلاس مربی @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝📝📝 🔖 زندگينامه ميرزا حسينعلي نوری ، جانشین علیمحمد باب 🔖 بهائيان، شهرت خود را از ميرزا حسينعلي نوري ملقب به بهاءالله گرفته‌اند و او را پيامبر آيين خود ميشمارند. وي در 1233ق (۱۸۱۷م) در خانه ميرزا عباس نوري از منشيان دربار قاجار درتهران متولد شد. او آموزشهاي مقدماتی ادب فارسي و عربي را زير نظر پدر و معلمان گذراند؛ اگرچه خود مدعي است که هرگز تحصيلاتي نداشته است. او در نامه‌اي به ناصرالدين شاه در اين باره مي‌گويد: « من تحصيل علم نکرده‌ام و در مدارس وارد نشده‌ام. می‌توانيد از [مردم] شهري سؤال كنيد که در آن ساکن بوده‌ام. » 🔸 وي پس از ادعاي بابيت علي‌محمد شيرازي به وسيله ملا حسين بشرويه‌اي و به واسطه ميرزا محمد معلم نوري در شمار نخستين گروندگان به باب در آمد و از فعال‌ترين افراد بابی شد. سپس به ترويج بابی گری به ويژه در نور و مازندران پرداخت. برخي برادرانش از جمله برادر كوچك‌ترش ميرزا يحيي معروف به «صبح ازل» نيز بر اثر تبليغ او به اين مرام پيوستند. 🔹 بهاءالله با تلاش وکمک براي رهايي قرة‌العين (تنها زن عضو حروف حي) از زندان که به اتهام قتل عمويش ملامحمد برغاني قزوینی ( ملقب و مشهور به شهید ثالث ) در زندان به سر ميبرد، و نيز تأمين مخارج اجتماع بدشت که در محلي به همين نام اجتماع کرده بودند، جايگاهي معتبر نزد اجتماع‌کنندگان يافت. 🔵 پس از اعدام عليمحمد باب، اميرکبير براي فرو نشاندن قيامها و شورشهاي پيروان باب ، از برخي بابيان مانند ميرزا حسينعلي خواست ايران را به قصد کربلا ترک کنند. او در 1267ق به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل اميرکبير در 1268ق و صدارت‌ يافتن ميرزا آقاخان نوري، ‌به دعوت و توصيه وی به تهران بازگشت. 🔶 در اقدام به تيراندازی پيروان باب به ناصرالدين شاه در 1268ق بار ديگر و البته بسيار شديدتر، دستگيري و اعدام بابيها آغاز شد. از نظر حکومت مرکزي، قرائن و شواهدی مبنی بر نقش ميرزا حسينعلي نوري در طراحي اين سوء‌ قصد وجود داشت و او دستگير شد. 📜 بهاءالله در لوح شيخ نجفی از مداخله در داستان ترور ناصرالدين‌شاه خود را تبرئه می‌کند؛ امّا منابع بابیِ مخالف بهاءالله از جمله خواهر او، نسبت بهاء الله را به این اقدام تأييد ميکنند. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت 2️⃣1️⃣ 🔷 شباهت تکان دهنده ای در این رابطه با آنچه که در شیطان پرستی مصری وجود داشته است،مشاهده می شود.این مناسک و مراسم وحشتناک و شیطانی در کتاب مردگان مصری The Egyptian Book Of Death به تصویر کشیده شده است. 🔶 در این کتاب اینگونه نوشته شده است:"هان شماها! سپس خداوند(شیطان) ،سلاخ بزرگ،ترس آفرین با قدرت،خود را با خون شماها شستشو داد و در خون شما شنا کرد." 🔷 این رسم در میان مصریان و بابلیان به شدت رواج داشت و آنها کودکان و پسربچه ها را به منظور دست یابی به قدرت و انرژی حیاتی ،قربانی می کردند. مایاها نیز به وفور اینکار را می کردند. 🔶 مشاهداتی نیز گزارش شده است که در آنها بروی لباسها و یونیفرم های بیگانه ها نشانه ها و علائمی حک شده بوده است. ♦️ در کمال تعجب تمام این نشانه ها و علائم و سمبل هایی که از آنها ذکری به میان آمده است،کاملا با نمادها و سمبلهای استفاده شده در ادیان شرک آلود و مرموز باستانی بابلی و مصری مشابه است. 🔘 ادامه دارد ... 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تحلیلی فوق العاده از سرود سلام فرمانده 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 امام(ره) نقش زنان را فهمید 🔺رهبرانقلاب: امام نقش زنان را فهمید؛ والّا بودند بزرگانی از علما که ما با اینها بگومگو داشتیم، که اصلاً زنها در تظاهرات شرکت بکنند یا نکنند! آنها میگفتند زنها در تظاهرات شرکت نکنند. آن حصار محکمی که انسان به او تکیه میداد، خاطرجمع میشد، تا بتواند در مقابل اینجور نظراتی که از مراکز مهمی هم ارائه میشد، بایستد، حصار رأی امام و فکر امام و عزم امام بود. رحمت خدای متعال تا ابدالآبدین بر این مرد بزرگ باد. 🏴 ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مرتجع کسی است که در سبک‌زندگی تابع سبک‌زندگی غربی است. 🔹بخشی از بیانات رهبرانقلاب در سالروز رحلت امام‌خمینی(ره). 🏴 ۱۴۰۱/۰۳/۱۴ فرمانده صلوات @zandahlm1357
🔰 | امام خمینی، رهبر بزرگترین انقلاب تاریخ بود 🔻 رهبر انقلاب: اوّلین نکته درباره‌ی امام... مسئله‌ی رهبری بزرگ‌ترین انقلاب تاریخ انقلابها است... انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب شوروی، معروف‌ترین انقلابهای بزرگِ تاریخ انقلابها هستند؛ امّا انقلاب اسلامی از این دو بزرگ‌تر است؛ چرا؟ ... این دو انقلاب، هر دو به وسیله‌ی مردم پیروز شدند... امّا بعد از آنکه انقلاب پیروز شد، مردم شدند هیچ‌کاره... امّا در جمهوری اسلامی، نه. انقلاب اسلامی هم با حضور مردم و با جسم مردم و جان مردم به پیروزی رسید امّا مردم کنارزده نشدند.۱۴۰۱/۳/۱۴ فرمانده صلوات @zandahlm1357
🔰 بیان مشخصات «مرتجع» توسط رهبرانقلاب 🔺رهبرانقلاب در بیانات امروز در حرم امام‌خمینی(ره): مرتجع در سیاست و سبک‌زندگی، تابع سیاست و سبک‌زندگی غربی است. 🏴 ۱۴۰۱/۰۳/۱۴ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 😌 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 قسمت هفتاد وشش: پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید ( عه.. عه .. عه .. من کی مثه زندانبانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید، اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم.. تمام مریضایِ بخش میشناسنت.. اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی..) زن دستی بر موهای ِ نامرتب حسام کشید ( فدایِ اون قدت بشم من .. قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی.. از الانم هر وقت خواستی جایی بری، بدون ویلچر تشریف ببری، گوشِ تو طوری میپیچونم که یه هفته ام واسه خاطرِ اون اینجا بستری بمونی..) حسام ابرویی بالا انداخت و آب دهانی قورت داد ( مامان به خدا امروز دکترم گفت دیگه کم کم ویلچرو بذار کنار.. مثلا مگه من فلجم.. این اکبر بیخود داره خود شیرینی میکنه.. در ضمن گفتم سارا خانووم فارسی حرف زدنو بلد نیستن، اما معنیِ کلماتی فارسی رو خوب متوجه میشنااا.. آّبرمو بردین..) لبهایم از فرطِ خنده کش آمد.. این مادر و پسر واقعا بی نظیر بودند.. ناگهان تصویر مادرِ بی زبانم در ذهنم تجدید شد.. و کنکاشی برایِ آخرین لبخندی که رنگِ لبهایم را دیده بود. حسام سرش را به سمت من چرخاند ( سارا خانووم. ایشون مادرم هستن و اسم واقعی من هم امیر مهدیِ .. امروز خیلی خسته شدین.. بقیه ی ماجرا رو فردا براتون تعریف میکنم..) به میان حرفش پریدم که نه، که نمیتوانم تا فردا صبر کنم. و او با آرامشی خاص قول داد تا عصر باقی مانده ی داستان را برایم تعریف کند.. مادر حسام پیشانی ام را بوسید و همراه پسرش از اتاق خارج شد.. چشمم به کبوتر نشسته در پشتِ پنجره ی اتاقم افتاد. مخلوطی از خاطراتِ روزهایِ گذشته ام و دیدار چند دقیقه پیش حسام و مادرش در ذهنم تداعی شد.. چرا هیچ وقت فرصت خندیدن در خانه ی مان مهیا نمیشد؟؟ اما تا دلت بخواهد فرصت بود برایِ تلخی و ناراحتی.. تهوع و درد لحظه ایی تنهایم نمیگذاشت و در این بین چقدر دلم هوایِ فنجانی چایِ شیرین داشت با طعم خدا.. خدایی که خیلی دیر فهمیدم هست.. درست وقتی که یک بند انگشت با نبودن فاصله داشتم.. دلهره ی عجیبی به سینه ام چنگ میزد. حتی نفسهایی که می کشیدم از فرط ترس میلرزید.. کاش فرصت برایِ زنده ماندن بیشتر بود.. من اصلا آمادگی مرگ را نداشتم.. آن روز تا غروب مدام خدا را صدا زدم.. از ته دل.. با تمام وجود.. به اندازه تمام روزهایی که به خدایی قبولش نداشتم. و آرزو میکردم که ای کاش حسام بود و قرآن میخواند. هر چند که صدایِ اذان تسکینی بود برآن ترسِ مرگ زده، اما مسکنِ موجود درآن آیات و صوتِ حسام، غوغایی بی نظیر به پا میکرد بر جانِ دردهایم.. حسام آمد.. یالله گویان و سربه زیر در چهارچوب درب ایستاد.. از فرط درد پیچیده در خود رویِ تخت جمع شده بودم اما.. محضه احترام، روسریِ افتاده رویِ بالشت را بر سرم گذاشتم. عملی که سرزدنش حتی برایِ خودم هم عجب بود.. حسام چشم به زمین دوخته؛ لبخند برلب نشاند. انگار متوجه روسریِ پهن شده رویِ سرم شد.. (پرستار گفت شرایطتون خوب نیست. اومدم حالتونو بپرسم.. الان استراحت کنید، بقیه حرفا بمونه واسه وقتی که حالتون بهتر شد.. فعلا یا علی..) خواست برود که صدایش زدم ( نرو.. بمون.. بمون برام قرآن بخوون..) و ماند، آن فرشته سربه زیر… ادامه دارد... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357